دید و افکار عمومی، سازنده و تعیین کنندۀ واقعیت می باشند. در اینمورد تًوًهُم و واقعیت، حقیقت و شایعه می توانند بطور یکسان، بوجود آورنده و سازندۀ دید و افکار عمومی باشند. پس از شکل گیریِ افکار عمومی، این دید تبدیل به باور مردم و واقعیت موضوع می گردد. چند مثال می توانند در روشن شدن این امر، ما را یاری دهند: علیرضا پهلوی در سال 1954 در یک سانحۀ هوائی کشته شد. شایعۀ این تصادف، مانند طوفانی فراگیر در سراسر کشور رخنه کرد که علیرضا قصد سلطنت داشت و بدستور شاه به قتل رسید. صانعۀ هوائی و کشتن علیرضا بدست محمد رضا پهلوی تبدیل به یک دید و باور عمومی و بوجود آورندۀ واقعیت گردید. برای صحت و یا نادرستی این برداشت و دید عمومی، هیچ مدرکی وجود نداشت!
جان کندی رئیس جمهور آمریکا در سال 1963 در ایالت تکزاس به قتل رسید. در مورد ترور کندی، دهها کمیسیون تحقیق از طرف دولت، مقامات پلیسی، کنگرۀ آمریکا و حتی چند سازمان مستقلِ غیر دولتی، رسیدگی کرده و آزوالد را عامل ترور اعلام کردند. ولی هنوز این نظریه وجود دارد که لی هاروی آزوالد به تنهائی این عمل را انجام نداده است. زیرا پس از ترور کندی شایعه این بود که یک توطئه بوده است.
پس از حملۀ القاعده در یازده سپتامبر به آمریکا؛ دولت بوش – چینی که انتخاب شده بود تا سیاست نئوکنسرواتیوهای (تندروهای دست راستی) آمریکا را در جهان، بخصوص خاورمیانه پیاده کند، وارد کارزار شد. برنامۀ نئوکنسرواتیوها برای عراق؛ سرنگونی صدام، ایجاد پایگاه های نظامی و کنترل کامل منابع انرژیِ آنکشور بود. نابودی ارتش عراق که یکی از بزرگترین خواسته های اسرائیل بود، نیز بعد از اشغال آن کشور بوسیلۀ پال بِرِمِر (عامل اسرائیل) فرمانروای آمریکا در عراق بدون اجازۀ رسمی بوش - چینی پیاده شد. (1)
دولت بوش- چینی برای آماده کردن افکار عمومی و رضایت مردم در مورد حملۀ نظامی به عراق یعنی "ایجاد وحشت و اجرای مقاصد" خویش؛ از طریق وسائل ارتباط جمعی مشغول بمب باران تبلیغاتی بر ضد عراق و صدام شد. با بسته بندیٍِ اطلاعات ساختگی و نیمه درست و تکرار مکرر آن نادرست ها، واقعیت جدیدی در اذهان مردم بوجود آورد. به دروغ ادعا کردند که عراق با القاعده همکاری داشته، حکومت صدام در حملۀ یازده سپتامبر دست داشته و ارتش عراق به تسلیحات هسته ای مجهز می باشد. پس از نابودی عراق، بخاک و خون کشیدن یک میلیون انسان؛ مشتشان باز شد و اجباراً اقرار کردند که نه تسلیحات هسته ای وجود دارد و نه صدام با القاعده رابطه داشته است ولی هنوز 43 در صد از مردم آمریکا به همان باور اول هستند!
گاهی حتی شایعاتِ غیر منطقی، دور از عقل و واهی نیز می توانند سازندۀ افکار عمومی و بوجود آورندۀ واقعیت باشند. برای مثال: دیدن صورت خمینی در ماه، حضور امام زمان و امداد غیبی در جبهۀ جنگ و کلید بهشت دور گردن جوانان و بچه های مردم انداختن برای ورود به بهشت! باور های واهی مردم در حدّی بود که در اوایل انقلاب، مردم میرفتند بالای پشت بام که صورت خمینی را در ماه بهتر ببینند و در زمان جنگ تعداد زیادی از پدر- مادرها، بچه هایشان را برای رفتن به جبهه و بهشت معرفی می کردند!
مثال دیگری از توَهّم، سخنان اخیر آقای مهاجرانی است که در آن فرموده بودند: "هر کس امام و روحانیت را قبول ندارد متعلق به جنبش سبز نیست،" آقای مهاجرانی که خود را عضو "گروه فکر" جنبش سبز می داند! خود بزرگ بینی و توهُم را بجائی رسانده که فکر می کند سخنگوی میلیون ها ایرانیِ عدالت طلب و آرادیخواه است و برای آنان و دیگران تعیین تکلیف کرده فتوا می دهد! آقای مهاجرانی بیشتر عضو "گروه کج فکر" و یا "فکر وخیالات" جنبش هستند تا آنچه تصور می کنند. عده ای نیز برای اثبات اینکه جنبش سبز فقط برای اصلاحات در چارجوب نظام است، گفته های بی ربط او را پیراهن عثمان می کنند و چماق مانند بر فرق اعتراضیون می کوبند!
آقای عباس امیر انتظام، که سالها برای عدالتخواهی زندانی است، می نویسد: ما ملتی احساساتی هستیم، معمولاً عمیق نمیاندیشیم و با عقل و منطق رفتار نمیکنیم، به ظاهر اتفاقات نگاه می کنیم و آن چه را که می شنویم خیلی سریع می پذیریم بدون آن که به واقعیت آن، تعمق و تفکر کنیم. عدم شنیدن و دیدن واقعیات باعث می شود که ما در شناخت وقایع اشتباه کنیم که به جرأت میتوان گفت در طول تاریخ اشتباه کردهایم و سرنوشت ناخوشایند فعلی را برای خودمان رقم زده ایم. (2)
آقای میر حسین موسوی در بارۀ جنبش سبز می نویسد: جنبش در اعتراض به تخلفات انتخاباتی، گرایشات تمامیت خواهانه، نقص حقوق شهروندان، قانون ستیزی، ماجراجوئی های عوامفریبانه و فراموشی تدریجی و دردناک اخلاق و معنویت برای قدرت شکل گرفت. (3)
آقای موسوی معتقد است که جنبش اعتراضی امروز در ایران تداوم انقلاب مشروطیت، جنبش ملی شدن نفت و انقلاب سال ۱۳۵۷ می باشد! (4) بدون شک آقای موسوی می داند که انقلاب مشروطیت، جنبش ملی شدن نفت و انقلاب 57 هیچ ربطی به اصلاحات در جمهوری اسلامی و بقای ولایت فقیه ندارند. ناگفته نماند که رُل آقایان موسوی و کروبی در جنبش سبز تا زمانی مطرح است که ایشان پشتیبان خواست های مردم باشند و گرنه با سابقه ای که دارند، در حّد خامنه ای، شورای نگهبان و احمدی نژاد بی اعتبار خواهند شد. شرط هر نوع مشروعیت احترام به نظر و رأی مردم می باشد.
نوآم چامسکی در بارۀ "انقلاب در فنِ مردمسالاری" می نویسد استفاده از تبلیغات می تواند در "ساختن آرای عمومی" و شکل گیری واقعیت رُلِ اساسی داشته باشد. او می نویسد که دولت وُدرو ویلسون در 1916 در آمریکا با بهره گیری از این سیستم افکار عمومی در آمریکا را در ظرف شش ماه صد و هشتاد درجه تغییر داد. آمریکائی ها با شرکت در جنگ جهانی اول مخالف بودند و دولت ویلسون با تبلیغات ضد آلمانی و تهیج احساسات مردم، افکار عمومی را بر علیه آلمان و راه را برای ورود آمریکا به جنگ تغییر داد. (5)
اِدوارد بِرنیز می نویسد: "دستکاری آگاهانه و هوشمند در شکل دادن عادات و عقاید مردم، بخش مهمی از یک جامعۀ مردمسالار است. آنان که مسئول این دستکاری مخفیانه هستند قدرت اصلی حاکمه می باشند. با بهره گیری از تبلیغات، دید و فکر ما را شکل می دهند، سلیقه و نیازهای ما را می سازند و حتی ایده و خواسته مانرا قالب گرفته در کورۀ تبلیغات می پزند! (6)
بهره گیری از این روش می تواند نقشی سازنده و حیاتی برای جنبش سبز که اهداف و رهبریِ آن زیر سئوال است، داشته باشد. امروز عدۀ کثیری از هموطنانمان در مورد اهداف اصلی جنبش سبز، رهبری و مسیر جنبش سئوال، شک و تردید دارند. و بحق میخواهند بدانند که هزینه ای که تا امروز در اینمورد پرداختند و تلاش و مبارزه ای که باید برای به ثمر رسیدن جنبش و نجات از زنجیرهای ولایت فقیه بکنند، باعث ادامۀ حیات جمهوری اسلامی و بقای ولایت فقیه نباشد.
هموطنان داخل کشور و مبارزان برون مرزی همه می دانند که برای برقراری عدالت اجتماعی، آزادی های فردی و مردمسالاری نیاز به یک جنبش فراگیر است؛ پس با جنبش، مشکل ندارند بلکه به رهبری فعلیِ و مسیر جنبش سبز شک دارند و یا با آن مخالفند. در اینجاست که می باید بجای مخالفت با جنبش سبز، تضعیف و آسیب پذیر کردن آن؛ جنبش سبز را در چارچوب خواست های بحق مردم: عدالت اجتماعی، تساوی حقوق زن و مرد، حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش و برپائی دولتی که مشروعیتش از مردم و مسئولیتش به مردم باشد، هدایت و راهنمائی کرد. تلاش مان باید در شکل دادن افکار عمومی، و بوجود آوردنِ واقعیت مورد نیاز برای رهائی مردم و نجات ایران باشد.
چهار ماه پیش در مقاله ای تحت عنوان "تحول اجتماعی با تعویض مهره ها امکان پذیر نیست" داستان رهبر پیر قبیلۀ چروکی که با نوه اش در بارۀ جدال دو گرگ در درون خویش سخن می گفت، را نوشته بودم که در اینجا یاد آور می شوم: "این جدال مابین دو گرگ می باشد. گرگ خوبی ها و گرگ پلیدی ها؛ پسرک از پدر بزرگ می پرسد: کدام گرگ برنده می شود؟ پیر مرد پاسخ می دهد، همان گرگی که ما می پرورانیم." حالا باید انتخاب کنیم که کدام گرگ را، گرگ پلیدی ها (جمهوری اسلامی، ولایت فقیه، زور و ستم، زنجیر و زندان، شکنجه و اعدام، ...) و یا گرگ خوبی ها (عدالت، حق انتخاب، تساوی حقوق زن و مرد، آزادی، مردمسالاری، ...) را می پرورانیم.
جنبش سبز را باید بسوی نیازهای اصلی و حقیقی جامعه سوق داد و مردم را بدان سو هدایت کرد. در این راستا – نقش و مسئولیت روشنفکران، نویسندگان، شعرا، هنرمندان، فیلمسازان و دیگران همگی در روشنگری افکار عمومی در چارچوب اهداف جنبش سرنوشت ساز و حیاتی است. در اینمورد هارولد لاس وِل می نویسد: "مردمسالاری نیاز به روشنفکرانی دارد که همۀ توانائی شان را در خدمت آگاه کردن توده ها و هدایت آنان بطرف اهداف مشخص برای پیشرفت و تعالی جامعه می گذارند. باید در حد توانائی شان بگویند، بنویسند، بسرایند، بخوانند، بسازند و به نمایش بگذارند. همۀ تلاش ها باید در هدایت توده ها و در خدمت جنبش باشد. (7)
هر نسلی سازندۀ فردای خود است، نسل جوان باید انتخاب کند که تماشاچی است یا شهروند مسئول و آینده ساز. اگر تماشاچی است، باید خفت صغیر بودن و عدم حق تصمیم گیری را بپذیرد، سرش را بزیر افکنده، سیستم زور و ستم را قبول کرده و اوامر حکومتچیان را اجرا کند. ولی اگر شهروند مسئول است حق کنار ایستادن و نظاره کردن را ندارد چون مسئولیت شهروندی اجازه نمیدهد که یک مشت اوباش و ارازل به حقوق او، خانوادۀ او و مردم او تجاوز کنند. شهروند مسئول برای خود و حقوق خود احترام و ارزش قائل است، همینطور برای دیگران و حقوق شان احترام و ارزش قائل است و در همه حال مسئول اعمال خود می باشد.
امیر حسین لادن
(1) The Unpredictable Past of George W Bush Scott Horton
(2) ) نامه ای از ایشان
(3) و (4) سایت کلمه
(5) Media Control Noam Chomsky
(6) Propaganda Edward Bernays
(7) Emergence of Public Opinion in the West Harold Lasswell
Recently by Amir Ladan | Comments | Date |
---|---|---|
چوب دو سر طلا | - | Sep 23, 2012 |
زمین تا آسمان | 2 | Apr 21, 2012 |
کاندیداتوری امیر اردلان لادن: قاضی | 4 | Jul 15, 2010 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Great article
by David ET on Mon Aug 16, 2010 05:03 PM PDTwill have it posted on iransecular.blog.com
Thank you Mr. LADAN
by Maryam Hojjat on Mon Aug 16, 2010 12:51 PM PDTgood points in your blog.
Dear Amir
by mostafa ghanbari on Mon Aug 16, 2010 06:57 AM PDTMousavi and figures alike are not "green" figures. Surley it would be another flop if we put our trust in such figures as they are obviously some impotents, hypocrites, cowards and of course defunct people, who have no intention other than the mere intention of using(abusing) the power of the grass roots and their ardent tendency towards religion and God. Indeed these bugs are far more harmeful than Khamenei and his inhuman cronies.