مسلمان‌ستیزی و مسلمان‌نوازی

آیا برای حفظ مسلمانان از مورد حمله واقع شدن باید اینطور نمایاند که سنت‌ها قابل بزرگداشت است؟


Share/Save/Bookmark

مسلمان‌ستیزی و مسلمان‌نوازی
by nilofar-shidmehr
15-Apr-2011
 


این مقاله به بهانه‌ی کنفرانس سالانه‌ی دانشجویی، که توسط مرکز مطالعات تطبیقی بین جوامع و فرهنگهای مسلمانان زیر دپارتمان تاریخ دانشگاه اس اف یو در ونکوور کانادا برگزار می‌شود، نوشته شده است. در این مقاله من به طور فشرده پیش فرض‌های دو جریان هویت ساز "مسلمان هراس" و "مسلمانان نواز" را بررسی و نقد می‌کنم.  

جریان یا گفتمان هویت ساز مسلمان ستیزی (مسلمان هراسی)

درآمریکا و کانادا به خصوص بعد از 11 سپتامبر موج "مسلمان"‌ ستیزی راه افتاده است. کارگزاران دولتها، مقامات بالا، نیروهای امنیتی و همینطور مطبوعات و رسانه‌های غالب که در انحصار عده‌ی خاصی هستند، به آن دامن می‌زنند.

این مسلمان ستیزی سعی در گسترش فرهنگ و جو "مسلمان‌هراسی" دارد. مسلمان هراسی برای تبدیل به "مسلمانان" به "اقلیتی" خاص ابتدا باید هویت خاصی از "مسلمان" بسازد و "مسلمان" را به شکل خاصی تعریف کند.

بعضی از فرضیات پایه‌ای و عمده برای ساختن هویت "مسلمان"، اینها هستند:  

1. هر فردی که در کشورهای خاصی − عمدتا در منطقه‌ی خاور میانه، آسیای مرکزی و شمال آفریقا به دنیا آمده باشد و هر فردی که نیاکانشان که از این کشورها باشد مسلمان است. برای مثال چون در پاسپورت کانادایی من محل تولد ایران آمده است، پلیس و مأموران گمرک و افسران مهاجرت کشورهایی چون آمریکا، انگلیس و کانادا می‌پندارند که من مسلمان هستم و به همین خاطر در طی چند سال گذشته هر بار که به اروپا یا آمریکا سفر‌ی کرده‌ام مرا در فرودگاه‌ها معطل کرده‌اند، از من انگشت نگاری کرده‌اند، سابقه و اطلاعات مربوط به مرا بررسی کرده‌اند و در یک کلام به من به عنوان مظنون نگاه کرده‌اند. این مظنون بودن از آنجا می‌آید که آنها هویت "مسلمانی" را بر نوع "من" فرافِکنی می‌کنند.  

پیچیدگی مسئله‌ی هویت در اینجاست که مسئله ای فردی نیست یعنی آنچه فرد خود را می‌داند یا می‌خواند نیست، بلکه صفتی است که اجتماع فرد را به آن منتسب می‌کند و نظر اجتماع هم همنهشته ای از گفتمان‌های غالب هویت ساز سیاسی-اجتماعی هر دوران است و آنچه نیروها و دستگاه‌های قدرت تعیین می‌کنند.

قدرت اینجا فقط به معنی قدرت حاکم نیست و آن گونه که میشل فوکو می‌بیند، جریان‌های مخالف و معترض هم برآیند قدرتی دارند که در معادلات سیاسی-اجتماعی و تعیین هویت‌ها دخیل است.

این گونه هویت سازی باعث می‌شود تا توجه به افراد خاصی معطوف شود، آنان خطرناک قلمداد شوند، مورد اذیت و آزار و یا حذف اجتماعی قرار گیرند و امکان زیست آنان محدود شود. هویت سازی راه را بر ستم و تجاوز و حق کشی باز می‌کند.

هویت سازی همچنین نوعی پنداشت‌ و باور عمومی را در مورد افراد خاصی به بار می‌آورد. این پنداشت دستمایه‌ی هراس افکنی وسیع در سطح جامعه می‌شود. برای مثال در تلویزیون "سی بی سی" کانادا برنامه‌ای دیدم که در آن گروهی مرد مسلمان به قول خودشان تروریست را آورده بودند و آنان را با استفاده از شیوه‌ی نقاشی معالجه‌ی روانی می‌کردند. در این برنامه این مردان به صراحت به عنوان بیمار روانی و خشن معرفی شده و در دستگاه دانش پزشکی و روانشناسی طبقه بندی شده بودند. نمونه‌ی دیگر، عمر خادر، نوجوان 15 ساله‌ی افغانی و تبعه‌ی کاناداست که بعد از پرتاب یک نارنجک به سوی یک سرباز آمریکایی در افغانستان دستگیر می‌شود. خادر به گوانتانامو فرستاده شده و در آنجا نگهداری می‌شود. از آنجا که آمریکا در حال تعطیل کردن زندان گونتانومو است، در تلویزیون "سی بی سی" صحبت از این بود که خادر را به کانادا بفرستند. برای نگهداری خادر در کانادا یک سلول انفرادی در نظر گرفته شده که پشت چندین در آهنی حفاظت شده است. سلول به اتاقهای تیمارستان می‌ماند، تو گویی که این جوان دیوانه‌ی زنجیری است. برنامه‌ی سی بی سی از مورد خادر به عنوان یک مورد روانپزشکی نام برده شد، یعنی مورد فردی روانی که باید بیماری‌اش معالجه شود.

2. فرض دیگر بر مبنای منطق و نگرش "خود" و "دیگری" کار می‌کند: مسلمانان "خودی" نیستند، حتی اگر مدتها در کشورهای غربی بزیند و یا در غرب به دنیا آمده باشند. آنان "دیگری" هستند و این "دیگری" بودن آنان را هراس انگیز می‌کند، چرا که "دیگری"‌ها عقب مانده و وحشی، و امروزه روز تروریست و به تعبیری "نا انسان" هستند.

این نقطه نظر، همتافتگی فرهنگها و هویت‌های "هایبرید" (آمیخته و نامتجانس) را − که یکی از پدیده‌هایی است که گرچه همیشه وجود داشته، ولی از دوره‌ی پسااستعماری شدت گرفته − انکار می‌کند و می‌گوید افراد یا "خودی" هستند یا "دیگری". این نقطه نظر به نوعی ادامه‌ی تفکر و عملکرد استعماری است، چنانچه فرهنگ را به نژاد، که خود افسانه ای ساخته شده بیش نیست، کاهش می‌دهد، انگار که یهودیان و یا مسلمانان نژاد خاصی هستند. اینچنین است که مسلمانان را با خصوصیات ظاهری و قیافه و رنگ پوست و نام شناسایی می‌کنند. در خیلی موارد به افرادی با نام‌های خاص، شغلی در زمینه‌ی کارهای هسته‌ای و دیگر امور حساس داده نمی‌شود.

3. این تفکر تفکری تقلیل‌گراست. از مظاهر برجسته‌ی تقلیل‌گرایی آن، فروکاستن فرهنگ جوامع و گروه‌های جمعیتی خاص (برای مثال خاورمیانه‌ای‌ها و شمال‌آفریقایی‌ها) به فرهنگ "اسلامی" یا فرهنگ "مسلمانان" است. بدین صورت، این تفکر پیچیدگی فرهنگی این جوامع و گروه‌ها و تاریخیت و همتافتگی‌های درونی آنها را نادیده می‌گیرد و انکار می‌کند که این فرهنگ‌ها پیچیده و گره‌گاهی از تاریخ‌ها، فرهنگ‌ها، زبان‌ها، گویش‌ها و روایت‌های ناهمزمان و ناهممکان هستند و چیزی به نام فرهنگ خالص مسلمانان یا فرهنگ اسلامی وجود ندارد.

صفت "اسلامی" یا "مسلمان" برچسبی است تا "خودی"‌ها را از افراد مشخصی بترسانند. با این برچسب وانمود می‌شود که فرهنگ‌های مسلمانان یکدست است. ایران، نمونه‌ای از این کشورهای به اصطلاح "اسلامی" است: فرهنگ ساکنان خِطه‌ی ایران هیچگاه چه پیش از اسلام و چه پس از آن یکدست نبوده است. در آن دین‌ها و زبان‌ها و آداب گوناگون در هم آمیخته شده‌اند.

4. این تفکر جلوه‌های مختلف "اسلام به عنوان دین" را در فرهنگ‌ها و جوامع مختلف نادیده می‌گیرد و تصور می‌کند که آیین‌ها و مراسم مسلمانان در همه جا یک شکل هستند.

5. این تفکر چشم خود را به تمامی بر تاریخ صداها و حرکت‌های معترض به "اسلام به عنوان ایدئولوژی سیاسی" و "حکومت ها، دولت‌ها و رژیم‌های اسلامی در طول تاریخ" می بندد وانمود می‌کند حرکت‌ها، جریان‌ها و صداهای مخالف که خواهان جدایی دین از دولت هستند در فرهنگ‌ها و جامعه‌های مسلمانان یا در میان گروههای مسلمان پراکنده در جهان وجود ندارد.

6. این تفکر می‌گوید که تعبیرهای متفاوت از "اسلام به عنوان تنها یک دین" امکان ناپذیر است.  

7. این تفکر تعریف خاصی از فرهنگ دارد. فرهنگ را سیستم یکپارچه، متجانس و مشخصی از عرف وارزش‌های اجتماعی می‌داند − مجموعه ای از الگوهای دانش، رفتار، عملکرد، اعتقادات، باقی مانده‌های باستانی و همچنین دستاوردها و برنامه‌های روشنفکری، تکنولوژیک، سیاسی، اقتصادی، اخلاقی، مذهبی، زیبایی شناختی که رفتارها و شیوه‌های تفکر آدم‌ها را تعیین می‌کنند و به مرور زمان به طور همگن روی هم جمع شده‌اند. در مقابل می‌دانیم، آنچنان که ژیژک بازنموده است، فرهنگ مجموعه‌ای از توده‌های نامتجانس است که به شکل‌های نامشخص به هم مرتبط‌اند. از نظر گاه برخی دیگر از متفکران، از جمله استوارت هال، فرهنگ میدانی از مبارزه برای شیوه‌های مختلف زیست،عمل و تفکر است.  

8. این نگرش، به خاطر یکپارچه‌بینی‌اش چه بسا جلوی انتقاد از فرهنگ‌ها را می‌گیرد و نمی‌گذارد صدا و روایت‌ها‌ی قشرهایی از این فرهنگ‌ها مانند زنان، تهی دستان، معلولان و غیره که تبعیض‌ها و ستم درون فرهنگ را آشکار می‌کنند و به مبارزه می‌طلبند، شنیده شود.  

قرین "مسلمان ‌ستیزی"، "مسلمان نوازی" است. تبلیغ این نوع ایدئولوژی به ویژه از طریق باز کردن فزاینده‌ی مراکزی با صفتهای "اسلامی" یا "مسلمانی" در دانشگاه‌های آمریکای شمالی و برگزار کردن کنفرانس‌ها و سمینار‌های علمی صورت می‌گیرد. از آنجا که به قول فوکو قدرت و دانش به هم پیوند خورده‌اند، این نیروها می‌دانند که یکی از راههای مشروعیت بخشیدن به اسلام سیاسی و تاریخی، خریدن مشروعیت علمی برای اینهاست که بعضاً از طریق دانشگاه‌ها و مراکز تحقیق و "تینک تنک"‌ها صورت می‌گیرد. آنها امکانات زیادی را در اختیار دسته ای خاص از استادان و متفکران می‌گذارند.

پیش‌فرض‌های این جریان "اسلام‌نواز" یا "فرهنگِ مسلمانان نواز" از این قرارند:

۱. تعریف خاصی از مسلمان بودن:

اینطور به نظر می رسد که همانند جریان مسلمان هراس، این جریان نیز هر فردی را که در کشورهای خاصی − عمدتا در منطقه‌ی خاور میانه، آسیای مرکزی و شمال آفریقا به دنیا آمده باشد و هر فردی که نیاکانشان که از این کشورها باشد مسلمان می داند. این نوع هویت سازی ریشه در نگرش موروثی بودن دین دارد.

مهم این است که پشت این هویت سازی اهداف سیاسی خوابیده است. بر اساس چنین هویت سازی، مراکزی مانند "مرکز مطالعات مقایسه ای فرهنگ‌ها و جوامع مسلمانان دانشگاه اس.اف.یو" بر پیشانی فرهنگهای پیچیده و درهم آمیخته ای مثل فرهنگ مردم ایران برچسب "فرهنگِ مسلمانان" می‌زند. تو گویی که فرهنگ چیزی است که تعلق به گروه خاصی دارد. در اینجا باید بگویم که من با جریان‌های هویت سازی که به پیشانی همه‌ی افرادی که امروزه تحت تمامیت ارضی جمهوری اسلامی ایران می‌زیند نشان هویت ایرانی می‌زند هم مخالفم. پشت هویت سازی ملی که گاه به نژاد پرستی ایرانی تبدیل می شود هم اهداف سیاسی خوابیده است.  

2. تقلیل گرایی فرهنگی: این جریان وانمود می‌کند که فرهنگ و تاریخ جوامعی مثل ایران به فرهنگ مسلمانان و تاریخ بعد از اسلام قابل تقلیل است. "مرکز مطالعات مقایسه ای فرهنگ‌ها و جوامع مسلمانان دانشگاه اس.اف.یو" در متن معرفی خود می‌گوید: "این مرکز از بحث‌های دانشگاهی درباره‌ی گذشته و حال جوامع و فرهنگ‌های مسلمانان حمایت می‌کند." این در حالی است که این مرکز از منابع مالی وسیعی مانند وقف فریدون و کاترین میرهادی که به طور اخص برای برگزاری سخنرانی در زمینه‌ی مطالعات پارسی (شامل زبان، ادبیات، تاریخ، و جوامع و فرهنگهای فارسی زبانان) در نظرگرفته شده و توسط دپارتمان تاریخ اداره می‌شود سود می‌جوید. و به این ترتیب مطالعات پارسی را به مطالعات فرهنگ مسلمانان فرو می‌کاهد.  

سوال اینجاست که چرا این مرکز خود را برای مثال به مرکز مطالعات مقایسه ای فرهنگها و جوامع خاور میانه و خاور نزدیک نمی‌نامد؟ مشخص نیست که ارتباط نزدیک تاریخ با مسلمانان کجاست که چنین مرکزی باید زیر دپارتمان تاریخ بوجود آید؟ چرا زیر دپارتمان تاریخ مرکز مطالعه‌ی جوامع و فرهنگهای مسیحیان و یا یهودیان بوجود نمی‌آید؟  

این مرکز در معرفی خود از عبارت "فرهنگ‌ها و جوامع اسلامی" استفاده نکرده و به جای آن "فرهنگ‌ها و جوامع مسلمانان" را می‌آورد و هدف خود را این می‌داند تا کج فهمی عمومی بعد از 11 سپتامبر در رابطه با مسلمانان مبنی بر بنیادگرا و تروریست بودن آنان را اصلاح کند. در معرفی این مرکز از خود می‌خوانیم: "با تمرکز برروی جوامع و فرهنگ‌های مسلمانان (و نه اسلامی)، این مرکز می‌خواهد تغییری در بررسی از سمت یک نظرگاه تک محوری مذهبی که با نام اسلام تعریف می‌شود به سمت یک نگاه پیچیده از مسلمانان به عنوان عاملان و کارگزارنی که آینده‌ی خود را می‌سازند بوجود می‌آورد". حالا سوال در این است که آیا آینده‌ی فرهنگ و تاریخ کسانی که برای مثال در ایران و یا مصر زندگی می‌کنند به آینده‌ی مسلمانان قابل تقلیل است؟ آیا مسلمانان و غیر مسلمانان و آینده‌ی آنها را از هم قابل تفکیکند ؟ آیا آینده و فرهنگ این جوامع متعلق به مسلمانان است اینطور که از عبارت "آینده‌ی خود" در بالا مستفاد می‌شود؟  

این مرکز که ادعای مطرح کردن پیچیده گی‌های فرهنگی، دستاوردها و مشکلات جوامع و فرهنگ‌های "از آفریقا تا آسیا و غرب که از دل فرهنگهای عرب و فارسی زبانان می‌گذرد" را دارد، در واقع این جوامع و فرهنگها را به فرهنگ مسلمانان تقلیل می‌دهد.  

دو پیش فرض پشت این تقلیل گرایی وجود دارد. اول: انگار که فرهنگ شئی قابل مالکیت است و فرهنگ جوامع از آفریقا تا آسیا متعلق به مسلمانان است. دوم: انگار که چیز خالصی به نام فرهنگ مسلمانان وجود دارد. در خود ایران که در راه جاده‌ی ابریشم و در مسیر رفت و آمد و تاخت و تاز اقوام مختلف بوده است چنان در هم آمیزی و تبادل فرهنگی بین اقوام مختلف بوجود آمده است که نه چیز خالصی به نام فرهنگ مسلمانان وجود دارد و نه فرهنگ فارسی زبانان.  

3. این تقلیل گرایی فرهنگی بر دوتایی "خود و دیگری" سوار است. انگار که چیزی مانند فرهنگ مسلمانان به عنوان "فرهنگ خودی ها" و فرهنگ غیر مسلمانان به عنوان "فرهنگ غیر" موجودیت خارجی و طبیعی دارد. گویا فرهنگ جوامعی مانند ایران به فرهنگ خودی و غیر خودی قابل تفکیک است. سوال در اینجاست که چرا مراکزی مانند مرکز دانشگاه اس.اف.یو اسم خود را مرکز مطالعات مقایسه ای فرهنگ‌ها و جوامع از آفریقا تا آسیا نمی‌گذارند.

4. چنین مراکزی مثل "مرکز مطالعات مقایسه ای فرهنگ‌ها و جوامع مسلمانان دانشگاه اس.اف.یو" برداشتی منزه طلبانه از فرهنگ‌های مسلمانان را زیر لوای "پیچیده بودن، تنوع و انعطاف پذیری مراسم و رفتارها و نقطه نظرهای مسلمانان" ارائه می دهند. تو گویی که همه‌ی این رفتارهای جمعی، مراسم آیینی، و نقطه نظرها" قابل تجلیل و قابل نواختن هستند. به طور کلی چنین برداشتی جایی برای تفکر انتقادی به جلوه‌های خشونت بار عرف مسلمانان در جوامع مشخص به جا نمی‌گذارد. این تفکر سعی می‌کند صداهایی که مخالف گفتمان ها، عرف و نرم اجتماعی غالب در کشورهای به اصطلاح مسلمان نشین هستند را حذف و سرکوب کند. همچنین با آوردن صفت "مسلمانان" به جای "اسلامی" این مرکز سعی دارد بر اسلام تاریخی و اسلام سیاسی سرپوش بگذارد.  

چنانچه می‌بینیم جریانهای "مسلمان ستیزی (مسلمان هراسی)" و " فرهنگِ مسلمانان نوازی" که در آمریکای شمالی به طور فزاینده رشد کرده و رسانه‌ها و مراکز تولید دانش خود را ایجاد کرده‌اند دو روی یک سکه هستند. اینها هر دو جریان‌های هویت سازند.  

جریان اول سعی دارد افرادی را که در کشورهای خاصی می‌زیند یا اقوامشان در این کشورها می‌زیسته‌اند مسلمان جا بزند و همه‌ی مسلمانان را افراطی (بنیاد گرای) مذهبی و یا تروریست بنمایاند.  

جریان دوم همان آدمها را مسلمان خوانده و سعی دارد بنمایاند که فرهنگ جوامع اینها را می‌شود به فرهنگهای مسلمانان کاهش داد و چنین فرهنگهایی همیشه منزه و والا بوده و جای تجلیل و تکریم دارند. به عبارت دیگر یک نوع تقدیس گرایی پشت هویت سازی این نوع تفکر وجود دارد.  

سوال اینجاست که آیا برای حفظ مسلمانان از مورد حمله واقع شدن باید اینطور نمایاند که سنت‌ها و عرف غالب در جوامع مسلمان نشین قابل بزرگداشت است؟ آیا خیلی از سنتها و آیین‌هایی که توسط مسلمانان انجام می‌شود برای نمونه ختنه‌ی دختران توسط بعضی گروههای سنی در عراق قابل دفاع است؟ موسسه ی "تجاری" چندفرهنگی (یا مولتی کالترالیسم) در کانادا همواره از منزه طلبی و تجلیل گرایی صرف فرهنگها حمایت می کند.

جریان اول با نشان دادن جنایات و خشونت‌های دولت‌ها و رژیم‌های اسلامی سعی دارد همه‌ی مسلمانان را عقب مانده، خشن و تروریست بنمایاند. جریان دوم صحبتی از نمونه‌های اجرای تاریخی اسلام به میان نمی‌آورد و روی اسلام سیاسی و ایدئولوژیک سرپوش می‌گذارد.  

در همین کنفرانس دانشجویی اخیر که در ماه مارچ 2011 توسط "مرکز مطالعات مقایسه ای فرهنگ‌ها و جوامع مسلمانان اس اف یو" در دانشگاه یو بی سی در ونکوور برگزار شد، هر جا صحبت از نمونه‌های اجرایی اسلام تاریخی می‌شد (برای مثال شکلهای غالبی که قران و اسلام تفسیر شده، دستور کار قرار گرفته و دستمایه خشونت و تبعیض علیه زنان شده است) افراد دانشگاهی و سازمان دهندگان کنفرانس یک صدا ندا بلند می‌کردند که قران و اسلام را می‌شود جور دیگر تفسیر کرد. انگار که تفسیر دین و قران شخصی بوده و آن چیزی است که این دانشگاهیان ساکن آمریکا‌ی شمالی (که بسیاری از آنها غیر مسلمان هستند) می‌گویند. تفسیر دین در نمونه‌های تاریخی اش در انحصار گفتمان‌های غالب بوده و تفسیر این گفتمان‌ها مرجع عمل دولتها و حکومت های اسلامی قرار گرفته است.  

از اینجاست که شایسته است بوجود آمدن چنین مراکزی مورد سوال جامعه‌ی ایرانی ها، فارسی زبانان، کردها، آذری‌ها و دیگران ساکن ونکوور که نمی‌خواهند فرهنگشان به فرهنگ مسلمانان تقلیل داده شود قرار بگیرد. همچنین شایسته است از مراکز این چنینی بخواهند تا در مورد این مسئله که چنین مراکزی از کجا‌ها تغذیه مالی می‌شوند شفاف سازی کنند.  

افراد آگاه و عدالت خواه همانطور که جلوی جریان‌های هویت ساز "مسلمان ستیز" و "مسلمان هراس" می‌ایستند، باید جلوی رشد جریان‌های هویت سازی که زیر لوای "مسلمان نوازی" اسلام سیاسی را تقویت و اسلام تاریخی را توجیه می‌کنند نیز بایستند

نیلوفر شیدمهر
First published in RadioZamaneh.org


Share/Save/Bookmark

more from nilofar-shidmehr
 
IranFirst

Jihad, Islamophobia & Political Correctness

by IranFirst on

Another poor attempt to stop any criticism and exposing of barbaric
Islam and suggesting that Muslims are victims. Muslims ARE victims, but
the first victims of ISLAM, that has kept them behind the rest of
humanity in all areas and has made them impose barbarity and suffering on the rest of the world

Jihad, Islamophobia & Political Correctness

Part 1

//www.youtube.com/watch?v=7yFbqj-jwoY&feature...

Part 2

//www.youtube.com/watch?v=HiwQRS21M7U&feature...

 


opinionpost

thank you Abnabat

by opinionpost on

Well Said...


opinionpost

My comment

by opinionpost on

Halam be ham khord az bas eslam shenidam...


Abnabot

مسلمان ستیزی

Abnabot


مسلمان ستیزی واژه‌ای است که اخیرا طرفداران سنت ارتجاعی اسلام برای دفاع از خود اختراع کرده اند. البته اگر شخصی‌ در یکی‌ از کشورهای خاور میانه بر ضدّ اسلام سخنی بگوید فورًا او را به چوبه دار می‌بندند. ولی‌ در کشورهای غربی که چنین قدرتی‌ ندارند، چنانچه شخصی‌ چهره خونخوار اسلام را از لابلای کتب بیرون بکشد، به او انگ اسلام ستیز میزنند. زمانی‌ که یک رژیم قرون وسطای با یک تئوری ارتجاعی سرنوشت یک مملکت را به دست می‌گیرد، یکی‌ از راه‌های مبارزه با آن رژیم افشا گری ماهیت آن از طریق بیان خصوصیات تئوری رژیم است.

incognito

My apologies

by incognito on


I erroneously posted my earlier comment here. My sincere apology to the author of this important article. I enjoyed reading it and appreciate the fact it was shared with us.