منبع : ایمیل دریافتی
نویسنده : ناشناس
***************
آنهایی که رفته اند هر روز ایمیلشان را در حسرت نامه از آنهایی که مانده اند باز می کنند و از اینکه هیچ نامه ای ندارند کلافه می شوند.
آنهایی که مانده اند هر روز…نه…یکروز در میان ایمیلشان را چک می کنند و از اینکه نامه ای از آنهایی که رفته اند ندارند کفرشان در میاید.
آنهایی که رفته اند منتظرند آنهایی که مانده اند برایشان نامه بنویسند .فکر می کنند که حالا که از جریان زندگی آنهایی که مانده اند خارج شده اند آنها باید تصمیم بگیرند که هنوز می خواهند به دوستیشان از دور ادامه بدهند یا نه.
آنهایی که مانده اند منتظرند که آنهایی که رفته اند برایشان نامه بنویسند .فکر می کنند شاید آنهایی که رفته اند مدل زندگیشان را عوض کرده باشند و دیگر دوست نداشته باشند با آنهایی که مانده اند معاشرت کنند.
آنهایی که رفته اند همانطور که دارند یک غذای سر دستی درست می کنند تا تنهایی بخورند فکر می کنند آنهایی که مانده اند الان دارند دور هم قورمه سبزی با برنج زعفرانی می خورند و جمعشان جمع است و می گویند و می خندند.
آنهایی که مانده اند همان طور که دارند یک غذای سر دستی درست می کنند فکر می کنند آنهایی که رفته اند الان دارند با دوستان جدیدشان گل می گویند و گل می شنوند و از ان غذاهایی می خورند که توی کتاب های آشپزی عکسشان هست.
آنهایی که رفته اند فکر می کنند آنهایی که مانده اند همه اش با هم بیرونند. کافی شا پ میروند .خرید میروند…با هم کیف دنیا را می کنند و آنها را که آن گوشه دنیا تک افتاده اند فراموش کرده اند.
آنهایی که مانده اند فکر می کنند آنهایی که رفته اند همه اش بار و دیسکو می روند و خیلی بهشان خوش می گذرد و اینها را که توی این جهنم گیر افتاده اند را فراموش کرده اند.
آنهایی که رفته اند می فهمند که هیچکدام از آن مشروب ها باب طبعشان نیست و دلشان می خواهد یک چای دم کرده حسابی بخورند.
آنهایی که مانده اند دلشان می خواهد یکبار هم که شده بروندیک مغازه ای که از سر تا ته اش مشروب باشد که بتوانند هر چیزی را می خواهند انتخاب کنند.
آنهایی که رفته اند همانطور که توی صف اداره پلیس برای کارت اقامتشان ایستاده اند و می بینند که پلیس با باتوم، خارجیها را هل میدهد فکر می کنند که آن جهنمی که تویش بودندحداقل کشور خودشان بود. حداقل احساس نمی کردند طفیلی هستند.
آنهایی که مانده اند همانطور که زنیکه های گشت ارشاد با باتوم دختر ها را سوار ماشین می کنند فکر می کنند که آنهایی که رفته اند الان مثل آدم های محترم می روند به یک اداره مرتب و کارت اقامتشان را تحویل می گیرند
آنهایی که رفته اند همانطور می نشینند پشت پنجره و زل می زنند به حیاط و فکر می کنند به اینکه وقتی برگردند کجا کار گیرشان میاید و آیا اصلا کار گیرشان میاید؟
آنهایی که مانده اند فکر می کنند که آنهایی که رفته اند حال کرده اند و حالا میایند جای آنها را سر کار اشغال می کنند و انها از کار بیکار می شوند.
آنهایی که رفته اند هی با شوق بیانیه ها را امضا می کنند و می خواهند خودشان را به جریان سیاسی کشوری که تویش نیستند بچسبانند.
آنهایی که مانده اند فکر می کنند آنهایی که رفته اند حق ندارند هیچ اظهار نظری در هیچ موردی بکنند چون دارند آن طرف حال می کنند و فورا یک قلم برمی دارند و اسم آنوری ها را خط می زنند.
آنهایی که رفته اند هیچ سایت خبری را نمی خوانند. ربطی بهشان ندارد خبر کشور هایی که تویش هستند…
آنهایی که مانده اند در حسرت بی بی سی بی سانسور کلافه می شوند.
آنهایی که رفته اند می خواهند بر گردند.
آنهایی که مانده اند می خواهند بروند.
آنهایی که رفته اندبه کشورشان با حسرت فکر می کنند.
آنهایی که مانده اند از آن طرف مدینه فاضله می سازند.
اما هم آنهایی که رفته اند و هم آنهایی که مانده اند در یک چیز مشترکند…
آنهایی که رفته اند احساس تنهایی می کنند. آنهایی که مانده اند هم احساس تنهایی می کنند.
کاش جهان اینقدر با ماها نا مهربان نبود
Recently by ebi amirhosseini | Comments | Date |
---|---|---|
Simin Daneshvar: Influential author has died | 22 | Mar 08, 2012 |
ایران 1973 | 5 | Oct 18, 2011 |
حافظ | 1 | Oct 12, 2011 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Not me . . .
by Javadagha on Thu Apr 09, 2009 10:44 AM PDTI lived in the Western countries, both for work and study. I left West and now live in Eastern countries, mostly in Iran. When in the West, I really missed Eastern mentality, humbleness, food, etc. Yes, there was loneliness when I was in the Canada and US, now I am okay even days, sometimes months when I am away from Iran. Simply put: I am an Iranian who belongs to Iran.
ابی جان.........
MajidTue Apr 07, 2009 11:32 PM PDT
پکر نبینمت اول سال نو ....دوست عزیز.
ما اون ابی رو که پای تلفن به کوچیک ترین چیزی قهقهه مستانه میزنه میخوایم....داداش!
این جور ایمیل ها رو یه چند وقتی باز نکن که اصلاً با روحیه ت جور در نمیاد .
خودت بهتر از هر کس میدونی که طراوت و پژمردگی هر دو واگیردار اند..... ولی به فصلش !
SamsamIIII is right
by Anahid Hojjati on Tue Apr 07, 2009 10:29 PM PDTEbi, SamSamIIII is so correct where he writes:" But a good man like you will always have mates around." From the comments of readers, it looks like many readers identify with sentiments of writer about loneliness. I still think there are many who do not feel the same but it seems comments do not agree with my view.
Ebi jan, I like the poem from "Hadi KHorsandi" that you quoted.
Ebi
by SamSamIIII on Tue Apr 07, 2009 04:19 PM PDTBut a good man like you will always have mates around...
Cheers pal!!!
//www.iranianidentity.blogspot.com/
//www.youtube.com/user/samsamsia
دوستان عزیز...
ebi amirhosseiniTue Apr 07, 2009 03:53 PM PDT
صبح روز عید
آن پدر که مانده بی وطن
در حصار غربتی بعید
طفل خود گرفته در بغل
صبح روز عید
بوسدش به عشق
گویدش به مهر؛
با غرور جاودانه اش
طفل من! جان من
سرزمین ما؛
مانده از گذشته یادگار
میهن تو افتخار توست
افتخار ماست آن دیار
طفل هاج و واج، میزند به زانوی پدر «واتس افتخار؟»
گویدش پدر
سربلندی است
آرمان من؛ آرمان تو؛ آرمان ما
اعتلای نام میهن است
با تلاش و کوشش مدام
طفل هاج و واج، میزند به زانوی پدر
«وات دو یو مین اعتلای نام؟»
گویدش پدر
بایدت تلاش
تا که نام سرزمین خود؛
جاودان کنی پرچمش؛
خار چشم دشمنان کنی
با تلاش من
با تلاش تو
با تلاش ما
میشود وطن
پر زنیکی و
خالی از بدی
طفل هاج و واج، میزند به زانوی پدر
«کن یو اسپیک اینگلیش ددی؟»
هادی خرسندی
Ebi aka Haaji
ابی جان
MondaTue Apr 07, 2009 10:14 AM PDT
خیلی درسته. امان از دست این تنهایی یا اون تنهایی وامونده.
ماندا
Very Nice
by Anonymous Observer on Tue Apr 07, 2009 09:58 AM PDTand very true...
ابی آقا
Manoucher AvazniaMon Apr 06, 2009 10:24 PM PDT
ای گل گفتی رفیق. ما که مردیم از خوشی در این دیار بی رگ. می شه التفاطأ به آنهایی که مانده اند بفرمایید شماهم تشریف بیاورید و هفت روزهفته را با ساعتی هشت دلار و نیم مادام العمر کارکنید و درخوشی و بدهکاری زندگی بفرمایید.
ارادتمند
اقا ابی سلام،
MoorcheMon Apr 06, 2009 10:29 PM PDT
امیدوارم که ایام به کام باشد،
این متن مرا به یاد نطقی انداخت که چند سال پیش در مهمانی یکی از دوستان شنیدم. در ان شب اقایی میگفت که
زندگی زناشویی و تاهل همانند اسانسور است ... انهایی که داخل اسانسور هستند میخواهند خارج شوند و انهایی
که خارج از اسانسور هستند میخواهند که داخل شوند.
شاید نتیجه میگیرم که مرغ خونه همسایه غاز است!
مورچهء فرنگی
ابی جان،
HajminatorMon Apr 06, 2009 08:50 PM PDT
بسیار زیبا و حقیقی این مسئله بازگو شده. دو شباهت دیگر هم، بازماندگان و رفتگان با هم دارند: اول اینکه در آن دنیا همه دست در دست هم به پیشواز سنت پیتر میروند. دوم هم اینکه همه یکجور عاشق میشن.
ای عشق چون درآیی در عالم جدایی این بازماندگان را تا یار میکشانی
Ebi Jaan
by faryarm on Mon Apr 06, 2009 08:34 PM PDTI second Souri - Wonderfully written, so true and sad !
by alborz on Mon Apr 06, 2009 08:31 PM PDTEbi Jaan, the sense of longing remains in many of us no matter how long we have been away.
I have not been able to visit for the past 33 years and it is my hope that this longing will some day be fulfilled by a visit. It is mostly a curiousity which I recognize as manageable to not warrant planning a trip that would be filled with anxiety. A shame indeed, as I know exactly how I would want to traverse every corner of Iran and re-connect with my people.
Many that have been able to visit over the years, they consider Iran as being within reach and therefore can perhaps have a differing sentiment. That's fine also.
I truly enjoyed reading this blog. Thanks for posting it.
Alborz
Not true for all, Grass is not greener on the other side for me
by Anahid Hojjati on Mon Apr 06, 2009 07:58 PM PDTThis writeup might be true about many people but it is not true for me. I believe I made the right decision to leave when I did and I am happy to be where I am. There is no feeling of loneliness as many family and friends are here too and every week, I find and reconnect with friends that I grew up with. People have to make the best of their situation and in more democratic societies, that is easier to do, so I have it easier than those in Iran. I understand where the writer comes from but I am interested to know from readers of IranianDotCom how many actually disagree with above writeup.
wonderful
by Souri on Mon Apr 06, 2009 07:39 PM PDTSo true and so sad! I agree with everything. I have been in both side and felt exactly all those feeling described here. Thanks for sharing.