گزیده های امروز – نقد برمنشور جنبش سبز


Share/Save/Bookmark

David ET
by David ET
24-Jun-2010
 

منشور جنبش سبز، منشور حفظ ولایت – فیروز نجومی – حزب مشروطه ايران

منشور جنبش سبز فرا خوانی بسوی آینده نیست، بلکه بازگشت بدوران امامت امام خمینی، بعنوان دورانی که در آن نه تقلبی بوده است و نه تخلفی. دورانی که در آن هیچ کس هرگز با مشکل “رای من کجاست،” روی در روی قرار نگرفته است. این البته بآن دلیل است که ناگهان «یغما گران» «قدیس مآب» بر صحنه قدرت ظاهر شده و به تاراج ثروت ملت پرداخته و کرامت انسانی را مورد بی احترامی قرار داده و اصل حاکمیت ملی را زیر پا گذارده است……در منشور سبز، آقای موسوی از شرایط کنونی چنان سخن میراند که گویی در گسست از گذشته است که بوجود آمده است نه در تداوم و تحکیم دوران امامت امام خمینی. مضاف بر این آقای موسوی اصرار دارد که آنچه بر جامعه ایران حاکمیت دارد از جنس اسلام و یا آن اسلامی که میشناسد، نیست. ریشه ی همه ناملایمات، رنج و درد حقارت و خواری و محرومیت مردم از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، را باید در حکومتی جستجو نمود که از اصل و اصول قانون ولایت فقیه عدول نموده است. چرا که اسلام را با خشم و خشونت، کیفر و کین خواهی سرو کاری نیست. گویا اسلام آقای موسوی، سراسر رحمت است و شفقت، هیچ نخواهد مگر انسانی با کمال و «کرامت.» آیا این بدان معنا ست که دستهای مقدس امام خمینی بخون «محاربی» آلوده نیست؟ تنها دستهای ولی فقیه، آیت الله خامنه ای است که تا مرفق در خون «محاربین معصوم» فرو رفته است؟ ….آقای موسوی وقتی اعلام میکند که هدف جبنش سبز «تقویت ارزش های دینی در جامعه» و «تحکیم وجه اخلاقی و رحمانی دین مبین اسلام و نظام جمهوری اسلامی ایران است، در واقع خود را از رهبری جنبش سبز خلع نموده است. چرا که. چنین هدفی نه در مسیر رهایی و آزادی انسان از عبودیت و خشونت است و نه از احکام اسارت بار شریعت. آینده ی چنین جنبشی در تداوم نظام ولایت نهفته است نه در تغییر و دگرگون سازی آن. اگر جنبش «رای من کجاست» به جنبش رهایی بخش از سلطه ی سنت و شریعت، تبدیل نشود، نه هرگز به آزادی رسد و نه عدالت.

نقدی برمنشور جنبش سبز – عـبـداـسـتار دوشـوکی – سکولاريسم نو

 ما ملتی هستیم مارگزیده که طبیعتاً نسبت به ریسمان ِ وعده های سیاه و سفید حساسیت نشان می دهیم. وانگهی  ما 31 سال پیش با تمسک و چنگ زدن به ریسمان “روح الله” (واعتصموا بحبل الله) از چالهء استبداد سلطنتی بيرون آمده و با اعتماد به وعده های “پـیـر جـمـاران” وارد چاه “جـمـکـران” شدیم. بقول ملک الشعرای بــهـار چه کنیم؟ آتش ما در شکم ماست؛  از ماست که بر ماست. هر بار که بپا می خیزم تا بیدار شویم ـ زهی خیال باطل! بیداری ما انگار بیداری طفلی است که محتاج به لالاست. بهمین دلیل ناچاریم به لالایی های ظاهراً دلـنـواز با قلبی پر از امید اما ذهنی بیدار و منتقد گوش فرا دهیم…..  “پـیـر جـمـاران” نیز در بدو ورود خود به ایران در بهشت زهرا وعدهء رفاه اقتصادی و ارتقاء معنوی و آزادی و کرامت انسانی داد. منظور او از کرامت انسانی برای مرد انقیاد با زور سرنیزه و شکنجه و برای زن حجاب اجباری با “توسری” بود. متاسفانه، مردی که خلف وعده کرد نمی تواند سمبل یک مبارزهء آزادیخواهانه باشد. نسل جوان به این امر آگاهی کامل دارد. براستی منظور از حقوق بشر چیست؟  کدام حقوق؟ کدام بشر؟  بشر رها شده و لیبرال لامذهب دنیای غرب؟ یا بشر پارسا و موحد توحیدی؟ رافت وحقوق بشر اسلامی؟  یا مشخصاً منشور جهانی حقوق بشر (The Universal Declaration of Human Rights) نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد؟  ایشان بجای شعار و کلی گویی در بندهای متعدد منشور می بایست التزام عملی خود را به منشور جهانی حقوق بشر اعلام می کردند.

آقای موسوی، امّ الفساد، انقلاب اسلامی و قانون اساسی آن است – شاهین فاطمی – حزب مشروطه ايران

 آقای موسوی با روشی کاملاً ماهرانه سعی کرده است جنبش سبز را مهار کرده و دربست در چهارچوب انقلاب اسلامی و رژیم برآمده از آن قرار دهد. در حالی که رفتار و گفتار بسیاری از معترضان در تظاهرات پیاپی سال گذشته نشان داده است که این تمامیت نظام جمهوری اسلامی است که مورد اعتراض مردم قرار دارد، یعنی همان انقلاب و رژیمی که آقای موسوی خواهان بازگشت به دوران اولیه آن می‌باشد. موارد بسیار در ارتباط با این تلاش آقای موسوی در سراسر منشور دیده می‌شود، مثلاً در اصل چهارم تحت عنوان آزادی، برابری و عدالت می‌خوانیم «جنبش با الهام از اصل نهم قانون اساسی…» و در اصل پنجم چنین اظهار می‌شود: «برقراری آزادی و برادری از اهداف انکارناپذیر انقلاب اسلامی است…» و در اصل هفتم آمده است «اجرای تمامی اصول قانون اساسی…» و یا زیر عنوان قانون گرایی می‌خوانیم «جنبش سبز با پیگیری همیشگی اهداف و آرمانهای انقلاب اسلامی بر پایه میثاق مشترک مردم ایران یعنی قانون اساسی…»، در اصل دوم می‌خوانیم «در راستای اجرای بدون تنازل قانون اساسی» و همچنین در اصل چهارم: «این جنبش بر این باور است که حفظ منافع ملی و دستیابی به اهداف انقلاب اسلامی…» خلاصه اینکه در سراسر این سند به کرات تمام اشارات در تأیید و حتی بر مبنای انقلاب اسلامی و قانون اساسی جمهوری اسلامی است…..چرا آقای موسوی با وجود چنین سابقه‌ای فرض را بر این قرار می‌دهد که آن مردمی که جان و زندگی خود را به خطر انداخته‌اند و علیه این نظام به خیابانها آمده‌اند همگی طرفدار انقلاب اسلامی مورد اشاره ایشان هستند و از آن مهمتر، این قانون اساسی را قبول دارند؟ درست است همانطور که آقای موسوی در این سند و دیگر موارد بیان داشته‌اند جنبش سبز باید آنقدر تکثرگرا باشد که برای همه در آن فضای کافی ملحوظ شود. اما نباید ایشان که کمال تواضع خود را به عنوان “عضو کوچکی” از این حرکت می‌داند رسم افتادگی را فراموش کرده و انتظار داشته باشند که تمام کسانی که در این جنبش مردم ایران، (نگارنده ترجیح می‌دهد که حوادث سال گذشته را به نام جنبش اعتراضی مردم بنامد تا جنبش سبز، اما با جنبش سبز هم هیچگونه تعارضی ندارد) الزاماً باید طرفدار انقلاب اسلامی و خواستار اجرای قانون اساسی آن باشند؟ چگونه است که آقای موسوی دموکرات منش فراموش می‌کند که بسیارند کسانی که در این جنبش مردم ایران نه انقلاب اسلامی را قبول دارند نه قانون اساسی برآمده از آن را، تکلیف آنها چه خواهد بود؟ در سراسر این سند صحبت از اسلام و قرآن است و آقای موسوی باز هم فراموش می‌کند که مردم ایران همگی الزاماً مسلمان نیستند و همۀ آنها که مسلمان هستند الزاماً شیعه نیستند….. اگر جنبش سبز متعلق به همه کس و همه طیفهای عقیدتی و فکری است چرا ما به هیچ مطلبی در این سند بر نمی‌خوریم که نظر دگراندیشان غیردینی را منعکس کند؟ وقتی این همه تأکید بر روی مذهب است تکلیف غیرمسلمانها، اقلاً «غیرتوحیدی‌ها» و حتی لامذهب‌ها چه می‌شود؟ آیا آنان جزو ملت ایران نیستند و اگر هستند و باید در جنبش سبز باشند چه ضرورتی امروز احساس می‌شود که تا این حد در مورد مذهب تأکید و تأیید به عمل آید؟ آیا آقای موسوی نگران هستند که این حرکت به یک حرکت عرفی که احترام کامل برای مذهب دارد اما نمی‌خواهد مذهب را در امور حکومت دخالت کند، تبدیل شود؟….اشاره ایشان در این متن به «شفافیت گفته پیر جماران» و نقل قول «کاری نکنید که نتوانید به مردم توضیح دهید» یکی دیگر از خوش باوریهای ایشان را نشان می‌دهد؟ آیا رفتار و اعمال آقای خمینی طی آن ده سال حکومت فردی ایشان شفافیت داشت؟ آیا ایشان تمام کارهایی را که کردند می‌توانستند برای مردم توضیح دهند؟ آیا کشتار هزاران ایرانی بی‌گناه در زندانها توضیح دادنی بود؟ آیا تداوم جنگ تا شکست، به ملت ایران توضیح داده شد؟ نباید اجازه داد امروز کسانی بتوانند برای نسل جوان و مشتاق ایران از دوران شوم و وحشتناک سالهای انقلاب مدینه فاضله‌ای بسازند و آرزوی بازگشت به آن دوران وحشت را بکنند.

منشور و بيانيهء آقايان موسوي و تاج زاده و ضرورت ديالوگ ملي- علي سالاري-

اصلاح طلبان بدان دليل به يکه تازي مشغولند که رقبا و مخالفين شان سرکوب شده و از سر راه بر داشته شده اند و يا به افراط و تفريط غلطيده، سرشان بلحاظ ايدئولوژيک و استراتژيک به سنگ خورده و حرف تازه اي براي گفتن ندارند. يکه تازي در ميدان بدون رقيب هنر نشان قهرماني و پهلواني نيست. از آنروز براين باور بوده و نوشته ام که رژيم ولايي بدليل ماهيت متحجر و عقب مانده اش، رو به انقباض مي رود و نه انبساط و، بنابراين، اهل اصلاح و تن دادن به رفرم و اصلاح نيست. ولي! متقابلاً مردم ايران بدرجهء بلوغ سياسي و تعميق آگاهي هايشان، از راديکاليسم و تند روي و راه حل هاي قهر آميز و کاذب ايدئولوژيک فاصله مي گيرند و به راه حل هاي مدني تر و مسالمت آميزتر مدني روي مي آورند. بهمين دليل، عليرغم اينکه رژيم افراطي تر و يک دست تر شده، ولي آلتر ناتيو رژيم افراطي تر و راديکال تر نشده، بلکه برعکس، در جبههء اپوزيسيون، راديکاليزم و راديکال ها منزوي شده و مبارزهء مسالمت آميز مدني به گفتمان اصلي مبدل شده است. کما اينکه شاهديم چطور همان اصلاح طلبان درون حاکميت نهايتاً به سخنگويان اصلي جنبش دموکراسي خواهي و اپوزيسيون اصلي حاکميت تبديل شده اند. چنين تحولي، اپوزيسيون راديکال سنتي که گمان مي کرده و مي کند اصلاح ناپذير بودن حاکميت باعث روي آوردن مردم به راه حل ها و خط مشي و اپوزيسيون راديکال مي شود را برخلاف محاسباتشان، بيش از پيش منزوي کرده و در عمل به حاشيه رانده است…..چه کنيم که جنبش سبز بتواند همه جانبه ترين پاسخ به همهء مطالبات پاسخ نيافته و چالشهاي تاريخي و پاسخ نيافتهء موجود در جامعه و کشور ايران باشد؟ چه کنيم که اين جنبش تمام تجارب و دستاوردهاي مبارزات ضد استعماري، ضد استبدادي، ضد استثماري، ضد ارتجاعي و ضد افراطي دوران معاصر را يکجا در خود جمع کرده و مانع تکرار تاريخ از اين پس گردد؟ چه کنيم که معضل و مشکل اصلي مبارزات تاريخي مردم ايران که همانا راديکاليسم از هر نوع بوده و هست در اين جنبش مهار شود؟ چه کنيم تا چالش و نقطه ضعف اصلي ايرانيان که بقول مرحوم احمد کسروي انشقاق و تفرق و چند دستگي بوده است در اين جنبش به وحدت و همبستگي گرايد؟ چه کنيم تا قبل از فدا و فديهء جان ها و خون ها و عواطف، برداشت ها و نظريات و باورهايمان را تقدس زدايي کرده، به بوتهء نقد بسپاريم، در حيطهء فکر و نظر خاشع تر و متواضع تر شويم تا در عمل، قاطع تر و پربارتر و آينده  دار تر گرديم؟ و بالاخره چه کنيم که بتوانيم مختصات فکري و سياسي خود را بهتر بشناسيم، از خود محوري و تماميت خواهي دست برداريم و بتوانيم رقيب و مخالف را نه تنها تحمل کنيم، بلکه در کادر موازيني مشترک (همان قرارداد اجتماعي مبتني بر حقوق بشر) از توانمنديها و انرژي هايمان براي ساختن و آبادي، و نه سوختن و ويراني ايران و ايراني (يعني هست و نيست يکديگر) استفاده کنيم؟  …..گروهي به ايرانيت قبل از اسلام باليديم، گروهي به هويت اسلامي، و عدهء قابل توجهي هم به سمت مطالبات و هويت قومي رفتيم؛….لازمهء تن دادن به اين “ديالوگ ملي” اين است که هرکس و بخصوص صاحبان فکر و نظر و نفر! حاضر شوند درب خزاين تاريک و يا روشن، تهي و يا پراز رنج و يا گنج خود را بگشايند؛ جزاير منفرد زيبا و يا زشت خيالي و يا عيني خود را در معرض تماشا و داوري همگان گذارند؛ قله ها و دشت ها و واحه هاي فکري و هويتي خود را بروي ديگران بگشايند تا هم خود را در آينهء خرد جمعي و حافظهء تاريخي جامعه ببينيم و هم به ديگران فرصت شناخت بهتري از خود، تاريخ و جامعه بدهيم. بي شک منشوري که حاصل آن “ديالوگ ملي” باشد قطعا هم در نظر جامعتر، راسخ تر و فراگير تر و هم در عمل راهگشاتر و سازنده تر خواهد بود.

بوی الرحمان رژیم و مشامِ تیز تاج زاده! محمّد هادی – سکولاريسم نو

آنکه رادیکال شدن تاج زاده – بعنوان امری اپیدمیک ـ به خارج هم انتقال یافته و اکبر گنجی، در انتقاد به تاج زاده، رادیکال تر از گذشته، سرانجام توانست از تابوی نامقدس برخورد با خمینی گذر کند و بدرستی عمارت غارت و جنایت فعلی رژیم را در بنیاد کج و معوجی بداند که خمینی برای فرزندان خلف اش به ارث گذاشت! در برخورد با مجموعهء مواضع امثال تاج زاده و گنجی و … بعنوان کسانی که از درون نظام دیر یا زود، علیه آن سرکشی و خروج می کنند بایستی توجه داشت که اینها، بدلیل سابقه طولانی خود در رژیم و آشنایی نزدیک و دست اوّل با جناح بندی ها و محافل مارپیچی و تو در توی قدرت در نظام آخوندها و بسیاری از مسائل محرمانه، بهیچ وجه افرادی معمولی و ساده اندیش و بی گدار به دریا بزن نیستند و از طرفی بخوبی از لرزش و نامطمئن بودن زمینی که آخوندها روی آن خوش خیالانه حکومت می کنند خبر دارند! با عینک بدبینی در مورد مصطفی تاج زاده حتی فرض رقیب تراشی و موی دماغ درست کردن برای موسوی را نمی توان براحتی بعید و نادیده گرفت! تا آنجا که به توان و استعداد حرّافی و بلبل زبانی بر می گرد میر حسین به گرد میر مصطفی نمی رسد!در میان انبوهی از ابهامات و مسائل بی پاسخ، و دایره ای از حدس و گمان ها، حداقل این امر به نظر مسلم می رسد که شرایط داخل چنان رادیکال و انفجاری است که همگی حاضران در رنگین کمان جنبش سبز – از موسوی و کروبی گرفته تا تاج زاده و گنجی – را به پیشروی بیشتر فرا می خواند. گویی این بار این مردم هستند که رهبران را راهبری کرده و به جلو هُل می دهند؛ رهبرانی که بطور غریزی می دانند که اگر قدری تندتر و همقدم با مردم جلو نروند از قافلهء سریع السیر تغییر و تحولات در راه، عقب می مانند!در همراهی یکدل و یکصدا با مردم، ایکاش تمام کسانی که هنوز بین مردم و رژیم استخاره و یکدل و دو دلبر بازی می کنند، و یا کسانی که از رژیم دل کنده و در حال خروج از نظام جهل و جنایت هستند، بدانند که علیرغم تمامی سوابق خوب و بد آنها نهایتاً آغوش گرم مردم نمک شناس و قدردان ایران پناهگاه امن و مهربان تری برای آنهاست تا زیر عبای آلوده و خونین خامنه ای که، در کوری ناشی از عطش و شهوت قدرت، به صغیر و کبیر – و ای بسا مانند اسلاف خونخوار خود به آقا مجتبای خود هم – رحم نخواهد کرد تا چه رسد به امثال موسوی و کروبی و تاج زاده و حتّی شاه مهره ای همچون هاشمی رفسنجانی!

دربارهء خطا نامهء تاج زاده و اسیرکُشیِ سال    67- همنشین بهار – سکولاريسم نو

آقای تاج زاده در تحليل خودشان يکبار کلمه خيانت (و خباثت) را (در رابطه با نیروهای مخالف رژیم)، يکبار کلمه جنايت را (در رابطه با میلوسویچ) و، ۲۵ مرتبه کلمه خطا را (بيشتر در رابطه با خود و دوستانشان) بکار برده اند……مُلاخورشدن انقلاب بزرگ ضد سلطنتی، ابتلائات سال 1360 که پس لرزه هايش تا همين امروز ادامه دارد، برادرکشی ها و پَرَپرشدن پاک ترين جوانان اين ميهن، و جناياتی که به نام اسلام و انقلاب روی داد ـــ فقط به نتايج کنفرانس گوادلوپ و نقشه های شوم امثال «برژينسکی»، مربوط نيست، ريشه در مسائل و درگيری‌های زندان شاه نيز ـــ دارد. دوز و کلک امثال محمد یزدی که می‌کوشیدند زیر پای آیه الله خمینی بنشینند، البته واقعی است.اینکه دوستان آقای تاج زاده، حتی پیش از خرداد سال 60، از حکم محارب برای مجاهدين دم می‌زدند؛ اینکه در دولت، در قوهء ‌قضاييه، و در مجلس ِاول کسانی بودند که روزهای سیاه پس از خرداد 60 را تدارک می‌دیدند و برای همین منظور در حسینیه های تیمی و هیئت های مذهبی و… یارگیری می‌کردند ــ همه واقعی است.هم نظام و هم مخالفین تصور می‌کردند که در کوتاه مدت آن یکی را، سر جایش می‌نشانند! هیچکدام فکر نمی‌کردند این قصه سر دراز دارد!……خدایا تو شاهد باش که پاکترین فرزندان این مرز و بوم که هر کدام دریایی از معرفت و فرزانگی بودند در عنفوان جوانی تکه تکه شدند، شکنجه شدند سر بر دار نهادند و در چشمه عشق وضو ساختند.  شکنجه گران سوره والعصر می خواندند و شلاق می‌زدند، قاتلان الله اکبر می گفتند و بر دار می‌کشیدند. چگونه می توان با تسویل و تزئین آن همه جنایت، آنها را صرفاً خطا دید و در چشم نسل جوان خاک پاشید.؟…..همین جا باید یقه خودمان را هم بگیریم که بد را بدتر دیدیم و پشت ورق را نخواندیم. کبر و غرور برما سوار شد. فراموش کردیم که دنيا، دار ُمکافات است. فراموش کردیم ظلم َبر دشمن، اگر به حق ُکشی نسبت به دوست و ، به بيدادگری نيانجامد، همه کسانی را که به آن رضا مي دهند به چاه و چاله می‌اندازد.اوائل انقلاب، هنگاميکه خلخالی ها هويدا ُکشی مي‌کردند و از کسانی چون دکتر عاملی تهرانی نيز نمی‌گذشتند، بيشتر ما با سکوت يا همنوائی خويش پامنبری کرديم تا مشروعه خواهان ُدور َبر دارند و به ريش و سبيل علی مسيو و ستارخان و همه قهرمانان مشروطه بخندند. نباید تیر را در چشم دیگران ببینیم و مو را در چشم خودمان انکار کنیم


Share/Save/Bookmark

more from David ET