دیگه صبح شده


Share/Save/Bookmark

azad.k
by azad.k
13-May-2009
 

For Parinaz

خیلی وقت بود که ندیده بودمش. یعنی راستش روم نمی شد که برم سراغش. دوستش داشتم. راستش رو بخواهید هنوز هم دارم. مگه میشه اون موجود نازنین یگانه رو دوست نداشت. تنش بهشت مجسم بود. با اینکه مدتها بود که خدانگه دار بهش گفته بودم و با آخرین خدا نگه دار هرگز فکر نمی کردم که باز اونطور از ته دل بخوامش ولی جذبه ی خیلی خاص پریناز چیزی نبود که بشه به این سادگیها فراموشش کرد. تمام شهامتم رو جمع کردم و زدم بیرون به سمت خونه اش. خودم رو برای هرجور برخورد حتی توهین آمیزی آماده کرده بودم. آنچنان حرارت و بیقراری ای در تنم بود که زمان و مکان درش گم شده بود. باور کنید اونقدرها هم ساده نبود که وقتی رسیدم در خونه اش جوری زنگ بزنم که انگار مثلا رفتم سر کوچه نون بخرم و برگردم . . . عجب سخت بود. رسیدن به اون رویای قدیمی گذر از هفت دریا و هفت صحرا رو می طلبید. یه همچین چیزهایی واسه خودم زمزمه میکردم تا یه وقت پاهام سست نشه برگردم. منتظر فحش و فضیحت بودم. منتظر پشت در موندن بودم. حتی منتظر همه جور آبرو ریزی جلوی در و همسایه اش بودم. اما پریناز نازنین بی هیچ حرف و سوالی خیلی ساده در رو باز کرد.

وقتی چشمم به چشمش افتاد. وقتی بوی تنش تو سرم پیچید. وقتی موهای افسونگرش، لبخند از ازل آشناش، و نگاه بی هیچ سوالی دوست و پذیرنده اش رو دیدم احساس کردم که قدر همه بودنم دوستش دارم. احساس کردم که باز عاشقشم. که همیشه عاشقش بودم. که فقط اونه که ارزش دوست داشتن داره. تنم داغ شد و سبک شد و انگار منتظر کوچکترین اشاره ی او بود که به پرواز دربیاد. . . و او اشاره کرد و من رو تا صبح میون آسمون و زمین، در بهشت موعود خداوند پذیرایی کرد.

حیف . . .

صبح شده بود و من مجبور (؟) بودم که به زندگی خودم برگردم. به تنهایی و رنج همیشگیم. به دوری ای که برام مقدر بود. هیچی نگفت. فقط چشماش تر شد. چشمهاش رو دیگه نبوسیدم. دیگه صبح شده بود. شب قبلش به قدر کافی بوسیده بودمشون. برای آخرین بار نگاهش کردم و هنوز دوستش داشتم. هنوز هم دوستش دارم. حتی بعضی وقتها عاشقش میشم. مثل اون شب که باز عاشقش شده بودم.

پیغامهای شب قبل گوشیم تا ظهر بی جواب موندند...


Share/Save/Bookmark

Recently by azad.kCommentsDate
پالون زریها
3
Jan 29, 2012
دیوار
1
Jan 06, 2011
حسن شله-3
5
Jan 04, 2011
more from azad.k
 
Monda

Dear Azad

by Monda on

you are one fortunate man, to have loved like that. 


default

Very nice!

by Another Parinaz (not verified) on

A nice piece of writing, azad.k. Can men love like that? Can they express their love like that? Your writing is sweet, even if it might be wishful thinking for women to be loved like that, even if we know that it is an impossible love. I think Parinaz knows that impossibility better than you, but the wishful thinking has made your story quite sweet to read. You get kudos for reacting to that story with so much heart, instead of calling her names. Please write more.