از اینجا تا لاس وگاس


Share/Save/Bookmark

Ali Ohadi
by Ali Ohadi
25-Mar-2009
 

از اتاقم که بیرون می آیم، سام دارد وارد اتاقش می شود. می گوید؛ تا دو هفته می توانی هر شب پارتی و مهمانی راه بیاندازی! چرا، مگر چه شده؟ می گوید؛ دارم می روم "وگاس"(لاس وگاس)! ابروهایم بالا می روند و چشم هایم گرد و قلمبه می شوند که؛ لابد پول در جیب هایت سنگینی کرده! می خندد؛ نه! من آنجا بزرگ شده ام، همه ی فک و فامیلم آنجا هستند. اوهوم! پس می روی مرخصی. سری تکان می دهد. با ماشین؟ می گوید؛ نه، حوصله ی ده دوازده ساعت رانندگی ندارم..

(نقطه، سر سطر)

غیر از دفعات بی شماری که "لاس وگاس" را در فیلم ها دیده ام، دو سفر کوتاه هم به این شهر داشته ام و البته دو قصه ی کوتاهی که هرکدام به نوعی با این شهر ارتباط دارند! سفر اولم در طی اولین سفرم به ایالات نامتحد، در تابستان بین سال های پنجم و ششم دبیرستان اتفاق افتاد. سی و شش نفر از خاورمیانه (9 نفر از ایران) با بورسیه ای به نام "فولبرایت"(برای محصلینی که در امتحان مربوطه نمره ی بالا گرفته بودند) دو ماه و چند روزی در نقاط مختلف آمریکا مهمان خانواده های آمریکایی بودیم؛ من و یک دختر خانم پاکستانی که در روز سوم سفر معلوم شد دختر وزیر نمی دانم چه در دولت وقت پاکستان بود؛ نیویورک، گرین دیل (ویسکانسین)، سیاتل، سانفرانسیسکو، لاس و گاس، هوستون، میامی و چاتانوگا، چند روزی در هر شهر، در یک خانواده ی آمریکایی زندگی کردیم! با برخی از این خانواده ها، بیشتر با آنها که دختر داشتند، تا مدتی بعد از سفر نامه نگاری داشتم، و بعد... کم کم از دایره ی ارتباطات من حذف شدند. از این سفر جز زرق و برق و شیفتگی جوانی، همان گونه که افتد و دانی، هیچ چیز خاصی در یادم نمانده، حتی از لاس وگاس!

(نقطه، سر سطر)

اولین سفرم به لاس وگاس بسیار اتفاقی پیش آمد. در اوایل دهه ی پنجاه شمسی، نمایشی که نوشته و کارگردانی کرده بودم، از سوی انجمن فرهنگی ایران و آمریکا برای سه اجرا در سه شهر بوستون، واشنگتن و لوس آنجلس به این ولایت دعوت شد. یکی دو هفته پیش از حرکت از تهران، معلوم شد که خواهر و شوهر خواهر مربوطه هم در همان ایام، عازم سفر آمریکا هستند. قرار گذاشتیم برنامه شان را طوری تنظیم کنند که در آخرین شب اجرای ما در لوس آنجلس، آنها هم آنجا باشند. و بودند. سفر من به درخواست خودم سه چهار روزی بیشتر از افراد گروه ادامه داشت، روزهایی که خیال داشتم در لوس آنجلس بمانم و این شهر سینمایی مشهور را تماشا کنم. اما فردای شبی که خواهر و شوهر خواهر مربوطه را دیدم، معلوم شد که با اتومبیل دوستی عازم لاس وگاس هستند. اگر درست به یادم مانده باشد، سه ساعتی رانندگی، و یک شب اقامت در لاس وگاس، و دوباره سه ساعتی رانندگی تا لوس آنجلس. تو هم می آیی؟ جا هست! البته که می رفتم، و رفتم.

(نقطه، سر سطر)

شب اول وقتی شاممان را خوردیم و به نیت شهر گردی راه افتادیم. قرار گذاشتیم که پول هایمان را همراه نبریم، و هرکس تنها 20 دلار با خود بردارد که کرم و وسوسه ی قمار هم اگر به سرش زد، همان 20 دلار علیه الرحمه را باخته باشد، و نه همه ی هستی اش را! همین هم شد. در سه چهار قمار خانه ای که آدم های آس و پاسی مثل ما را بدون لباس رسمی و غیره راه می دادند، سرک کشیدیم و هرجا چند دلاری باختیم تا ... ساعتی بعد از نیمه شب، هرکس یکی دو دلار برای کرایه ی تاکسی برگشت در جیب هایش نگهداشته بود. سوار تاکسی که شدیم اما، با تعجب مشاهده کردیم که ورودی تاکسی متر دو برابر حساب و کتاب های ما بود. شوهر خواهر مربوطه به فارسی به دوستش گفت؛ یارو به گمانم ما را هالو گیر آورده، دو برابر شارژمان کرد. دوستش گفت؛ ارواح عمه ی جنده اش، خواست بازی در بیاورد، دم هتل پلیس را صدا می کنیم. خواهر جان گفت؛ تو را بخدا دعوا راه نیاندازید، اینجا آمریکاست، من از همین حالا می ترسم. من گفتم دعوا ندارد، مراقب شماره ها باشیم، تا هرجا پولمان اجازه داد می رویم، بقیه را پیاده گز می کنیم. "دوست" مربوطه گفت؛ بابا اصلن این تاکسی متر انگار شاش داره، تند و تند نمره میندازه. می ترسم آخر همین خیابون پولامون تموم بشه ... راننده ی تاکسی که تا اینجا بی خیال بود، در نهایت خونسردی و به زبان شیرین فارسی گفت؛ ناراحت نباشین، می رسونمتون! و وقتی همه مات و حیران به همدیگر نگاه می کردیم، ادامه داد، از نصف شب به بعد، ورودی و نرخ کیلومترها دو برابر می شود! نفس در سینه ی ما چهارتا حبس مانده بود، بخصوص آنها که فحش داده بودند، سخت خجالت زده بودند. یکی شان به راننده گفت؛ برادر پاک ما را خیط کردی که. آخه کی فکر می کرد راننده ی تاکسی در لاس وگاس ایرونی باشه! معلوم شد در "یوتا" درس می خواند و سه سالی ست که آخر هفته ها بخاطر کمک خرج، در لاس وگاس تاکسی می راند. به هتل که رسیدیم، کرایه مان چند دلاری بیشتر از پول تو جیبی مان شده بود، طرف را نگهداشتیم و شوهر خواهر مربوطه به هتل رفت و یک بیست دلاری آورد تا به عنوان "تیپ"، و البته بیشتر برای رفع خجالت، و به زور من بمیرم تو بمیری به راننده ی هم وطن دادیم و بعد، تمام شب از خجالتمان خندیدیم.... من اما تمام مدت فکر می کردم اگر راننده ایرانی نبود، کار ما ایرانی ها در آخر آن شب به کجا می کشید؟!

(نقطه، سر سطر)

اما قصه ی دوم از لاس وگاس، به بیست سالی پیش بر می گردد که یک ایرانی ساکن انگلستان که گویا حسابدار بود، در مسابقه ی قهرمانی "پوکر" در لاس وگاس به مقام اول رسید و چیزی بیش از 800 هزار دلار برنده شد. به همین دلیل هم سر و صدای بلوفش در مسابقه ی نهایی، جهان قماربازی را پر کرد. اگر درست یادم مانده باشد گفته می شد که این هم وطن که پیش از این مسابقات، دو باخت بزرگ هم داشته، در بازی نهایی چنان محکم همه ی دار و ندارش را به "داو" می گذارد که برای ناظران و داوران مسلم بوده که نسبت به حریف، دست پر تری داشته است. با این همه وقتی حریف که دست پری داشته، جا می رود و بازی را به هم وطن زرنگ ما وامی گذارد، معلوم می شود دست هم وطن زرنگ ما یک خال درست و حسابی هم نداشته، چه رسد به ارزش چنین ریسک بزرگی. باری، این نمونه ی عمل ما ایرانی ها در زندگی ست. بزن برویم، یا پاک می بریم، یا پاک می بازیم!

(نقطه، سر سطر)

اگرچه پسوند "باز" در "قمارباز" از "بازی" می آید، مانند "پرنده باز" یا "سگ باز" یا "خانم باز" و غیره، اما می شود خلاف دستور زبان، فکر کرد که اگر در قمار، از هر نوعش بردی بود، لابد می گفتند "قماربر"، و نه "قمارباز"! خارج از این شوخی لغتی اما، در فارسی به این گونه "قمارباز"ها می گویند؛ "لیلاج"، یعنی کسی که به قول مولانا همه ی هستی را فدای "بازی" می کند؛

خنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش

بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر!

(نقطه، سر سطر)

اگر درست به یادم مانده باشد(چون اینجا هیچ فرهنگ لغتی در دسترسم نیست) در اصل لیلاج نیست و "لجلاج" است، کسی که در دوران عضدالدوله ی دیلمی (قرن چهارم هجری) در شیراز می زیسته و نوشته اند که وقتی قاپ می ریخته، پیشاپیش می گفته که چه می آید! ولی این آقای لجلاج هرگز آهی در بساط نداشته و شب ها هم روی "تون"(آتشگاه)حمام می خوابیده. فکر می کنم زندگی اکثر ما ایرانی ها همین طوری هاست؛ بزن بریم، توکلت علی الله، یا می شود یا نمی شود، بی برنامه، بی هدف. و البته سنگ ها گاهی هم به هدف می خورند. شیخ اجل می گوید؛

گاه باشد که کودکی نادان            به غلط بر هدف زند تیری

(نقطه، سر سطر)

فکر می کنم تا من به اینجا رسیدم، سام به لاس وگاس رسیده باشد! این هم نتیجه ی قمار زندگی!

ali-ohadi.com

 


Share/Save/Bookmark

Recently by Ali OhadiCommentsDate
بینی مش کاظم
-
Nov 07, 2012
"آرزو"ی گمگشته
-
Jul 29, 2012
سالگرد مشروطیت
2
Jul 22, 2012
more from Ali Ohadi
 
Multiple Personality Disorder

لغت نامه دهخدا

Multiple Personality Disorder


 

لجلاج . [ ل َ ] (اِخ ) مقامری مثلی . نام قماربازی است که به لیلاج اشتهار دارد. (جهانگیری ). صاحب برهان ذیل لغت لجلاج گوید. لجلاج بر وزن و معنی لیلاج است که مرشد و پیرقماربازان باشد و بعضی گویند نام شخصی است که واضع شطرنج است و بعضی دیگر گویند لجلاج نام واضع شطرنج است و مصحح برهان چاپ کلکته ذیل لغت شترنگ در حاشیه بنقل از نفایس الفنون افزوده که لجلاج از فرزندان صصةبن داهر یکی از حکمای هند بوده است و صصة مخترع شطرنج است . صاحب آنندراج گوید: نام شطرنج باز معروف که عوام آن را لیلاج گویند و او ندیم یکی از خلفای بنی عباس بوده چنانکه در تاریخ ابن خلکان آمده و در عربی به صولی مشهور است . و به زعم بعضی لجلاج نام شخصی واضع شطرنج است و گویند اول کسی که مات شد او بود (؟) صاحب غیاث گوید نام شاطر شطرنج است نه واضع او و بعضی نام شاطر شطرنج و مرشد قماربازان گفته اند. رجوع به لجلاج ، ابوالفرج شود :
هنر بحضرت او تحفه کی توان بردن
که علم بیدق و فرزین برد بر لجلاج ؟

 

لیلاج . [ ل َ ] (اِخ ) لجلاج . مقامری مَثلی . مصحف لجلاج . بنابر مشهور نام واضع شطرنج و صحیح واضع نرد. (آنندراج ) :
همچو فرزین کجرو است و رخ سیه بر نطع شاه
آنکه تلقین میکند شطرنج مر لیلاج را.


Souri

Thank you Mr Ohadi

by Souri on

This was an interesting reading. I enjoyed a lot. Thanks for sharing