بچه سقو


Share/Save/Bookmark

Ali Ohadi
by Ali Ohadi
24-Apr-2010
 

یاد مادر بخیر! بسیاری از تکیه کلام ها و ضرب المثل هایش، جا و بیجا در مسیر عمر، در گوشم زنگ زده اند. هر بار ما بچه ها به حرکات و رفتار دیوانه ای، افلیجی، بیماری و... می خندیدیم، لب پایینش را به دندان می فشرد و می گفت؛ نخند ننه! استغفرالله واتوب الیه. خدا نکرده سرت میادا.

در تاریخ معاصر افغانستان امیری هست به نام "حبیب الله کلکانی" که چون پدرش آب فروش بوده، افغان ها او را "بچه سقو" (پسر سقا) می نامند. این امیر بی سواد که زاییده و بزرگ شده ی اطراف کابل بوده، به روایت تاریخ افغانستان، زمانی که بخاطر دزدی در پیشاور در زندان انگلیسی ها بود، همه جور یاری اش کردند تا علیه "امان الله خان" پادشاه وقت افغانستان بجنگد. بچه سقو که خود را "غازی" اسلام می دانست، سادگی اش مردم را فریفت، گردش را گرفتند، "امان الله خان" از کابل گریخت و بچه سقو "امیر" شد! از اتفاق روزگار و به روایت آقای "مایل هروی"، امان الله خان و بچه سقو هر دو زورمدار بودند. منتها امان الله خان می خواست جامعه ی افغانستان را به سبک آتاتورک و رضاخان، به زور مدرن کند و بچه سقو قصد داشت به زور، مردم را مسلمان نگهدارد و مثلن حافظ اسلام باشد. قصه ها و لطیفه های مربوط به "بچه سقو" را باید از زبان شیرین خود افغانی ها شنید که در طول 9 ماه حکومتش، چه حرف ها زده و چه کارها کرده... زمانی که در کابل پای صحبت دوستان افغانی به این قصه ها و لطیفه ها گوش می دادم و می خندیدم، به عاقبتش نمی اندیشیدم!

بچه سقو متعلق به سال های 1928 تا 1930 تاریخ افغانستان است. در دهه ی شصت و هفتاد قرن بیستم، شخصی به نام "ایدی امین"، به روایتی آشپز سابق سربازان بریتانیایی، در اوگاندا کودتا کرد و خود را رییس جمهور خواند. داستان های او هم کم و بیش، جهان را می خنداند. در همین تاریخ معاصر، بسیاری از ملت ها، بطور نسبی "بچه سقو"های خودشان را داشته اند. لطیفه هایی که آمریکایی ها در دهه ی هفتاد، در مورد "جرالد فورد"، جانشین ریچارد نیکسون می ساختند، هم گاه خیلی خنده دار بود. "تام"، همکار آن سال های دانشکده ی تزئینی، می گفت؛ "جرالد" نمی تواند دو کار را همزمان انجام دهد. اگر آدامس بجود، نمی تواند از پله ها بالا برود! البته آمریکایی ها "جورج بوش"(پسر) را هم داشتند.

باری، ما به همه ی "بچه سقو"های ملل خندیدیم، این شد که خداوند تبارک و تعالا یک مشت "بچه سقو" تحت عنوان رییس جمهور و کابینه و رهبر و کلی نماینده ی مجلس و امامان جمعه و آیت الله و غیره به ما عطا کرد تا عبرت بگیریم. استغفرالله واتوب الیه، نخند ننه، سر تو هم میادا! اگر روزگاری یک "بچه سقو"ی افغانی و یک "ایدی امین" اوگاندایی و یک "معمر قذافی" لیبیایی و... باعث خنده ی جهان می شدند، ما به خود مغروران گرفتار یک طویله خر شدیم تا جهان برای تمامی قرن، یک لحظه از خنده آرامش نداشته باشد. شده ایم مایه ی تفریح جماعت. همسایه می پرسد؛ این داستان "مه مه لرزه"ی روز دوشنبه چیست؟ می گویند از ایران می آید. گفتم؛ آره. یک امام جمعه در حالی که به یک دستش تفنگ بوده، با دست دیگرش مه مه هایش را نشان "جماعت" داده، ناگهان زلزله شده است! با تعجب نگاهم کرد و با تردید پرسید؛ ضایعات انسانی هم داشته؟ گفتم آره، هفتاد میلیون زخمی!

دو روز پیش، یکی از این "بچه سقو"ها به زیمبابوه رفته، به دعوت "موگابه"ای که سی و یک سال است ملتی را به نکبت و فقر کشانده(1). ارتباط های ما با دنیا هم مایه ی خنده است. آخر قرار است ما با آمریکا مخالفت که نه، لج و لجبازی کنیم. به زبان دیگر قرار است تا دینار آخر ثروت و حیثیتمان را برای "دهن کجی" به رژیم هایی "هزینه" کنیم که کارشان این است که از حماقت دولت ها استفاده کنند و ملت ها را بچاپند. این است که بجای نشستن بر سر میز مذاکره و قدرتمندانه احقاق حق کردن، مشت در هوا می کوبیم و حنجره پاره می کنیم و با زبان چارواداری با دنیا حرف می زنیم. رفتاری که مطابق میل دزدان بین المللی ست. چون کافی ست رفتار و گفتار ما را بر سر چوب کنند و به حساب جیب خودمان، در جهان رسوایمان کنند. حالا هم دراز کردن دست دوستی بطرف فاسدی به نام "رابرت موگابه"! همان گونه که به بهانه ی "نفوذ" در حیاط خلوت آمریکا، با مدعیان سوسیالیسم در آمریکای جنوبی، نظیر "هوگو چاوز" رفاقت می کنیم. رژیم هایی که تنها وجه مشترکشان با ما، مخالفت کور با آمریکاست. آمریکا و شرکاء هم جز این چیزی نمی خواهند؛ این که ما خودمان خودمان را هو کنیم.

سفرهای رفت و برگشت و پر هزینه ی سران جمهوری به برزیل و بالعکس، به ترکیه و بالعکس، و به زیمبابوه نیز در همین جهت است. اینها اعضاء غیر دائمی این دوره ی شورای امنیت اند و ما که پیوسته فریاد می زنیم که تحریم ها هیچ گردی به دامن کبریای ما نمی نشاند، تحریم ها خوب است و سبب می شود که ما خودکفا شویم، ووو... این همه هزینه می کنیم تا یکی دو رای منفی به قطع نامه داده شود و ما فریاد بزنیم آمریکا منزوی شده است. در دوره های پیش هم این هزینه های بیهوده را پرداخته ایم تا قطع نامه ای علیه ما صادر نشود. رفتیم هند، رفتیم چین و ماچین، و... در آخر هم همه شان علیه ما به قطع نامه ی شورای امنیت رای دادند. در این دوره هم ترکیه درگیر اخلاقی و سیاسی با آمریکا و ناتو است، و اگر رای مثبت ندهد، به احتمالی ممتنع خواهد داد. همین طور برزیل. می ماند آقای رابرت موگابه که نیمی از دولت باضافه ی نخست وزیرش، مخالف او هستند. پس بعید نیست که از همین حالا رای مثبتشان به قطع نامه ی شورای امنیت علیه ایران را حاضر کرده باشند. نخست وزیر موگابه در مورد "مهمان عالیقدر" زیمبابوه، گفته است که دعوت از احمدی نژاد، موضع گیری علیه دو ملت صلح خواه زیمبابوه و ایران است. در مقابل اظهار نظر موگابه مبنی بر این که دعوت از احمدی نژاد برای بهبود روابط اقتصادی ست(2)، حزب مخالف آقای موگابه در زیمبابوه گفته است؛ "دعوت از احمدی نژاد برای بهبود بخشیدن به اقتصاد، مثل دعوت از پشه برای درمان مالاریاست".

مرد بلند بالایی بود که یک دست کت و شلوار مشکی می پوشید، یک کلاه پهلوی بسر می گذاشت، ده دوازده تا کراوات روی هم می بست و در تمام کوچه پس کوچه های اصفهان راه می رفت، فریاد می کشید و به پولدارها فحش می داد. به خانه ی هر پولداری هم که می رسید، چند لگدی به در خانه می زد. نامش "آقای اخلاقی" بود. ما بچه ها با شیندن صدای آقای اخلاقی، از خانه به در می شدیم و تا چند کوچه دنبالش می رفتیم و با فحش ها و لگد زدن هایش، تفریح می کردیم. گاهی هم در خانه ای را نشانش می دادیم و می گفتیم؛ "آقای اخلاقی، این حجی هم پولدارس". آقای اخلاقی هم برای این که دلمان نشکند، لگدی حواله ی در خانه می کرد و... هر بار که "رهبر" یا "رییس جمهور" یا یک وزیر یا یک امام جمعه یا ... یک "بچه سقو" فحشی می دهد، یا مشتی حواله می کند، یا حنجره پاره می کند،.. صدای آقای اخلاقی در گوشم می پیچد. خیال می کنم رهبر و رییس جمهور و امامان موقت و دائم جمعه و شنبه و نمایندگان مجلس ووو... انگاری خوش خوشانشان می شود که همه جا حرف هایشان را تکرار می کنند. اینها که پای روضه شان کسی گریه نمی کرد، حالا مزخرفاتشان در خبرگزاری های جهان منعکس می شود. خیال می کنند خیلی "گنده" شده اند. یک جوان وبلاگ نویس ایرانی نوشته بود؛ شما را بخدا یک بار این احمدی نژاد را جدی بگیرید. آخر حیوانات زودتر از انسان ها زلزله را می فهمند...

(1) رودزیای جنوبی در جنوب آفریقا، مستعمره ی انگلیسی ها بود و طبق قانون همان ها از قرن نوزدهم، تنها اقلیت سفید پوست اجازه ی اداره و رهبری اش را داشتند. تا آن که "یان اسمیت"، یک انگلیسی نژاد پرست، که در اواسط دهه ی 1960 به نخست وزیری منصوب شد، اعلام استقلال (از دولت انگلیس) کرد. همین سبب شد که پیر استعمار، ناگهان طرفدار برابری شد و "رودزیا"ی "نژادپرست" را تحریم کرد. رژیم "یان اسمیت" در 1979 توسط مردم سقوط کرد. یکی از رهبران جنبش مردمی، همین آقای "رابرت موگابه" بود که مثل "سید" خودمان، خیلی وعده های "انقلابی" داد. اما انقلاب در آنجا هم فقط "نام" ها را عوض کرد. "رودزیا" هم شد "زیمبابوه"، "رهبر"موگابه هم مثل رهبر انقلاب، "مادام العمر" شد. البته آنجا هم انتخابات هست، اما صندوق هایشان مثل مال ما معجزه می کند. هر آشغالی تویش بیاندازید، یک رییس جمهور مشخص بیرون می دهد.

(2) آخر جمهوری اسلامی که قدرت تولید بنزین مصرف داخلی خودش را هم ندارد و پالایشگاه هایش به دلیل کهنگی و خسارت های جنگی، تنها شصت تا هفتاد درصد توان تولیدشان، کارایی دارند، قول داده که پالایشگاه زیمبابوه را تعمیر کند! و خیلی قول های دیگر و مخارج دیگر. یازده سال است قطر دارد از حوزه ی مشترک گاز جنوب، بصورت یک جانبه بهره برداری می کند و ما که قرارداد با ده ها شرکت بین المللی برای آغاز بهره برداری از این منبع گاز مشترک با قطر را از دست داده ایم، پیوسته بلوف می زنیم که منتظر خارجی ها نمی مانیم، خودمان شروع می کنیم. رژیم برای این که بگوید نیازی به شرکت های خارجی ندارد، هر روز یک واحد بزرگ اقتصادی را در یک مناقصه ی ساختگی به موسساتی نظیر "خاتم الانبیاء" یا محمد مصطفی یا علی مرتضی، یعنی در اصل به سپاه پاسداران تقدیم می کند... اما سپاه هم از پس راه اندازی هیچ پروژه ای بر نمی آید، چون نه وسیله اش را دارد، و نه توان علمی اش را. چهار تا ساختمان هوا می کنند و می گویند وارد "فاز دوم" شدیم. این طوری ثروت ملی دارد هزینه ی لجبازی یک مشت کودک عقب افتاده می شود.


Share/Save/Bookmark

Recently by Ali OhadiCommentsDate
بینی مش کاظم
-
Nov 07, 2012
"آرزو"ی گمگشته
-
Jul 29, 2012
سالگرد مشروطیت
2
Jul 22, 2012
more from Ali Ohadi
 
Ali Ohadi

Check this

by Ali Ohadi on

 

www.ali-ohadi.com 

 maybe you find something better, maybe not

good luck


divaneh

Not a serious comment

by divaneh on

The link between Shirazi and Afghani was not a serious comment. It was a little joke about Shirazis who replace the "A" at the end of the word fro an "O" . For example everywhere else they may say "Hassan Agha" but Shirazis say "Hassan Agho". I found your articles and blogs quite amusing and do not miss any of them.


Ali Ohadi

I'm not sure..

by Ali Ohadi on

Apart from "bache saghow" I don't see any similarity between Dari language (Afghani) and Shirazi Dialect! Maybe more close to Mashadi dialect ...

Bur anyway, thanks for your considering, and your nice words ...

It's nice hearing that there are some who like my article....

 


divaneh

Afghani and Shirazi

by divaneh on

It seems that the Afghan language is very close to the Shirazi. They also call the Sagha's son "bache sagho". Thanks for a very enjoyable read Mr Ohadi.


Maryam Hojjat

Painful Reality!

by Maryam Hojjat on

Thanks Mr. Ohadi.  You are great writer.  I enjoyed your article which had painful TANZ!