azad.k
06-Jan-2011 (one comment)
یک روزی جایی ایستاده بودم و روبرویم پر از آدم بود. سمت راستم هم پر از آدم بود و همینطور هم سمت چپم>>>
azad.k
04-Jan-2011 (5 comments)
کامش به تلخی گه بود. گه شتر. یا گه سگ. دلش نمیومد از شیره ش که مایه ی کسب و کارش بود واسه مصرف روزانه ش استفاده کنه>>>
azad.k
04-Jan-2011 (one comment)
از مغازه ی اسماعیل زد بیرون و با همون سیاق آونگون همیشگی راه افتاد. هر از گاهی هم یه دادی میزد " نون. نون تازه>>>
azad.k
03-Jan-2011 (one comment)
وزنش رو مینداخت رو پای میله میله ایش و با لگد میکوبید به شکم و پر و پای بچه. صداش رو هم انداخته بود سرش و عربده میزد و هی تکرار میکرد که " پسره ی کونی مادر قحبه ... واسه ما کاسب شده ... >>>
azad.k
14-May-2009 (26 comments)
Short story. Complementary to Parinaz stories. >>>
azad.k
13-May-2009 (2 comments)

For Parinaz

>>>