معمای دیار هردمبیلی


Share/Save/Bookmark

Ari Siletz
by Ari Siletz
10-Aug-2012
 

در دیاری بسیار هردمبیلی هر سال پنج نفر از اهالی را که به هر دلیلی‌ جلب توجه کرده اند به قرعه کشی میکشند و سه نفر از آنها را اعدام کرده و دو نفر دیگر را هزار سکه طلا میدهند. از سال به سال معلوم نیست که بخت کدام عمل را جرم و کدام رفتار را پسندیده می‌پندارد. مثلا چند سال پیش شخصی‌ را که ده نفر را در یک آتش سوزی نجات داده بود به دار آویختند و شخصی‌ که بز همسایه را خفه کرده بود پاداش دادند. گفتم که، در آن مملکت اوضاع بسیار قاراشمیش است.

طوری شده که دیگر شهروندی جرات نمیکند که کسی‌ را نجات دهد و یا طرف بز همسایه رود، مبادا که او را به قرعه کشی‌ بکشند. به این دلیل در مراسم امسال فقط توانستند سه نفر را به زور به میدان بیاورند: حسن که در کنکور سراسری نفر آخر شده بود، سوسن که با ژامبون افطار کرده بود، و اکبر که در مقاله‌ای به دَر فحش داده بود ولی‌ از دیوار تعریف کرده بود. در ضمن قحطی افراد شایسته این مساله را پیش آورده بود که با پنج قرعه در کیسه و سه بخت آزما اینبار ممکن بود هر سه اعدام شوند، و یا دو نفر جایزه ببرند و فقط یک نفر اعدام شود.

شب قبل از مراسم اعلام نتیجه قرعه کشی‌ سرّی حسن آقا که پارتی داشت یواشکی بهش رسوندن که فردا سرنوشت سوسن و اکبر چه خواهد بود. ولی‌ پارتیش اینقدر کلفت نبود که سرنوشت خودش را دریابد. سوسن خانم هم که آشنا داشت سرنوشت اکبر را بهش رسوندن ولی‌ افسوس که سرنوشت خود و یا حسن را در نیافت. اکبر که با نوشته هاش همه رو دلخور کرده بود به کلی‌ از نتیجه قرعه کشی‌ بی‌ اطلاع موند، فقط اینرا می‌دانست که سوسن سرنوشت او را می‌داند چون سوسن در این مورد بالیده بود. حسن که شنید به سوسن و اکبر گفت که اینکه چیزی نیست، من هم سرنوشت تو را می‌دانم و هم سرنوشت اکبر را. ولی‌ هرچه کردند نه حسن بروز داد و نه سوسن. اکبر گفت اقلا سرنوشت خود را به من بگویید. ولی‌ سوسن و حسن نامردی کرده و جوابش را ندادند.

ساعت موعود فرا رسید و رسم بود که که قبل از اعلام نتیجه قاضی از هر یک بپرسد که آیا سرنوشت خودرا می‌داند. حسن به درستی‌ گفت که خیر ولی‌ می‌دانم عاقبت سوسن و اکبر چه خواهد بود. قاضی گفت در مورد دیگران پرسش نکردم. حسن از آن پس خفه شد. سوسن به همچنین گفت که سرنوشت اکبر را می‌داند ولی‌ از سرنوشت خود و حسن بی‌ اطلاع است. قاضی همان هشدار را به سوسن داد و سوسن هم از آن پس خفه شد. قاضی آمد که از اکبر پرسش کند و دید که ناگهان اکبر آقا پاشد و زد بچاک. قاضی فریاد زد که صبر کن شاید هزار سکه طلا در انتظارت باشد. اکبر از دور پاسخ داد که کور خوندی.

حالا اکبر آقا از کجا فهمید که سرنوشتش اعدام بود؟


Share/Save/Bookmark

Recently by Ari SiletzCommentsDate
چرا مصدق آسوده نمی خوابد.
8
Aug 17, 2012
This blog makes me a plagarist
2
Aug 16, 2012
Double standards outside the boxing ring
6
Aug 12, 2012
more from Ari Siletz
 
Multiple Personality Disorder

Excellent, excellent explanation

by Multiple Personality Disorder on

I couldn't have done it better myself (well, as a matter of fact I didn't).

Wow!  A blind Iranian drug lord in Mexico!  


Ari Siletz

Excellent MPD!!

by Ari Siletz on

And kudos for sticking with it. Let me try my hand at explaining

Step one:

1. There are only two gold prizes.

2. Hassan knows the fate of two people, Soosan and Akbar.

3. If Soosan and Akbar were both due to win the gold, Hassan would know immediately that his fate is death, as there are no more gold prizes to win.

4. Hassan doesn't know his own fate.

5. Therefore Soosan and Akbar can't both be gold winners.

Step 2:

1. Soosan and Akbar not both being gold winners, leaves only three possibilities for them

a: Soosan hangs, Akbar hangs

b:Soosan wins, Akbar hangs

c: Soosan hangs, Akbar wins

2. Of these three possibilites only one (c) involves Akbar winning.

3.  Soosan knows Akbar's fate.

4. If Akbar's fate was a win (case c), Soosan would  immediately know that her own fate is hanging.  Since Soosan doesn't know her own fate it must be that (c) is not the case.

5. The two remaining cases (a) and (b) both involve Akbar hanging.


How did I do?

By the way, both Soosan and Hassan end up winning the gold, though this can't be deduced from the information given. The story teller just felt like a happy ending. Akbar escapes to Mexico and becomes a very succesful drug lord.


Multiple Personality Disorder

Well, I solved it...

by Multiple Personality Disorder on

... but I gave up on trying to explain it. I swear, I tried to write it down in four different way, but I gave up. It's easier to solve it than explain it.
here are the possibilities, in this order,
Akbar, Soosan, Hassan:
execution, execution, execution
execution, execution, gold
execution, gold, gold
gold, execution, execution
gold, gold, execution
gold, execution, gold
execution, gold, execution
and then you reason for each case why neither Hassan nor Soosan is panicking, so what is left is for Akbar's execution.


Ari Siletz

میم پدال، معمولا راه صحیح همان است

Ari Siletz


ولی‌ یادم رفت بگم که متأسفانه اکبر نابیناست و نمی‌تواند بخواند که روی چوبه در نام او را نوشته اند.


Multiple Personality Disorder

خُب واضح است

Multiple Personality Disorder


اکبر از آنجا فهمید که سرنوشتش اعدام است که دید فقط یک چوبه دار در آنجا است و روی آن نوشته‌اند این چوبه دار برای اکبر بنا شده‌.

 


Ari Siletz

Thanks Anglophile

by Ari Siletz on

The beauty of this type of puzzle is how much Akbar can deduce from what the others don't know.


anglophile

Prisoners and Hats Puzzle

by anglophile on

Five hat variant on the same theme:    //en.wikipedia.org/wiki/Prisoners_and_hats_puzzle   Nice story Ari.