مفاهیم نفرین شده


Share/Save/Bookmark

Ali Ohadi
by Ali Ohadi
19-Dec-2010
 

 
از نظرات می فهمم که یادداشت پریروز (متوسط متوهم) کمی "گنگ" و "گیج" بوده. باید اضافه کنم که؛ به گمان من "استعداد"، مجموعه ای ست از "شناخت" ها. کسی که توانایی هایش را می شناسد و به کار و حرفه ای که علاقه و رغبت دارد، می پردازد، پس حوصله و تمرکز بهتر و خلاقیتی ییشتر بکار می برد. کسی که نسبت به توان و علاقه اش، در جای اشتباه و به حرفه ای خارج از حوزه ی توانایی هایش مشغول است، چون با تمام ذوق و شوق درگیر نیست، خلاقیت چندانی هم ندارد، و... به اولی می گویند آدم "با استعداد" و دومی را "بی استعداد" می خوانند. در حالی که آدم سالم، "بی استعداد" نمی شود! مهم این است که شخص در جایی شایسته ی توان و علاقه اش قرار بگیرد. این است که گفته ام در فرهنگ ما بیشتر(و نه همیشه) تعریف و تمجید و تشویق، شخص را به اشتباه می اندازد. ما اغلب تحت تاثیر این گونه مهربانی های بی غرض و مرض، روی "استعدادک"های خودمان متمرکز می شویم، و نه روی استعداد واقعی مان...
 
در فرهنگ ما "تحصیلات بالا" از ملزومات زندگی و جزو "تشخص" فرد محسوب می شود، و اگر به عنوان "دکتر" یا "مهندس" و نظیر اینها ختم شود، ارزش والاتر و بالاتری دارد! (حالا که "فوق دکترا" و "فوق مهندسی" و "فوق هر چیز" هم وارد شده)! به همین جهت ما "دکتر متوسط" و "مهندس متوسط" و حتی "بد"، زیاد داریم. اما نجار و آهنگر شاهکار، یا اصلن نداریم یا اگر هستند، دو سه تا بیشتر نیستند. گویا این مشاغل "آبرو"یی ندارند. از همین رو حتی وقتی شوق و ذوق کسی در حرفه ی "نفرین شده"ای بجوشد، باز هم به سراغش نمی رود. در برخورد با برخی از مشاغل، مثلن خوانندگی، بازیگری، یا نوازندگی و... که اصولن دچار تعارضیم! از طرفی از کار یک خواننده یا بازیگر یا نوازنده، به شدت لذت می بریم و ستایشش می کنیم، و از طرف دیگر کمتر کسی از ما حاضر است به چنین شغلی بپردازد. در پس پشت کله ی بسیاری، هنوز هم این گونه مشاغل، با مفاهیمی نظیر "مطربی" تداعی می شوند. همین چند وقت پیش حضرت مستطاب "رهبر" جمهوری اسلامی، چند بازیگر و خواننده بین المللی را که علیه نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی بیانیه امضاء کرده بودند، "مطرب" خواندند. من اما نمی دانم کدام خدا بیامرزی شغل کاذبی به اسم "آخوندی" که هیچ تولیدی جز "جعل" و "حرف مفت" ندارد و سربار جامعه و مردم هم هست، و در عین حال نیاز به هیچ استعدادی مگر در "شارلاتانی" و "فریب" خلق الله هم ندارد را، برتر از نوازندگی یا خوانندگی دانسته؟ حال آن که این مشاغل ظریف، سوای زحمت و ممارست سالیان، نیاز به تلاش فوق العاده و خلاقیت بالا هم دارند. در عین حال تولیدات یک بازیگر، نوازنده یا خواننده در جهت تحریک حس زیبایی و لذت انسان است اما تولیدات یک آخوند، ... بماند!
 
از مشاهیر هنر و ادبیات و... در جهان، چند نفر را می شناسید که تحصیلات دانشگاهی نداشته و اگر هم داشته، اغلب در رشته ی دیگری بوده و نصفه نیمه رها کرده و به دنبال علاقه و "استعداد"ش رفته است؟ یکی از نخست وزیران دانمارک، در سابقه ی تحصیلی و شغلی اش (رزومه)، با اصرار شش ماه جاروکشی و تمیزکاری را هم قید می کرد. در این ولایت کمتر کسی هست که در روزگار جوانی و تحصیل، مدتی جاروکشی یا ساندویچ فروشی یا ... نکرده باشد. ما اما بیشتر سعی می کنیم از این دوران های زندگی مان حرفی نزنیم و بفراموشیمشان... چند سال پیش خانمی در معرفی یکی از آشنایان هم وطن گفت؛ "در سه دانشگاه تدریس می کند"! نمی دانم اگر کسی معلم دانشگاهی باشد، چه فرقی می کند که در یک دانشگاه درس بدهد یا در سه دانشگاه! لابد آن خانم خیال می کرد این هم مثل خانه و اتومبیل، هرچه بیشتر باشد، احترام شخص بالاتر می رود! جایی که تشخص انسان به سر و وضع و شغل و حرفه و خانه و اتومبیل و ... است ... به همین دلیل تمام کوتوله های رژیم جمهوری اسلامی، به دنبال مدرک دکترا یا اندوختن ثروت و خانه و اتومبیل و دفتر و دستک تجارتی و.. به هر ناشایستی چنگ می زنند. جالب این که این آقایان سی سال است با تعیین مواد آموزشی مسخره (نظیر تاریخ جعلی انقلاب، زندگی امام خمینی در حد یک قدیس و... آن هم برای رشته های علوم انسانی و پزشکی و کامپیوتر) و گزینش معلمین حزب اللهی اما بی سواد، و دادن سهمیه ی ورودی بی کنکور به سپاه و بسیج و عمله جات دیگر رژیم، سطح آموزش عالی کشور را تا حد مکتب و حوزه پایین آورده اند، آن وقت "آقازاده"ها را برای تحصیل به "خارج" می فرستند، حتی شده به مالزی! آن عده شان هم که دیر رسیده اند و به دکترای "داخلی" بسنده کرده اند، کسانی هستند نظیر احمدی نژاد، برادران لاریجانی، رضایی، قالی باف و... که از طریق "سهمیه"ی بدون کنکور وارد دانشگاه شده اند و بدون حضور در کلاس و دادن امتحان، و تقلباتی نظیر آن، صاحب عنوان شده اند. اغلب پایان نامه های آقایان، یا اصلن به درد خواندن نمی خورد، یا ترجمه ی یک یا چند مقاله یا مطلب از مجلات خارجی ست، که بعدن معلوم شده(و چه بسا نشده) که دزدیده اند. برخی هم مدرک آکسفورد و کمبریج و غیره را جعل می کنند که گاه مثل آقای کردان تقش در می آید... بهررو، غرض من از "متوسط متوهم"، کسانی بود که "پنج" نشده، خود را "صد" می بینند و می پندارند، نه "پنج"هایی که به حق برای رسیدن به "صد"، تلاش می کنند!
 
مفاهیم "نفرین شده" که گاه ما را سخت به اشتباه می اندازند، در فرهنگ ما کم نیستند. یکی هم "جاه طلبی"ست. معلوم نیست عیبش کجاست اگر کسی بخواهد در رشته و کاری که استعداد و توانش را دارد، به خدا برسد؟ در پشت "جاه طلبی"، تلاش زیبا و پسندیده ای برای رسیدن به هدف نهفته است. جاه طلبی آنجا مذموم است که شخص بر خلاف شایستگی (استعداد)ش، بناحق و از طرق فریب و حتی قتل، برای رسیدن به هدف استفاده کند (مانند برخی جاه طلبان سیاسی در تاریخ آمریکا). این مائیم که برخی از مفاهیم را "کجکی" معنی و تفسیر می کنیم. در 1980، دکتر "ژرژ بانو" یک فرانسوی- مجاری رییس "سوربن 3" در پاریس بود که با داوطلبان مدارج بالای تحصیلی، شخصن مصاحبه می کرد. به تقاضانامه ام که روی میزش بود، اشاره کرد و گفت؛ در این سه برگ، حرفی از "جاه طلبی"هایت (Ambition) نزده ای. ثانیه های طولانی در حیرت مانده بودم که ... پرسیدم منظورتان چیست؟ می خواستم در عین حالی که توضیح می دهد، فرصتی هم برای یافتن جواب مناسب داشته باشم. حسی به من می گفت اگر بگویم "جاه طلبی" ندارم، امتیاز منفی می گیرم. گفت؛ قصد تو از ادامه ی تحصیل چیست؟ برای گرفتن مدرک آمده ای یا قصد داری جهان را فتح کنی! طبق عادت گفتم البته که مدرک مطرح نیست، اما این را هم نمی دانم که می خواهم دنیا را فتح کنم یا چه؟ هر دو را دروغ می گفتم. اما "ژرژ بانو" تیزهوش تر از آن بود که مرا نفهمد. مستقیم به چشم هایم زل زد و گفت؛ هیچ کدامش عیب نیست. آرزوی فتح دنیا اما قشنگ تر از فتح یک تکه کاغذ است... چرا به ما یاد داده بودند از جاه طلبی هایمان شرمنده باشیم و پیوسته خود را "فروتن" و "قانع" و "تسلیم" به تقدیر و... نشان دهیم؟ همین "فروتنی" چرا در فرهنگ ما به گونه ی دیگری تعبیر شده؟ "حقیر پنداری"! اگر پسندیده نیست یک انسان خود را بالاتر از آنچه هست، بپندارد، آیا حق دارد خود را "کمتر" از آنچه هست، نشان دهد؟ در این تردیدی نیست که یک ورزشکار باید توصیه های مربی اش را "اطاعت" کند، یا یک کارمند، توصیه های رییسش را، یا ... اما این به معنی "زبونی" در مقابل "رییس" و "مربی" و "استاد" است؟ آیا بخش بزرگی از آنچه در جمهوری "حقیر پرور" اسلامی می گذرد، ناشی از همین تعبیر اشتباه از فروتنی نیست؟ اگر انسانی "تحقیر" نشده باشد و "حقیر" نباشد، چرا باید تن به تعظیم و تکریم و دست بوسیدن و این گونه حفارت ها بدهد؟ حتی اگر همه ی جوانان در آرزوی فتح دنیا باشند، و جاه طلبی شان چون تیمور و هیتلر، عبور از روی اجساد دیگران نباشد، جا برای کسی تنگ نیست، هست؟ 
 
نه! من از "قناعت" و "تواضع" و تظاهر به درویشی و "فروتنی" و... نگفته ام، چون از این مفاهیم دل خوشی ندارم. می گویند سرهنگی از پسرش پرسید؛ می خواهی چکاره شوی؟ گفت می خواهم مثل شما، سرهنگ بشوم. پدر در مقابل حیرت فرزند، ترش کرد و دو بامبی بر سرش کوبید که خاک بر سرت، هیچ گهی نمی شوی. من می خواستم "رضا شاه" بشوم، "این" شدم، وای به حال تو که می خواهی "من" بشوی. جاه طلبی در نفس خود نوعی "چالش" است. نه "چالش" به آن معنا که ما گاه بکار می بریم؛ یعنی "زدن" به قصد کشت برای نابود کردن حریف، تحقیر کردن و "ندانستنش" را به رخ کشیدن و... در "چالش" یک "مهربانی" نهفته است، یک "عدل در مبارزه"، که سبب "رشد" دو سوی رابطه می شود. وقتی دوستی مرا به "چالش" وا می دارد، در من تلاشی می آفریند برای نشان دادن شایستگی ام، اگر دارم. انسان (معمولن) به دنبال روابط "آسان" است، روابطی که کمتر ما را دچار مشکل فکری کند، روابطی خالی از "چالش"! واژه ی "چالش" اما بار منفی ندارد. اگر کسی مرا با سوالش به "مبارزه" بخواند، احساسات کودکانه ی "ستیز" و "خودنمایی" می آفریند. اما آن که سخن یا ایده ی مرا مهربانانه به "چالش" می خواند، مرا به تکاپو وامی دارد تا در کم دانی ام "درجا" نزنم، تلاش کنم حرف و نقل "تازه"ای برای گفتن داشته باشم و...
 
سال ها پیش، قهرمان دوهای نیمه استقامت شهرمان تعریف می کرد؛ چند ماهی پیش از المپیک 1964 توکیو، تیم دو و میدانی آمریکا سر راه ژاپن، اقامتی یک هفته ای در ایران داشت. آمریکایی ها پس از یک سری مسابقات دوستانه با تیم ملی، دو روزی هم میهمان ما بودند. یکی از دوندگان دوی سرعت تیم آمریکا، سیاه پوست بلند بالایی بود(جان مور؟) که در المپیک توکیو برای اولین بار در تاریخ ورزش، صد متر را زیر ده ثانیه دوید؛ رکوردی که سال ها کسی قادر به شکستنش نبود. در اولین روز مسابقات دوستانه، جان مور اظهار علاقه کرد که در 400 متر(تخصص او در دوهای سرعت، 100 متر و 200 متر بود) با بر و بچه های شهر ما بدود. می گفت تمام 395 متر دور ورزشگاه را پا به پای ما دوندگان محلی دوید و مدام تشویقمان می کرد که محشر است، کمی فشار بیشتر، آفرین، یک تلاش دیگر و... در 5 متر آخر، یک گام برداشت و پایش را روی خط پایان گذاشت. آن روز همه ی ما رکوردهای قبلی مان را چند ثانیه ای بهبود بخشیدیم... از آن به بعد، واژه ی "چالش" مرا یاد "جان مور" می اندازد. همه ی ما در زندگی درگیر "مسابقه"ایم. این امری کاملن انسانی و طبیعی ست. پس چرا اغلب از اعتراف به حضور در "مسابقه"، شرمگین می شویم! و گاه به سختی انکار می کنیم؟ ...
 
در فرهنگ معین در مقابل "چالش" سه معنی متفاوت آورده؛ خرامیدن از روی کبر و غرور، حریص بودن در جماع، و جنگ و جدال! چالش اما در مقابل (Challenge) انگلیسی، بیشتر به همان "جنگ و جدال" نزدیک است، جنگ و جدالی نه از سر کبر و غرور، بلکه از سر کرشمه و ناز! شاخ به شاخ شدنی مهربانانه، نه تخطئه ی توام با تحقیر...


Share/Save/Bookmark

Recently by Ali OhadiCommentsDate
بینی مش کاظم
-
Nov 07, 2012
"آرزو"ی گمگشته
-
Jul 29, 2012
سالگرد مشروطیت
2
Jul 22, 2012
more from Ali Ohadi