گناه من نیست اگر خبرها کمدی تراژیک اند و اولین عکس العمل هر آدمی قاه قاه خنده- گریه است.
گناه من نیست اگر اگر آپارتمان ها فسقلی اند و دو طرفش دو همسایه و بالا و پایینش دو همسایه های دیگر زندگی می کنند و قاه قاه خنده- گریه ها از دیوارها می گذرند و به گوش همسایه ها می رسند!
گناه من نیست اگر اتاق خواب ننه بابام در نود و بوقی سال پیش، در شهری در ایران بوده، و آنها هم به عقلشان نمی رسیده رختخواب "خاک بر سری"شان را به پاریس یا لندن یا کپنهاگ منتقل کنند تا بجای علی یا محمد، "میشل" یا "مایکل" تولید کنند!
این است که با خواندن برخی خبرها، ناچارم آب قهوه را زیادتر کنم چرا که همسایه های "مهربان" به خیال آن که این آسیایی بیچاره مشکلی دارد یا عقلش پارسنگ بر می دارد، برای احوال پرسی به در می کوبند، و من باید سر فرصت توضیح بدهم که علت این "بی تابی" آن نیست که در سمنان یا "خامنه" یا "رفسنجان" یا "قم" و "ساوه" به دنیا آمده ام! بلکه خواندن برخی خبرها هر انسان متمدن فهمیده ی اروپایی خاک بر سری را هم به همین شدت به "گریه خند" می اندازه، چه رسد به تروریست های احساساتی خاورمیانه ای را!
دیشب هم، همسایه ی دست راستی نگران از این که مبادا باز هم تنهایی و غربت به سرم زده باشد، به در کوفته که "حالت خوب است"؟ تا قهوه اش را هورت می کشیده، عنوان خبر را برایش خواندم؛ "مقررات منع عبور و مرور در بهشت زهرا" (از هفت بعد از ظهر به بعد)! و توضیح دادم که "بهشت زهرا" کجاست. چند ثانیه ای بر و بر نگاهم کرده و بعد... آن هیکل نود کیلویی چنان به ارتعاش درآمد که ترسیدم هر لحظه دوتایی مان با فنجان های قهوه و مبل و میز و همه، یک طبقه نزول کنیم و مستقیم روی سر همسایه ی پایینی هوار شویم. ارکان ساختمان چنان به لرزه افتاده بود که در زدند. تا "ماریانه" جور مرا بکشد و قضیه را برای "سورن" توضیح بدهد، قهوه ی دیگری می ریزم و...
مشکل اینجاست که خجالت می کشیدم برای این بی خبران متمدن توضیح بدهم که جایی که مرگ و عزا و گریه و زاری جای شادی و زندگی نشسته، در شهر "عبور و مروری" نیست، و اغلب اتفاقات زندگی، حتی قرار و مدار دختر پسرها در "گورستان"ها اتفاق می افتد، که همه شان با اسامی "رنگین"، انگار که پارکی، گردشگاهی؛ "بهشت" زهرا، "روضه ی رضوان"، "گلستان شهدا" و... حاج خانم می گوید؛ نگو ننه، درخت و آب و فواره و گل و گیاه، اونقدر با صفا درستش کرده ن که آدم دلش وا میشه! می پرسم تو قبرستون، مادر؟
به "ماریانه" و "سورن" می گویم نه خیال کنید مرده ها "تظاهرات" می کنند یا اسکیت بازی می کنند یا جشن و پایکوبی دارند و... یا زنده ها از زور گرسنگی و گرانی به مرده خوری افتاده اند، یا گرسنه ها برای خرما و حلوا به قبرستان هجوم می برند، یا کسی مرده می دزدد یا... اپوزیسیون در قبرستان جلسه تشکیل می دهد، یا مخالفان بر سر قبر شهیدانشان "تجمع" و "تظاهر" دارند، یا چون وزارت کشور به انجمن ها و کانون ها و اتحادیه ها اجازه ی تشکیل جلسه نمی دهد، جلسات سالیانه ی "کارگران شرکت واحد"، یا مراسم توزیع جوایز "کتاب سال"، یا تجمع "کانون نویسندگان" در "بهشت زهرا" تشکیل می شود، که می شود! مساله اینجاست که از هر طرف نگاه کنی، مقررات منع عبور و مرور در "گورستان"، تنها در یک جزیره در این جهان پهناور معنی پیدا می کند! جزیره ای که در آن، "گورستان" تنها جای نفس کشیدن و دق دل خالی کردن است!
"گریه کن، سرزمین محبوب من"!
آذر 1385
Recently by Ali Ohadi | Comments | Date |
---|---|---|
بینی مش کاظم | - | Nov 07, 2012 |
"آرزو"ی گمگشته | - | Jul 29, 2012 |
سالگرد مشروطیت | 2 | Jul 22, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Very Sad & Tragic IRAN
by Azarbanoo on Fri Jul 06, 2012 04:56 AM PDTThanks for writing.