چاه نشین بَرده صفت و درمان دادن حکیم اهالی دِه‌‌‌ را


Share/Save/Bookmark

چاه نشین بَرده صفت و درمان دادن حکیم اهالی دِه‌‌‌ را
by Ari Siletz
17-Mar-2011
 

مسافری پیاده از دم چاهی خشک  میگذشت که صدای هوار شنید. دید بدبختی ته چاه لرزان ایستاده و امکان خروج ندارد. گفت جای شکر است که از قضا در اسباب سفر طناب نیز آورده ام. یک سر ریسمان بر کمر بست و سر دیگر را در چاه انداخت.  اسیر، همینکه طناب را آزمود رهگذر را به ناسزا کشید که طناب پوسیده انداختی و تو را دشمن به قصد قتل من فرستاده، از طناب بالا رفتن همان و افتادن و گردن شکستن همان. مسافر اصرار کرد که عزیز من مرا دشمن نفرستاده، قصد من قتل نیست، و تازه مگر تو را راه نجات دیگری هست؟ در همان حال که ناجی اصرار میکرد مرد از ته چاه به دشنام گویی خود ادامه میداد و حرف نمیشنود

مسافر گفت که از گرسنگی و تشنگی به سرت زده، کمی‌ نان و مشکی آب در چاه می‌اندازم تا شاید بعد بتوانم به نجات تو مجنون بپردازم. مرد از ته چاه پرخاش کرد که نان و آب مسمومت را نمیخواهم زیرا که اینجا تا بخواهی آب و آذوقه دارم. مسافر بار دیگر به درون چاه نگریست و چشم که به تاریکی‌ عادت کرد دید پر از هسته خرما، پوست میوه، نان خشک و زباله‌های دیگر پس از صرف غذاست . چاره‌ای ندید جز اینکه به آبادی نزدیک راهی‌ شود تا از اهالی کمک جوید

آنجا گفتند که نان و آبت را در چاه بینداز و به راه خود پرداز که چاه را به بهانه دشمن ترک نمیکند. بارها با او التماس کرده ایم، نردبان آورده ایم و  حتا برایش پله ساخته ایم. آن زمانی‌ هم که هنوز در چاه نیفتاده بود وقت کِشت و دِرو دشمن میدید و در خانه پنهان میشد و فقط هنگام پختن نان در اطراف تنور ظاهر میشد که سهم خودرا بگیرد و بجای تشکر نصفش را بخورد سگ‌ دهد که نکند اهالی با دشمن همکاری کرده اورا زهر دهند. امروز هم  گاه  اهالی  دلشان به رحم میاید و برای آن تنبل پر رو آذوقه و در چاه میاندازند

مسافر در فکر فرو رفت و پس از چندی گفت که گمان می‌کردم که طنابی که از قضا در اسباب سفر داشتم از بخت نیکِ‌ اسیر چاه است، نگو که تقدیر مرا برای نجات این ده‌‌‌ از دست نمکنشناس چاه نشین فرستاده است. در دیار خود حکیمی هستم و راه معالجه این بیماری را خوب می‌دانم. او نه تنبل است و نه پر رو بلکه مبتلا به برده صفتیست

اهالی را بر سر چاه برد تا سر آن دری بگذارند. سپس حکیم از سوراخ در پچ پچ کرد که من همان دشمنی هستم که میپنداشتی ولی‌ قبل از کشتنت استفاده ای برایت یافته ام. اهالی را بر علیه تو برانگیخته‌ام تا چراغ و بساط نخ ریسی درون چاله ات گذراند و هر روز پشم و پنبه بر سرت ریزند. تا به نخ تبدیل نکنی‌ نانت مسموم و آبت پر از زهر. مرد التماس کرد که نخریسی نمی‌داند. حکیم گفت که خود دانی‌. اینرا گفت و اهل دِه‌‌‌ را وداع گفت تا سال دیگر که از همان راه می‌گذاشت. اهالی انباری پر از نخ نشانش دادند. گفت حالا نخ را رنگ کنید و به قالی بافی‌ وادارش کنید. سال دیگر دید که چند قالی خوشرنگ بافته است، ولی‌ طرح آنان کیفیت ندارد. داد قالی‌ها را بر سر چاه بسوزانند تا دودش در چاه ریزد. سال بعد با قاطر بازگشت و قالی‌های مرغوب و بازار پسند را بار کرد و به شهر خود برد. چندی نگذشت که با سیم و زرّ به دِه‌‌‌ برگشت و سود قالی هارا بین اهالی دِه‌‌‌ تقسیم کرد
 
سپس به اهالی گفت که وقت آن رسیده اسیر را از چاه خلاص کنید زیرا که معالجه شده است. اینرا گفت و رفت. سال دیگر بازگشت و طبق انتظار دید مرد در چاه بزرگتری اسیر و مشغول به قالی بافی‌. در چاه را گشود، طنابی در آن انداخت و گفت من همان دشمن با همان طناب پوسیده. بیرون میایی‌ یا نه‌؟ مرد چابک از طناب بالا آمد و برهنه پا به فرار گذاشت.  اهالی سر رسیدند و به سرزنش حکیم پرداختند که تو دشمن بودی و مارا فریب دادی، وگرنه دوست کار و کاسبی مردم را اینطور فراری نمیدهد. حکیم گفت من آن مرد را از بَرده صفتی و شما را از نمکنشناس پذیری درمان داده‌ام ولی‌ دردِ درمان آن بَرده صفت بس کم مکافات تر از درمان بَرده داری خواهد بود، کاری نکنید که دوباره اهالی را به عنوان بیمار پذیرم. اینرا گفت و در پی‌ مرد فراری افتاد تا اورا در کارگاهی به شغل بافندگی دعوت کند.    


Share/Save/Bookmark

Recently by Ari SiletzCommentsDate
چرا مصدق آسوده نمی خوابد.
8
Aug 17, 2012
This blog makes me a plagarist
2
Aug 16, 2012
Double standards outside the boxing ring
6
Aug 12, 2012
more from Ari Siletz
 
Red Wine

...

by Red Wine on

آری جان بسیار عزیز و دانا.

آمدن بهار سبز و نوروز جمشیدی و کهن را به تو عزیز شاد باش میگوییم و آرزوی سلامتی و دلخوشی برایت می‌کنیم.

ارادتمند شما..

شراب قرمز.

 


divaneh

برده صفتی بد دردی است

divaneh


اما همانگونه که حکیم اری سیلتزی در این حکایت پند آمیز فرمود برده داری درد بدتری است و درمانش مشکلتر.

 با سپاس از این داستان و اسلوب زیبایی که برای این حکایات پند آمیز انتخاب نموده اید.  


Azadeh Azad

Classical writing

by Azadeh Azad on

of a very good story. Thanks, Ari.

Diagnosis: People being generally 1) too lazy to use their heads to understand what's really going on around them, and 2) street-wise/zerang (and over-valuing it) rather than being knowledgeable, insightful or intelligent.

Cheers,

Azadeh

 


pedro

Thanks Ari.

by pedro on

Somehow your story reminded me of KELILEH VA DEMENEH which was bird and beast stories. One was supposed to learn a alueable lesson from each story.

Stop Execution and torture of Iranians in Islamic regime Prisons


Anahid Hojjati

Good story Ari jan.

by Anahid Hojjati on

As always, very creative. It is a fun story too. I read it last night but I think I have to read the ending one more time. Thanks for sharing.