مثنوی


Share/Save/Bookmark

gorgahoo
by gorgahoo
14-Dec-2008
 

مثنوی

حکایت روئای عجیب مرد و عاقبت حرص و آز

بود یک مردی شبی در خواب خوش

خواب سنگین و عمیق و مرگ وُش

دید او در خواب دیواری بلند

از بلندی همچو آن کوه سهند

طول آن بسیار، درازایش بعیــــد

ابتدا و انتهــــایش نا پدید

صد هزاران روزنه بر صفحه اش

همچنان یک آبکش آن پهنه اش

هر یکی سوراخ بود اندازه ای

این بقدر سوزنیُ وآن دگر دروازه ای

در تعجّب مرد کین دیوار چیست

سرّ ایجاد و بنایش نزد کیست

از چه رو بگذاشتند بر روی آن

اینهمه سوراخ از خورد و کلان

در همین افکار بود آن مرد، که

ناگهان ظاهر بشد یک مل أکه

فوراً او رو کرد سوی آن مَلَک

ای که تو آگاه بر سرّ فَلَک

لطف می کن بر منو کن آشکار

رمز و راز خلقت این شاهکار

آن مَلَک گفتا که من گویم تو را

راز این دیوار پر اسرار را

ایزد منّان به حکمت ساختش

پس به عدل واسعش پرداختش

نام آن دیوار رزق بگذ اشت او

چون صلاح ایزدی میداشت او

پس برای هر کسی، هر آدمی

بهر هر فرد هر کجای عالمی

او مقرر کرد سهم هر نفر

یک عدد سوراخ از روزیّ و بَر

بعد از آنکه قفل راز را باز کرد

آن مَلَک سوی فلک پرواز کرد

مرد تنها ماند و انگشت بر دهان

در عجب از کار معمار جهان

پیش خود گفتا که پس بهر مَنَم

سوراخی باشد در اینجا لا جَرَم

دیدنش را من چه بسیار کنجکاو

در پی اش مشغول شوم به کندوکاو

پس به دنبال سوراخ رزق خود

او روان شد با تمام عٍرق خود

یک یک آن سوراخها دیدار کرد

آشنا با چشم خود دیوار کرد

گشت بسیاراو و باز هم گشت وگشت

در دل صحرا و در کوه و به دشت

تا سوراخ رزق خود یافت عاقبت

منشأ نان و نوا و موهبت

لیک چون انداخت بر آن یک نگاه

برکشید از سینه یک سنگین آه

چونکه آن سوراخ بود ریز و تمیز

قطر آن اندازه انگشت ریز

هم بدین معنی که رزّاق جهان

سهم او را اندکی کرده بیان

پس بشد آن مرد داغ و خشمگین

کز چه رو هم سهم من باشد چنین

من نخواهم بهرهء خود اندکی

من نحواهم سهم قدر کودکی

من بشرطی میشوم خندان و شاد

که کنم سوراخ رزقم را گشاد

پس بکرد انگشت سبّابه راست

مثل انگشتک زدن بر کاسه ماست

او بکرد انگشت در سوراخ بزور

محکم و با عزم و جزم آنهم چه جور

هم بداد انگشت خود را پیچ و تاب

همچو حرکت کردن ماهی در آب

میبکرد انگشت خود را پیش و پس

شادو خوشحال که ندیدش هیچکس

به خیال خود ره رزق کرد گشاد

قصّه هول و حلیم ناورد به یاد

لیک د ر اوج تلاشی اینچنین

ناگهان بر جست ازخواب شیرین

در کمال حیرت و حسّی غریب

خویش را او یافت در حالی عجیب

دست خود را یافت او در پشت خود

هم فرو کرده به خود انگشت خود

در ره حرص و فزونخواهی و آز

او شده انگشت به مقعد، جانگداز


Share/Save/Bookmark

Recently by gorgahooCommentsDate
اگر حافظ جای من بود
2
Oct 15, 2012
God is Gravity...
2
Sep 10, 2012
Get busy living
-
Jun 02, 2012
more from gorgahoo
 
gorgahoo

Masnavi

by gorgahoo on

gorgahoo

Dear IRANdokht,

I was checking my blog today and I found out that I did not answer your question then. Sorry and very very belatedly, yes, I composed that masnavi myself. Thanks anyway.


Maryam Hojjat

Gorgahoo

by Maryam Hojjat on

 very funny & a work of art! Good luck in future productions.


IRANdokht

Dear Gorgahoo

by IRANdokht on

Is this your own work? This is the first time I see this masnavi, so I had to ask.

Thank you

IRANdokht