لاسیدن با "رویا"


Share/Save/Bookmark

Ali Ohadi
by Ali Ohadi
11-Nov-2010
 

مطمئن نیستم پیام "مجید" را به درستی دریافته باشم. پس بهتر که هر جمله اش را جداگانه، و بر مبنای برداشت خودم بررسم؛
 
فقدان و خلاء ش رو چه جوری میشه تحمّل کرد؟
 
فقدان و خلاء "آزادی" را؟ تصور نمی کنم کسی فقدان آزادی را "تحمل" کند. در واقعیت اما همه جای زمین در دورانی دراز در فقدان آزادی "سوخته" است. می گویم سوخته، چرا که نه گمانم هیچ ملتی در هیچ کجای تاریخ، نشسته باشد به تماشای خفقان. تصور می کنم هر ملتی، بسته به شرایط تاریخی و جغرافیایی اش، آنطور که می فهمیده و آن گونه که در توانش بوده، برای کسب آزادی جنگیده است. هیچ قصابی چه از نوع مذهبی، چه از نوع ایدئولوژیک و چه از نوع شوونیستی اش، در هیچ کجای تاریخ، به خودی خود دکان تزویر و ریایش را تخته نکرده، مگر آن که "خواست" مردمی یا ملتی او را از مقعد تاریخ دفع کرده باشد. پس قلب زمین در آرزوی "آزادی"، همیشه و هم چنان سوخته و راه آزادی، تا همین جا که من و تو ایستاده ایم هم، با خون و استخوان بسیاری از آزادی خواهان گمنام، فرش شده است.
 
جائی که  گوشت رو همه جور میفروشند غیر از کیلویی، چی؟
 
خوب، گیرم در راسته ی قصابان، یکی هم گوشت را به قول تو "همه جور" فروخت، جز کیلویی، و اسمش را گذاشت "جمهوری اسلامی" یا "مردمسالاری دینی"، یعنی شتر، گاو، پلنگ! محض خنده البته بد نیست اما این جناب مستطاب قصاب، ناچار است گوشت را از کشتارگاه بخرد، نه؟ آنجا هم گوشت را کیلویی می فروشند. پس این قصاب جاهل بابت "لیتری" یا "چپه"ای یا هر جور گوشت فروختنش، باید "مابه التفاوت" را از جیب مبارک بپردازد. خوب، خیال می کنی تا کی می تواند هزینه ی این "دهن کجی" کودکانه به ارزش های بشری را با آبروی نداشته اش تقبل کند؟ گیرم که ثروت ملتی را هم انگار که ارث پدر، در جیب های گشادش چپانده باشد، و سادگی جماعتی هم بلاگردانش باشد. به برخی مشتری ها گوشت مجانی بدهد، با برخی ها نیم بها و یک سوم قیمت بفروشد و ... قصابی جمهوری اسلامی اما تا کی می تواند این همه باج از کیسه ی ملت به برخی، تنها برخی ها بدهد تا بساط قصابی اش را برای چند روزی دیگر سر پا نگهدارد؟ این کار یعنی "همسایه ها یاری کنید تا من شوهرداری کنم"؟ حتی اگر به فرض محال، تمامی حق به جانب جمهوری سوسمارها باشد، و دنیا هم همه "غیر دموکرات" و "ناشریف" باشند، بالاخره در محله ی کچل ها هم "زلف" داشتن عیب است، موافق نیستی؟
 
"خوشا در چنگ شب مردن ولی از مرگ شب گفتن" بعنوان جواب قبول نیست!
 
با تو سخت موافقم! من اما دارم به خیال خود از "واقعیات" می گویم. واقعیاتی که ممکن است در منظر دیگران چیزهای دیگری باشد. امیدوارم نظرت این نباشد که برای صلح، باید جنگید، و برای "آزادی" باید کشت. در این صورت باید بپرسم برای کسی که به دنبال "چشم در برابر چشم" نیست، و طالب "زندگی"ست نه "شهادت، چه راهکاری داری؟ قمه کشی؟ قداره بندی؟ فحاشی و عربده کشی؟ یعنی همان کارها که قصاب های جمهوری اسلامی انجام می دهند؟ نه! من در "نهایت شب" از "مرگ شب" نمی سرایم. سیاستمدار هم نیستم تا با "نوید" دروغین مردم را بفریبم. کار من "شعر" هم نیست. "شعر" هویتش را با خودش می کشد! بیشتر به درد کسی می خورد که تاب رویارویی با "واقعیت" روزگار را ندارد، پس چون "غم لشکر انگیزد"، با "ساقی" بهم آمیزد تا در جهان خیال، "بنیادش" بر اندازد. تنها در جهان انتزاعی "شعر" است که می شود چشم بر هم بگذاری و "فلک را سقف بشکافی و طرحی نو دراندازی" و گرنه در واقعیت، بر ما همان می رود که بر آن شیر، در آن داستان عامیانه رفت. شیری از خری خواست که با هم معامله به مثل کنند. خر هم پذیرفت و گفت تو اول. شیر مشغول شد و همین که موقع انزالش رسید، گفت لب بده. خر هم گردن چرخانید و لبش را دراز کرد و گفت بفرما. وقتی خر مشغول شد و حسش به اوج رسید، به شیر گفت لب بده. شیر که به زحمت می توانست حرف بزند، با صدای خفه ای گفت؛ اگر می توانستم سرم را بچرخانم که مادرت را... خواستگاری می کردم!
 
نه مجیدجان! خوب می دانی که در شرایط ما پند و اندرز و شعر و امر به معروف و نهی از منکر و اینها دردی درمان نمی کنند. با ده پانزده قرن شعر قشنگ و کمی بیشتر از این، پند و اندرز، کجا را گرفته ایم؟ اگر وعده ی به بهشت و بیم از جهنم اثر داشت، جهان اسلام از دزدی و دروغ و تظاهر و فریب و تقلب، لبریز نبود، و به قوانین بربرمنشانه ای نظیر "قطع دست دزد"، نیازی نداشت. تصور من این است که ما اگر به دنبال عاقبت خوشیم، باید از آسمان "آرمان گرایی" فرود آییم، جفت پاهایمان را روی زمین "واقعیت" بگذاریم، خدا را از خیابان ها جمع کنیم و به "پستوی خانه"ها ببریم و دست از "توکل" و "توسل" برداریم و در چهار راه یخبندان زندگی، لخت و پاپتی بلرزیم تا "نیاز" به گرما در تنمان رشد کند، شعله بکشد. آن وقت دیگر در "شعر" به جنگ شب نمی رویم. شاید برای چشم پوشیدن از واقعیت است که هنگام حافظ خوانی "چراغ ها را خاموش می کنیم" تا در "خیال" و "رویا" فرو رویم، یا از شجریان می خواهیم "مرغ سحر ناله سر کن" را بخواند تا پایش اشک بریزیم و جز جگر بزنیم. در دنیای آرمانی ما، شعرمان "رویا"ست و موسیقی مان روضه خوانی! آرمان گرایان از رو در رویی با واقعیت هراس دارند! در جهان مطلق طلبی ما، عشق هم رویاست. برای همین هم به "شهادت" ختم می شود. اگر "فرهاد" به وصل "شیرین" می رسید، یک عمر به حمالی و کوه کنی صرف نمی کرد، و اگر آن لیلای سیاه سوخته را به آن "لاغرو"ی بیچاره شوهر داده بودند، "مجنون" نمی شد. در واقعیت زندگی، عشق هم لایزال و ابدی و "حماسی" نیست، و مثل "خضر" زندگی ابدی ندارد، یا مثل "رستم" ششصد ساله نمی شود. در جهان واقعیت، عشق هم مثل همه چیز دیگر "تراژیک" است؛ فرود می آید، تا اوج لذت می سوزاند، و گم می شود. وقتی یاد گرفتیم "در گذشته زیستن" را کنار بگذاریم و به جلو نگاه کنیم، عاشق شویم تا به وصل برسیم، و نه برای ضجه کشیدن و شهادت در راه عشق، آن وقت با طعم خوش آزادی و لذت رهایی آشنا خواهیم شد و دیگر برایش "آه" نمی کشیم. در دنیای آرمانی ما به عشقی که به وصال بیانجامد، می گویند؛ "عشق خاکی"! که حرام و ممنوع است. در دنیای آرمانی ما "زندگی" هم ممنوع است. مرگ اما و شهادت، تحسین و تشویق می شود. کسی هم نمی پرسد؛ مردن برای چه، وقتی "زندگی" نکرده ام؟ لذت زندگی در آزادی ست نه "بندگی" و "اطاعت". انسان گوسفند نیست که به وعده ی "علف" تا مرگ بدود. "علف" انسان، "نقد" این جهان است.
 
"مردن در چنگ شب" اما "از مرگ شب گفتن" وصف "شهادت" است، وصف از خود گذشتگی های خرکی که به ما یاد داده اند. من اما طالب "شهادت" نیستم. پس تبلیغش هم نمی کنم. به تفنگ و قداره و کشتن هم اعتقادی ندارم. فکر می کنم برای آزادی باید بزرگوارانه جنگید، نه لوطی منشانه؛ واقع بینانه، نه عیارانه. فرق است میان کسی که "طلا"یش را دزدیده اند و برای بازپس گرفتنش می جنگد، با کسی که در آرزوی داشتن "طلا" خیال می بافد! "آزادی" آن ملت را عمله جات موهومی به نام "آسمان"، از ساسانیان و صفویان تا جمهوری اسلامی، دزدیده اند. امروز در آن سرزمین بلازده، تنها بخشی از زنان و بخشی از جوانان به این "نیاز" و "کمبود" رسیده اند، یعنی در نهایت خوش باوری، یک درصد از آن ملت. "مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عید"! می بینی که شب دراز است و پر مخافت. نشستن و از "مرگ شب" نوید دادن، روضه خوانی ست، برادر. مرگ خود می آید! بهتر نیست دست از طلب مرگ و شهادت برداریم و در عوض عشق را، و زندگی را بفهمیم؟ هیچ انسان آزاده ای در آرزوی مرگ، زندگی نمی کند. از همین رو انسان آزاده زیر هیچ پرچمی جای نمی گیرد چرا که خود پیامبر و "ایدئولوگ" خویش است.
 
این درست که دوران دایناسورها بسر آمده، اما زندگی را نمی شود به امید "خدا" و "تقدیر" وا گذاشت. با نفرین و "عمن یجیب المضطر اذا دعا و یکشف السور" هم نمی شود دست سوسمارها را از سینه و گردن ملتی کوتاه کرد. این که "جواب" چیست و راهکار کدام است اما، من نه رمالم نه دوا فروش و نه حکیم، تا نسخه بپیچم. اگر بودم که می رفتم "ملا" می شدم. خیال می کنم هر کسی، همین که به درد خود آگاه شد، دوای خودش را پیدا می کند. همین که "نیاز" به رفع "درد" از درون آدمی جوشید، "درمان" را می زاید. کار ما شاید در نهایت، یادآوری حق و حقوق انسانی مردمی باشد که پیچیده در گرفتاری های "روزمرگی"، در جهنم حقارتبار جمهوری اسلامی، "شرف انسانی" و شایستگی هایشان را از یاد برده اند، مردمی که "تعلیم" داده می شوند تا برای در امان ماندن از چنگ و دندان خونبار سوسمارها، روی از واقعیت نکبت باری که برایشان تدارک دیده اند، و شایسته اش نیستند، بگردانند و در یکصدم "زندگی"، زندگی کنند. وقتی نه قصابی، نه کشیش، نه جلادی نه نایب امام زمان، و تنها یک قلم شکسته داری و یک زبان نیم بند، کاری جز این برایت نمی ماند که سر گذر بایستی و زیر گوش مردمی که بر سرشان لحاف کشیده اند تا ماتحت "طهارت نگرفته"ی آسمان را نبینند، پیوسته یادآوری کنی که عزیزم، یک پای "عشق" به خدا لنگ است، چون با "رویا" نمی شود به بستر رفت. در دنیای "آرمان گرایی"، ناچاری تنها بنشینی و جلق بزنی و خدا خدا کنی. کاری که یک "تاریخ" کرده ای. یک تاریخ کافی نیست تا فهمیده باشی که در انتظار حوری و غلمان "کامل" نشستن، در بستری "سرد" به استقبال مرگ می روی. در جهان "واقعیت" هیچ "ایده آل" و "کامل"ی وجود خارجی ندارد. حوری ها و غلمان ها هم یکی پایش بو می دهد، یکی زیر بغلش، سومی دهانش و ... همان گونه که من و تو هم "کامل" نیستیم...
 
پروردگارا! انگار به انشاء نویسی افتاده ام! ...


Share/Save/Bookmark

Recently by Ali OhadiCommentsDate
بینی مش کاظم
-
Nov 07, 2012
"آرزو"ی گمگشته
-
Jul 29, 2012
سالگرد مشروطیت
2
Jul 22, 2012
more from Ali Ohadi
 
Majid

  علی جان،

Majid


 


علی جان، کامنت من صد در صد تأیید مطالب بلاگ خودت بود نه معارضه یا به چالش کشیدن اون! بعبارت دیگه ضمن لذّت بردن از مطلبت پرسیده بودم که «چه باید کرد؟»

من ظرف این دو سال و نیمی که اینجا مطلب مینویسی همیشه از مطالب شیوات لذّت بردم و میبرم، شاید نتونستم تو این کامنت منظورم رو درست بیان کنم!

سرفراز باشی


All-Iranians

A great response to Majid

by All-Iranians on

Thank you for sharing. Now let's see what Majid is going to say?