یک روزی جایی ایستاده بودم و روبرویم پر از آدم بود. سمت راستم هم پر از آدم بود و همینطور هم سمت چپم
>>>
کامش به تلخی گه بود. گه شتر. یا گه سگ. دلش نمیومد از شیره ش که مایه ی کسب و کارش بود واسه مصرف روزانه ش استفاده کنه
>>>
از مغازه ی اسماعیل زد بیرون و با همون سیاق آونگون همیشگی راه افتاد. هر از گاهی هم یه دادی میزد " نون. نون تازه
>>>
وزنش رو مینداخت رو پای میله میله ایش و با لگد میکوبید به شکم و پر و پای بچه. صداش رو هم انداخته بود سرش و عربده میزد و هی تکرار میکرد که " پسره ی کونی مادر قحبه ... واسه ما کاسب شده ...
>>>
Short story. Complementary to Parinaz stories.
>>>