سکوت،همنشینِ پائیزی من


Share/Save/Bookmark

سکوت،همنشینِ پائیزی من
by Red Wine
29-Sep-2012
 

حال که به پاریس بازگشتم،اِحساس می‌کنم که عجب دل کندن از سَن سِباستیان سخت است،شهری را پشتِ سر گذاشتم که زود به پیشوازِ پاییز رفته بود و برایَش سفره رنگینی از برگهای سبز درختان پهن کرده بود.آن هنگام که اولین سوزشِ این فصل حسی دل‌گیر به این شهر داد،درختانَش با تمامِ عظمت اوّلین برگ‌هایشان را رنگین ساخته و به پایش ریختند.پاییز که آمد،خورشید خسته تر از همیشه؛زودتر به خانه خود بازگشت،آن وقت میتوان دید،میتوان شنید،میتوان سایهٔ او را در کنارِ خود لمس کرد،پاییز را می‌گویم که حتی در کنارهٔ زیباترین ساحلِ دنیا،عاشقانه و رومانتیک،کناره دریا؛مرا وادار به عقب‌نشینی در جامه‌ای کرده بود که با دلخوشی فراوان جیبهای بزرگش را دوست داشتم بلکه اِقبال رو کند و درین اوقاتِ وانفسا دل به کسی‌ باخته و دران دستهائی دیگر جای گیرد که با دست‌های من پیوندِ بهار را ببندند.

این پاییز مرا می‌‌شناسد.آدرسم را خوب دانسته و واقف به عشقِ من به سبزی بهار است.این پاییز مرا در هر جایی‌ پیدا کرده و عواملَش را که همان بادهای سرد باشد به سراغم فرستاده و روحم را با دلتنگی‌‌های فراوان به زیرِ شلاقِ خود می‌گیرد.وجودم درین کالبد با حضورِ این خزانِ پاییز به عذاب نشینی چه عادت کرده است.

و دلم تنگ بود و حالا بیشتر به سوزش می‌‌افتد،چشمانم را که می‌‌بندم،به یادِ پرندگانِ کوچکی می‌‌افتم که در ضیافتِ تابستانی گُلها شرکت کرده بودند و اینها از دیدنِ این همه زیبائی و نعمت آنچنان سر و صدایی راه انداخته بودند که می‌‌ترسیدم شاپرک‌ها از خوشی آنها وحشت کنند و به سوی آفتاب نقل مکانی بی‌ بازگشت کنند.چشم را که باز می‌کنم،پاییز را به پشتِ پنجره اتاق در خیزشِ شامگاهی می‌‌بینم،سعی‌ به رفتن می‌کنم،سعی‌ به فراموشی و سعی‌ به پناهگیری می‌‌کنم،حیف... حیف آن گلها،حیفِ آن پرندگانِ  کوچکِ دشتِ سبز تابستانی،حیفِ شاپرک‌ها و آن جَلائی که خورشید به بالهای کوچکِ اینها می‌‌داد،دیگر پناه که میگیرم،از نگاهِ تندِ پاییز فراری و امان میگیرم،هنوز معترفِ  به زیبائی گذشته هستم و اندکی‌ صبر... صبر می‌کنم تا اشکی کوچک و سبک وزن به بغضِ بزرگ و سنگینم؛ پایانی بی‌ تپش از دلگیری قلبم دهد،افکارم از شکارِ این لحظه‌ها دست بر نمیدارد و همچنان شاهدِ تراکمِ این دلگرفتگی‌ها است.

خیلی‌ طول نمیکشد،قسم می‌‌خورم که خیلی‌ زمان معطل نمی‌شود، که پَرتوی خاکستری او را به چشم می‌‌کِشم،سکوت را می‌‌گویم که از دستِ این افکار و پندار‌هایَش به جوش آمده و تصمیم به همنشینی با من گرفته است.از او با چند تکّه شکلاتِ بلژیکی،دو سه جام شرابِ قرمز و چند نَوای پیانو استقبال کرده و پذیرایی می‌کنم.تکّه‌های سیاهِ شکلات زود به پایان می‌‌رسند و جامها یکی‌ پس دیگری از شرابِ ریوخای اسپانیولی خالی‌ شده و انگشتانَم همچنان به کلیدهای پیانو یکی‌ پس از دیگری ضربه زده و نوایی با گامهای پائین می‌‌نوازد و سکوت حواسَش را به من می‌‌دهد تا دلگیرانه این دلنوازی را به او تقدیم کرده و از همنشینی او با من تقدیر کنم.

کاش سکوت می‌توانست به حرف اُفتاده و اندکی‌ برای پاییز از من صحبت کند،از روزهای بارانی و از شبهای بی‌ ستارهٔ من قصّه سَرایی کند،از هوای درونِ اتاق‌ها و از تنگی نفس‌های پی‌ در پی‌،قطعه‌های غمناک به زیرِ لب زمزمه کند،کاش سکوت می‌توانست برای پاییز اندکی‌ دردل کند،از نبودِ لبخند و از فغانِ شادی شکایت کند،بگوید که سالها از سرابِ دلداگی به سادگی‌ میگذرند و دوستان چه راحت احساسات را به کناری گذاشته و اسیرِ درد و زندانی دوری می‌‌شوند،کاش سکوت زبانی‌ می‌‌داشت و از سرمای زمانه و از نبودِ جا برای دلهای بزرگِ ما درین دنیای کوچک گلایه کند.کاش سکوت از بی‌ رنگی‌ شب و از جای خالی‌ متعدّدِ دلداده من برای پاییز سخن میگفت،کاش از این بن‌بستِ زندگی‌،از بی‌ ریشگی اطرافیان،از دیوارِ بلندِ دوری از زادگاه سخن میگفت.کاش از کمبودِ خاطره در جنگِ نابرابر با غُربتی لَعن شده سخن میگفت.

سکوت از دیدنِ خود در آینهٔ بالای طاقچه به سُتوه آمده،شاید از هم پیمانی با من درین جاده عذاب کشیده و درماندهْ آهی کشیده و دلی‌ برایم سوخته و این را خوب داند که همپالکی من شدن یعنی‌ سرگردان در کویری از پاییزانه‌های بی‌ شُمار؛ترانه‌های بی‌ پایان و دلمُرده در بَند.سکوت از دلباختگی من به عشق‌های هرجائی به بیگانگان غریبی کرده؛غّصه خورده؛شیوَن از این سرنوشتِ دور افتاده از خوشی کشیده و امّا همیشه همراه و همیشه همراز است.

در پناهی که گرفتم،درین نیمه تاریکِ چهار دیواری،پاییز با رعد و برقی هولناک اظهارِ وجود کرده و با فرستادنِ قطراتی از بارانی تلخ و یخ زده به شیشه‌های پنجره ضربه زده،قهقهه‌ای ترسناک می‌‌زند و من مطمئن از خود،دست در دستِ سکوت گذاشته و او که تنها همنشینِ من است و از هیچ گله ندارد.صادقانه دوستی‌ کرده و هیچ غم و هیچ تنهایی اِبایی ندارد.


پاریس،پاییز سردِ سالِ ۲۰۱۲ میلادی .


Share/Save/Bookmark

more from Red Wine
 
Red Wine

...

by Red Wine on

دیوانه جان،برادرِ بزرگوارم،دلمان برایت تنگ شده بود... عجب خوش اقبالی نصیبمان شد با دیدنِ شما درینجا.

همیشه شاد و سلامت باشید.

...

دانشجوی گرامی‌،سلام بر شما ... قدم رنجه درمودید که به کلبه ما سری زدید.با سپاسِ فراوان از لطف و مرهِ شما.


daneshjoo

شراب سرخ گرامی

daneshjoo


Daneshjoo

 

چقدرزیبا ورویایی نوشته اید. مدتی بود به این زیبایی نوشته ای ندیده بودم.

 


divaneh

خیزید و خز آرید که هنگام خزان است

divaneh


شراب قرمز گرامی مانند همیشه بسیار زیبا نگاشتید. پائیز بادهای سردش را به سراغ ما هم فرستاده و زودتر از سالهای دیگر از راه رسیده. با سپاسی دیگر برای این نوشته پائیزی.  


Red Wine

...

by Red Wine on

شازده جانِ گرامی‌،از شما به خاطرِ توجهِ همیشگی‌ به ما (بنده حقیرِ فقیرِ درگاهِ یزدان) و به خاطرِ کلماتِ زیبایتان کمالِ سپاسگزاری را داریم.

خداوند سلامتی به شما دهد و دشمنانتان را نابود سازد.


Shazde Asdola Mirza

پاییز فصل شاعران و نقاشان

Shazde Asdola Mirza


شازده جان: چه زیبا این سکوت تنهای پائیزی را به نقش و نظم کشیده اید.

امید دارم که رنگهای این فصل ملوّن، خوشه‌های انگور شیرین و پرواز پرندگان مهاجر ... همه و همه، چشممان را به طبیعت و قلبمان را به امید نزدیک تر سازد.


Red Wine

...

by Red Wine on

چه یادآوری زیبائی کردی با این ویدئو فرامرز جانِ عزیز ... امیدوارم که همیشه سلامت باشی‌ و این پاییز نیز برایت به شادی گذرد.


Faramarz

پاییزم، زرد و غم انگیزم

Faramarz


 

 


مرسی شراب عزیز از نوشتار شما. منو یاد آهنگ پاییز سیمین قدیری انداخت.

//www.youtube.com/watch?v=AY8Ils3dZtA

پاییز - سیمین قدیری/لاچینی

بچه ها پاييزم
زرد و غم انگيزم

سرما مياد به هر خونه
تا بمونه بی بهونه
ابرا ميان از راه دور
از روی درياهای شور

بارون می باره نرم و ريز
به هر دشت و به هر جاليز
ميرن سفر پرنده ها
به جنگلا و بيشه ها
ميرن سفر پرنده ها
به جنگلا و بيشه ها

سرما مياد به هر خونه
تا بمونه بی بهونه

خورشيد خانم خوابش مياد
تابستونا يادش مياد
ميره كه فصلی بخوابه
بيدار كه شه باز آفتابه

ميره كه فصلی بخوابه
بيدار كه شه باز آفتابه

سرما مياد به هر خونه
تا بمونه بی بهونه

تو فصل من برگ ريزونه
باد همه جا فراوونه
برگهای خشك نازنين
ريخته به هر جای زمين

سرما مياد به هر خونه
تا بمونه بی بهونه
ابرا ميان از راه دور
از روی درياهای شور


Red Wine

...

by Red Wine on

از سرورانِ گرامی‌،دوستانِ عزیز،خانمِ آزاده خانم جان،جنابِ ال ایرانیان و اورنگ خانِ گرامی‌ سپاسگزاری می‌کنیم .

پاییزتان شاد باد.


Orang Gholikhani

مرسی شراب سرخ عزیز خیلی زیبا

Orang Gholikhani


چو برگ خزان

شناورم در فضا

به پائین
به بالا

سبکبار

در باد سردٍ قبل از باران

به شرق
به غرب

دور از یاران

در خیال

بدون هیچ یقین و بیان

بجز رسیدن به زمین

و خرد شدن

زیر پای تو

اورنگ
Dec 2011

//iranian.com/main/blog/orang-gholikhani-251


Azadeh Azad

بسیار زیبا نگاشتید. مرسی

Azadeh Azad


سکوت سر شار از ناگفته هاست!

دلتنگي هاي آدمي را باد ترانه مي خواند

روياهايش را آسمان پر ستاره ناديده مي گيرد

وهر دانه برفي

به اشكي نريخته مي ماند .

سكوت سرشار از سخنان ناگفته است .

از حركات ناكرده، اعتراف به عشق هاي نهان

وشگفتي هاي بر زبان نيامده

در اين سكوت حقيقت ما نهفته است

حقيقت تو و من .

احمـــــد شـــاملـو


All-Iranians

پاييز قلبم ساكت و سرده

All-Iranians


رفتي و بي تو دلم پر درده
پاييز قلبم ساكت و سرده
دل كه ميگفتم محرم بامن
كاشكي ميديدي بي تو چه كرده
اي كه به شبهام صبح سفيدي بي تو كويري بي شامم من
اي كه به رنجام رنگ اميدي بي تو اسيري در دامم من
با تو به هر غم سنگ صبورم
بي تو شكسته تاج غرورم
با تو يه چشمه چشمه اي روشن
بي تو يه جادم كه سوت و كورم
اي كه به شبهام صبح سفيدي بي تو كويري بي شامم من
اي كه به رنجام رنگ اميدي بي تو اسيري در دامم من
//www.ariapatogh12.ir/421/%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%82%D8%AF%DB%8C%D9%85%DB%8C-%D9%88--%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AC%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D8%A7%D9%85-%DA%A9%D9%88%DB%8C%D8%B1-%D8%AF%D9%84/