به کدامین گناه (۴)

گزارشی از دادگاه مردمی ایران تریبونال در لندن - قسمت چهارم


Share/Save/Bookmark

به کدامین گناه (۴)
by LawdanBazargan
23-Aug-2012
 

مسعود از اعدام شوهر خواهرش ابراهیم، در تابستان خونین سال ۶۷ گفت. خواهرش خدیجه، همراه همسرش که هوادار "سازمان راه کارگر" بود دستگیر شده بود. خدیجه سیاسی نبود و فقط بخاطر اینکه همسر ابراهیم بود دستگیر شده، و پنج سال و نیم را در زندان گذرانده بود. او بخاطر فشارهایی که در زندان به او وارد شده، تعادل روانی خود را از دست داده است. مسعود شهادت داد که خواهرش به همه چیز مشکوک است. وقتی که به او گفته بودند آزاد می شود، باور نکرده بود و تا مدتها از زندان بیرون نمی آمد! خدیجه به خانواده اش می گفت؛ "اینها دروغ می گویند که می خواهند من را آزاد کنند." سرانجام به اصرار خانواده پذیرفت که زندان را ترک کند، اما بعد از گذشت این همه سال، هنوز درمان نشده و به همه کس و همه چیز بدبین است و هنوز مرگ ابراهیم را باور نکرده است. مسعود با تاثر زیاد گفت "درد من فقط بیماری خدیجه و از دست دادن ابراهیم نیست. هرطرف که نگاه می کنم، از دوستان دوران کودکیم، همسایگانمان و یا دوستان دوران دانشگاهم، عده ای، اعدام شده اند. اینها چه کرده بودند که مستحق مرگ باشند؟" و سپس عده ای از دوستان و همکلاسی های جان باخته خود را نام برد.

سعید منتظری از به دار کشیده شدن برادرش "حمید منتظری" در کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال ۶۷ گفت. حمید در مرداد ماه سال ۶۵ دستگیر شده بود، و اولین باری که خانواده اش موفق به ملاقات او شدند، فروردین سال ۶۶، یعنی هفت ماه بعد از دستگیریش بود. سعید می گفت" پدر و مادرم حمید را نشناختند، موهایش به یکباره سفید شده بودند و بسیار تکیده بود." هنگام دستگیری حمید، همسرش، پسرآنها امید را باردار بود و کودک خردسال دیگری به نام "شکوفه" داشتند. سعید تعریف کرد که چگونه بعد از شنیدن خبراین قتل عام ها در تابستان سال ۶۷، بدون اینکه درک درستی از میزان این جنایات داشته باشند، بهمراه دوستان خود در سوئد، به دفتر سازمان ملل و رادیو تلویزیون رفته وتحصن کرده بودند. میگفت برای سازمان های بین الملی باور کردن اینکه چنین جنایتی صورت گرفته است، مشکل بود.

حسین مقدم از آتش گرفتن زندان بندر انزلی و جزغاله شدن ۷ زندانی سیاسی گفت. تعریف کرد که چگونه مسئولین زندان و سپاه، به نیروی دریایی بندر انزلی اجازه کمک و خاموش کردن آتش را نداده اند. آنها از وحشت اینکه مبادا حتی یک زندانی موفق به فرار بشود، جزغاله شدن ۷ زندانی سیاسی را تماشا کرده و هیچ اقدامی انجام ندادند. او از اعدام خواهر جوانش گفت. فاصله دستگیری تا اعدام خواهرش تنها ۱۵ روز بود. در این مدت او را شکنجه کرده بودند وچون نفهمیده بودند که محتویات بولتن خبری ای که حمل میکرد، چی است، به سرعت او را اعدام کردند. حسین به درستی اشاره کرد "ما راه مبارزه علیه رژیم را آگاهانه و با چشم باز انتخاب کرده بودیم. اما پدران و مادران ما چه گناهی کرده بودند که باید در سرما و گرما، ده ها و صد ها کیلومتر فاصله را، برای ملاقات با ما طی می کردند و همیشه با فشار، بی احترامی و توهین های مسئولین زندانها روبرو می شدند؟"

سیما رستم علیپور از برادرش "پرویز رستم علیپور" گفت: " پرویز از فعالان چریک های فدایی خلق-اقلیت بود. او در سال ۶۴ دریکی از خیابانهای تهران دستگیر شد. تا چند ماه از او خبری نداشتیم، تا بلاخره او را در زندان اوین پیدا کردیم. شرایطش خیلی بد بود، و بخاطر شکنجه هایی که شده بود، کمرش آسیب دیده بود. بعد از چند ماه بدون حق داشتن وکیل،، محاکمه شد و بخاطر عقایدش به حبس ابد محکوم شد. در تابستان سال ۶۷ برادرم، به همراه بقیه زندانیان سیاسی به دار آویخته شد. به ما نه لباس دادند و نه جسد و نه محل دفن." سیما در ادامه سخنان خود گفت : "مادرم فوت شده و امروز نیست که شهادت بدهد، اما من به دادخواهی از او می خواهم بگویم که رفتار مسوولین زندانها با خانواده ها خیلی بد بود. یکبار که مادرم برای دیدن فرزندش به زندان رفته بود، "حاجی کربلایی"، یکی از مسوولین زندان، همراه خانواده ها سوار مینی بوسی شد که آنها را به قسمت ملاقات میبرد. او در مینی بوس، به خانواده ها ناسزا می گفت و آنها را تحقیر می کرد. مادرم به او اعتراض کرد و او در مینی بوس را باز کرد و مادرم را به بیرون پرت کرد. مادرم چندین هفته زخمی و مجروح بود، و به سختی می توانست به ملاقات برادرم برود. "

ویدا رستم علی پور دستگیری و اعدام همسرش "مجید ایوانی"را توضیح داد. ویدا گفت: "مجید از هواداران چریکهای فدایی خلق-اقلیت بود و در آبان ماه سال ۶۴ در خیابان دستگیر شد. جرمش دگراندیشی و مارکسیست بودن بود. تا مدتها نمی دانستیم که در کدام زندان است. بلاخره بعد از چند ماه پدر و مادرش موفق به ملاقات با او شدند. می گفتند که به شدت لاغر شده بود و نمی توانسته سرپا بایستد. در سال ۶۵ به او ۱۵ سال حکم دادند. نمی دانستم خوشحال باشم یا ناراحت. درجمهوری اسلامی همینکه حکم اعدام نگیری، خوشحال کننده است. مجید در کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال ۶۷ بهمراه دوستانش به دار آویخته شد. نه لباسهای او را به ما دادند، نه جسد و نه قبرش را."

گیتا رستم علی پور، خواهر ویدا نیز سرنوشتی مشابه داشت. او شهادت داد "همسرم در مهرماه سال ۶۱ در اصفهان دستگیر شد. تا چند ماه خبری از او نداشتیم تا بلاخره او را در اوین پیدا کردیم. مادرش به ملاقات او رفته و از دیدن او یکه میخورد. او بشدت لاغر شده بود و هنگامی که ملاقات تمام شد، دو پاسدار زیر بازوهای او را گرفته و کمکش کردند که به سلولش برگردد. در ملاقات سوم، لباسها و وصیت نامه او را به مادرش تحویل دادند، و گفتند که در خاوران دفن شده، اما قبر او را به ما نشان ندادند." یکی از قضات از گیتا پرسید: "آیا شوهر شما به دادگاه برده شد و پروسه حقوقی در مورد او انجام شد؟ " گیتا پاسخ داد " برای تشکیل دادگاه، اول باید جرمی صورت گرفته باشد. شوهر من و بقیه بچه هایی که اعدام شدند، کاری نکرده بودند که متهم باشند. بعلاوه اوفقط بفاصله چند ماه بعد از دستگیری اعدام شد. فرصتی نبود که پروسه حقوقی انجام شود و جرم او به اثبات برسد. ما هیچ خبری نداریم که بازجوی او که بود، جرمش چه بود که مستحق اعدام باشد و یا اینکه قاضی او چه کسی بوده است."

گیتا و نبی تنها ۴۰ روز بود که ازدواج کرده بودند. در تمام دوران زندانی بودن نبی، گیتا نتوانست به دیدار او برود، چون خودش هم فعال سیاسی بود و مخفی. ویدا هم تنها ۶ ماه از ازدواجش با مجید می گذشت و هرگز فرصت دیدار و خداحافظی با او را پیدا نکرد. با اینکه ۲۴ سال از بدار کشیده شدن مجید و نبی می گذرد، اما ویدا و گیتا هنوز، وقتی که نام همسرشان را میبرند، جرقه ای از مهر در چشمانشان می درخشد و لبانشان بی اختیار به لرزه می افتد. جواب این عشق های بیغما رفته و این جوانی های آتش گرفته را چه کسی خواهد داد؟

بقول "سیاوش کسرایی"

باور کنم که دخترکان سفید بخت

بی وصل و نامراد

بالای بامها و کنار دریچه ها

چشم انتظار یار، سیه پوش می شوند؟

باور نمی کنم که عشق، نهان می شود به گور

بی آنکه سرکشد، گل عصیانی اش ز خاک

تا دوست داری ام

تا دوست دارمت

کی مرگ می تواند

نام مرا بروبد از یاد روزگار؟

بسیار گل که از کف من برده است باد

اما من غمین گلهای یاد کس را پرپر نمی کنم

من مرگ هیچ عزیزی را

باور نمی کنم

ادامه دارد......

لادن بازرگان

lawdanbazargan@gmail.com


Share/Save/Bookmark

more from LawdanBazargan
 
default

دوستان عزیز

ahosseini


تاآنجا که من اطلاع دارم تقریبا تقریبا نصف ویدیوها هنوز ترجمه نشده و احتیاج فوری به مترجم هست

از داوطلبین تقاضا میشود تا  هر چه زودتر از طریق سایت / ایمیل با ایران تریبونال تماس بگیرند.

info@irantribunal.com

 

دوستان!

موفقیت و پیروزی مرحلۀ دوم دادگاه ایران تریبونال که در ماه اکتبر در لاهه برگذار میشود، همچون مرحلۀ اول آن مشروط به کمکهای مالی و همکاری تک تک ماست.

حداقل کمک هرکدام از ما نقشی مؤثر خواهد داشت در محکومیت جمهوری اسلامی در این دادگاه و افشای هر چه بیشتر جهانی کشتارهای زندانیان سیاسی بویژه در دهۀ 60 توسط این رژیم خونخوار و وحشی.

دوستان

کمکهای مالیتان را میتوانید مستقیما به حسابهای کارزار:

مشخصات بانکی حساب کارزار دادگاه در انگلستان

The Royal Bank of Scotland plc                                                                                                       

Account name: IT Foundation 

Account number: 10220106 

Sort Code: 16-12-18

IBAN: GB81RBOS16121810220106

BIC: RBOSGB2L

 

 

 

مشخصات بانکی حساب کارزار در سوئد 

 

Name of the Bank: Plusgiro

Name of the account: Iran Tribunal

Number of the account: 60 42 41-0

IBAN:SE19 9500 0099 6026 0604 2410

BIC:NDEASESS

 

مشخصات بانکی حساب کارزار در امریکا

 

Bank of the West

Account name: IT

Account number: 013015222

Wire transfer: 121100782

USA

 

 

و یا به حساب: Danske Ekstra – 3121605791  در دانمارک واریز نمایید.

 

برای به حداقل رساندن هزینۀ ارسال کمک مالی به ایران تریبونال، توصیه میشود که کمکهای مالی در هر کشور به یک حساب بانکی واریز شود و از آنجا با یک هزینۀ حداقل به یکی از حسابهای ایران تریبونال فرستاده شوند.

به امید موفقیت و پیروزی هرچه بیشتر ایران تریبونال در دادگاه لاهه.

موفق باشید

 

 

Believe in a democracy that leaders and representatives are controlled by members at all times.


LawdanBazargan

ترجمه قسمت اول

LawdanBazargan


درود روزبه عزیز،

از اینکه زحمت ترجمه قسمت اول این سری نوشته‌ها را که، بخشی از تاریخ کشور ما و رنجی‌ است که جوانان ما برای دستیابی به آزادی و روزهای بهتر کشیده اند، تقبل کرده اید از شما متشکرم. همانطور که در پایین کامنت انگلیسی خودتان گفته اید "تجارت شخصی‌ باید به سوددهی جمعی تبدیل شود." افرادی مثل شما که به آنچه که شعارش را میدهند، عمل هم می‌‌کنند، تضمین کننده ما برای رسیدن به آزادی و دموکراسی هستند. بازهم از شما متشکرم و اگر کاری از دست من برای کمک به شما برمی آید، با کامل میل آماده هستم. ایمیل من هست:

lawdanbazargan@gmail.com 


Roozbeh_Gilani

لادن عزیز.

Roozbeh_Gilani


با اجازه شما، این آخر هفته، من این کار راا شروع می‌کنم. من هم مترجم نیستم، ولی‌ باید این کار را کرد. مگر وقت ما از جان این عزیزان با ارزش تر است؟

ترجمه قسمت اول، هر موقع که تمام شد خدمت شما خواهد رسید به وسیله ایمیل شما در این سایت iranian.com


LawdanBazargan

ترجمه

LawdanBazargan


درود روزبه عزیز،

من هم با شما موافقم که این شهادت‌ها باید به انگلیسی ترجمه بشود، اما متاسفانه من نه فرصت اینکار را دارم و نه مترجمی بلدم. اگر دوستانی هستند که امکان و توان آن را دارند، بسیار خوشحال خواهم شد که من هم آگر کمکی‌ از دستم بر می‌‌آید انجام بدهم. اینها تاریخ مستند کشور ما است و باید برای نسل‌های جدید بماند. این جنایت ها، مصداق "جنایت علیه بشریت" است و  دنیا باید بداند که حکومت اسلامی ایران چه برسر دگراندیشان آورده است. اینها باید به عربی‌ هم ترجمه شود تا  "بهار عربی‌""  همچون انقلاب ما به "خزان" و "زمستان سرد و تاریک" تبدیل نشود. 


Roozbeh_Gilani

ترجمه

Roozbeh_Gilani


با عرض احترام  دوباره به لادن بازرگان عزیز.

دوست گرامی‌ آیا این سری مقاله شما به انگلیسی ترجمه شده است؟ به عقیده من، چاپ و تشویر به حد خیلی‌ گسترده این مقالات، سند‌های تاریخی‌ جنایت های رژیم دزدان و ادمکشان اسلامی، هم به افشای بیشتر این جنایتکاران در سطح جهانی‌، و هم به روشنگری  جوانان ایرانی مقیم خارج  کمک خواهد کرد...

با سپاس فراوان، روزبه.