خرم آن روز کز این منزل ویران بروم


Share/Save/Bookmark

aha
by aha
13-Mar-2011
 

حوالی خونه، پارک کوچیکی جا خوش کرده که به ندرت صدای پای کسی توش شنیده میشه.

شاید چون بین چند تا کوچه ی بن بست اسیره، شایدم چون کسی نمیتونه به خودش اجازه ی شکستن حرمت این سکوت سنگین رو بده.

اما من و این پارک، من و درختای خسته اش، من و اون نیمکت های رنگ و رو رفته اش، میتونیم هم دیگه رو درک کنیم.

چون نه من به قدری بلند قدم بر میدارم که سکوتش شکسته شه، نه اون اونقدر نامحربونه که بخواد آرامش ذهن منو مواج کنه.

گاه گاهی که ذهنم از سنگینی زندگیم به درد میاد، چند نخ سیگار و چند دقیقه سکوت، مسکنی میتونه باشه که هنوز جایگزینی براش ساخته نشده.

اما داستان امروز من و پارک، کمی فرق داشت با قرارای قبلیمون ...

تو یکی از این کوچه پس کوچه ها که منتهی میشه به پارک مذکور، آسایشگاه سالمندانی جا خوش کرده که هر بار قدم زنان از کنارش رد میشم، قلبم تیر میکشه و چشمام میسوزن.

هنوز نمیتونم درک کنم کسایی رو که به دلیلی، والدینشون رو به این زندان های قانونی میسپرن.

میسپرن که تو تنهایی و سکوت، لحظه لحظه ها رو بشماران و چشم به راه اجل بمونن.

امروز اون کوچه جو دیگه ای داشت.

سنگین بود.

واقعا هواش رو به سختی میشد تو کشید و حس کرد.

تجسمش نباید خیلی سخت باشه:

بنز بهشت زهرا

برانکاردی که روی زمینه

دوتا پای استخونی که از زیر اون پارچه ی سفید بیرون زده

چند تا برگه که امضا میشن

صدای دور شدن ماشین.

چند نفری ایستاده، در حال بدرقه ی نعش کش بودن.

اما من نگاهم جای دیگه ای بود، من پنجره های ساختمونی رو تماشا میکردم که پر بود از صورت پیر مرد ها و پیر زن هایی که با نگاه، کم شدن یکی دیگه از جمعشون رو لمس میکردن.

امروز پارک جوره دیگه ای بود.

پ.ن

خرم آن روز کز این منزل ویران بروم / راحت جان طلبم وز پی جانان بروم

-----------------------

از وبلاگ (//chalingar.blogspot.com)


Share/Save/Bookmark

more from aha
 
Maryam Hojjat

Very sad Reality

by Maryam Hojjat on

Thanks for posting.