شامگاهِ دوشنبه بیست و هشتم بعد از چند هفته سفرِ کاری به پاریس میرسم، گرسنه و بی رَمقْ به باری میروم که نزدیکِ خانه است و درانجا احساسِ امنیّت و آرامشِ خاطر میکنم، این گوشه از شهر را دوست دارم، سنگ فرشها، نَمای خانه ها، مغازه ها، سر و صدای محلهٔ قدیمی، بوی خاک و بوی عطرِ زنانِ صمیمی و حتی گدای پیرِ کولی...این گوشه از شهر... پاریس را من دوست دارم.
مسیو ژان لوئی که صاحبِ این بارِ قدیمی است، مرا از سالهای گمنامی میشناسد، آن روزهای سخت را من چه خوب به خاطر دارم، وقتی که غَریب باشی، وقتی که روزهایَت شب آلود باشند و شبهایَت بی پایان، احتیاج به کَس داری، به هم صحبت و شاید نیاز به یاری داری، مسیو ژان لوئی در آن زمان به من خیلی کمک کرده است، برایش کار کردم، آشپزی که بلد نبودم و حتی دریغ از سینی نِگاه داشتن در دست...از صفر شروع کردم و سپس از او و همسرِ خوبش نینا کارهای مربوطِ به بار را فرا گرفتم، هنوز رابطهٔ خود را با اینان حفظ کرده ام، هنوز وقتی فراهم شود..به سرِ پیانوی قدیمی بار میروم، مسیو ژان لوئی ویولونِ قدیمی را به دست میگیرد و با هم یک والسِ پاریسی مینَوازیم.
ژان لوئی، تشنه ام، سیرابَم کن ... ژان لوئی، گرسنه ام، سیرَم کن.او به عجله میز و صندلی یک نفرهای را برایَم در گوشهٔ پیاده روي خیابان حاضر میکند، همانجا که دوست دارم، همانجا که تمامِ محل را به زیرِ سلطهٔ چشمانم دارم، مِنوی روز را برایم میآورد، برای پیش غذا سبکْ سفارش میدهم، چند تکّه پنیرِ نُرماندی و یک لیوان شرابِ سَنت اِمیلیون، برای غذای اصلی نیز ریسوتوی قارچ و بطری شرابِ اِناتِ کابِرنت ۲۰۰۷ ... دسر هم که همیشه همان است که میخورم، قهوه سولو با یک تکّه یخْ .
غذا که تمام میشود، تازه مَغزِم از یادآوری روزهای گذشته بمباران میشود، هوا مطبوع است، آسمان بَستری از تاریکی به خود انداخته و چراغها روشن میشود، دفترِ یادداشتم را به بیرون میآورم، صدای قدم زدن عابرین و صدای آکاردِئونی که از دور میاید، مرا در نِگاشتن احساساتم یاری داده و موسیقی متنِ دل نوشتههایم میشوند.
***
از کجا شروع کنم ؟ از اُسلو که گفتم، وَرشو و مایورکا نیز که به دنبالِ شوپَن بودم، کارهای ابتدائی برای یک سریالِ مستندِ تلویزیونی، هر قسمت یک نابغهٔ اروپایی در زمینهٔ موسیقی کلاسیکِ غربی، شاید بدینْ نَحو نسلِ جوان تر بیشتر با این سبک آشنا شوند و نسلهای دیگر نزدیکتر... از رَباط بگویم ؟ از جشنهای فرهنگ و هنرِ کولیهای کشورهای مختلف که درانجا برگزار شد ؟ .. نه، شاید وقتی دیگرْ اما شیفتهٔ این موسیقی شدم، کاش با اینان، کولیها را میگویم، مهربانتَر باشیم.
و اما سلام بر عشق، آری، سلام بر عشق...این همان جملهای است که در ابتدای ورودم به سالنِ نمایشِ فستیوال کَن برای فیلمِ جدیدِ میشل هانکِه...عشق گفتم ...آخرین باری که در کن بودم، سالِ ۲۰۰۶ میلادی بود، آن زمان نیز به خاطرِ چند فیلمِ خاّص به خصوص برای فیلمِ کِن لوچ بدانجا رفتم ولی خوب پشیمان و بی حوصله..این گونه آنجا را اینبار ترک کردم.
عشق خیلی آنی نبود که از قبل حِسَّشْ میکردم و کودکانه تصاویری از آن میساختم تا گزارشم را بدان مُزیّن کنم اما فیلم محّکم بود و هدف همان عشق و پیری و سپس مرگ ...! هانکه همیشه در ارسالِ پیامهایش موفق بوده است، انگاری خودش یک دوره این زندگی را زندگانی کرده، از این دنیا رَخت بَربَسته و سپس بازگشته و تجربیاتِ خودَش را مستند وارْ برایمان شرح میدهد.
دو نکته از فیلم بسیار موّثر بود، اول آنکه سِناریو بی نقص تا به آخر به جلو رفت و هر چند گاهی از اوقات تصّور میکردی که از چارچوبِ فیلم جدا شدهای اما بلافاصله مکالماتِ فیلم تو را دوباره به تماشای یک زوجِ بازنشسته که سادهترین احساسات دُنیوی را تجربه میکنند دعوت میکرد.نکته دیگر این بود صحنه پردازیها و عملکردِ خوبِ هنرپیشهها بود که این خودش فیلم را بیشتر برجسته کرده بود.
دیگر اینکه شهر را..کن در تصرفِ آمریکائیها بود، بسیاری از یاجوج و ماجوجهای تقلّبی هالیوودی به این بندرِ قدیمی مدیترانهای آمده بودند و خدا میداند که چه کارهٔ محّلِ دنیای هنر هستند و از کجا میآیند و به کجا میروند...رنگین پوستان با انبوهی از بِلینگ، زنانِ مَصنوعی و مردانِ قُرصی...! اما خوب، وجودِ اینان برای فرانسه و به خصوص برای فستیوال لازم است، اینها فراوان خرج میکنند، برای تبلیغِ فیلمهایشان به شُهرتِ فرانسه احتیاج دارند و خرجِ گزافی میکنند تا اول فیلمهایشان نِگاشته شود که فیلمشان در فستیوالِ کن به نمایش گذاشته شده است.
ولی خوب من دلم میسوزد، چه کنم که از آخرینهای مدرسه قدیمی هستم و هنوز دلم برای لبخندِ مِرلین، شخصیتِ اُرسون وِلز و برخوردِ جنتلمنی کَری گرانت که در گوشه و کنار فستیوال به جا گذاشتند تنگ میشود.
فرهادی را که نشد از نزدیک بشناسم، شاید گمنامِ ایرانی بودنِ من برای کسی که باید به ایران باز گردد، ترس آور است! گناهی نیست، در پاریس شاید قسمت یاری کند.مثلِ یک عاشق از کیا رستمی را از همان ابتدا با شّک نگریستم تا به آخر، مطمئن نیستم که فیلم همانی درآمد که ایشان میخواست، حتی مطمئن نیستم آیا این ادامه سبکِ همیشگی اوست یا خیر... کاش بارِ دیگر با چراغهای روشن فیلم را ببینم.حتی تمامِ نوشتههایم در موردِ فیلمش به ۴ خط نرسید، آخر نگارشِ من از مشاهداتی احساسی است و من عکّاس نیستم!
***
آسمان تاریک شده است، آنچنان که مشتریهای ژان لوئی یکی پس از دیگری میروند، در پیاده رو تنها میمانم، اندکی هوا سرد شده اما چشمانم را میبندم، رَباط..کولیهای بلغار که در رباط را دیدم به خاطر میآورم، یادِ موسیقی و رقصِ شَهوت انگیزِ دخترانشان مرا گرم میکند.راستی حُسام رَمزی یکی از مهمانانِ افتخاری امسال فستیوال رباط بود، دلَش در گروی انتخاباتِ مصر بود و حیف که این سرزمین به دستِ اسلامیون بی افتد و کُلّ اِنتصار للشُعب المصری و الشُعب الایرانی .
***
تا تعطیلات خیلی مانده و هنوز انبوهِ پروژههای عقب مانده به روی لَپ تاپ سنگینی میکنند و دهان کجی به روزهای آفتابی که از دست خواهم داد، از پارسال تا به حال بیش از ۲۲۰ روز را از خانه به دور ماندم و حال سوریه ویزا نمیدهد، اولاندْ تکلیفِ بودجهٔ سازمان تلویزیونهای اروپایی را روشن نمیکند، پشت در پشت در سرزمینهای طَوارق گروگان گیری میشود، اسلحههای روسی دوباره سر از آفریقای مرکزی در میآورند، خواننده معروفِ یونانی از فرطِ بی پولی خود و مادرش را میکُشد، جامِ قهرمانی ملتّهای اروپا ممکن است که برچیده شود، بچههای اُزبک شاهنامه را حفظ میکنند و نُخبههای ایرانی فراری از مملکت و درود بر لندن، تورنتو و بوستون و راستی دانا سامِر هم مُردْ!
نا خوشیها ادامه دارند.
***
سلام بر عشق، این گونه گزارشم را مینویسم، پاریس ؟ پاریس همیشه پاریس باقی میماند، پاریس دیروز، پاریس امروز و پاریس برای همیشه...من و پاریس مثلِ دو معشوقه هستیم که روابطِ عشق و تنّفر به هم حس میکنیم...هر چند که دلباختگی من برای پاریس از عمارتِ سبز آغاز میشود اما دو دَه سال و چندی پیش بود که برای اولین هم خوابهٔ او شدم و هم رازِ اسرارِ دیرینَشْ...در کوچههای آشفته و قدیمیشْ با نوای تانگو رقصیده ام، به لطیفههای تکراریشْ خندیده ام، به مردمانَش، هنرمندانَش و حتی سیاستمدارانِ بی لیاقَتشْ احساسِ نزدیکی کردهام و هم اکنون چند سالیست که در یک رابطه نه خیلی نزدیکی قرار داریم، او میداند که چند سالیست که نسبت به او بی وفا بوده و بارها در بستَرش، در سایه اش...به زنانِ دیگری دل بسته ام، اِستانبول، آتن، مادرید و حتی عشقِ آفریقائی من قاهِره ... او از همه چیز اطلاّع دارد و در آخر بی صدا و بی گِلایه به انتظارم مینشیند و من به درونِ او خَزیده و با کمالِ بی شرمی او را هنوز آمانتِ خود مینامم و بوسهای از لبهای او میرُبایم.
***
وقتِ رفتن است، ژان لوئی در داخلِ بار در انتظارم است، نینا.. همسرِ باوفایَش برایم چند فیلِهْ سالمون تازه نگاه داشته...گربههایَم بو نَبرند! با اینکه خسته هستم، چند دقیقه آهنگِ موردِ علاقهاش را با پیانو مینوازم، پیو بِلا کوزا ...ژان لوئی نیز جریانِ عموی پارتیزانَش را که در همین خیابان چند سربازِ آلمانی را یک تَنِه کشته است را برایم دوباره تعریف میکند، دیگر چیزی به آخرِ بطری شراب باقی نمانده است، لپ تاپ هم بی باطری میماند، به ژان لوئی و همسرش خداحافظی که نه.. دوست ندارم، به امیدِ دیدار میگویم، آرام آرام به سمتِ خانه قدم بر میدارم، پاریس را این گونه در آغوش میگیرم و با حرفهای عاشقانه، با یک والس و بدون هیچ بهانه..سعی در آشتی دارم، می داند که هنوز دوستَش دارم، می دانم که هنوز دوستم دارد. ستاره گان شاهدِ این رّد و بلدِ اِحساسی هستند و چشمک زنان با ماه درگوشی صحبت میکنند، آسمان دعوایشان میکند و با شَمَدی اَبرین رویشان را میپوشاند تا سرمای بهاری خوابشان را نَدُزدَدْ.
والسِ ما که تمام میشود، پاریس به آرامی به خواب میرود، به خانه میرسم و دربْ را باز میکنم و میگویم سلام بر عشق، شب به خیر پاریس.
♫
Recently by Red Wine | Comments | Date |
---|---|---|
که خوش میآمد آن بورانی اسفناج | 4 | Dec 04, 2012 |
راهی که بازگشتی نداشت | 6 | Nov 22, 2012 |
ساعتِ آخر یک آزادیخواه | 32 | Nov 10, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
...
by Red Wine on Fri Jun 01, 2012 07:57 AM PDTاز جنابِ میم پِ دالِ گرامی تشکر میکنیم ... دیدنِ شما همیشه ما را خوشحال میکند.
خیلی جالب بود
Multiple Personality DisorderThu May 31, 2012 09:10 PM PDT
مرسی (به فارسی یعنی سپاس).
...
by Red Wine on Thu May 31, 2012 07:00 AM PDTآناهید خانم جانِ عزیز،سوریه بیش از ۸۵% خبرنگاران،روزنامه نگاران خارجی را از سوریه به بیرون انداخته و ویزا نمیدهد،مشخص است که دارند چیزی را از ما قایم میکنند.
با سپاس از مهربانی و خوبی شما.
Dear Red Wine
by Anahid Hojjati on Thu May 31, 2012 05:15 AM PDTI enjoyed reading about Paris, thanks for sharing. Please be careful if you travel to Syria.
...
by Red Wine on Thu May 31, 2012 04:29 AM PDTدیوانه جان،قربانت گردم که گل گفتی برادر... این پاریس پدر سوخته از آن هرجائی هاست،اما چکنیم که ما دلباخته ایم ...
قربانِ مرامت :) .
عشق و گزارش
divanehWed May 30, 2012 04:55 PM PDT
شراب قرمز جان بسیار خوب عشق و گزارش را به همدیگر آمیختی. به این پاریس هم خیلی اعتماد نکن که با هر کس بگویی خوابیده.
...
by Red Wine on Wed May 30, 2012 04:43 AM PDTاورنگ جان،شراب از ما و شعر از شما ... چه شود دوستِ عزیز :) .
فیلم ایشان، De rouille et d'os را دیدم،ماریون کوتیار از هنرپیشههای خوبِ فعلی است،هر چند که در فیلمِ چیزهای زیبا بهتر عمل کرد و بیشتر حسی کار کرد،ایشان به زودی با جنابِ فرهادی ما فیلم بازی خواهد کرد.
با سپاس از تو عزیزِ توانا.
و مرا خبر نکردی ؟
Orang GholikhaniTue May 29, 2012 11:43 PM PDT
شراب قرمز عزیز
شما میاید پاریس بدون خبر ؟
این بار میبخشیم ولی دیگر تکرار نشه :-)
دفعه دیگر تماس بگیر یک گیلاس شراب هم با ما میل کن
فیلم ژاک اودیار را هم ببین خیلی عالیست De Rouilles et d OS
...
by Red Wine on Tue May 29, 2012 11:25 PM PDTمازیار جان تو اینقدر مهربانی که حد ندارد.خدا تو را برای ما حفظ کند دوستِ عزیز.
...
by Red Wine on Tue May 29, 2012 11:39 PM PDTسوری خانم جان چقدر خوشحالم که باز شما را میبینم،آن شراب نیز گوارای وجودتان،در این قسمت از سال کابرنت میچسبد به خصوص که سنگین نیست و در بهارِ پاریسی ما خود به خود مست هستیم :) .
در موردِ کیا رستمی شاید باید گفت ایشان احتیاج به یک reset دارند،هر جور که ایشان بگوید محترم است اما قطعا این فیلم آن ایدهآلی نیست که باید میشد.
با سپاس از لطف و کلماتِ شما.
....
by maziar 58 on Tue May 29, 2012 06:41 PM PDThow you say it in french ?
khosh be halet.
enjoyed it ; a votre sante.
Maziar
Saint Emillion?
by Souri on Tue May 29, 2012 06:31 PM PDTGood choice! I like it too. But not Cabernet.
About Kiarostami's movie, the only thing that I can say, is that to me, it seems that our artists loose much of their talent after years of residency abroad. This is very common among our poets, especially.
Anyway, that was a good read, Redwine jon.
Droud bar shoma.