ریحان بنفش


Share/Save/Bookmark

hamidbak
by hamidbak
11-Aug-2010
 

پرسه در خاک غریب، پرسه ای بی انتهاست

تکه شعری است از یکی از آهنگ های داریوش. یاد آوری همیشگی که همراه با نکته های روزانه گویای اینست که اینجا وطن نیست، این خاک، خاک من نیست. هرچه روز ها و سالها مرا از تاریخ هجرت دورتر میکنند، این حس غربت و بیگانگی آنقدر کمتر نمیشود.

چندی پیش به دنور، پایتخت ایالت کلرادو رفتم. برای کار رفته بودم ولی دلیل بسیار خوبی بود که مسعود، دوست قدیمی، بی درنگ بهترین دوستم را هم ببینم. او سالهاست که سنگ صبورم بوده، دوست و همدمم در همه پستی و بلندی های زندگیم بوده. فضای گرم و آشنای منزل ایرانی بود. هوا مملو از بوی غذاهای ایرانی، آثار بسیار زیبای خط استاد صابونچی به در و دیوار،چایی همیشه داغ و آماده و باقی آنچه که خانه ایرانی را از دیگران جدا میکند.

با انبوه غذاهایی که سوسن، همسر مسعود، هر روز آماده میکرد، سبزی خوردن همراه بود. من فکر کردم که سبزی خوردن ها از فروشگاه های ایرانی خریداری شدند. به مسعود گفتم، "چقدر ریحون بنفش ها مرا یاد اراک میندازند". مسعود گفت که خوب مال اراک هستند. "مال اراک؟!"، با تعجب پرسیدم. مسعود گفت که تخم ریحون هارا برادرش از ایران، از اراک به همراه خود آورده بوده. با اشاره به گوشه حیاط گفت، "اوناهاش، اونجا کاشتیم". با هیجان رفتم پایین به دیدن ریحون های بنفش.

باغچه کوچکی بود که کمی شاهی، مقداری تره، چند ساقه جعفری، و باقی باغچه ریحون بنفش بود. سرم را بردم میان ریحون ها و تمام شش هایم را پر از بوی ریحون کردم. دیدن آنها، بوی بسیار قوی و منحصر آنها مرا سی و چند سال به عقب بر گرداند، به سال های کودکی که به اراک میرفتیم و ریحون های بنفش را یا در بازار می دیدم یا در باغچه منزل ها. به زمانی که ریحون بنفش را فقط در اراک میشد دید، حد اقل من جای دیگر نادیده بودم. دوران سالم و خوب کودکی، بی غمی، بی غصه گی، بی مسولیت، دوران بدون قسط خونه یا ماشین، دورانی که فکر پیری نمیکردم.

بوی ریحون های بنفش مرا یاد اراکی انداخت که ساده بود، کوچک بود، هوای تمیز و خنک داشت. اراکی که صدای سوت قطار از همه جای آن شنیده میشد. اراکی که دوران بی گناهی بچگی را صد چندان میکرد. ریحان بنفش ساده.

مدتی است که از این سفر میگذرد. چند روز پیش یاد ریحون های بنفش افتادم. یاد اینکه تخمشان از ایران به آمریکا سفر کرد، به دنور آمد، در خاک خانه مسعود کاشته شد و محصولی شبیه دوران کودکی من، کودکی ما ارائه کرد. به فکر آن افتادم که در این سی و دو سالی که اینجا هستم، چقدر غر زدم، چقدر غر زدیم...دوری، غربت، خارجی، وطن....چقدر از هوا، غذا، میوه، و هر چیز دیگر آمریکا ایراد گرفتیم و میگیریم. ریحون بنفش رنج سفر را حس نکرد، برایش مهم نیست کجاست و چه خاک و آبی را تغذیه میکند. برای ریحون بنفش مهم نیست که باران از کدام آسمان به سرش میبارد، فقط ببارد! با تمام تفاوت تخمش سر از خاک بیرون آورد، جوانه زد و زیر آفتاب غریب گل داد.

شاید از این گیاه خوش مزه درسی یاد بگیرم. شاید دید دیگری داشته باشم...."چشم هارا باید شست، جور دیگر باید دید واژه هارا باید شست واژه باید خود باد واژه باید خود باران باشد".

سهراب فهمید، ریحان فهمید، حال نوبت ما و من است.


Share/Save/Bookmark

Recently by hamidbakCommentsDate
افسانه من
8
Aug 18, 2012
Worker lost
5
Mar 30, 2012
حاج خانوم
4
Apr 12, 2010
more from hamidbak
 
Maryam Hojjat

Beautiful Piece!

by Maryam Hojjat on

Eventhough I love US & adapted well to this culture but I still miss IRAN. 


Red Wine

...

by Red Wine on

Intresting how you see/feel the world,thank you .


Anahid Hojjati

dear hamidbak, this was nicely written. Nature teaches us again

by Anahid Hojjati on

dear hamidbak, i enjoyed reading your blog. I am not always into nature but sometimes when I stop to smell the flower, feel the rain on my skin, get touched by sun or other acts of nature,  many times  nature has a message for us. Like few weeks ago, it was late at night and I could feel the cold and see the moon, made me think of those who are in prison and cannot enjoy simplest pleasures. So your "reyhoon banafsh" blog is like that too, nature in its simplicity reminding you of a valuable lesson. Thanks for sharing.


Jahanshah Javid

:)

by Jahanshah Javid on

Touching piece. Freedom and opportunity are the water and soil that allow us, everyone, to take root and grow according to our individual tastes and wishes.


AntiMozakhraf

Beautiful

by AntiMozakhraf on

What a nice way to tell the true and bitter tale of so many lives.

As someone once said, 'He who rejects change is the architect of decay'. We have more 'architects' than any one nation needs.

Thanks for the good read.