اشعاری به یاد محمد مختاری شاعر و نویسنده ی مقتول ایران


Share/Save/Bookmark

All-Iranians
by All-Iranians
04-Dec-2012
 


پیشینه : محمد مختاری در روز ۱ اردیبهشت سال ۱۳۲۱ به دنیا آمد و در ۱۲ آذر ۱۳۷۷ خورشیدی در ماجرای موسوم به قتل‌های زنجیره‌ای کشته شد. وی از شاعران، نویسندگان، مترجمان و منتقدان معاصر ایران و از فعالین در کانون نویسندگان ایران بود. وی چندین سال در بنیاد شاهنامه فعالیت داشت. از اعضای کانون نویسندگان ایران و همچنین عضو هیئت دبیران آن بود. او در پاییز ۱۳۷۷ ترور شد. ترور او، محمدجعفر پوینده، داریوش فروهر و پروانه اسکندری، بخشی از ترورهای سیاسی بود که بعدها به قتل‌های زنجیره‌ای معروف شد و مقامات وقت وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران در بیانیه‌ای اعتراف کردند که این قتل‌ها به دست عوامل این وزارتخانه صورت گرفته‌است. مختاری آثاری در بررسی آثار شاعران معاصر از جمله نیما یوشیج و منوچهر آتشی دارد. از مختاری دو فرزند به نام‌های سیاوش و سهراب به جا مانده است که حاصل ازدواج وی با مریم حسین‌زاده است

اشعاری به یاد محمد مختاری

١ - گلوی سرشار قناری_ موزون
کران تا کران
خیمه های خیس ابر،
و پرهیبِ پر هیبتِ پاییز،
در آیینه های پُرچین و مواج
و پژواکِ دقایقِ سنگین،
و ثقلِ کاوشی سربین،
در تابوتی از سرو،
که زیر نگاهِ هراسانِ ماه،
بر شانه های آذر می رود
و تو هنوز،
پهلو به پهلوی عطرِ مریم،
همراه بوسه های فراوان،
که بر گونه های تو می زند باران،
در بستر گریه ی من می غلطی.

عاشقان! هان!
گوش کنید!
این چهچهه را می شنوید؟
عشق آمده ست
و شکرانه ی حضورش،
این باز همان قناری ی موزون است،
که دارد گلوی سرشارش را
نثار می کند

گلویش کبود شده ست.

حاشا، حاشا، حاشا
که موریانه ی موذی ی مرگ،
طراوت آبگون گلویت را
حریف تواند بود.

آه ای روان آبی ی ابر
این پیکر نواده ی برکه ست
که آخرین خاطره ی خیس علف را،
از معبر تشنه ی پاییز،
به گستره ی نگاه خسته ی کویر می بُرد : خسرو باقرپور
//www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=49520

٢ -  روح شهر
ای ابر سیاه
مرا با خود به آسمان تهران ببر
کف خزر را به دهان دارم
و مویه ی موج را در گوش
می خواهم بر فراز "توچال" غمگین
همراه با باد زخمی بگریم
از تخت خالی "شاه نشین" بگذرم
و همراه با جویبار خشمگین
از دامن "اسپیدکمر" فرو ریزم
و بی اعتنا به سیم های خونین
که زندان اوین را در بر گرفته اند
از میان کوت والان خواب آلود بگذرم
و در برابر پنجره ای کوچک بایستم
که او سالها از درون آن
به آسمان آبی خیره مانده بود:
"چرا تو را به بند کشیدند
و از آفتاب و باران جدا کردند؟
و چون شورشیان این درها را گشودند
چرا دستاربندان گریبانت را گرفتند
و به کنج همان قفس کشاندند؟"
می خواهم یک بار دیگر
همراه با تو از این بند رها شوم
و با دستی رخت زندان
و انبوهی یاد سوزان
از کوچه های آشنای شهر بگذرم
و خود را در پشت دری بیابم
که کلیدش تنها در جیب تو بود
و در چشم های نمناک زنی بنگرم
که به چهره ی تو خو کرده بود:
"اولین بار کی او را دیدی
و در زیر کدام آلاچیق
دست هایتان به شکوفه نشست؟
آیا چهره ی او را به نقش آوردی؟
و گذاشتی تا سبکباری بی رنگش
چون "روح شهر" مارک شاگال 1
بر پرده ی کار تو بنشیند
و تو را در کنار او
به پرواز بر فراز شهر بکشاند؟
آیا او پدری مهربان بود
و پسرش را بر پاهای خود می نشاند
و چون قطاری هر دم جنبان
او را تا ایستگاه مشهد می برد
تا مادربزرگ نوه اش را ببیند
و چون کودک غش غش کنان
از پای او به پایین می افتاد
آیا دستش را در دست نمی گرفت
و بر کف آن حوضکی نمی ساخت
تا جوجه ی تشنه در آب افتد
فراشباشی درش آورد
و ملاباشی نوش جان کند؟
کی برایش دفتری خوشبو خرید
با مدادهایی سرتراشیده
و کوله ای بر پشت او نهاد
تا در آینه به خود بنگرد
و در اولین روز مهرماه
همراه پدر به دبستان رود
و از او بشنود
که عصر باز خواهد گشت
...
اما آن روز او برنگشت
و آن کلید در جیب او ماند
در کدام خیابان راه را بر او بستند
و در خلوت کدام خودرو
بر دیدگانش چشم بند زدند؟
در کدام ساخلو او را به تخت بستند
و دست با وضوی کدام ناپاک
بر جای جای تنش آتش نشاند؟
کدامین ریسمان گلوی او را فشرد
و کدام پرنده آخرین فریاد او را شنید؟
آنگاه در خالی کدام خیابان
پیکر بیجانش را رها کردند
و بزدلانه در تاریکی گم شدند
بی آنکه نگاه پرنده ای را دریابند
که بر پلک های بسته ی او خیره بود
و بر شقاوت انسان گواهی می داد."

ای ابر سیاه
مرا با خود به آسمان تهران ببر
می خواهم امشب
بر سوگواران شهر ببارم
می خواهم همراه یارانم
از کنار این خانه های پست
و این قلب های تاریک بگذرم
و همراه دانه های باران
به دل گرم زمین راه یابم
و بر بستر آبهای پاک
تا عمق ریگزارهای دور برانم .
در آنجا گون نورسی است
که بی اعتنا به غوغای شهر
سر از خاک رسته است
و روح شهر در زیر آن خانه دارد : مجید نفیسی
//www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=49519

٣ - شعری از رضا براهنی برای محمد مختاری
//www.youtube.com/watch?v=60GvVP57oLM

 

تصاویر

//www.ketabeshear.com/Tazeh/dec07/mokhtari.jpg

شعری از محمد مختاری
//irpress.org/images/thumb/2/23/27-039.jpg/180px-27-039.jpg

نظر شما چیست؟‌


xxxxxxxxxxxxx


Share/Save/Bookmark

more from All-Iranians
 
Zendanian

دادخواهيم، بيداد را! در چهاردهمين سالگرد قتل رهروان پی گير آزادی

Zendanian


دادخواهيم، بيداد را!

در چهاردهمين سالگرد قتل رهروان پی گير آزادی

ياد محمد مختاری و محمدجعفر پوينده را گرامی می داريم

کانون نويسندگان ايران ---------------------------------------------------------------------------------------------- آه! چهارده ستاره ی سوزان

در دلم شعله ور است.

مردم آزاده، روشنفکران، زنان و مردان آزادی خواه!

چهارده سال پس از قتل تبهکارانه ی محمدمختاری و محمدجعفر پوينده به
جرئت می توان گفت که امروز همچنان در بر همان پاشنه می گردد که در خزان77، و
دليل از روز روشن ترش قتل ستار بهشتی وبلاگ نويس جوان معترض است که تنها
به "جرم" بيان عقيده به ضرب کتک و آزار و شکنجه همين چند روز پيش جان خود
را از دست داد؛ فريبرز رئيس دانا و منيژه نجم عراقی تنها به "جرم" عضويت در
کانون نويسندگان ايران و دفاع پی گير از آزادی بيان وحقوق مسلم سرکوفتگان
روانه ی زندان ها شدند؛ وچنين است وضع ده ها زندانی آزادی خواه ديگر. در بر
همان پاشنه می گردد زيرا چنان که در آستانه ی تشکيل دادگاه کذايی متهمان
پرونده ی قتل های سياسی آذر 1377 گفتيم، دادگاهی که پشت درهای بسته و در
تاريکی مطلق برگزار گردد، متهمان را صرفاً برای ارتکاب قتل عمد و نه به
اتهام کشتار مخالفان عقيدتی- سياسی محاکمه کند، خانواده های جان باختگان
راه آزادی در آن حضور نداشته باشند، و حتی عکسی از چهره ی متهمان در جريان
دادرسی در اختيار مردم ورسانه ها قرار نگيرد، به خواست صريح وجدان های آگاه
و بيدار برای حساب کشی از رهبران ،آمران و دستور دهندگان پشت پرده ی جنايت
هيچ اعتنايی نکند و درعوض ناصر زر افشان، وکيل جان باختگان، را تنها به
"جرم" دفاع پی گير و جانانه از حقوق قربانيان مدت پنج سال به زندان
بيندازند، اعضای کانون نويسندگان را به بازجويی بکشند و در يک کلام تعقيب
کنندگان خود مورد تعقيب قرار گيرند، آری چنين دادگاهی سرانجامی جز سردرگمی و
بر جا گذاشتن ريشه های جنايت و تباهی و ادامه ی چرخه ی چرک و خون وجنايت
نمی داشت.

آن روز همه ی اميد حاکمان آن بود که با اين ظاهرسازی ها پرونده ی قتل
های پاييز 77 در پيچ وخم هزار دالان شعبه های قضايی گم وگور گردد،
نويسندگان متعهد به آزادی نوميد شوند و بر جنايت های اين چند دهه غبار
فراموشی بنشيند و بدين گونه خون فرزندان شريف اين سرزمين را پايمال منافع
خود کنند. اما چنين نشد. زيرا ما در چهاردهمين سالگرد از دست رفتن عزيزان
مان، محمد مختاری و محمدجعفر پوينده، ضمن گرامی داشت آرمان بلند آزادی
بيان، آزادی مطبوعات، آزادی انجمن ها و تشکل های مستقل و محو همه ی اشکال
سانسور، همچنان بر خواست بحق خود در سراسر اين ساليان پا می فشاريم و
خواهان محاکمه ی علنی عاملان و آمران اين جنايت ها به اتهام قتل مخالفان
سياسی و عقيدتی هستيم.

در چهاردهمين سالگرد قتل های سياسی پاييز 1377، جمعه 17 آذرماه ساعت 2 بعد از ظهر مزار عزيزان مان را گل باران می کنيم.

کانون نويسندگان ايران

14 آذر 1391


All-Iranians

Jenab-e Shazde

by All-Iranians on

Thank you for your visit and for your input. You may also like to view this

//iranian.com/main/blog/all-iranians-165


Shazde Asdola Mirza

یاد آر ز شمع مرده یاد آر!

Shazde Asdola Mirza


Lest we forget ... thanks for the reminder.


All-Iranians

Chain murders of Iran

by All-Iranians on

Jenab-e Friendly   Thank you for your informative link. You may also like to view this

Chain murders of Iran

//en.wikipedia.org/wiki/Chain_murders_of_Iran


Friendly Notes

UNESCO EXPRESSES SHOCK AT THE MURDER

by Friendly Notes on


All-Iranians

چه کسانی محمد مختاری و پوینده را کشتند؟

All-Iranians



All-Iranians

گشتی در دنیای ‌شعرمحمد مختاری

All-Iranians


Jenab-e Zendanian     Thank you for your informative links. You may also like to view this

گشتی در دنیای ‌شعرمحمد مختاری

//marashi.blogspot.ca/2004/12/blog-post_10.html


Zendanian

یادنامه محمد مختاری

Zendanian


//www.youtube.com/watch?v=Yoc5f2fRv1E

------------------------------------------------------------------------------

با یاد و خاطره جانباختگان قتل های زنجیره ای-محمد مختاری
بیش از یک دهه
از اولین دیدار و آخرین دیدارم با محمد مختاری می گذرد.فرصتی پیش آمده بود
که با او در هلند دیداری داشته باشیم.این فرصت را مدیون نسیم خاکسار هستم.

محمد با همگان به گفتگو نشست. نه در جایگاه یک سخنران بلکه طرفی از
گفت وشنود. رفتار و فروتنی او آنچنان در من اثر گذار شد که غرق در گفته های
کوتاه و پر معنی او شدم.
برای من روزهای سختی بود. روزهائی که بدنبال
گمشده ای در خود بودم. حس غریبی داشتم. همچون بادکنک های رها شده در هوا.
روی زمین نبودم. هر چه بیشتر به گفته های محمد دقیق می شدم، احساس نزدیکی
به زمین در من بیشتر می شد. یکی از حاضرین در آن نشست دست خود را برای صحبت
بلند کرد و اجازه سخن خواست:
" ضمن تشکر از شما آقای مختاری، سوالی داشتم..."
محمد آغاز نمود:
"من
از دوستان تقاضا دارم که بیان نظر کنند. ما به گفت و شنود با یکدیگر نیاز
داریم. ما نیاز به تمرین مدارا با یکدیگر داریم. وقتی شما می گوئید من سوال
دارم، مخاطب را در دو جایگاه می نشانید.
۱- که مخاطب بر همه چیز آگاه می باشد.
۲- در بیان نظر خود دچار تردید می شوید.
بنده فقیه و مرجع تقلید نیستم و شما نیز امت و مقلد نیستید."
پس
از پایان نشست با محمد به بیرون ساختمان رفتیم. پائیز بود و باران می
بارید. یکشنبه بود و سکوت با صدای باران می شکست. محمد با صدای آرام گفت:
چه سکوت زیبائی ،در شبی بارانی. و با هم زیر باران قدم زدیم و از او بسیار آموختم.
پائیز
بود که خبر ربوده شدن و جان ستاندنش را شنیدم. و اکنون نیز پائیز است و
اندیشه های محمد زیر باران، شفاف تر و روشن تر شده است. از راه رفتن زیر
باران خوشم نمی آید ولی در هر پائیز در اولین یکشنبه ای که باران ببارد، با
محمد زیر باران راه میروم و همچنان از او می آموزم.
امسال که با محمد زیر باران بودیم، به او گفتم:
"شب دیگر سکوت نیست"
با یاد و خاطره مختاری و پوینده و تمامی تلاشگران آزادی اندیشه
باز باران،
و باز بوی باران گرفتن تمامی رویاهایم.
می خواهم زیر باران بنویسم و آواز بخوانم
آوازی که،
از لبان- برخاک- ریخته ی شمائی که عشق را،

از هزار دریچه آواز دادید
و بر خاک بوسه زد ید.
دوستتان می دارم
و زندگی آنچنان زیبا میشود
که میتوانم بر اندیشه ی برهنه تان
سر بگذارم و آرام بگیرم.
دوستتان می دارم
و آنچنان از امید سرشار میشوم
که میتوانم، درهای قفس را بگشایم
تا پرندگان همچون اندیشه های شما ،
همه بال بگشایند
تا مهینم به خواب نرود.
پرندگان رها شده از قفس، باران را می نوشند
و ماه در آسمان رخ می نماید.
من و شما در گوشه ای از شب، " تمرین مدارا" می کنیم.
سکوت فرا میرسد .
و ما یکدیگر را در چشمهایمان می خوانیم.
من بردباری را در چشمهای شما می بینم
و شما، نیاز به آزادی را در چشمان-من.
در چشمهایمان سکوت می کنیم
و یکدیگر را می شناسیم.
همانان هستیم، یاران دیروز
که نفس به نفس روزگار میگذراندیم.
با فکر شما بخواب رفتم.
لبهای خشکیده شما بر صورت و صدای شما در گوشم،
گفتید:
ای کاش ببارد باران
در این شب بی پایان
ای کاش ببارد....
بر پشت- پلکهای- سنگین- چشمهایتان
تکرار ترنم و سرود- ریزش باران
و باز بوی باران گرفتن رویاهایم.
شب دیگر سکوت نیست.
حمید حمیدی


Zendanian

شعر خوانی زنده یاد محمد مختاری

Zendanian


شعر خوانی زنده یاد محمد مختاری
با سپاس از مسعود نقره کار
آرشیو فیلم حمید حمیدی //www.youtube.com/watch?v=mQY_I984Kic

Zendanian

سخنرانی هوشنگ گلشیری در مراسم خاکسپاری محمد مختاری

Zendanian


سخنرانی هوشنگ گلشیری در مراسم خاکسپاری محمد مختاری //www.youtube.com/watch?v=y4iVdEYO0a0  

All-Iranians

در چهاردهمين سالگرد قتل محمد مختاری

All-Iranians


بیانیه ی کانون نويسندگان ايران در چهاردهمين سالگرد قتل 
 محمد مختاری و محمد جعفر پوينده
//asre-nou.net/php/view.php?objnr=24344