دوستان عزیزم:
دنیا چه کن فیکون شد! یک روز شاد و بی خیال گفتگو می کردیم و روز بعد شاهد بدترین خشونت ها نسبت به یکدیگرشدیم. یک روز با هم می گفتیم و می خندیدیم و روز بعد به هم ناسزا و متلک گفتیم. یک روز به نظرات متفاوت یکدیگر احترام می گذاشتیم و روز بعد به خون یکدیگر تشنه شدیم. چه حیف. جامعهء کوچک ایرانیانی که در ایرانین دات کام دور یکدیگر جمع شده اند آنقدر بزرگ نیست که از دست دادن حتی یک عضو آن برای ما مهم نباشد. حتی یک نفر از این جمع نیز نمی بایست هرگز به جایی برسد که بخواهد دیگر روی دیگران را نبیند. حیف شور و شوق و تفکر و تعقل این گروه است که آن را بدست احساس بی لگام بدهیم و با یکدیگر دشمن شویم. خود من چنان در اثر تالم قتل فرزندان زیبا و برومند ایران غمگین و احساساتی شده بودم که یکی دوتا چیز هم نوشتم که شاید شایستهء این جمع نبود. مرا ببخشید. اختیار از دست من بیرون شد.
از نگرانی های روزمرهء ایران تا تماشای این همه حملات شخصی و بی امان به یکدیگر، مدتی بود که کاملا بیحوصله شده بودم. می آمدم و می خواندم و حرفم نمی آمد. به راستی که مشاهدهء این همه تندی و تنفر قلبم را پر از غم می کند. قدیمی ها ساکت شده اند و دیگر صدای آنها را نمی شنویم و بعضی از جدید تر ها هنوز به سایت دلبستگی ما را ندارند، پس بی دریغ تیغ می کشند و می درند. بانوان فرهیختهء این سایت که با مردان این سایت مشغول گپ و صحبت بودند و به قول ادبا "گل می گفتند و گل می شنیدند" به ناگاه با همان مردان چپ افتادند و مردان که همیشه نهایت احترام را برای زنها داشتند به ناگاه با تمسخر و مضحکه به مصاف زنان آمدند. مگر بار اول است که می دانیم چه کسی شاه پرست و چه کسی چپ و چه کسی راست است؟ چطور تا کنون این همه ادبیات ما پر از تنفر نبود؟ چطور شد که حالا دیگر چپ و راست شاهد "هل من مبارز" (یا آی نفس کش) یک نفر در یک جای سایت هستیم؟ دوستان عزیزم، گیرم که از شدت عصبانیت و تنگی خلق جد و آباد یکدیگر را گفتیم و یکدیگر را" افشا" کردیم و به قول معروف پته های یکدیگر را روی آب ریختیم و بابت بیمهء رفتارمان روی سایت، از طریق پست الکترونیکی هم خروارها فحش و افشاگری و ابراز ارادت به دشمنان دشمنانمان هم کردیم. بعدش چه؟ چه نصیب ما می شود؟ چه نصیب خانواده ای که با خون دل و مماشات و دوستی و تحمل پرورده ایم می شود؟ آیا مشکلات ما همگی حل خواهند شد؟ من مطمئنم تنهایی مشکلات ما را بدتر خواهد کرد نه بهتر.
من به سهم خودم از این همه تنفر و بیزاری و حملات بی امان اعلام برائت می کنم. اگر قلم این حقیر کسی را آزرده است از او پوزش می خواهم و دست آشتی به روی او دراز می کنم. نام و کاراکتر من مجازی است، اما خود من مجازی نیستم. من یک ایرانی عاشق ایران و ایرانی ها هستم و به سایت ایرانین دات کام و همسایه هایم در این فضا مهر می ورزم. از شما دعوت می کنم برای دقایقی، برای آشتی و صلح و صفا و مشاعره به من بپیوندید. اگر مشاعره دوست ندارید هرچه دلتان می خواهد بیاورید، موسیقی، فکر، عشق، لطیفه، هر آنچه که باعث انبساط روح آزردهء این محفل شود. مرا برای جسارتم ببخشید، اما خواهش می کنم از هرگونه جدال و آنچه باعث آزردگی و کدورت بیشتر شود خود داری فرمایید.
این هم شعر آغازین امروز:
هدیه دوست
گلی را که دیروز
به دیدار من هدیه آوردی ای دوست
--دور از رخ نازنین تو--
امروز پژمرد!
همه لطف و زیبایی اش را
--که حسرت به روی تو می خورد و
هوش از سر ما به تاراج می برد،--
گرمای شب برد!
صفای تو اما گلی پایدار است
بهشتی همیشه بهار است.
گل مهر تو در دل و جان
گل بی خزان،
گل تا که من زنده ام ماندگار است.
«فریدون مشیری»
1. عکس یادآور بنفشه ایست به نام سوری.
2. برای هر پیام این بلاگ من 10 سنت به ایرانین دات کام هدیه خواهم کرد. اگر خواستید شما هم به من بپیوندید.
Recently by Javad Yassari | Comments | Date |
---|---|---|
سردار پلیس اسماعیل احمدی مقدم = یک بی ناموس | 4 | Jun 21, 2011 |
خایه مال ترین ایرانی خارج از کشور | 20 | Aug 03, 2010 |
نامه ای به شهرام امیری عزیزم | 7 | Jul 21, 2010 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Mr Yassai Geraami Salaam ..
by ebi amirhosseini on Sat Oct 24, 2009 10:03 AM PDTهزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مرا امید وصال تو زنده میدارد
و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک
نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش
زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک
رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک
اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم
و گر تو زهر دهی به که دیگری تریاک
بضرب سیفک قتلی حیاتنا ابدا
لان روحی قد طاب ان یکون فداک
عنان مپیچ که گر میزنی به شمشیرم
سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روی مسکنت
Ebi aka Haaji
این هم «دال»,
Anahid HojjatiSat Oct 24, 2009 09:59 AM PDT
دلم خون شد از این افسرده پائیز
از این افسرده پائیزِ غم انگیز.
غروبی سخت محنت بار دارد
همه درد است و با دل کار دارد.
شرنگ افزایِ رنجِ زندگانی ست.
غمِ او چون غمِ من جاودانی ست.
از شعر «غروبِ پائیز» سروده «فریدون مشیری»
I will not be able to participate in Moshaereh much today but I just wanted to send Souri's message and also participate a bit in spirit of "doosti". Everyone have a great day.
برای بانو سوری عزیز:
Javad YassariSat Oct 24, 2009 09:54 AM PDT
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یار را
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
سلام بر بانو آناهید حجتی!
Javad YassariSat Oct 24, 2009 09:48 AM PDT
در این بلاگ ناقابل، پیامی از مهر و دوستی برای بانو سوری عزیز نیز هست. امیدوارم ایشان خود در این پیام دوستی و آشتی به ما بپیوندند.
دمی با غم بسر بردن جهان یکسر نمی ارزد
بمی بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد
بکوی می فروشانش بجامی بر نمیگیرند
زهی سجاده تقوی که یک ساغر نمی ارزد
Souri' 's message for Mr. Yassari
by Anahid Hojjati on Sat Oct 24, 2009 09:48 AM PDTMr. Yassari, Souri wants me to thank you for her.
She also wrote that she read your blog and was very moved by your gesture.
Later,I will have a message from Souri but for now I have "seen"
by Anahid Hojjati on Sat Oct 24, 2009 09:38 AM PDTساعتی بعد , زیرِ پرتوِ ماه,
شاعری خسته راه می پیمود
می شنید این غریو از در و بام
«لخظه ای چند با تو خواهم بود»
آن غزالِ رمیده رام نشد؟
از شعر «انتظار» سروده «فریدون مشیری»
به به از این شعر، بانو ایراندخت
Javad YassariSat Oct 24, 2009 09:23 AM PDT
قدم رنجه فرمودید و چند دقیقه ای ماندید. از شما ممنونم. از دوستی شما مفتخرم دوست عزیز.
سالها دفتر ما در گرو صهبا بود
رونق میکده از درس و دعای ما بود
نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان
هرچه کردیم بچشم کرمش زیبا بود
سلام بر شما
IRANdokhtSat Oct 24, 2009 09:12 AM PDT
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان ز او شدهام بی سر و سامان که مپرس
کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد
که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست
زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس
زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعل
دل و دین میبرد از دست بدان سان که مپرس
گفتوگوهاست در این راه که جان بگدازد
هر کسی عربدهای این که مبین آن که مپرس
پارسایی و سلامت هوسم بود ولی
شیوهای میکند آن نرگس فتان که مپرس
گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم
گفت آن میکشم اندر خم چوگان که مپرس
گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا
حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس
IRANdokht
با سلام و درود و خوش آمد خدمت بانو ایراندخت و ملای عزیز
Javad YassariSat Oct 24, 2009 09:05 AM PDT
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد بجانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
جان بر لبست و حسرت در دل که از لبانش
نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید
از حسرت دهانش آمد بتنگ جانم
خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید
گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان
هرجا که نام حافظ در انجمن برآید
برادر جواد
Mola NasredeenSat Oct 24, 2009 08:54 AM PDT
حاج آقا بعضی وقتا این شعر رو زمزمه میکنه:
حاجی تو نیستی شترست
از برای انکه خار می خوردو بار می برد
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
IRANdokhtSat Oct 24, 2009 08:51 AM PDT
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
IRANdokht
Az man ashti har chand ghahr nistam :)
by capt_ayhab on Sat Oct 24, 2009 08:16 AM PDTهزار دشمنـم ار میکنند قصد هـلاک
گرم تو دوستی از دشمـنان ندارم باک
مرا امید وصال تو زنده میدارد
و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک
نفـس نفـس اگر از باد نشنوم بویش
زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک
رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات
بود صـبور دل اندر فراق تو حاشاک
اگر تو زخم زنی به کـه دیگری مرهـم
و گر تو زهر دهی به کـه دیگری تریاک
بـضرب سیفـک قتـلی حیاتـنا ابدا
لان روحی قد طاب ان یکون فداک
عنان مپیچ که گر میزنی به شمشیرم
سـپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک
تو را چنان که تویی هر نـظر کـجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
بـه چشم خلق عزیز جهان شود حافظ
کـه بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
-YT
You are so nice, a true gentleman!
by Louie Louie on Sat Oct 24, 2009 02:49 AM PDTThanks for the website. I remember the book of Mahopalang, it was my sister's and I think she liked it very much because it was always around. But I was not sure what it was exactly. I remember when I learned how to read, It was one of the 1st books that I read the title of, just the title :o)
And Pari Daryaei was a vinyl record. I remember it was done so well that even the adults enjoyed it very much.
There are some things from childhood that this grown person misses so much and wishes there were here. But sadly they are all gone. Anyways I just got homesick, as usual, and wanted to share this with you. Thanks!
Dear Louie Louie
by Javad Yassari on Sat Oct 24, 2009 02:07 AM PDTThis type of mosha'ereh does not require you to know the poems by memory. You can consult books or copy/paste from numerous sources of Persian poetry on the internet. Try it! Once you get a hang of it you will see how easy it is to participate.
Of course I remember Maah o Palang! It is a play written by zendeh-yad Bijan Mofid, depicting the Mossadegh era events, much like Mofid's other plays, through a tale told by animals. You can listen to the audio tapes of that play here: //ketabkhaneyegooya.blogspot.com/2006/06/blog-post_13.html
I don't have a recollection about The Little Mermaid, other than the Disney version which has been around since 1990's. On the link below, "arianshop" claims to have audio files of many Iranian children's books and Little Mermaid is #14 on the list. You may wish to give it a try:
//koodaki.forumotion.com/forum-f3/topic-t11-420.htm
Thank you for visiting this blog and participating in its message of peace and friendship. If you have any other questions or thoughts to share, bandeh dar khedmatam!
Dear Javad Yassari
by Louie Louie on Sat Oct 24, 2009 01:49 AM PDTThank you so much for welcoming me, I wish I could be as talented as you are, and contribute something to your lovely blog. I was always bad in "ensh va adabiat" and just did no know how to come up with things.
By the way I was thinking about two things from my childhood, one of them is Maho palang, if I'm not mistaken it was some kind of a play. Right? Something like Shahre gheseh, am I right? Do you remember that?
And the other one was Pari Daryaei (The Little Mermaid) which I believe it was a production of Kanoon Parvareshe Fekri Koodakan, my siblings used to play it for me. I still hear the voice of the mermaid in my head. Do you remember any of them?
با تشکر از نبات و با خوشامد خدمت لویی لویی
Javad YassariSat Oct 24, 2009 12:46 AM PDT
زاهد خلوت نشین دوش بمیخانه شد
از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد
صوفی مجلس که دی جام و قدح می شکست
باز بیک جرعه می عاقل و فرزانه شد
...
منزل حافظ کنون بارگه پادشاست
دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد
Moorche, Thank you so much
by Louie Louie on Sat Oct 24, 2009 12:21 AM PDTfor Hossein Panahi's video, it was absolutely beautiful!
دلم رمیده لولی وشیست شورانگیز
NabaatSat Oct 24, 2009 12:09 AM PDT
دلم رمیده لولی وشیست شورانگیز
دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز
فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
هزار جامه تقوی و خرقه پرهیز
خیال خال تو با خود بخاک خواهم برد
که تا زخال تو خاکم شود عبیر آمیز
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی بخاک آدم ریز
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
بمی ز دل ببرم هول روز رستاخیز
فقیر و خسته بدرگاهت آمدم رحمی
که جز ولای توام نیست هیج دست آویز
بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت
که در مقام رضا باش و ز قضا مگریز
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
با تشکر از خاطره ها، بانو مورچه
Javad YassariFri Oct 23, 2009 11:55 PM PDT
مشتهای آسمانکوب قوی
واشده ست و گونه گون رسوا شده ست.
یا نهان سیلی زنان، یا آشکار
کاسهء پست گدایی ها شده ست.
خانه خالی بود و خوان بی آب و نان،
وآنچه بود، آش دهن سوزی نبود.
این شب ست، آری، شبی بس هولناک،
لیک پشت تپه هم روزی نبود.
دیونه کیه؟
MoorcheFri Oct 23, 2009 11:36 PM PDT
یادی از شادروان حسین پناهی
دست شما برای این شعر زیبا درد نکند! لطفا دال عنایت بفرمایید.
Javad YassariFri Oct 23, 2009 11:33 PM PDT
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبرو با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
طالع بی شفقت بین که درین کار چه کرد
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
NabaatFri Oct 23, 2009 11:15 PM PDT
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار بنام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر آنرا که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آنست که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را بقلم شانه زدند
به به ، سلام بر بانو مورچهء عزیز و همچنین خوشامد بر شاخه نبات!
Javad YassariFri Oct 23, 2009 10:51 PM PDT
سلام عرض شد! خیر مقدم!
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد
بهار عارضش خطی بخون ارغوان دارد
غبار خط بپوشانید خورشید رخش یارب
بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که می بینم
کمین از گوشه کردست و تیر اندر کمان دارد
خدمت اقای
MoorcheFri Oct 23, 2009 10:38 PM PDT
خدمت اقای یساری ودیگر دوستان سلام عرض میکنم، و ممنون برای فاند ریزنیگ، من ازسه شنبه وقت بیشتری خواهم داشت تا همراه شما و دیگر دوستان دراین راه همسفر باشم.
آخرهفته ی خوبی داشته باشید.
دارم بتي به چهره صد ماه و آفتاب
نازكتر از گل تر و خوشبوتر از گلاب
رعناتر از شمايل نسرين ميان باغ
نازندهتر ز سروسهي بر كنار آب
در تاب حيرت از رخ او در چمن سمن
در خوي خجلت از تب او در قدح شراب
شكلي و صد ملاحت و روئي وصد جمال
چشمي وصد كرشمه و لعلي وصد عتاب
خورشيد در نقاب خجالت نهان شود
از روي جانفزاش اگر بر فتد نقاب
در حلقههاي زلفش جانهاي ما اسير
از چشمهاي مستش دلهاي ما كباب
فرياد از آن دو سنبل مشكين تابدار
زنهار از آن دو نرگس جادوي نيمخواب
هرگه كه زانوئي زند و بادهاي دهد
من جان به باد بر دهم آن لحظه چون حباب
روزيكه با منست من آنروز چون عبيد
از عيش بهرهمندم و از عمر كامياب
عبید زاکانی
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
NabaatFri Oct 23, 2009 10:07 PM PDT
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
هر شبنمی درین ره صد بحر آتشینست
دردا که این معما شرح و بیان ندارد
با تشکر از هژمیناتور و شراب قرمز عزیز!
Javad YassariFri Oct 23, 2009 09:35 PM PDT
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد گر همه دلبران دهندت باج
دو چشم شوخ تو برهم زده ختا وحبش
به چین زلف تو ماچین وهند داده خراج
بیاض روی تو روشن چو عارض رخ روز
سواد زلف سیاه تو هست ظلمت داج
دهان شهد تو داده رواج آب خضر
لب چو قند تو برد از نبات مصر رواج
ازین مرض به حقیقت شفا نخواهم یافت
که از تو درد دل ای جان نمیرسد به علاج
چرا همی شکنی جان من ز سنگدلی
دل ضعیف که باشد بنازکی چو زجاج
لب تو خضر ودهان تو آب حیوانست
قد تو سرو ومیان موی مبر به هیات عاج
فتاد در دل حافظ هوای چون تو شهی
کمینه ذره خاک در تو بودی کاج
شراب سرخ جان
HajminatorFri Oct 23, 2009 05:43 PM PDT
دل به دل راه دارد عزیز، شما دم ایران را اینجا میدمید.
اینجا که هستیم یکخورده ازمعرکه دور افتاده ایم و منتظر باد صبائیم, ممنون از شعر زیبا.
مركب لنگ است و راه دور است
دل را چكنم كه ناصبور است
اين راه پريدنم خيال است
وين شيوه گرفتنم غرور است
صد قرن چو باد اگر بپويم
هم باد بود كه يار دور است
با اين همه گر دمي برآرم
بي او همه فسق يا فجور است
داني تو كه سر كافري چيست
آن دم كه همي نه در حضور است
بي او نفسي مزن كه ناگاه
تيغت زند او كه بس غيور است
بگرر ز رجا و خوف كينجا
چه جاي خيال نار و نور است
جايي است كه صد جهان اگر نيست
ور هست نه ماتم و نه سور است
مردي كه بدين صفت رسيده است
دايم هم ازين صفت نفور است
همچون دريا بود كه پيوست
لب خشك بماند از قصور است
اين حرف ز بي نهايتي رفت
چون زين بگرشت زرق و زور است
يك ذرهگي فريد اينجا
بالاي هزار خلد و حور است
Hajminator
by Red Wine on Fri Oct 23, 2009 05:29 PM PDTدلمان به حسرت دیدار شما حاجی جان به صد جا رفت... خوشیم که شما را مجدد میبینیم.
بر مزار ارزو هايي شباب
گريه چون ابر بهاري مي كنم
خنده بي اعتبارم را ببين
اينهم از بي اختياري مي كنم
...
by Red Wine on Fri Oct 23, 2009 05:26 PM PDTنوش جان دوست عزیز
تو گويي از پي خوبان مرو چگونه توانم
كه ديده از رخ خوبان روزگار بپوشم
خراب كن ز وفا ساقيا زباده چنانم
كه تا به روز حسابم نياورند به هوشم
سلام خدمت آقای یاسری و شراب سرخ عزیز.
HajminatorFri Oct 23, 2009 05:26 PM PDT
بعد از الف حالا ب لطف کنید...
اي عجب دردي است دل را بس عجب
مانده در انديشهء آن روز و شب
اوفتاده در رهي بي پاي و سر
همچو مرغي نيم بسمل زين سبب
چند باشم آخر اندر راه عشق
در ميان خاك و خون در تاب و تب
پرده برگيرند از پيشان كار
هر كه دارند از نسيم او نسب
اي دل شوريده عهدي كردهاي
تازه گردان چند داري در تعب
برگشادي بر دلم اسرار عشق
گر نبودي در ميان ترك ادب
پر سخن دارم دلي ليكن چه سود
چون زبانم كارگر ني اي عجب
آشكارايي و پنهاني نگر
دوست با ما، ما فتاده در طلب
زين عجب تر كار نبود در جهان
بر لب دريا بمانده خشك لب
اينت كاري مشكل و راهي دراز
اينت رنجي سخت و دردي بوالعجب
دايم اي عطار با اندوه ساز
تا ز حضرت امرت آيد كالطرب