خبر آنقدر ناگوار و یکباره بود که باورش را نا ممکن می کرد: هاله سحابی درگذشت. با بهت روبروی این صفحه لعنتی کامپیوتر نشسته بودم و در حرکت های عصبی لابلای صفحه ها ی ایننترنتی دنبال تکه خبرهایی میگشتم که راوی مرگ عزیزی بودند.
تکرار خبر قطعیت فاجعه بود. هاله تصویر پدر در آغوش گرفته بود تا پیکر عزیز اورا که چراغ زندگی اش بود به خاک بسپارد که زیر ضربه ها و دشنام های ماموران حکومتی از پار درآمد، قلب پاکش از ضربان ایستاد و هلاک شد.
زهر این خبر در رگهایم جاری است و توان صبر، توان باور به عدالت و امید را از من گرفته است. بهار امسال به تهران رفته بودم. مثل همیشه یکی از اولین عزیزانی که در تهران به دیدارش رفتم آقای صدر حاج سید جوادی بود صدای فرسوده و پرمهرش مثل هربار پای تلفن با شوق به من گفت: بیا دخترم بیا ببینمت من خانه هستم. عمرش پایدار که در تمام این سالهای سخت پشت و پناه من بوده است.
صلابت وجود شکننده او هربار که به دیدارش رفته ام برایم مرهمی بوده است بر زخم های کهنه ام، بر بی تابی های ماندگارم. اززبان او خبر بستری شدن مهندس سحابی در بیمارستان را شنیدم. می گفت "میرفته وضو بگیرد و به زمین خورده و استخوان ران اش شکسته است." می گفت: "ظلم بی وقفه آقایان کافی نیست حالا دیگر دست روزگار هم ما را به زمین می زند." غم عالم به دلم نشسته بود که اگر این مردان سالخورده و شریف که سهیم خاطرات زندکی ما بوده اند، نباشند من به صورت چه کسی نگاه کنم به حرفهای چه کسی کوش بسپارم تا به یاد پدرم بیفتم.
روز جمعه، مثل هرجمعه ای که درتهران هستم به سرخاک پدر ومادرم رفتم. باز هم مامورانی آن دور وبر پرسه میزدند تا تهدید حضورشان را براین سنگ سیاه که نام پدر و مادرم برآن حک شده تحمیل کنند. همان روز با دسته گلی با روبان سبز به بیمارستان رفتم برای دیدار مهندس سحابی همسر و خواهر و بستگان او با همان گشاده رویی همیشگی اشان مرا یک به یک درآغوش گرفتند و احوال پرسیدند... خانم سحابی کفت عزت ببین پرستو آمده... مهندس سحابی که چشمهایش را بازکرد... نگاهش خسته و درد کشیده بود اما با لبخندی از حال و روزم پرسید، احوال خانواده و مثل همیشه حرفهای پدرانه زد. وقتی که برایش آروزی سلامت کردم باهمان تقوای همیشگی اش گفت: "جان من که عزیزتر از دیگران نیست، هرچه توانستیم کردیم کاش خدا رحمت اش را از ما دریغ نکند." وقتی از احوال هاله پرسیدم مادرش گفت که ماموران با مرخصی اش موافقت نکردند، شرط و شروطی گذاشته اند که هاله نپذیرفته است. در نگاه مهندس سحابی غرور و گلایه به هم آمیخته بود بار دومی که به دیدار مهندس رفتم دیگر او به کما فرورفته بود... کوله بار سنگین تحمل اش را به زمین گذاشته بود و چشم هایش را بسته بود خانم سحابی که گلهای مرا از دستم میگرفت به گریه افتاد و گفت میدانی که امروز روز تولد عزت است" بعد دستم را گرفت و کنار تخت او در اتاق مراقبت های ویژه برد تا از او خداحافظی کنم. گفت که روزها با او حرف میزند اما نمیداند که او میشنود یانه. کنار تخت همسرش خم شد و آرام در گوش اش گفت: عزت، پرستو برایت گل آورده یک حرفی بزن، عزت جان...
از اتاق که بیرون آمدم باز غم عالم به دلم نشسته بود که صدای هاله را شنیدم که اسم ام را میگفت روی که برگرداندم و نگاهم به رویش افتاد مثل همیشه مانند آفتابی به من می درخشید. همان خنده شیرین و کودکانه همیشگی اش صورتش را بازکرده بود، همان صبوری بی پایانش بر او سایه انداخته بود. حضور هاله مثل آب گوارایی بود که در اوج لجظه تشنگی می نوشی و آرام میگیری. هاله رستگاری مجسم بود و همیشه بخشش مهر و امید میکرد. آن روز فکر کردم که اکر من جای او بودم اگر ماموران حکومتی مهلت آخرین دیدار با پدرم را به قصد از من سلب کرده بودند، فحش میدادم، نفرین می کردم، و خشم می باریدم. اما هاله همچنان صبور بود. و در آغوش خدای مهربانی که همواره همراه خود داشت آرام نشسته بود. هاله نیازی به خشم نداشت، آن قدر که سیراب از تقوا و مهر بود. سالهای پیش هم هربار که دیده بودم اش، اینجا و آنجا، در خانه مادران عزادار، در خانه زندانیان سیاسی، همیشه از لزوم مدارا گفته بود. هاله به ماموران گل داده بود و آنها چماق به سرش کوفته بودند. آنها را به مهر و انسانیت خوانده بود و آنها فحش و ناسزا نثارش کرده بودند. اما وقتی که او از این صحنه ها می گفت همان لبخند شیرین و کودکانه را بر لب داشت، همان صبوری بی زمان بر او سایه انداخته بود. در تماشای او همیشه از خشم ماندگار خود شرمنده می شدم. هاله نازنین ما پری کوچکی بود که به عاریت در این دنیا می زیست. اینجا مانده بود تا ما را به دوستی و مدارا بخواند.
هاله ما فرشته مهر بود که زیر ضربه های ماموران حکومتی تلف شد. و من از خود می پرسم امروز که او مرده است چه کسی ما را به مدارا خواهد خواند؟ چه کسی دربرابر خشونت لبخند مهر خواهد زد؟ هاله جان ای کاش ذره ای از صبوری ات را برایم جا می گذاشتی، طاقتم تمام شده است.
پرستو فروهر
مدرسه فمینیستی
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Zendeh Baad Haleh,....
by Sepidar on Sat Jun 04, 2011 08:39 PM PDTHaleh Sahabi, her father, Forouharha,...are always with us and no one can take them from us. They teach us to be a better person and we are greatful to know them. We celebrate their birthdays.
Parastoo Jan
by Fair on Fri Jun 03, 2011 09:12 AM PDTPlease accept my deepest condolences, you and your family have suffered immensely for all Iranians and have been a source of inspiration. In the hope of the day when all Iranians are allowed to live in dignity in our own motherland.
New sorrow
by Ghahremani on Fri Jun 03, 2011 08:11 AM PDTDear Parastoo:
I don't know you, but your words are so close to my heart, it feels as if they come from a friend. As the old poems goes,"The story of love is but one, yet each time I hear one, it sounds unrepeated."
Decades of crime have failed to desensitize our humane hearts. The word martyr isn’t new, and neither are the tragic stories that come to us day after day. But your words were so heartfelt that they brought tears to my eyes and made me see the injustice as if this was the first time I would hear of such tragedy. Please accept my deep sympathy and know that many share your sorrow.
Writing allows the soul to exhale.new web site: Zoeghahremani.com
...
by Mash Ghasem on Fri Jun 03, 2011 06:16 AM PDTMehrban jan, your take on Islam is 100% correct: in 1979, during the Safavieh Dynasty (Shiafication of Iran), during the Arab/Islamic invasion,... it's been nothing but brutal, thuggish and self-serving, to put it mildly, cheers
Dear Mash Ghasem
by Mehrban on Fri Jun 03, 2011 06:09 AM PDTI will happily take back the beginning of my statement that "this (revolution) started". I do not think that Iranian's uprising for their rights was baseless. Forgive me if my chronology starts a year or so too early but the nature of what I know as the "Islamic" revolution has always been thuggish, brutal and selfserving.
...
by Mash Ghasem on Fri Jun 03, 2011 01:55 AM PDTDear Mehrban, the past 32 years have indeed been difficult, beyond imagination. However 1977-79 Revolution actually started with the protest of Tehran slum dwellers against city hall destroying their shacks, followed by poetry nights at Goethe Institute,..
From 1977 to 1979 Iran also witnessed most massive street protests and industrial strikes (on world-historical levels, comparable with all previous world revolutions), all of this accompanied by an extensive community organization and control in every single level of Iran.
How this community based, grass-roots control was crushed and forcibly replace by official Islamic ones ( those illegal executions were a part of the reactionary domination of Khomeini) is another story. But reducing one of the most complex and still non-understood stages of our history, to acts of violence, well, it's reductionism.
As far as condemnation of all illegal execution by mullahs in 79 and after, actually a good number of opposition groups from Kurdish and Leftist parties and individuals to, Karim Lahiji, Mostafa Rahimi, Islam Kazemieh,...all have voiced thier opposition, and the historical records remain.
Of course in the IC ghetto, all evil starts in 79. Before that it was all just gol o bolbol, cheers
وقتی پرستو ها پرواز میکنند
Sahameddin GhiassiThu Jun 02, 2011 06:06 PM PDT
به امید روزی که همه فرزندان ایران و همه پرستو های ایران و خاورمیانه ما بلکه همه دنیای زیر ستم پرواز کنند؟ پروازی با شکوه ترستوها شما هم روزی پرواز خواهید کرد پرستو های دربند شما هم مثل سایر پرستو ها پرواز خواهید کرد؟ هاله های غم به هاله های شادی میګرایند و پرستوهای آزاد شده به پرواز میآیند
My deepest condolences to Sahabi family
by pedro on Thu Jun 02, 2011 09:30 AM PDTHow low can you go, Killings, raping, tortures, beatings, imprisonments, oppression ...... was not enough to satisfy the islamists hunger for blood shed and violence, now even a funeral can't proceed without violence and beating and killing of attendees.
Thank you, that is enough kindness from ISLAME NAABE MOHAMADI. I shall celebrate the death of all islamo fascists. I shall celebrate the death of all akhonds, molla and shaikh.
Year after year, day after day the situation in Iran is getting worse than before. Enough of sitting and watching the enemy do what ever they want to us. Shame on the superpowers for supporting the islamic criminals in Iran.
May the Ahura Mazda gives the Sahabi family patience in this sad times.
I am Persia. I pray to Ahoura Mazda.
NIOC Haji nuke
by Fred on Thu Jun 02, 2011 08:00 AM PDTOne has to wonder if NIOC Haji nuke lobbyist for the Islamist Rapists felt the same way while working for the thieving Islamist Rapist Oil Minister.
Mammad
by Mehrban on Thu Jun 02, 2011 07:55 AM PDTThe last Thirty some years have been extremely difficult times. This revolution started with murder and disrespect to Iranians and has not stopped.
Truly moving
by Mammad on Thu Jun 02, 2011 07:32 AM PDTMost of us are speechless. These have been extremely difficult days.
Mammad
Thanks, Parastoo Jan
by Maryam Hojjat on Thu Jun 02, 2011 06:28 AM PDTFor your blog remembering Haleh. May Ahour Mazda GOD of IRAN Zamin gives you, Sahabi's family & other mournful Iranians Peace & patience.
Dear Ms. Forouhar
by Mehrban on Thu Jun 02, 2011 06:13 AM PDTPlease accept my deepest condolences. I know what you have suffered throughout is beyond words. Through it all you have remained a tower of strength, and clarity.
کجا دانند حال ما سبک باران ساحلها
ramintorkThu Jun 02, 2011 03:00 AM PDT
????کجا دانند حال ما سبک باران ساحلها