از هفته دومِ سپتامبر تا به هفته دومِ نوامبر دورانی سخت و پر حادثهای را گذراندم، این نوزدهمین ماموریتِ برنامه سازیِ تلویزیونیِ من در منطقه جنگی بود. هر بار به خود میگویم که اینبار دیگر بارِ آخر است و حتما به ایران باز خواهم گشت و در آنجا خدمت کرده و اندوختههایِ خود را در اختیارِ تله ژورنالیستهایِ جوانِ میهنَم قرار خواهم داد. اما قسمت یکبارِ دیگر بدین گونه با من رفتار نکرد و خواستهام برباد. من جزو یک گروهِ ۶ نفره بودم که از جانبِ بخشِ برنامه سازیِ سیاسیِ گروهِ کانالهای تلویزیونی دولتی اروپایِ مشترک (Union Européenne de Radio-Télévision, UER) ،به تونس و سپس به لیبی فرستاده شدم. ما جزوِ آن دسته خبر سازان و خبر رسانانی هستیم که هیچگاه دیده نمیشویم و کم به صحنه خبریِ اخبار اضافه میشویم. بسیاری ما را مسافرانِ ساعتِ ۲۵ مینامند. تا همین چند سالِ پیش مجبور بودیم با اسم و رسمِ واقعی سفر کنیم و حال یزدان را شکر که چیپِ GPS در دست داریم و با تمامِ اینها ، آنانی که با شدیدترین صحنههایِ جنگ برخورد میکنند، خبرنگارانند و بیشترین تلفات را ما در این چند سالِ اخیر داده ایم. گاهی مرگ بهترین راه است، وای اَسفا که گیرِ گروههایِ رادیکال اُفتی و گروگان باشی، بیش از ۷۰% بد قسمتی گرفتارت است، دولتهایِ فرانسه و اسپانیا به زحمت با گروگانگیرها مذاکره میکنند، در این راه تنها هستی و همان زمان که در الخُمس بودیم (نزدیکِ مِصراته، اواخرِ سپتامبر) ۲ دانمارکی از روزنامه پر تیراژِ کشورشان بدانجا آمده بودند، آنها به همراهِ ۳ خبرنگارِ تُرک به دامِ کماندوهایِ خطِ ویژه قذافی (تک تکِ آنها به دستِ سربازان جَیِّد الاِسلام به دام افتاده و به شدیدترین وَجه کشته شدند) افتاده بودند، ترکها چو مسلمان بودند، با روشی وحشیانه شکنجه شده بودند و جان سپردند، دانمارکیها با روشی خلاّقانه از آن محل فرار و جریان را برایمان تعریف کردند. خداوند به فریادت رسد وقتی که بدین نحو به چنگِ اینجور آدم اُفتی .
***
با تمامِ این احوالات کار با عشق انجام میشود و تو خطر را به جان دیده و آنرا میخری اما چه فایده که بیش از ۵۰% کار هیچگاه به مردم عرضه نمیشوند و مُمیزّی به جان آنها افتاده و قیچی میشوند. امسال بهانه بود که صحنههایِ مربوط به اجساد کم و یا اصلاً نه فیلمبرداری شود و نه خبر سازی در موردِ آنها، پرسیدیم علت را گفتند نکند که مسلمانانِ اروپا نشین با دیدنِ این تصاویر، امنیتِ اروپا را به خطر ندازند و اشتباه افغانستان و عراق را هیچ تکرار نخواهیم کرد. با اینها رویتر تصاویری از زندانها، بیمارستانها و غیره را جَستار گریخته انتشار داده بود، روسها نیز (که عضوِ گروهِ ما نیستند) با شدّت تمامِ به خبر پراکنی مشغول بودند و مردم را علیه ناتو و عملکردِ آنها تحریک میکردند.
لیبی را تنها یکبار دیده بودم و آن دقیقاً ۳ سالِ قبل بود که به دنبالِ صحرا نشینانِ طوارق، برایِ اولین بار به ما ویزا داده شد و از طریقِ لیبی به سُلطاناتِ طوارِقیه سفر کردیم، هر بار برایِ دیدار با آنها مجبور بودیم از الجزایر، راهی طولانی طیّ کنیم و یا سفری پر مخاطرهای از مالی، بدانجا انجام دهیم. لیبیِ ۲۰۱۱ با لیبیِ ۲۰۰۸ کاملا متفاوت بود. مردم را خیلی مطمئن از کاری که انجام میدادند (شورش علیه قذافی)، ندیدم. در کنارِ جنگهایِ پراکنده، درگیریهایِ بسیار سنگین و خونین، بسیاری از مردم بی خانه و بی کسب و بی کار شدند، به ندرت کسی را از بنغازی گیر تا به تریپولی میدیدی که کسی را از دست نداده باشد، بیش از ۵۵% شهرهایِ مهمِ لیبی خراب و ویران شده اند، ۳ پالایشگاهِ مهمِ آبِ شیرین سازی (هدیه حضراتِ سعودی و یکی از رومانی) و ۲ نیروگاهِ برق (روس و فرانسوی ساز) کاملا ویران شد. چندین جاده اصلی، اتوبان از بنغازی تا به سرت، بنغازی تا به حدودِ سودان، بنغازی تا به تریپولی و به آخر گیر تا به تونس، از بین رفت. مدارس، شفا خانه ها، مراکزِ دولتی بسیاری به همراهِ ساخت و سازهایِ بنادر و لوله کشیهایِ نفت و گاز، تمام از ۱۰% تا ۶۰% از بین رفتند.
اما تو دوستِ گرامی، غصه به کامَت مگیر! حالا اروپاییها قرارداد پشتِ قرار داد با شورایِ مقاومت امضا میکنند تا چنگی بیش به ثروتِ عظیمِ لیبی زنند. با این دزدیها، بچههایِ انگلیسی بیشتر چاق میشوند، آمارِ دیابت در فرانسه بیداد میکند، شب نشینیهایِ اسپانیولیها صد افزون میشود، آلمانیها بیشتر فخر فروخته و بیشتر حَلبیهایِ رنگی میفروشند. آمریکاییها که از همه جلوترند، اینها از همین حالا قراردادی امضا کردند که شباهتی به کاپیتولاسیونِ سالِ ۴۰ شمسیِ ایران دارد، لااَقل اینجور نشان میدهد و احتمالاً تا چند وقتِ دیگر اولین پایگاهِ تفنگدارانِ آمریکایی در بنغازی را شاهد خواهیم بود.
***
افرادی که میجنگند (ضّدِ قذافی و یا بلعکس)، بر چند دسته تقسیم میشوند، اول مردمانی عادی هستند که به روشهایِ متفاوت دست به اسلحه برده و میجنگند، بیشترین تلفاتِ این جنگِ داخلی در لیبی را این دسته داده اند، همه جور آدمی در بینِ آنها دیده میشوند، بیشتر ذاتِ قبایلی را دارند که سالهاست به شهرهایِ بزرگ کوچ کرده و رابطهای خاص با صحرا ندارند، دسته دیگر سربازان و نیروهایِ مختلفِ نظامیِ وابسته به قذافی بودند که در ماههایِ ژوئن و ژولیه از ارتشِ لیبی جدا و زمانیکه قذافی پایتخت را ترک کرد، اینها نیز پراکنده شدند. بسیاری فراری شدند، بسیاری در سرِ هر کوی و خیابان اعدام شدند بی آنکه محاکمه شوند و عدهای دیگر زندانی و تحویلِ مقاماتِ شورایِ مقاومتِ لیبی شدند، با هیچ کدام از اینها نه مساوات رعایت شده و نه عدالت، حق در زمانِ جنگ دست یافتنی نیست، سرباز همیشه میبازد. یا روحِ خود و یا جانِ خود، در هر صورت تنها هیولایِ جنگ برنده این قائله است.
مهمترین نیروهایِ شورشی افرادی هستند که جَیِدّ الاِسلامْ نام دارند، اینها گروهی اسلامگرایِ افراطی هستند که سالها قبل از ایجاد القاعِده در شمالِ آفریقا به وجود آمده اند، وابستگان به این گروه با تمامیِ سرانِ شمالِ آفریقا (به غیر از مغرب و به همراه سودان و تا به سومالی و دوستدارِ الشَباب و دیگر گروهایِ وابسته به القاعده) جنگیده اند، عبدالکریم بِلحاج رئیسِ شاخه نظامی آنها است، او (و افرادش) حتی در افغانستان نیز جنگیده اند، حول و هوشِ ۹۵ به آفریقا بازگشتند و قذافی شدیداً مواظب بود که اینها در لیبی سرباز گیری نکنند. هنگامی که جنگ دوباره به افغانستان بازگشت، اینها در آنجا بر ضدِ ناتو و متحدانش میجنگیدند که توسطِ آمریکائیها اسیر و به گوانتانامو فرستاده شدند، چند سالِ قبل، زمانیکه اوباما به قدرت رسید، اینها به همراهِ ۱۰۶ زندانی دیگر آزاد شدند (بهانه این بود که مدرکی بر علیه اینها نیست، خوب آمریکاییها را خر کردند!)، قذافی اجازه ورود به لیبی به آنها نداد، جید الاسلام مجبور شد که در الجزایر متمرکز شود، در آوریلِ گذشته اینها شروع به سرباز گیری کردند، که به زیرِ نظرِ مستشارانِ اسپانیولی و فرانسوی، به مدتِ ۶ هفته تعلیماتِ خاصِ نظامی را فرا گرفتند و از آنجا به لیبی کم کم بازگشتند و جنگِ اصلی در آن زمان آغاز شد، آزادیِ زَوّاره، مِصراته، راس لائَوف کارِ اینها بود، همچنین پاکسازیِ کاملِ تریپولی و بنی وَلید نیز بر دوشِ آنها بود. بیش از نیمی از اعضایِ شورایِ مقاومت را اینها تشکیل داده اند و یا وابستگی خاص به اسلام گرایانِ دیگر دارند و خواهانِ ایجادِ شریعتِ اسلامی در لیبی!
ارتباطِ اینها با ناتو از طریقِ ناوهایِ انگلیسی و آمریکایی که در خلیجِ سرت هستند، صورت میگیرد، اسلحهها تماماً سازمانیِ ناتو است، ارتباطات را آمریکا جداگانه از ساتلیتهایِ دیگر کنترل میکند، این چنین ارتباطاتِ ماهوارهای را به عمرم ندیده بودم و گروهِ ما تازه قسمی بسیار کم را آگاه شد، این ارتباطات از مالت و جنوبِ اسپانیا رهبری میشوند، قضیه آنچنان است که وقتی هواپیماهایِ جنگیِ ناتو برایِ بمباران به منطقه میآمدند، هیچ گونه وسیله الکتریکی کار نمیکرد، یا اگر میکرد به همراهِ پارازیت بود و امکانِ برقراریِ صحبت با تلفن، موبایل، بیسیم نبود، تنها موجی که پارازیت نمیگرفت، موجِ بیسیمِ خاّصِ سربازانِ جید الاسلام بود که خود شاهدِ آن بودم.
گروهِ دیگر که از قذافی و از هم پیمانانِشان بودند، افرادی از کشورهایِ منطقه بودند که تنها به خاطرِ پول میجنگیدند و انگیزه دیگر نداشتند، بسیاری از اینها در همان ابتدایِ تابستان تار و مار شدند، بیچاره سیاه پوستانی که به گیرِ شورشیانِ مردمی می افتا دند، صد رحمت به کو کلوس کِلانهایِ جنوبِ آمریکا و همان لینچهایِ آنجا در لیبی تکرار. صحنههایِ بسیار وقیح، زشت و خونین در اردوگاههایِ اینها مشاهده شد که هیچ گاه تصور نمیکردم که به چشم ببینم، در این سرزمین کسی که به دشمن یاری برساند و یا از مردم نباشد، به شدت تنبیه میشود، زن و مرد فرقی نمیکند، در صحرا، در این شرایطِ خاّص هر کَس قانونِ خود را دارد، خود کُشی بهترین راهِ حل برایِ مزدوران است.
***
بعد از قائله بنی ولید خبر رسید که ناتو بالاخره پادگانی که در آنجا قذافی موشکهایِ دوربُرد (زمین به هوا روسی و مدلهایِ بازارِ سیاه آمریکایی) و مواّد شیمیایی برایِ ساخت و ساز بمبهایِ خطرناکِ شیمیایی قایم کرده است را پیدا کرده و به زودی عملیاتِ سنگینی در آن منطقه ترتیب خواهد داد. این منطقه که آن پادگان در آنجا قرار داشت، بُو العَزیز نامیده میشد که شهرِ گمشده صحرا (عکسِ ضَمیمه) در آنجا قرار داشت و منطقه طوارق، مردمانِ صحرا نشین. قذافی اینجا را به وسیله نظامیهایِ روس انتخاب کرده بود. منطقه تا همین چندی پیش... در هیچ نقشهای دیده نمیشود، هیچ ساختاری به رویِ زمین ساخته نشده است و تماما زیرزمینی هستند، وقتی که باستان شناسِ روس به صورتِ اتفاقی شهرِ گمشده صحرا را به جهان معرفی میکند، به صورتِ اتفاقی از این منطقه مرموز نام میبرد، بسیاری تصور میکردند که قرنها در اینجا موجوداتِ ماوَرا زمینی رفت و آمد داشتند، داستانهایی که محقق باستان شناس، دیوید ماتینگلی نقل میکند، شگفت انگیز است، ارتشهایِ بزرگی چو مصر باستان، رومیان در اینجا گم شده اند، در دورانِ جدید نیز اسپانیولیها و انگلیسیها و فرانسویها نیز گرفتارِ این ناحیه از صحرا شده اند که هیچ گاه کسی نتوانسته است توضیحی برایِ آن پیدا کند . عکسهای یی که بسیله ماهواره از این محل گرفته شد، شّکِ ناتو را برانگیخت و محلِ اِختفایِ این پادگان کشف شد.
من شبِ دومِ اکتبرِ ۲۰۱۱ میلادی در آنجا بودم .
***
در مجموع ۴ ماشین بودیم، ۲ تا تویوتا با پلاکِ اَلجزایری و ۲ کیا که پِلاک نداشتند، ۷ خبرنگار، خبر نویس و فیلمبردار، دورزَنهایِ طوارق که در آن مناطق سَرکشی میکردند و همیشه نَهان و در کمینِ دشمن، از حال و احوالِ جنگ اطلاّعی چندان نداشتند، اگر خطر را احساس میکردند، تیر انداختن برایشان لازمهٔ کار بود، به خصوص اگر قیافه خارجی داشته باشی و سر وضعَتْ زردِ قَناری! سربازانِ جید الاسلامی که همراهی میکردند ما را، من را به یاد مردانی میانداختند که سالها پیش در قفقاز، در جنگِ روس و چِچن دیده بودم، اندامِ قوی، کِشیده، ریشِ بلند اما مرّتب و تمیز، بعضی از آنها خالکوبیهایِ قبیلهای داشتند که در صورت و دستهایشان پیدا بود، در اندک زمانی که برایِ استراحت پیدا میکردند، قرآن میخواندند، لهجه عربی آنها به زحمت میفهمیدم، شاید چند کلمه.. جَستار و گریخته! فرانسوی را شیواتر و تَرتیل حرف میزدند، بسیاری انگلیسی را از آمریکاییها یاد گرفته بودند، اسلحه از ایشان هیچگاه دور نمیشد، حتی در لحظه نماز و شکر گذاری!
حال تو تصوّر کن در آن وادیِ خالی از سایهٔهایِ همیشگی، سکوت ترس بار است، ۲ صحرا نشینِ اهلِ کَفیر که راهنما یِ ما بودند، به زیرِ لب آهنگهایِ محلّیِ خود را زمزمه میکردند، پرسیدم معنای آن را، گفتند بهتر است که ندانی چون صحبت از کُهن دیاری است تاریخی (بو العزیز) که افرادِ ماورا آنرا پایه ریختند و خِشت و گِلَشْ را صحرا نشینانی که هیچ گونه شباهتی با مردمانِ فعلی این بیابان ندارند، دانستن از آنها برایِ خارجیان کُفر است، این کفر و هر کفری دیگر، مجازاتش حبس در چاهی بی آب است.
به تمامیِ ما، جلیقه ضّدِ گلوله میدهند، هر چند که دانسته میشود که احتمالاً قضیه به بمبارانِ هوایی خاتمه پیدا خواهد کرد اما خدا را چه دیدی، آن جلیقه سنگین و رَدایِ بلند طوارق، قیافههایِ ما را مُضحک در نظرِ اینان جلوه میدهد.
وقتی که از سرمایِ شامگاهیِ صحرا عمیقاً بهرهمند بودیم، با از کار افتادن دستگاههایِ مخابراتی و حتی ضبطِ صدا و غیره.. فهمیدیم که هواپیماها یِ ناتو نزدیک هستند، مو به بدنم سیخ میشد زمانی که راهنمایانِ اهل ِ کفیر با دیدنِ هواپیماها قیه میکشیدند و رقصی عجیب که شاید ریشه سودانی داشت و تفنگها به سویِ آسمان و فریادِ خوشحالیِ سربازان از این حرکات ... یادآورِ زمانی که انگلیسیها آن نواحی را ترک کردند و برایِ همیشه برده داری ریشه کن شد. (اینجور حدس زده میشود!)
***
از زمانیکه هواپیماها از رویِ سرِ ما میگذارند و تا زمانیکه باز میگردند، تنها ۱۸ دقیقه طول میکشد، ۱۸ دقیقه طولانی و سهمگین برایِ من و دیگر همکاران، هواپیماها بیش از هفتاد درصد شبانه برایِ بمباران میایند، صدایِ هاریرهای انگلیسی و سوپر اِتانداردهایِ فرانسوی خوش آیند نیست، از جنگ گفتن، یاد کردن هیچگاه آسان نیست.
باز منتظر میمانیم، رئیسِ سربازان بی قرار است، هر چند ثانیه با محلی تماس میگیرند، از همه بدتر سرمایِ صبحگاهی است، در انتظار بودن را که همه ما در این پیشِه خوب شناسیم. خورشید که به بیرون میاید، چند ساعتی از عملیاتِ ناتو گذشته است، زمانِ پاکسازی به پایان رسیده است، از این منطقه مرموز دور میشویم و هنگامی که به پادگان میرسیم، آن چیزی نیست که در انتظارِ دیدنش بودیم.
بیش از ۴۷ آشیانه زیر زمینی شناسایی کردند، خیلی از آنجا محافظت نمیشده است و گمان برده میشود که موشکها و بمبهایِ شیمیایی از آنجا خارج شده است، وقت و نیرو نیست برایِ خاکسپاری، مردگان را به گوشهای جمع و در آنجا خاک میکنند، مَنظره کماکان در خاطرم است، از دشمن کسی زنده نیست، تماماً در چادرهایی بودند که با بمبارانِ هواپیماهایِ سوخته شدند و با گذشتِ ساعتها محل بویِ تعفّن میگیرد، اجازه فیلمبرداری نمیدهند، ترس از چهره همه میبارد، همه خیلی زود به اَلقاعده شک میکنند و خوب میدانند که ناتو سرش کلاه رفته است.
هر چیز را که میبینم، هر چیز را که میشنوم را زود مینویسم، چون اثراتِ بمباران شناخته شده نیست، از بقیه افراد جدا ، میشویم و بی آنکه اجازه صحبت، نظر و سوال داشته باشیم، از طریقِ السَوراتْ به میسراتَه برده میشویم و از آنجا شبانه به قرنطینه برج الخَدرا! تمامِ این سفر کمتر از ۲۰ ساعت طول میکشد و انگاری میخواهند ما را دست به سر کنند. بسیاری از نوشته ها، فیلمها، صداها، تصاویر در تونس، توسطِ تونسیها که دورادور از مقرِ ناتو دستور میگیرند، ضبط میشود، خودشان مسئولند تا بعداً... بعد از دیدن و خواندن، خیلی مطلبی از بو العزیز باقی نماند، انگاری میشود آن شب و آن روزِ سیاهِ دیگر را از یاد برد.
***
بیش از ۴ روز در قَرنطینه زمان و وقت کُشی میکنیم، بهانه این است که مبادا از آن حمله رّد و اَثری شیمیایی در ما باقی مانده باشد، اینها حتی بلد نیستند دروغی بهتر بگویند و در پایان مرگِ قذافی و این که ناتو تازه فهمید که سرهنگ هیچ در جنگ مداخله نداشته و هیچ تصمیم نمیگرفته و این ۲ پسرش بودند که نبرد را اداره میکردند و هر کدام آشنا به این کار و حال سِیف اِلاسلام تنها کسی است که تمامیِ رازها را میداند، باید دید چگونه با دشمنانِ پدرش کنار خواهد آمد.
***
به پاریس باز میگردیم، آنچنان که پر سر و صدا به صحرا رفتیم، در بازگشت هیچ کس سراغی از ما نمیگیرد، دوستی از خدا پرسید و گفتیم که باور کنید که خدا را نیز در آنجا نیافتیم و انگاری چون نزدیکِ به ایّامِ کریستمس هستیم، ایشان مشغولِ خریدِ سالِ نو هستند. چه دردناک که خیلی چیزی بینی و خیلی چیزی نتوانی بگویی، از آن روزها و شبهاِ پر مخاطره تنها صحنههایی در افکار باقی میماند و چندین دفترچه یاداشت تا زمانی رسد که آنان را در اختیارِ مردم قرار دهی.
دِلگیر و افسرده خاطر ، با رویی پائیزی این مطلب را به پایان برده و یادآور میشویم که از جنگ و مردمانش، نِبشتن اَمری ساده نباشد. کاش بشود آن روزی که هیچ گاه جنگی نباشد... راستی از سوریه چه خبر ؟ ما که آماده هستیم ...
نوامبرِ ۲۰۱۱. پاریس ِ زیبا .
Recently by Red Wine | Comments | Date |
---|---|---|
که خوش میآمد آن بورانی اسفناج | 4 | Dec 04, 2012 |
راهی که بازگشتی نداشت | 6 | Nov 22, 2012 |
ساعتِ آخر یک آزادیخواه | 32 | Nov 10, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
...
by Red Wine on Fri Dec 09, 2011 05:59 AM PSTجیم دال جان،دلمان میخواهد که تو را دیده و دل بگشاییم از آنچه که به قلم نمیاید و به هیچ نتوان تصویر داد...با سپاس از محبت و صداقتِ شما .
همیشه سبز باشید.
آنچه در لیبی گذشت
Jeesh DaramThu Dec 08, 2011 04:48 PM PST
حلاوت سخنانی نو در روزگاری که اکثر اخبار سانسور شده و انحصاری هستند و نوشتاری بسیار قابل تقدیر که خواننده را وادار به تامل و تعمق مینماید، این مقاله شما را در سطح بهترین گزارشهای مستند از واقعیت آنچه در لیبی گذشت قرار میدهد. احساس میکنم که از اینگونه ماموریتها انرژی میگیرید و موجب تشکر است که این تجربیات عینی خود را با هموطنان در میان گذاشتید. سلامت و استوار باشید
...
by Red Wine on Thu Dec 08, 2011 07:19 AM PSTجهانشاهِ عزیز،همانطور که به دیگر دوستان عرض کردیم،کاش میشد که هر چه دیدیم،هر چه احساس کردیم را به قلم آوریم و نقل کنیم،افسوس که نمیشود،لااقل حالا نمیشود.
خداوند شما را برایِ ما حفظ نماید .
Alive & kicking
by Jahanshah Javid on Thu Dec 08, 2011 03:39 AM PSTRed Wine e aziz, I'm glad you're alive and kicking! But you are an endangered specie. Very few journalists venture so deep into areas experiencing war and revolution. Your eloquent and sincere report reminds us how terrible it is humanity's violence towards itself. You took us beyond the headlines and selective images which have given us a distorted or at best incomplete view of realty.
Thank you!
...
by Red Wine on Wed Dec 07, 2011 05:11 PM PSTآری جان،کاش میشد که بیشتر بنویسیم،کاش میشد تمامِ حرفهایِ نگفته را یک جا بزنیم...
با سپاس از مهربانیِ شما.
این غنیمت ارزش توجه دارد!
Ari SiletzWed Dec 07, 2011 03:57 PM PST
این گونه گزارش از نزدیک به زبان فارسی، با مهارتی حرفهای و
خارج از انگیزه سیاسی که خصوصأ برای ایرانی نوشته شده
باشد جای دیگر پیدا نمیشود.
جناب شراب سرخ، بسیار سپاسگزارم.
...
by Red Wine on Wed Dec 07, 2011 03:34 PM PSTآناهید خانم جانِ عزیز،لطفِ فراوان کردی که به ما سر زدی عزیز.
همیشه سلامت باشید.
...
by Red Wine on Wed Dec 07, 2011 03:29 PM PSTشیرین جان،همانطور که در بالا یِ مطلب نبشتیم،این تنها یک پاره نبشتار است،اگر بخواهیم کامل بنویسیم از آنچه که دیدیم،چندین بلاگ را بدان میبایستی اختصاص بدهیم،ساده و صادق نبشتیم تا دیگران از آنچه که ما دیدیم تا اندازهای آگاه باشند و به خود آیند و انقدر بی پایه بحث نکنند،ایرانیها امروزه خیلی منم میزنند و خیلی بی اطلاعند !
قرارِ پاریس بر سرِ جایش است،امسال..سالی پر ماجرا بود،در ابتدا شیلی و مصر و حالا تونس و لیبی ! قرار است به کالیفرنیا نیز سریع بزنیم و احوالی از پدر و مادر.
هوسِ شیرینی خامهای کردیم...
همیشه سبز باشید.
...
by Red Wine on Wed Dec 07, 2011 03:24 PM PSTاسپند جان،اینان که بر دهل و کوسِ جنگ زنند که از ما نیستند ! شرم بر اینان باد و مرگ بر دشمنانِ ایران.
از دیدارِ مجدد با تو عزیز بسیار خوشحالیم.
Thanks Red Wine
by Anahid Hojjati on Wed Dec 07, 2011 11:12 AM PSTyou are very brave to go into these war zones. thanks for sharing what you saw with us.
خوش مینویسی
ahang1001Wed Dec 07, 2011 11:05 AM PST
نمیدونم...مقاله بود....سفرنامه بود...اخبار...؟؟
با اینکه مرتب اخبار را نگاه میکنم...و هر روز صبح گوش میدهم...اما
بر اطلاعاتم بسیار افزوده شد...خیلی خیلی ممنون
قرار پاریس...هنوز پای برجاست؟
شیرین
شراب قرمز جان خوش آمدی!
Esfand AashenaWed Dec 07, 2011 11:01 AM PST
متأسفانه شما که با چشم خودتان دیدید و توضیح هم دادید که جنگ در لیبی فانفار یا شهر بازی نبود! این طرفداران جنگ با ایران با بلاهت تمام گیر دادند به خامنهای که مثلاً کشتن خامنهای با هر قیمتی میارزد. تو ایران هم نیستند که خونه و زندگی و آب آشامیدنی و غیره رو از دست بدند. حالیشون نیست.
چکار میشه کرد خریت که شاخ نداره ولی نمیدانم چه اصراری دارند جنگ رو "منطقی" و نقض حقوق بشر رو در ایران بهانه جلوه بدن.
هر چه قدر که حقوق بشر در ایران بد هست، جنگ صد برابر بیشترش میکنه. حالا هی هیتلر رو مثال میزنند! چه کنیم شراب قرمز جان که دوران وانفسای هست و ما هم در گیر یه مشت گاو و گوساله!
Everything is sacred