حماسه فراموش شده

آشنائی من با احمد کسروی


Share/Save/Bookmark

حماسه فراموش شده
by Evan Siegel
30-Mar-2012
 

داستان با جوانی من شروع می شود. نسبتا محافظ کار—به زبان سیاسی آمریکایی یک آزادیخواه جنگ سرد—بودم. حکومت را بی چون و چرا می‌پذیرفتم. رئیس جمهور وقت و جنگ بر ضد شورشیان کمونیست در ویتنام را کورکورانه پشتبانی می‌کردم. به مرور ایام اما چشمهایم کمی باز شد و آنوقت از افراط به تفریط افتادم و به عضویت یک جمعیت سوسیالیست درآمدم.

بعد از آنکه از دبیرستان فارغ التحصیل شدم، به دانشگاه ام ای تی رفتم. در دوران حکومت پهلوی، بسیاری از جوانان ایرانی به همان دانشگاه فرستاده می‌شدند. این شاگردان، در فضای آزاد زندگی تحصیلی در آمریکا، شروع به اعتراض به جور و فساد و اختناق ایران آن روز می‌کردند و من هم که تازه با دنیای سیاست آشنا شده بودم به جمع آنها پیوستم.

در این فضا بود که شدیدا تحت تاثیر ایرانیان و ایران قرار گرفتم. یادم هست که احمد شاملو و رضا براهنی با یکدیگر یک جلسه شعر خوانی و یا بقول دوستی یک "جدل شعر" داشتند. در آن جلسه آنچه بیش از همه برایم جالب بود آن شور و شعف ایرانیها بود که با چه هیجانی به جلسه شعر خوانی آمده بودند – این همه توجه به شعر و شاعری از طرف محصلین رشته های مختلف مهندسی و علوم برای من کاملا تازگی داشت.

سال‌ها بعد همراه بسیاری مطالب دیگر که از فرهنگ ایرانیان آموختم، متوجه شدم که شعر و ادبیات برای ایرانیان کاملا آمیخته با سیاست است. و سال‌های بیشتری گذشت تا بدانم که نه تنها شعرشان سیاسی بلکه سیاستشان هم کاملا شاعرانه است.

در آن زمان من فارسی نمی‌دانستم و از آن اشعار چیزی نمی‌فهمیدم، اما خوب به یاد دارم که از موسیقی اصوات آن خیلی خوشم می آمد. یک دوست ایرانی که متوجه من شده بود، با صبوری، مرا با اسرار خط و واژگان فارسی آشنا کرد. بعدها، وقتی که انقلاب شروع شد، او به ایران برگشت تا وطنش را پر از عدل و داد کند و آموزش زبان فارسی من هم متاسفانه نافرجام ماند. اما من می‌خواستم بیشتر با این جهان نو آشنا شوم. کتاب فارسی خود آموز جان مایس را خریدم و خواندم. و بعدا از طریق خواندن روزنامه فراگیری زبان فارسی را ادامه دادم.

اما انقلاب اسلامی ایران عمر رابطه من با رفقای ایرانی ام را پایان داد. آنچه که ما را به یکدیگر پیوند داده بود به نظر می‌رسید به حاشیه رانده شده بود. با حادثه اشغال سفارت امریکا، رفقای سوسیالیست من که در اول انقلاب ایران از جنبشهای دموکراتیک آن سر زمین حمایت می کردند به ناگهان مجذوب خط امام شدند، و در زمانیکه نیروهای مترقی ایران مورد هجوم حزب اللهی ها بودند، این رفقا در روزنامه هایشان به ستایش امام پرداختند. من اعتراض کردم، اما کو گوش شنوا؟ دوست‌های سابق به ناگهان مرا تحریم کرده و از میان خود طردم کردند.

این تغییر جهت سیاسی رفقای ایرانی برایم بسیار ناگوار بود. در آن هنگام یکی از رفقای سابق که او هم به دلیل انتقادهایش از جمع طرد شده بود مرا دعوت کرد که به فرانسه بروم و با او در روزنامه ای که آنجا منتشر می‌کرد همکاری کنم. خوشبختانه در پاریس او هم به فراگیری فارسی علاقمند شد و به خواندن کتاب‌های فارسی که از اینجا و آنجا جمع آوری کرده بودیم مشغول شدیم.

در میان آن کتابها، ابتدا مطالعه تاریخ مشروطۀ ایران نوشته احمد کسروی را آغاز کردم. اما در همان ابتدای کار دچار حملۀ وحشتناک نفس تنگی شدم و سه روز در بیمارستان بستری بودم و تنها همراه من همان کتاب بود. در آن زمان هیچ وقت تصور نمی‌کردم که برخلاف دوستان سوسیالیستم، احمد کسروی تا سال‌های سال در کنارم باقی خواهد ماند.

کتاب تاریخ مشروطه تاثیر عمیقی بر من گذاشت و از آن بسیار آموختم. حال انقلاب ایران که برایم معمایی شده بود نسبتا ساده تر به نظرم می رسید و این کتاب پاسخگوی بسیاری از سوالاتم شد.

کسروی نشان میداد که پایگاه اجتماعی ارتجاع در ایران همان توده های مردم زحمتکش اند که آن روزها رفقای چپ همه امیدشان را به آنان بسته بودند. و اتفاقا این این تحصیل کرده ها و فرنگ رفته ها بودند که از حقوق بشر و آزادی دفاع می‌کردند، و در مقابل هم این رنجبران و زحمتکشان شهری بودند که به آزادیخواهان هجوم می‌بردند و بر رویشان چاقو و چماق می‌کشیدند.

کسروی می‌گوید که در همان تبریز، که مردم قهرمانانه بر ضد کودتا قیام کردند و برای مشروطه جنگیدند، مراکز مقاومت در محله های نسبتا مرفه بودند، و محله های عامی به علمای مرتجع "انجمن اسلامیه" نشین پیوستند. علمایی که وقتی متوجه شدند مشروطه همان ترویج شریعت نیست به آن پشت کرده و به دربار پناه بردند و مردم را هم بر ضد مشروطه شوراندند. چه مصداقی داشت این سخن کسروی با احوال آنروزگار رفقای من. آن‌ها که همصدا با بسیاری از روشتفکران از قبیل ادوارد سعید هر کس را که ذره ای به سرشت واقعی رژیم جدید اشاره می کرد و یا انتقادی بر آن وارد می کرد متهم به اسلام ستیزی یا نژادپرستی می‌کردند.

در جایی کسروی می‌نویسد: "جنبش مشروطه خواهی را در ایران، دستۀ اندکی پدید آوردند و توده مردم معنی مشروطه را نمیدانستند و پیداست که خواهان آن نمیبودند. از آنسوی پیشروان هم بچند تیره می بودند: یک تیره نو اندیشان که اروپا را دیده یا شنیده و خود یک مشروطه اروپایی میخواستند و پیداست که اندازۀ آگاهی اینان از اروپا و از معنی مشروطه و قانون یکسان نمیبود و بسیاری جز آگاهیهایی سرسری نمیداشتند. یک تیره بزرگتر دیگری ملایان میبودند که پیشگامی را هم اینان بگردن گرفتند. اینان هم به چند دسته میببودند: یک دسته که شادروانان بهبهانی و طباطبایی و همراهان ایشان و آخوند خراسانی و حاجی تهرانی و حاجی شیخ مازندرانی و همراهان اینان بودند، چون بکشور دلبستگی میداشتند و آن را در دست دربار حودکامۀ قاجاری رو بنابودی میدیدند، برای جلوگیری از آن، مشروطه و مجلس شوری را در بایست میشماردند، و در همانحال معنی مشروطه را چنانکه سپس دیدند و دانستند نمیدانستند، و آن را بدانسان که در اروپا بود نمیطلبیدند، و خود از کشور داری و چگونگی پیشرفت توده و اینگونه اندیشه ها بسیار دور میبودند. یکدسته دیگری معنی مشروطه را هیچ ندانسته و بکشور توده و هم دلبستگی نمیداشتند و در آمدنشان بمشروطه خواهی بآرزوی رواج "شریعت" و پیشرفت دستگاه خودشان میبود...این حال پیشروان بود. انبوه مردم بیکبار از مشروطه و معنی آن نا آگاه می بودند و تنها بنام پیروی از پیشروان بجوش و تکان بر خاستند." (صص ۲۵۹-۲۶۱)

به نظر می‌رسید که روایت کسروی از انقلاب مشروطه زمان انقلاب اسلامی را هم بیان می‌کند، البته ایران معاصر دقیقا ایران آن عصر بی آگاهی زمان کسروی نبود، اما باید اعتراف کنیم که شباهت ساختارهای اجتماعی هر دو زمان غبر قابل انکار بودند. اگز چه این شباهت های ساختاری نباید این تصور را پیش آورد که غرض از تاریخ نگاری کسروی به محاکمه کشیدن تاریخ بوده، بلکه برعکس این کتاب به سادگی از عرصه تاریخ نگاری پا بیرون گذاشته و یک حماسه فراموش شده را بیدار و زنده می‌سازد. شخصیت ها آنچنان جان می‌گیرند که حماسه وار در تاریخ تکرار می‌شوند.

شاید دریافت این نکته بود که از همان اوائل مطالعه کتاب در من جوانه زد و هر چه بیشتر می‌خواندم در من قوی تر میشد و آن دریغی بود که چرا این کتاب باید در محدوده یک زبان باقی بماند. این فکری بود که لحظه ای مرا ترک نکرد تا روزی که تصمیم خود را گرفتم و به آمریکا برگشتم. از آن تاریخ تا حدود بیست سال بعد نسخه تاریخ مشروطیت همراه با یک جلد فرهنگ لغت حیم هرگز از من جدا نشد، و تا ترجمه آنرا به پایان نرساندم دمی آرام نداشتم.

کتاب کسروی در حالیکه گاهی لحن گزتده ای دارد، تاریخ انفعال و یاس و تسلیم نیست. قهرمانانش، از روشنفکران آزادیخواه تهران و اصفهان تا مجاهدین از جان گذشته آذربایجان، نمونه های شایسته برای نسل جوان اند. و همچنین پنجره ایست به دنیای اندیشه و تفکرهای تجددخواهانه ایرانیان که فرصت نمایان شدن را در این کتاب پیدا می‌کنند.

خواندن این کتاب نه تنها من را با تاریخ ایران آشنا کرد بلکه شناخت انسان‌هائی را برایم ممکن کرد که به زودی دریافتم که ترک کردنشان برایم غیر ممکن است. حلقه متفکرین و روشنفکرانی را که کسروی من را با آن‌ها آشنا ساخت آنچنان وسیع بود که فکر نمی‌کردم یک عمر معمولی از عهده پرداختن به یک یک آنها برآیم. پس باید که شروع می‌کردم و آن هم هر چه زودتر.

همزمان با ترجمه این کتاب به مطالعه منابعی که کسروی از آنها برای نوشتن این کتاب از آن ها استفاده کرده بود پرداختم و با تاریخ بیداری ایرانیان نوشته ناظم الاسلام شروع کردم. در واقع جلد اول و قسمت عمده ای از جلد دوم تاریخ کسروی یک بازخوانی از این کتاب جالب بود. به خواندن منابع دیگر هم پرداختم: بلوای تبریز، کتاب آبی (هم ترجمۀ فارسی و هم اصلش)، انقلاب ایران ادوارد براون، کتاب احمد و مسالک المصلحین عبدالرحیم طالبوف، سیاحتنامۀ ابراهیم بیگ زین العابدین مرغه ای، و روز نامه های مجلس، انجمن، ملا نصرالدین، آذربایجان، روح القدس، صور اصرافیل، قانون، حبل المتین، و الی آخر.

در کنار این ها من نسخه های دیگری را هم که کسروی از تاریخ مشروطیت قبل از کتاب کامل تاریخ مشروطیت ایران منتشر کرده بود را خواندم مانند نسخه ای را که در ماهنامه پیمان چاپ شده بود و "آذربایجان فی ۱۸ عاما" که در ماهنامه العرفان لبنان چاپ شده بود.

در این میان، ضرورت خواندن نوشته های مورخان و خاطره نویسان دیگر آن زمان بیش از حد برایم روشن شد. حیات یحیی یحیی دولت آبادی، یادداشتهای سیاسی مستشار الدوله، رؤیای صادق سید جمال الدین واعظ، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران مجد الاسلام کرمانی،مقالات تقی زاده، روزنامۀ خاطرات شرف الدوله، خاطرات سیاسی میرزا علی خان امین الدوله، واقعات اتفاقیه در روزگار محمد شریف کاشانی، مقدمات مشروطیت هاشم محیط مافی، خاطرات و خطرات مخبر السلصنه، تاریخ انقلاب مشروطه ملکزاده و . . . .

علاوه بر وقایع تاریخی و شخصیت های مختلف که شناخت جامع تری از آنها لازم بود، دراین کتاب به موضوعات حاشیه ای نیز اشاره میشد که به نهابت جذاب بود و مرا به سوی خود می‌کشید. یکی از آنها ادبیات دلکش ترکی آذربایجانی بود که پس از انقلاب روس ۱۹۰۵ پدید آمده بود که مرا مجذوب کرد. با "هدهد نامه" صابر آشنا شدم و گاهی اشعارش را با خود زمزمه می‌کردم.

آموختن زبان گرجی و مطالعه مطبوعات و کتابهای مرتبط آن دوره به زبان گرجی نیز دریچه دیگری بود که تاریخ مشروطیت ایران به روی من گشود.

اما از همه مهم تر و جذاب تر خود کسروی واندیشه های او بود که همچنان سئوالات بیشماری را پیش آورد که برای پاسخ به آنها به مطالعات جدی تر و وسیع تری احتیاج داشتم.

کسروی در طول زندگی خود مراحل زیادی را طی کرد و تغییراتی در او پدید آمد که احتیاج به تحقیق و پژوهشی داشت که متاسفاته پژوهشگران ایران به آن نپرداخته اند. یکی از آن‌ها رابطه کسروی با زبان ترکی آذربایجانی بود. آنچنان که از نوشته های عربی کسروی جوان دریافت میشود رابطه اش با آن زبان خیلی پیچیده تر از آنی بوده بوده که معمولا تصور شده است، تصور مبهمی که تا آخر زندگی پر ارزش او برایم مبهم باقی ماند.

"اما از همه مهم تر و جذاب تر خود کسروی واندیشه های او بود که سئوالات بیشماری را برایم پیش آورد که برای پاسخ به آنها به مطالعات جدی تر و وسیع تری احتیاج داشتم."

موضوع مهم دیگر سیاست ورزی کسروی بود که من شخصا توجه خاصی به آن داشتم. سیاستی که آن هم خالی از ابهام نبود، در عین ملی گرائی شدیدی که در سنین جوانی از خود بروز داد بعد از تاریخ مشروطه تدریجا از تاریخ و هم سیاست کناره گرفت و بیشتر به نوشته هایی درباره مذهب پرداخت. حتی در این زمینه هم کسروی تغییراتی پر از ابهام داشت. نوشته های او در باره شیعیگری، صوفیگری و بهائیگری از او یک میانه روی متمایل به سکولار را جلوه میداد که با ورجاوند بنیاد او که داعیه معرفی آئین جدیدی را دارد سازگاری نداشت.

البته تحولات تاریخ نویسی او، بخصوص درباره مشروطه، هم از این قاعده مستثنی نیستند. اگر چه که این تغییرات و تحولات در بیشتر متفکران امری نسبتا عادی است. اما از آنجائیکه در زمان کسروی نقد و بررسی متداول نبود، تحولات شخصیتی او به عنوان نکات مبهم و متناقض شخصیت وی باقی ماند. همزمان با ترجمه کتاب و بعد از پایان ترجمه این کتاب من در باره یک یک این تحولات پژوهش هائی کرده و مقالاتی نیز نوشته ام.

در راه پرداختن به این پروژه به علت عدم مرتبط بودن با موسسات رشته شرق شناسی و حلقه های مرتبط با آن، کاملا مورد کم لطفی اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان آکادمیک در این رشته قرار گرفتم.

این بی مهری که کاملا در تضاد با آنچه من از فرهنگ دوستانه و سخاوتمندانه ایرانیان می‌شناختم بود به درجه ای رسید که دشواری پروژه صد چندان شده بود. گاهی حتی متاسف میشدم از آشنائی ام با ایران و کسروی و می‌خواستم که تمامی ماجرا را به مانند بک کابوس تلخ به فراموشی بسپارم.

خوشبختانه همسر ایرانی من که از آغاز این پروژه با مهربانی و بردباری در کنارم بود با سخاوتمندی بی نظیرش تمامی آن اوقاتی را که باید با او می‌گذراندم با عشق به این پروژه اهدا کرد. این شاید تنها کمکی بود که از طرف ایرانی‌ها در این راه سخت و طولانی به من شد تا بالاخره ترجمه انگلیسی تاریخ مشروطه ایران احمد کسروی منتشر شد.

First published on BBC Persian.

AUTHOR
Evan Siegel received his PhD in Mathematics from the CUNY Graduate Center in 2000, his MSc in Mathematics from New York University, and his BSc in Mathematics from MIT. Siegel's interest in the history of the Middle East and his numerous publications and conferences have established him as a prominent expert of the field in the academic circles.


Share/Save/Bookmark

 
vildemose

 AB: It is fascinating to

by vildemose on

 AB: It is fascinating to watch our intellectuals even today use the victimhood card to obsolve themselves of their role in the fiasco that is Iran. Good analysis.

A state of war only serves as an excuse for domestic tyranny.--Aleksandr Solzhenitsyn.


anglophile

On Mossadegh's monarchism!

by anglophile on

 

Sure the old man was a monarchist but in favour of restoring the qajar monarchy as evidenced by his one time ally, Hossein Makki, as well as his own references to the deposed qajar king, Ahmad Shah, as the "patriot king"!! Makki recounts how Mossadegh, in his last year of premiership, was seeking to restore the qajar monarchy by despatching the notorious Akbar Mirza Sarem-ol-Douleh (one of the two qajar ministers - in addition to Vossough-ol-douleh - who signed up to the 1919 treaty with Britain) to Britain to persuade Mohammad Hassan Mirza (the next in line after Ahmad Shah) to accept to return to Iran as the new king after removing Mohammd Reza Shah from the Pahlavi throne. Sadly, for Mossadegh, Mohammad Hassan Mirza's sons, didn't agree to Mossadegh's proposal.

 

But sure Mossadegh was monarchist of sorts! 


areyo barzan

Dear Arj

by areyo barzan on

First of all Thanks for correcting my typo 90 to 60

Again I agree with your analysis as you have raised an important issue about foreign intervention with malicious intent as BBC world service in 1979 was a perfect example.

However the issue that I am emphasising here is the fact that the factor that you have rightly highlighted above is only one of the many issues involved in our problem and lack of success. Furthermore I believe that no a days more or less many other countries are dealing with the same difficulty even the ones as powerful as Western democracies are not immune to the  manipulation attempt by their rivals on the public opinions .

Furthermore I am by no mean trying to make an excuse for any of the previous regimes or praising them for what they were not.

My issue at the moment is lack of will amongst the opposition groups to IRI to try and find common goals behind which they can unite. Please note that I am emphasising on common goal and not a common leader or even common ideology.

At the end of the day the most important use of learning about the history would be prevention of reoccurrence of past errors and the only way to do that is to first acknowledge those errors and that is where we are failing spectacularly and as you put it so elegantly yourself we prefer to engage in endless debates with no end in site so long as we can skip our responsibility or acknowledging our errors.

We refuse to negotiate and cooperate with others because we are not willing to accommodate for people with different point of view and step back from some of our points of view


Arj

Re "Arj"

by Arj on

Dear AB, my comment below, is rather an observation than an analysis. It is to refer to two points of crucial importance missing from the basic premise of the article above! These points, albeit applicable to any era (including those of before and after the constitutional revolution, e.g. Ghajar, Pahlavi and IRI), do not pertain to a particular period of time! My primary emphasis was on the necessity -- when pondering on such past occurrences -- to not overlook the challenge faced by our intellectuals (from the Safavid era to present) in their relations with ordinary masses who have been influenced by the religious (Shia) establishment which in many historical junctures, either directly or indirectly, has played an instrumental role for the interests of the colonial powers! That in no way means that their shortcomings should be neglected!

Nonethelss, I can't see what any of this has to do with "hiding behind Mossadegh" or lack of appreciation for "the services of Pahlavis?" Does even a simple observation have to be turned into an endless bickering about Shah and Mosadegh!? 

P.S. If by "Mossadegh affair" you mean 28 Mordad coup, it was 60 years ago!


areyo barzan

Dear Arj

by areyo barzan on

I must say I do understand and to some degree agree with your analysis.

The role of colonial powers and their actions towards diverting the masses from their true purpose is always a factor and a force to recon with.

However that does not release us and especially our so called intellectuals from their duties towards helping and directing the ordinary masses to the right direction.

This factor is still largely missing from our political elite. Furthermore at the end of the day we have to have a weakness for the Western colonial powers to exploit in the first place

More than 60 years after the Mosaddegh affairs and more than 33 years after the 1979 cock-up of a revolution still we have people who do not want to accept their error in following one Khomeini to hell that is IRI and still prefer to hide behind Mosaddegh by trying to present him as what he was not (Read the book ”Khateraat va Taallomat-e Mosaddegh” and you will see that he actually was a monarchist).

This is why I believe the problem is more cultural than anything else. As individuals and as a nation we still have not learned to accept our errors and take responsibility for it when due.

You see? To be democratic in any walk of life (intellectual or illiterate) one first needs to be able to defeat that “little dictator within” and that is where we all as individuals as well as a nation have failed spectacularly(intellectual and illiterate alike).

You can still see in this very site people who are not willing to acknowledge the services that Pahlavies have done to this country along with their errors and betrayals and still are not willing to accept that uniting behind one Khomeini without knowing who he was, what he stood for or even listening to what he was saying was the biggest cock up of our history and no petty excuse however big would not be able to white was that error..

Today we have many different factions fighting the IRI but none of them is able to do anything useful because they can not unite. They are not able to unite because in spite of all the “beautiful” but empty slogans when one scratches the surface the agley face of a dictator reveals itself. A dictator, who is not willing to compromise, accept his/her errors, alter their point of view or give any credit to the party opposite side of the argument.

And that is the bottom line here. Where you could find the reason for their consecutive failures and IRI’s continues triumph (as at least the IRI cronies know their interest and when it comes to that interest there are all united with one voice).

 


anglophile

سکوت معنی دار مصدق در برابر قتل کسروی

anglophile


   اگه گفتید چرا؟

Arj

درباره نقش مردمی

Arj


بی‌سوادی توده‌‌ها (در مفهوم امروزی آن) دلیل عدم استحقاقشان برای نیل به آزادی و عدالت اجتماعی و نفی نظام استبدادی نیست! مگر چند درصد توده های درگیر در انقلاب کبیر فرانسه برای مثال، باسواد بودند؟ ولی‌ این مانع فراگیری نهضت آزادیخو اهیشان نشد! همچنین بحث در این مورد بدون در نظر گرفتن نقش استعمار (از دیدگاه مستعمره‌ها و نه از دیدگاه استعمار گران) در جهت دادن (گمراهی) توده‌ها در مطابقت با منافع خود بی‌ نتیجه به نظر می‌رسد. عدم برپایی رابطه متقابل بین روشنفکران و توده‌‌های مردم را نیز، همانگونه که بوسیله دیگران هم در پایین اشاره شده، می‌توان در همین راستا دید. 


Ali P.

More than ever...

by Ali P. on

Kasravi is alive.


vildemose

Fascinating and timely

by vildemose on

Fascinating and timely article. There is so much lost wisdom that we need to catch up with if we are ever going to see a truly free and progressive Iran.

Kasravi shows us the way. It is up to us to take heed or to continue to ignore the pink elephant in the room.

A state of war only serves as an excuse for domestic tyranny.--Aleksandr Solzhenitsyn.


Omid Parsi

A brave iconoclast and a remarkable intellectual

by Omid Parsi on

Thanks for the article. I also think that Kasravi is as relevant as ever. And, thanks to the grand failure of their revolution, Iranians are perhaps more aware of his legacy than ever as well. Not sucking up to the masses and not romantacising their misery is the hallmark of an independent thinking patriot. Cannot say the same about the foolish "antellectuals" who bought into canned ideas of the left about empowering the ignorant rabble. Anyone who does not realize that ignorance in itself implies lack of innocence is at odds with the truth. More often than not, masses of people are the embodiment of ignorance and bigotry. Progress of mankind is only possible if the masses are somehow kept in check while the wisdom of the powerful elite, assuming there are any, organizes the society to educate and uplift everyone.


cyrous moradi

بهای جان

cyrous moradi


با تشکر از مطلبی که ارائه کرده اید. باید بگویم که به نتیجه گیری جالبی رسیده اید. سطح مقطع مشترک همه تحولات سیاسی دویست سال اخیر ایران را می توان در نبود زبان مشترک بین روشنفکران و توده مردم خلاصه کرد.
البته این همه ماجرا نیست. خود روشنفکر ایرانی هم همانگونه که خودتان هم متوجه شده اید جدا از اینکه چگونه فکر میکنند بین هم زبان مشترک ندارند و نمی توانند با همدیگر تبادل افکار کنند. نموده بارز این نتیجه گیری را میتوان در انقلاب سال 1357 ایران دید. اگر روزنامه های سالهای 1357 و 58 را بررسی کنید متوجه خواهید شد که همه نیروهای سیاسی از آزادی نسبی که بر اثر پیروزی انقلاب ایجاد شده بود( و چند ماه بیشتر دوام نیاورد) استفاده کرده و بیشتر سعی در کوبیدن و محکوم کردن هم داشتند تا پیدا کردن خطوط فکری مشترک. از طرفی هیچکدام زبان و فرهنگ لازم برای ایجاد ارتباط موثر با اقشار پائین و به اصطلاح توده ها را نداشتند. نتیجه این شد که روحانیت چون به چنین زبان و فرهنگی مجهز بود توانست گوی سبقت را از بقیه برباید. حتی حزب توده ایران که ظاهراً بر حسب عنوانش باید می توانست با توده ها ارتباط برقرار کند در همه مدت فعالیتش آنچنانکه ادعا میکرد در این کار موفق نشد و بیشتر در جذب نخبگان و روشنفکران کامیاب بود.
در تصاویری که از انقلاب آمریکا موجود است ٰ میتوان به سهولت دید که از همه طبقات جامعه آن روز آمریکا در ارتش واشنگتن مشارکت داشتند. یعنی انقلاب آمریکا دستپخت چند روشنفکر مثل توماس جفرسن و فرانکلین و بقیه که قانون اساسی و اعلامیه استقلال را تحریر کردند نبود بلکه مستحضر به پشتیبانی همه مردم و یا حد اقل اکثریت ساکنان آن روز آمریکا بود.
به نظر میرسد که روشنفکران ایرانی به شناخت دقیقی از خود نرسیده اند تا بتوانند ابتداء زبان مشترکی بین خود ایجاد کنند و سپس با توده های پائین دست جامعه ارتباط یافته و آنها را در تحولات اجتماعی رهبری کنند. فکر میکنم مطالب زیر نیز در این ارتباط باشند:
//iranian.com/main/2010/aug-18
//iranian.com/main/blog/cyrous-moradi-16
//iranian.com/main/blog/cyrous-moradi-19


Roozbeh_Gilani

خیلی‌ ممنون از این مقاله بسیار جالب..

Roozbeh_Gilani


در سال انقلاب من بچه‌ای هفت سال بیشتر نبودم. ولی‌ شاهد هیجان و خوشحالی اقوام دانشجوی جوان خود و رفقای دست چپیشون که همه با دست توانای ملت از زندان ساواک آزاد شده بودند بودم. بین یک تا دو سال بعد، هم شاهد به بند کشیده شدن و اعدام اکثر این جوانان صادق و وطن پرست به دست رژیم فاشیستی جمهوری اسلامی شدم. با نظر شما در باره آقای ادوارد سعید و شیفتگان ایشان هم کاملا موافقم. عدالت اجتماعی که یکی‌ از خواسته‌های اصلی‌ توده‌های مردم در سال ۱۹۷۹ بود، در حال حاضر  کاملا به وسیله دزدان فاسد اسلامی به اسف بر‌ترین وضع در تاریخ معاصر رسیده است. فقر، بیکاری، فحشا، اعتیاد، جهل... اینها هستند هدیه ولایت فقیه شیعه به ملت ایران.

در ضمن کاشکی‌ دوستان ایرانی در اینجا به خوبی‌ شمای آمریکایی  به زبان فارسی‌ مینوشتند


Simorgh5555

Kasravi

by Simorgh5555 on

Brilliant man, a true pioneer in the Iranian national constitutional movement. With so much emphasis given to Mossadeq people often overlook this great man who was life and career was brutally cut down by an Islamic Terrorist. 


Veiled Prophet of Khorasan

Kasravi faramoosh nashoodeh!

by Veiled Prophet of Khorasan on

 

Chera faramoosh shodeh? Most of his books are easily available; some for free download in pdf. Download and read!


rafshari

Well-done

by rafshari on

A well-written article, especially because it is in Farsi. The reader does not have to know English to retranslate the text from Farsi to understand what is meant, as it is usually the case with the writings of many Iranian academics who try their hands in Farsi. Also in offers valid observations about the political dead ends that Iranian populist movements, beginning with the CR, came to. Thank you also for the palpable sensitivities so evident in the piece.


RostamZ

I don't get this one

by RostamZ on

She talks about her youth in 1970s but at the end the author is a man graduation from another university in 2000s. I missed something here.