دادگاه جعفر پناهی و محمد رسولاف، يکشنبه ۱۶ آبان برگزار شد و قرار است تا يک هفته ديگر رأی دادگاه صادر شود. متن زير لايحهی دفاعيه جعفر پناهی است که در دادگاه خوانده شد.
***
رياست محترم دادگاه، اجازه میخواهم لايحهی دفاع از خود را در دو بخش تقديم کنم:
بخش نخست: آنچه میگويند
در چند روز گذشته فيلمهای مورد علاقهام را که قبلاً بارها ديده بودم، دوباره ديدم؛ البته امکان دسترسی به بسياری از فيلمهای ارزشمند تاريخ سينما را نداشتم، چرا که در شب دهم اسفند ۸۸، وقتی به اتفاق آقای محمد رسولاف مشغول ساختن فيلمی از جنس سينمای اجتماعی و هنری بوديم، نيروهايی که خود را مأموران وزارت اطلاعات معرفی میکردند، بدون نشان دادن مجوز، ضمن دستگيری ما و ديگر همکارانمان، آن فيلمها را هم با خود بردند و هرگز پس ندادند. تنها حرفی که بعدها دربارهی آن فيلمها شنيدم از بازپرس پروندهام بود که گفت: اين فيلمهای مستهجن چيست که نگه داشتهای؟
من سينما را از همان فيلمهای ارزشمند سينما ياد گرفتم که بازپرس آنها را مستهجن میناميد. باور کنيد نمیدانم چگونه میشود آنها را مستهجن ناميد. همانطور که نمیتوانم بفهمم آنچه که اکنون به اتهام آن مرا محاکمه میکنيد را چگونه میشود جرم ناميد؟ آيا اين مصداق بارز قصاص قبل از جنايت نيست؟ مرا به جرم ساختن فيلمی محاکمه میکنيد که موقع دستگيری در سر صحنه حتی سی درصد آن هم فيلمبرداری نشده بود. حتماً اين مثال را شنيدهايد که اگر «لاالله الاالله» را که شهادت به يگانگی خداوند میدهد، فقط پنجاه درصدش را بگويی کفر محسوب میشود. چگونه میشود تنها با استناد به سی درصد از فيلمی که هنوز تدوين و صداگذاری نشده و مراحل فنی آن به پايان نرسيده، کسی را متهم کرد. اجازه دهيد بقيهی اين فيلم را بسازيم، تدوين و صداگذاری کنيم و مراحل فنی آن را به پايان برسانيم، آنگاه دربارهاش قضاوت کنيد؛ فيلمی از سينمای اجتماعی ايران بر محور تلاش يک خانواده برای بازيابی اميد و دوباره گردآمدن کنار يکديگر.
من نه از آن مستهجن بودن فيلمهای تاريخ سينما سر در میآورم، نه از اين اتهام. اگر چنين است شما نه تنها ما را، بلکه سينمای اجتماعی، انسانی و هنری ايران را محاکمه میکنيد. سينمايی که در آن انسان خوب مطلق يا بد مطلق وجود ندارد. سينمايی که در خدمت زر و زور نيست. سينمايی که به طرفداری يا محکوم کردن کسی رأی نمیدهد، بلکه تلاش میکند صادقانه تصويرگر واقعيتها از نگاه فيلمساز باشد. سينمايی که از مشکلات حاد اجتماعی الهام میگيرد و در نهايت به انسان میرسد. اين سينما، سينمای انسانی، دور از سطحینگری و همراهی با سياست يا منابع قدرت است.
در اتهامات ما گفته شده ما میخواستيم با اين فيلم، شيوههای اغتشاش و اعتراض را ترويج کنيم. در طول همهی سالهای فيلمسازیام بارها گفتهام و اکنون هم میگويم: من فيلمساز اجتماعیام، نه فيلمساز سياسی. دغدغههای اجتماعی دارم، به همين دليل فيلمهایام اجتماعی است تا سياسی. چرا که سينمای سياسی را فاقد ارزش هنری میدانم. سينمای سياسی يعنی سينمای حزبی و شعاری. سينمای حزبی به تماشاگر حکم میکند که چه بايد کرد يا چه نبايد کرد. اما در سينمای اجتماعی هرگز برای تماشاگر نسخه پيچيده نمیشود. اين نوع برخورد توهين به شعور تماشاگر است و دور از اصول سينمای اجتماعی است که به آن اعتقاد دارم. من سينمای اجتماعی را برگزيدهام و اينگونه فيلمهایام را ساختهام. حتی روزی که از دانشکده فارغالتحصيل میشدم، همچون پزشکان که قسمنامهی بقراط را میخوانند، به پاسداری از اين نوع سينما قسم خوردهام؛ که هنوز بر آن پایبندم. اين پایبندی تا کنون دردسرهايی را هم همراه داشته، و منجر به توقيف فيلمهای فيلمسازانی همچون من شده است. اما هرگز در سينمای ايران سابقه نداشته فيلمسازی را به جرم ساختن فيلم دستگير و روانه زندان کنند. يا خانوادهاش را زمانی که در زندان بوده با هجوم بر خانه و کاشانهاش مورد تهديد و ارعاب قرار دهند. اين بدعتی است در تاريخ سينمای ايران، که همواره از آن سخن خواهند گفت.
مرا متهم به حضور در اجتماعات کردهاند. در سينمای اجتماعی، فيلمسار ناظر است. ناظر بر وقايع اجتماعیاش. پس با اين نگرش، من بايد بر اتفاقاتی که بر کشورم میگذشت، ناظر میبودم. هر چند فيلمساز با دوربيناش نظاره میکند، اما اجازهی استفاده از دوربين را به هيچ فيلمساز ايرانی ندادند. هنرمند میبيند تا شايد روزی روزگاری برای بهوجود آوردن اثر هنری الهام بگيرد. من ناظر بودم و اين حق من بود که ببينم. هيچکس اجازه ندارد هنرمند را وادار به نديدن کند. چرا بايد اين حق را از هنرمند سلب کرد و او را به جرمی واهی محاکمه کرد.
گفته شده که ما فيلم بدون مجوز میساختيم. قبل از هر چيز بايد بگويم هيج قانونی نيست که مجلس تصويب و به وزارت ارشاد در اينباره ابلاغ کرده باشد. تنها آييننامههای داخلی وجود دارد که با تعويض معاونتهای سينمائی، دستخوش تغيير میشوند.
گفته شده ما به بازيگرهای فيلم، فيلمنامه ندادهايم. اصولاً سينما را در شکل کلی به دو دسته تقسيم میکنند. سينمای تجاری و سينمای هنری. سينمای تجاری با بازيگران حرفهای شناختهشده شکل میگيرد. آنها کار خود را بلدند و با خواندن فيلمنامه و راهنمايی کارگردان از پس اجرای نقش برمیآيند. اما در سينمای هنری، به خصوص سينمای اجتماعی هرچند در بعضی از آنها بازيگران حرفهای حضور دارند، اما اکثرأ بازيگران غيرحرفهای هستند. در اين صورت، کارگردان لزومی به دادن فيلمنامه به آنها نمیبيند، چرا که اين امر تأثير منفی در بازی آنها میگذارد. اگر قرار است ما را به اين جرم محاکمه کنيد، خيل عظيم فيلمسازانی را که به اين شيوه کار میکنند را محاکمه میکنيد. اين يک شيوهی فيلمسازی است که در قوانين قضايی و جزايی جايی برای آن تعيين نکردهاند و چنين اتهامی در اين پرونده بيشتر به يک شوخی میماند.
مرا متهم به امضای بيانيه کردهاند. من يک بيانيه امضا کردهام، آنهم بيانيهی موسوم به ۳۷ فيلمساز ايرانی. آن روزها که هر قشر و گروهی نظر خود را نسبت به وقايع و اتفاقاتی که در کشور در جريان بود با صدور اطلاعيه اعلام میکردند، ۳۷ نفر از معتبرترين فيلمسازان کشورمان نگرانی خود را از آينده کشور با توجه به اتفاقات جاری اعلام کردند که من هم يکی از آنها بودم. متأسفانه به جای آنکه به نگرانیهای اين هنرمندان عاشق کشورشان توجه شود، قسمتهايی از اين بيانيه گزينش شده و آنرا مدرک جرم ساختهاند. کدام نوشتهای را سراغ داريد که با گزينش جملات و کلماتی کوتاه از آن نتوانيد معنايی متفاوت از کليتاش بهدست آوريد؟ آيا اين ۳۷ سينماگر حق نداشتند نظر خود را نسبت به وضعيت کشورشان بيان کنند؟ آيا بيان اين نظر جرم است و بايد اين ۳۷ نفر محاکمه شوند؟ آيا هنرمندان بايد نسبت به سرنوشت کشورشان بیتفاوت باشند؟ اين ۳۷ نفر اکثراً همانهايی هستندکه به هر بیعدالتی در سراسر جهان عکسالعمل نشان داده و اعلاميه نوشتند. حال چگونه میتوان از آنها انتظار داشت نسبت به سرنوشت کشورشان بیتفاوت باشند؟ يادآوری میکنم در جايی که بهراحتی به هر کس انگ خائن و وطنفروش يا جاسوس زده میشود، حتی يک مورد را هم نمیتوانيد بيابيد که موفق شده باشند چنين برچسبی را به فيلمسازان بزنند.
گفته شده که من سازماندهی تظاهرات در خارج از کشور را هنگام برپايی افتتاحيهی جشنوارهی مونترال کانادا به عهده داشتهام. آخر هر اتهامی بايد کمی واقعيت و انصاف را هم پشتوانه داشته باشد. من در مونترال رياست هیأت داوران را به عهده داشتم و تنها چند ساعت قبل از مراسم به آنجا رسيده بودم. منی که آنجا هيچکس را نمیشناختم، چگونه میتوانستم چنين کنم؟ آيا واقعاً يادمان رفته آن روزها هر جای دنيا که مراسمی بود، هموطنانمان در خارج از کشور گرد هم میآمدند و خواستههای خود را مطرح میکردند؟ حتی در مسابقات ورزشی هم چنين بود. آيا اکنون بايد بازيکنان، حتی فوتباليستهائی که مچبند سبز بسته بودند يا سرمربی تيم ملی متهم به سازماندهی رفتار تماشاگران شوند؟
گفته شده که من با رسانههای فارسیزبان خارج از ايران مصاحبه کردهام. در کجای قانون ما را از مصاحبه منع کردهاند؟ تنها موردی که به من تذکر جدی داده شد، در مهرماه سال گذشته و در دفتر پیگيری وزارت اطلاعات بود.
بخش دوم: آنچه میگويم
تاريخ گواهی می دهد که ذهن هنرمند، ذهن تحليلگر جامعه اش است. با اندوخته ی تاريخ و فرهنگ و دانش، ناظر بر وقايع جاری جامعهاش است. آن را میبيند، تحليل میکند و در قالب اثر هنری به معرض ديد، شناخت و قضاوت جامعه میگذارد که حتی راهگشای اهل سياست نيز هست. آيا آنچه در ذهن هنرمند میگذرد دليل مجرم بودن اوست؟ آيا بازداشت من، همکاران و خانوادهام به جرم واهی ساختن فيلمی بدون مجوز، نشانهای است برای همهی اهل فرهنگ و هنر اين کشور که: «هر آنکه مستقل باشد و حاضر به تن دادن به فاحشهگی هنری نباشد، جایاش در زندان است؟»
در نطفه کشتن عقيده و عقيم کردن هنرمندان دلسوز جامعه تنها يک نتيجه میدهد و آن خشکاندن ريشههای انديشه و بیثمر کردن درخت خلاقيت و هنر است. به گمان من، بازداشت من و همکارانام در حين فيلمبرداری فيلمی ناتمام، هجوم صاحبان قدرت بر همهی اهل فرهنگ و هنر و سينماگران کشور است. و قدرتنمايی برای اين که: هر که از ما نيست و مثل ما فکر نمیکند، محکوم است.
من يک سينماگرم. دور از سياست و جنجالهای قدرت. تمامی دوران فيلمسازیام را در اين کشور فيلم ساختهام. با بازداشت و محاکمهی من، نهتنها منِ فيلمساز، که سينما را به عنصری سياسی تبديل کردهايد. اين تنها محکمهی من نيست. محکمهی هنر و هنرمندان اين کشور است. گواه تاريخ هر کشوری، آثار هنری و برخورد با هنرمندان آن سرزمين است. پس هر حکمی که در اين دادگاه داده شود، حکمی است برای همهی هنرمندان، بهخصوص همهی سينماگران اين سرزمين. و حتی حکمی است برای جامعهی ايران که سالهاست مخاطب اين سينما هستند. نهال من و همهی هنرمندان ايران در خاک اين کشور ريشه دوانده و ميوهی درخت هنر ما، حاصل زيبايیها و زشتیهای اين سرزمين است. پس هر حکمی که به من و انديشهی من میدهيد، حکمی است که به مردم اين کشور داده میشود.
تاريخ هرچه را که فراموش کند، مطمئن باشيد برخورد با هنرمندان را هرگز از حافظهی خود پاک نمیکند. شما هر رأيی که بدهيد به من نمیدهيد به سينمای مستقل ايران میدهيد. سينمای ايران در اين سی سال آبروی ايران و هنر اين سرزمين بوده، شما به اين آبرومندی رأی میدهيد. رأی شما در صورت در نظر نداشتن جوانب آن، محدود به اين چارديواری نخواهد شد. باور کنيد در آينده هرگز از اين دادگاه بهعنوان محکمهی جعفر پناهی نام نخواهند برد. بلکه از آن به عنوان «محکمهی سينما و هنر ايران» ياد خواهند کرد. پس يادآوری میکنم تا يادمان نرود.
آيا کسی در اين دادگاه يادش هست ۹ سال پيش وقتی از جعفر پناهی برای شرکت در جشنوارهای در آمريکا دعوت کردند، اعلام کرد اگر بخواهيد در بدو ورود به خاک آمريکا از من انگشتنگاری کنيد، نخواهم آمد؛ و نرفت. اما چندی بعد وقتی دعوت جشنوارههايی را در آرژانتين و اروگوئه پذيرفت و راهی آن کشورها شد، هنگام تعويض هواپيما در فرودگاه نيويورک، مأموران فرودگاه به خاطر ايرانی بودن او و به دليل قانون مبارزه با تروريست او را برای مراحل تحقيرآميز انگشتنگاری فراخواندند. اما جعفر پناهی به دليل مقاومت به غل و زنجير کشيده شد و ۱۶ ساعت در بازداشت ماند و فردای آن روز بدون تندادن به انگشتنگاری، فرودگاه را به مقصد وطن ترک کرد. از آن پس اعتراض خود نسبت به رفتار غيرفرهنگی و غيرانسانی با هنرمند ايرانی را به گوش جهانيان رساند که حمايتهای گستردهی شخصيتهای فرهنگی، هنری و سينمايی جهان را در پی داشت. چرا که هنرمند مستقل، مخالف بیعدالتی در تمامی اين کره خاکی است. و چون به هيچ قدرتی وابسته نيست در هر مکان و هر زمان نظر خود را دور از سياستبازیها اعلام میدارد. آن زمان جعفر پناهی نمیدانست روزی در کشور خودش هم بازداشت میشود و دستبند به دست، راهی زندان اوين خواهد شد تا در سلول انفرادی جای گيرد.
آيا کسی در اين دادگاه يادش هست که جعفر پناهی پنج سال است امکان فيلم ساختن در کشورش را نداشته، دو سال پيش مجوز ساختن فيلم «بازگشت» را که دربارهی جنگ بود به او ندادند و فيلمهایاش، بامجوز و بیمجوز، امکان نمايش نداشتهاند؟
آيا کسی در اين دادگاه يادش هست که جعفر پناهی مهرماه سال گذشته، پس از توقيف پاسپورت در فرودگاه و اعلام ممنوعالخروجی همراه دو سينماگر ممنوعالخروج ديگر در يادداشتی اعلام کرد: «ما سينماگريم. در تمام طول فعاليت فرهنگیمان میتوانستيم پاسپورت ديگری داشته باشيم؛ اما خواست و ارادهی ما بر ايرانی بودن و ايرانی ماندن بوده است...»؟ آن زمان جعفر پناهی نمیدانست که ماندن در کشورش، بازداشت، ماندن در سلول انفرادی، تفتيش عقايد و غيره را نيز به همراه دارد.
آيا کسی در اين دادگاه يادش هست غرفهی جوايز جعفر پناهی در موزهی سينما، بسيار بزرگتر از سلول انفرادیاش در ايام بازداشتاش بود؟ تمامی جوايز اين غرفه گنجينهای است ارزشمند برای تاريخ سينمای ايران. جوايزی همچون: شير طلای ونيز، خرس نقرهای برلين، دوربين طلای کن، پلنگ طلای لوکارنو، لاله طلای استانبول، هوگوی طلايی شيکاگو، خوشهی طلايی والادوليد اسپانيا، پلاک طلايی سائوپولوی برزيل، پرمدئوس طلايی گرجستان، پودئوی طلائی آرژانتين، جايزهی بزرگ توکيو، جايزهی بزرگ منتقدين جهان، جايزهی بزرگ اروگوئه و دهها جايزهی بزرگ و کوچک ديگر از پنج قاره که حاصل بيش از ۲۰۰ بار حضور در بيش از ۱۰۰ جشنواره از ۵۲ کشور جهان است... در مقابل، سلولی کوچک به ابعاد...، بگذريم.
چه يادمان باشد، چه يادمان نباشد، اکنون من، جعفر پناهی با وجود همهی اين بیمهریها باز هم اعلام میکنم که ايرانیام و در ايران باقی خواهم ماند. من کشورم را دوست دارم و بهای اين دوست داشتن را هم پرداختهام و اگر لازم باشد باز خواهم پرداخت. و چون به گواه فيلمهایام، فهم و احترام متقابل و تحملکردن را يک اصل از اصول مدنی میدانم، پس تأکيد میکنم که از هيچکس کينه و نفرتی بهدل ندارم، حتی از بازجوهایام. چرا که ما در برابر نسل آينده مسئولايم. مسئولايم اين سرزمين را بدون کوچکترين گزند تحويل نسل بعد دهيم.
تاريخ صبور است. هر دورانی را چه دير و چه زود از سر میگذراند. اما من نگرانام. نگرانام و از شما میخواهم وجدانتان را قاضی کنيد. نگرانی من از تفرقه، چنددستهگی و از مخاطراتی است که در آينده بروز میکند و ريشه در نفرت و کينه دارد. میخواستم و همچنان میخواهم که آرامش، پرهيز از خشونت، تحمل، رواداری و احترام متقابل، اصل روابط اجتماعی و انسانی ما باشد. نسل آينده، انسانيت، آزادهگی، برابری و برادری از ما میآموزد و ما موظفايم دور از هرگونه برتریجويی طبقاتی، قومی و مليتی، احترام به عقايد يکديگر بگذاريم و از کينهتوزی ميان آنها بکاهيم. اگر چنين نکنيم، با توجه به رويدادها و وضعيت کشورهای همسايه، ايران ما آسيبپذير و مستعد هرج ومرج و ناامنی خواهد شد. پرهيز از چنان شرايطی، تنها زمانی ميسر میشود که کينههایمان را دور بريزيم و مهر و عشق و تحمل عقايد را جايگزيناش کنيم. اين راهی است که ماندگاری و شرافت اين سرزمين را تضمين میکند.
«راهی است راه عشق، که هيچاش کرانه نيست...»
با تشکر
فيلمساز ايرانی، جعفر پناهی
Recently by Khar | Comments | Date |
---|---|---|
A Christmas Sermon On Peace | 8 | Dec 25, 2010 |
Davoud Azad - Sanama | 4 | Dec 13, 2010 |
Be the Turkey | 6 | Nov 25, 2010 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
impossible to argue against jahl, khoraafaat & religious nuts
by MM on Sat Nov 13, 2010 11:34 AM PSTBut, it is sad that it has come to the accused trying to argue rationally with narrow-minded judges who only see their own version of righteousness.
Poignant...and heartbreaking
by Azarin Sadegh on Sat Nov 13, 2010 02:21 AM PSTI have a hard time to express my awe and anger...As S.A.M. says, this is Kafka's trial extended to a whole nation...Or even worse, this is Kafka's "Before the Law" where a man waits for years begging for admittance into the Law....It seems that now our whole nation is standing there with Kafka's protagonist, far from the rules of law and justice...and it is so heartbreaking. This is so revolting.
محاکمهای به سبک کافکا
Shazde Asdola MirzaFri Nov 12, 2010 09:58 PM PST
اتهام: نا معلوم
قاضی: دادستان
وکیل: در بازداشت
پرونده: متن بازجویی زیر شکنجه
حکم: حبس ابد در بهشت اسلامی.