گل کوچک آبی‌ و خاکستری‌های اُسلو


Share/Save/Bookmark

گل کوچک آبی‌ و خاکستری‌های اُسلو
by Red Wine
28-Apr-2012
 

درینجا نشسته ام،در اتاقی با اِستیلِ مدرن اما با در و دیواری قدیمی‌.. مُضحکانه این اتاق مرا به یادِ فاحشه‌ای پیر می‌‌اندازد که لباسی با مارکِ ژان پُل گوتیر به تن کرده بود و چند روز یکبار به دنبالِ مشتری در کُریدرِ پالاس می‌گشت.تنها همنشینَم تابلوی کوچکی از یک گُلِ آبی‌ رنگ است که وجودَش مرا آرام کرده و درد دلهایَم را بی‌ آنکه گلبرگ‌هایَش را تکان دهد و یا حتی پرچمهایَش از دلتنگیهای داستانم سَر خَم کند،گوش می‌‌دهد.

اُسلو را از سالیانی دور شناسم،از آن هنگام که همچو وین و اِستانبول مخفیگاهِ خوبی‌ برای کمونیستهای غربزده بود،از آن هنگام که به دنبالِ شازده عمو جانَم به اینجا آمدم و از وحشت .. از دستِ مردانِ بارانی پوشْ این شهر را زود ترک کردم.دلیلی‌ برای بازگشت نداشتم،شهرهای شمالِ اروپا را آنچنان دوست ندارم هر چند که هنر و تاریخِشان را همیشه از حفظ دانسته و چشم بسته در یادم آن را از شرِّ سرمای سِمج محفوظ می‌کنم.

***

خیلی‌ وقت نیست که این شهر را اُسلو می‌‌نامند،کمتر از صد سال است که این چنین می‌‌نامندَش و انگاری به معنای زمینی‌ سرسبز است که ما کور شویم اگر این چنین اینجا را یافته باشیم.خدا می‌‌داند که اگر صدقه سرِ سلطانِ سرزمینِ دانمارک نبود،این چه حال و روزی پیدا میکرد.بوی سوختگی آن ساختمانها دران سال که اُسلو تقریبا از میان رفته بود،همچنان قابلِ اِستشمام است و من مجسّمه‌های به یاد مانده از آن دوران را همیشه تحسین کرده و سعی‌ کردم طرح‌هایشان را ترسیم کنم.

افسانه‌های زیادی از این شهر به جای ماندند که قصد ندارم به تو بگویم،دانستنِ اینکه همچنان این منطقه از اَشباحِ وایکینگ‌ها پُر است و دزدان دریایی در کوچه‌ها مَست به در و دیوار خورده و اشعارِ رزمی می‌‌خوانند،به دردَت نمی‌خورد،ولی‌ شاید برایَت جالب باشد که بدانی‌ که دریانوردانِ نُروژی بسیار شجاع بودند و حتی شاه بریتانیا آرزو داشت چند مَلاّحِ متولد شده از این شهر در خدمتِ او باشند و سرزمینهای دیگر را به استعمارِ خود درآید.اما نُروژی به این سادگی‌ تن به ذلّت نداده و خود بنده خدایَش است و همین را برای خود کافی‌ بیند و روزی را پروردگار همیشه می‌‌رساند،هر چند که دیر به او اعتقاد پیدا کرده باشی‌ و در سیاهی‌های بت پرستی دست و پا زده باشی‌.

از این بگویم که در کاتدرالِ دِمکیرکِ توانستم چند نُت ارگ بزنم و از طرحِ این اَبَر ساختمانِ مذهبی‌ قرنِ هفدهم،شادمانه یاداشت بردارم هر چند که این چند روزه بیشتر نگرانِ خودم بودم و کم خوری این اواخر که باز در سرمای زیاد و یا گرمای زیادتر،بی‌ اشتهایی به سراغم میاید و بیچاره من که اجازه ندارم در اتاق دست به سیگار‌های دست سازِ مونتِ کریستوی خود زنم و چه جشنی بزرگ نایژه‌ها در ریه‌هایَم برپا کردند،نا مرد‌ها !

اما خوب چندان غذای پا گیری درین شهر یافت نمی‌شود،باور نمیکنی‌ ؟! گوشتِ گوزنهای قُطبی و مُرداب نشین،گوشتِ فُک‌های صورت شیرین و نهنگ‌های بیچاره که از دستِ ژاپنیها چَنگ زده ند،حتی تُخمِ مرغانِ دریایی و خرچنگ‌های عَنکبوتی شکل،خوشا به حالِ تو که همیشه سیری و رنگِ آبی تو خوش اشتها... !

***

هر چند که به قلعه‌ها و دیگر یادمانده‌های قرون وُسطایی علاقهٔ خاصّی‌ دارم اما تنها دوستی‌ من که برایم برجسته و به یاد ماندنی است با یک تابلو است که جیغ نام دارد.جیغ را برای اولین بار در پاریس دیدم،در زمانی‌ که دانشجو بودم و دست و پا در دنیای شناختِ هنر می‌‌زدم،در شبی‌ که از عشقبازی با معشوقه‌ام دست کشیدم،برای دود کردنِ اندکی‌ علفِ سبز به کناری رفته و سپس حرکاتِ گِردابی شکلِ دودِ علفِ آفریقائی مرا به یادِ این تصویر از جیغ انداخت و سپس به شوخی‌ چند تکّه نت پراکنده با پیانو سرهم کرده و از آن پس ایشان را آقای جیغ نامیدم.بیچاره معشوقهٔ آن زمانم که هاج و واج به پیکرِ لختِ من می‌‌نگریست و من حوصلهٔ توضیحِ مَضامینِ مونک را نداشتم و همین جوری مکتبِ اِکسپرسیونیسم به راهِ کجِ خود ادامه میداد و حیف از آن زحمتِ کوتاهی که در ساختِ آن قطعهٔ‌‌ متوّلد شده از علف کشیدم،این رنگ‌های هرجائی ،پژواک‌های دیدنی‌ را سخت دوست دارم.

تو همچنان به حرف‌هایم گوش داده و به دیده‌هایم نگاهی شفّاف داری،این را در تو ..درین چند روزه دیده و در دل‌ تقدیر کرده ام،درین زمانه خیلی‌ نمی‌شود با کسی‌ از دیده‌ها و نادیده‌ها صحبت کرد،آنان که جان دارند،حوصله ندارند،آنان که بی‌ جانند،بی‌ بند و بارند،این روز‌ها گوشِ شنوایی در کار نیست و قسمت به تکرارِ مکرّرات باشد و حیف از وقت و زمان که هیچگاه باز نمی‌گردند و ما همچنان اُستاد در زَدنِ سازِ مخالف !

***

درین خاکستری‌های اُسلو،دلم به تو خوش است هر چند که دلتنگِ شنیدنِ نفسهای شبانهٔ معشوقه‌ام هستم اما کی‌ به کی‌ است..درین گوشه اتاق بد جوری دِلم می‌گیرد و سلام به تنهایی و از تو تمّنا که او را به تو معرفی‌ کنم و از من خواهش که بگُریز از دست‌های کَبود و سنگینَشْ که به یکبار او را شِناسی‌،در انبوهِ گلبرگ‌های ظریفَت لانه کرده و لعنتی مثلِ اَنگل به تو پیچیده و هیچ وِلَت نکند تا خشک شوی و از رنگِ آبی‌ به دور و به جمعِ خاکستری‌ها بپیوندی.

چون تا چندی دیگر اینجا را ترک می‌کنم،به زودی به سوی پاریس پرواز می‌کنم،این وقتِ اندک را با تو میگذرانم تا تنهایی از حضورمان شرمگین شده و زود فرار کند،شرابی از هدایای دوستی‌ نروژی باز کرده و آرام به سلامتی تو می‌‌نوشم...

نگاهم در یک سایه عجیب ناپدید شد،حسی عجیب اما قدیمی‌ در من بیدار شد،خدای من..قلبم از این همه نوستالژی عرق کرده است،تمامِ وجودم درد می‌‌گیرد،به تو گفتم،از تنهایی نالیدَم،برایت تعریف کردم که یکی‌ بودن و با کس نبودن،یعنی‌ شکستن.. از عشق گفتن و به فکرِ او بودن یعنی‌ یک دنیای جادویی پر از لحظاتِ شیرین مثلِ این شرابِ کهنسالِ نروژی.

***

شیشهٔ شراب نیمه خالی‌ و خاکستری‌های اسلو با یک تانگوی کوچک با معشوقه‌ام در افکارم دود شده و من خوشحال از شنیدنِ این ترانه ،چشمانم را به روی تو دوباره باز کرده و چند سطری از این آهنگ را برایت می‌‌خوانم،هر چند که تو تنها تماشایَم میکنی‌ اما رهایَم نمیکنی‌.

تو،عشقِ پنهانِ من ..

نمیتوانی‌ بمانی‌ امشب در کنارِ من..

***

۲۶ آوریل ۲۰۱۲ .

اُسلو،نروژ.

 


Share/Save/Bookmark

more from Red Wine
 
Red Wine

...

by Red Wine on

جنابِ ویسکی‌،با تشکر از مهربانی شما و از شعرِ زیبایتان.


Whisky

Dear Red Wine

by Whisky on

Dear Red Wine,

I so enjoy reading your writing.

 ***************

 

 Eulogy Of the Spring's Eve

Anna Akhmatova

The blizzard had calmed in pine groves,
But, tipsy without any wines,
- Ophelia over her waters –
White silence all night sang to us.
And he, who’d been seemed not still clear,
Was then with this silence engaged,
And, gone, he stayed graciously here
With me till the end of my Age.

 


 


Red Wine

...

by Red Wine on

جنابِ آل ایرانیانِ عزیز و گرامی‌،با سپاسِ فراوان از توجهِ شما.


All-Iranians

اوج زیبایی و تخیل

All-Iranians


 

اینست اوج زیبایی و تخیل:
"نگاهم در یک سایه عجیب ناپدید شد،حسی عجیب اما قدیمی‌ در من بیدار شد،خدای من..قلبم از این همه نوستالژی عرق کرده است،تمامِ وجودم درد می‌‌گیرد،به تو گفتم،از تنهایی نالیدَم،برایت تعریف کردم که یکی‌ بودن و با کس نبودن،یعنی‌ شکستن.. از عشق گفتن و به فکرِ او بودن یعنی‌ یک دنیای جادویی پر از لحظاتِ شیرین مثلِ این شرابِ کهنسالِ نروژی" ....

مرسی. نوش جان


Red Wine

...

by Red Wine on

دیوانه جان،قربانت گردم ...

صدقه سرِ لطف و مهربانی حضراتِ سیاسیونِ نروژی،چندین هزار پاکستانی،سومالیایی،عراقی،ترک و ایرانی بدانجا آمده و نروژیان حال پشیمان و فراری از شهر ... این خارجیان مطبخ خانه‌هایی‌ درانجا باز کردند و شما می‌‌توانید بدانجاها سر زده و ترکِ عادت نفرمایید،کارِ ما ناجور است به خاطرِ سبزی خواری که هستیم و اندک گوشتِ ماهی‌ که به سق کشیم..خام باشد و بی‌ نمک !

بسیار شادمان گشتیم از دیدارِ با شما.


divaneh

این دیگر چه جایی است؟

divaneh


شراب جان هجوم احساس را چه زیبا تصویر نمودی. اما متوجه نشدم، یعنی شما می گویی که توی نروژ اگر آدم نخواهد که نهنگ و گوزن بخورد چیز دیگری نیست که بیاندازد توی خندق بلا؟ من همیشه فکر می کردم که اینها گوسفند قطبی می خورند اما گویا اشتباه کرده بودم. 


Red Wine

...

by Red Wine on

آه فرامرز جان دست به روی دلمان نگذار که هنوز عصبانی هستیم از آن بازی ! ... چندی دیگر مسابقات قهرمانی فوتبال اروپا شروع می‌‌شود و ما آماده .. !

دخترکانِ اسکاندیناوی هم صحبتانِ خوبی‌ هستند اما زیادی رام و بی‌ خیال هستند :) .

قربانِ مرامت.


Faramarz

چشمان آبی و سرد

Faramarz


 

 
شراب عزیز مانند همیشه خیلی قشنگ نوشتید.

جاهای سرد و کم آفتاب همیشه خاکستری و کم محبت به نظر میان. اروپای شمالی ها چشمان آبی رنگ قشنگی دارند که در نگاه اول برای ما ها خیلی جذابند. ولی گاهی وقت ها پشت آن چشمان آبی یک کوه یخ پنهان است.

در ضمن خواستم که پیروزی سفید پوش های مرنگه را در لا لیگا صمیمانه تبریک بگم و پیشنهاد کنم که یا شما و یا من دراولین  فرصت یک کلاس پنالتی زنی برای رونالدو و کاکا بگذاریم که واقعا موردنیاز است. راموس درست بشو نیست!


Red Wine

...

by Red Wine on

بسیار ممنون و سپاسگزار از اینکه به ما سر زدی مازیار جانِ عزیز.


Red Wine

...

by Red Wine on

رنگِ آبی‌ شیرین است خانم آناهید خانم جان... با سپاس از مهربانی شما.


maziar 58

..

by maziar 58 on

Thanksfor a nice essay&don't miss beautiful norgens.

Maziar


Anahid Hojjati

شراب سرخ عزیز ,

Anahid Hojjati


بسیار لطیف بود .اول صبح یکشنه ما را آبی زیبایی دادی ..


Red Wine

...

by Red Wine on

شازده عزیز و گرامی‌،جنابعالی بسیار دانا هستید... این هم خودش دلیلی‌ است اضافه بر دگر خاکستریهای اسلو.

با سپاس از توجه  شما.


Shazde Asdola Mirza

شراب سرخ عزیز: اگه برای محاکمه اون جانی ضد بشر رفته‌ای ...

Shazde Asdola Mirza


 

... همون قضیه می‌تونه رو دیدگاهت از اسلو تاثیر منفی‌ گذاشته باشه.

امیدوارم که باقی‌ سفر خوشتر بگذره و نقطه اوجش این گل کوچولوی آبی نباشه.


Red Wine

...

by Red Wine on

خوش قلبی و مهربان مثلِ همیشه،ممنون جهانشاه جان...


Red Wine

...

by Red Wine on

شیرین خانم جان،اسلو خودش دیگر دلی‌ نداشت برای سوختن،شهر به تسخیرِ خارجیان آماده و نروژیانِ اصل از آنجا به شهر‌های کوچکتر می‌‌گریزند،روحِ اسلو بطنی خاکستری داشت و ما بی‌ تقصیر.

با سپاس از شما.


Jahanshah Javid

beautiful

by Jahanshah Javid on

beh del neshast. mamnoon!


ahang1001

دلم برای اسلو

ahang1001


دلم برای اسلو سوخت

اونقدر ها هم خاکستری نیست...ها

شاید گزارتان همیشه در زمستان به اسلو افتاده است

حالا هم که بهار است...وبهش بی مهری نکنید