For Parinaz
خیلی وقت بود که ندیده بودمش. یعنی راستش روم نمی شد که برم سراغش. دوستش داشتم. راستش رو بخواهید هنوز هم دارم. مگه میشه اون موجود نازنین یگانه رو دوست نداشت. تنش بهشت مجسم بود. با اینکه مدتها بود که خدانگه دار بهش گفته بودم و با آخرین خدا نگه دار هرگز فکر نمی کردم که باز اونطور از ته دل بخوامش ولی جذبه ی خیلی خاص پریناز چیزی نبود که بشه به این سادگیها فراموشش کرد. تمام شهامتم رو جمع کردم و زدم بیرون به سمت خونه اش. خودم رو برای هرجور برخورد حتی توهین آمیزی آماده کرده بودم. آنچنان حرارت و بیقراری ای در تنم بود که زمان و مکان درش گم شده بود. باور کنید اونقدرها هم ساده نبود که وقتی رسیدم در خونه اش جوری زنگ بزنم که انگار مثلا رفتم سر کوچه نون بخرم و برگردم . . . عجب سخت بود. رسیدن به اون رویای قدیمی گذر از هفت دریا و هفت صحرا رو می طلبید. یه همچین چیزهایی واسه خودم زمزمه میکردم تا یه وقت پاهام سست نشه برگردم. منتظر فحش و فضیحت بودم. منتظر پشت در موندن بودم. حتی منتظر همه جور آبرو ریزی جلوی در و همسایه اش بودم. اما پریناز نازنین بی هیچ حرف و سوالی خیلی ساده در رو باز کرد.
وقتی چشمم به چشمش افتاد. وقتی بوی تنش تو سرم پیچید. وقتی موهای افسونگرش، لبخند از ازل آشناش، و نگاه بی هیچ سوالی دوست و پذیرنده اش رو دیدم احساس کردم که قدر همه بودنم دوستش دارم. احساس کردم که باز عاشقشم. که همیشه عاشقش بودم. که فقط اونه که ارزش دوست داشتن داره. تنم داغ شد و سبک شد و انگار منتظر کوچکترین اشاره ی او بود که به پرواز دربیاد. . . و او اشاره کرد و من رو تا صبح میون آسمون و زمین، در بهشت موعود خداوند پذیرایی کرد.
حیف . . .
صبح شده بود و من مجبور (؟) بودم که به زندگی خودم برگردم. به تنهایی و رنج همیشگیم. به دوری ای که برام مقدر بود. هیچی نگفت. فقط چشماش تر شد. چشمهاش رو دیگه نبوسیدم. دیگه صبح شده بود. شب قبلش به قدر کافی بوسیده بودمشون. برای آخرین بار نگاهش کردم و هنوز دوستش داشتم. هنوز هم دوستش دارم. حتی بعضی وقتها عاشقش میشم. مثل اون شب که باز عاشقش شده بودم.
پیغامهای شب قبل گوشیم تا ظهر بی جواب موندند...
Recently by azad.k | Comments | Date |
---|---|---|
پالون زریها | 3 | Jan 29, 2012 |
دیوار | 1 | Jan 06, 2011 |
حسن شله-3 | 5 | Jan 04, 2011 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Dear Azad
by Monda on Thu May 14, 2009 11:37 AM PDTyou are one fortunate man, to have loved like that.
Very nice!
by Another Parinaz (not verified) on Thu May 14, 2009 12:36 AM PDTA nice piece of writing, azad.k. Can men love like that? Can they express their love like that? Your writing is sweet, even if it might be wishful thinking for women to be loved like that, even if we know that it is an impossible love. I think Parinaz knows that impossibility better than you, but the wishful thinking has made your story quite sweet to read. You get kudos for reacting to that story with so much heart, instead of calling her names. Please write more.