مردی که دلش میخواست زن باشد


Share/Save/Bookmark

مردی که دلش میخواست زن باشد
by Red Wine
10-Sep-2009
 

 

آقای فلانی را همه در فامیل میشناسند ! همه به پیش رفته بودند ولی‌ فامیل ما هنوز در اندرون بی‌ تفاوتی‌ نسبت به دنیای واقعی‌ بود.

آن روز ها،اواخر پاییز بود...هر جا را که میدیدی رخت خوشی‌ قرمز و زرد به تن کرده بود و آرام آرام به استقبال ننه سرما میرفت.آن روز‌ها باغ ما زیبا بود،دل‌ ما عجب خوش به این زیبایی بود ! اوایل سال‌های پنجاه شمسی‌ بود و ماشین‌های آمریکایی‌ در خیابان‌ها غوغا میکردند و ما هنوز شیفته برنامه‌های آقای تابش در رادیو بودیم.

خانه ما شده عمارت و باغ ما شده بود یک دنیا لطافت ! عمارت در آن پاییز زیبا بوی نان و پنیر گردو میداد و خرمالو !

خان بابا با دوستانش به جاجرود رفته بود،در ایوان مشغول صفحه گوش کردن بودم که صدای جیغ و فریاد زنی‌ اشنا به گوشم خورد ! آن زن ، انیسه خانم بود که چندی پیش به دیدار مادرم آماده بود... انیسه خانم از نواده میرزا جلال ضراب باشی‌ بود که همیشه مورد لطف خانواده ما قرار داشت، به حساب همین علاقه، حضرت والا ایشان را برای پسر ارشد حسن میرزا خواستگاری کرده بود. ازدواج به قراری کرور کرور اشرفی و چند قواره زمین در دروس و فرمانیه به انجام رسیده بود.

خلاصه که انیسه خانم لحظه‌ی آرام نمیگرفت و رو به مادرم به بلندی حرف میزد و به تندی فریاد ! جویای جریان شدیم و فهمیدیم که شب گذشته آقای فلانی که پسر ایشان باشد را در یک مهمانی ،در یک حال اسفناک گرفتند و حالا ایشان در کلانتری میباشند و انیسه خانم می‌خواست که لاقل خان بابا کاری برای این آقا صورت دهد.

***

انیسه خانم و همسرش ۳ دختر داشتند که بعد از سالها نذر و نیاز،دخیل بستن و خرج دادن ،آقای فلانی به دنیا آمده بود.تعریف زیاد میشد که روز تولد ایشان ۳ روز و ۳ شب خلایق در منزل فرمانیه به پلو خوری مشغول بودند و حضرات اشرفی به پای قابله ریخته بودند.

همان اوایل بود که شهر به تسخیر قزاق‌ها رسیده بود و ارباب بیسوادشان دستور بی‌ ناموسی داده بود و انیسه خانم همانند خیلی‌ دیگر از نوادگان قجر خانه نشین شده بود و شوهر بهتر دانست که اینجور برای تربیت بچه ها لازم تر است.

صورت خانم را که میدیدی،دلت کباب میشد ! به یک بار فریاد میزد و بار دیگر اسما الله را بلند بلند ندا میداد.

معلوم شد که پسر ایشان، آقای فلانی در یک ضیافت بوده است و در آن ضیافت تنها آقایان حضور داشتند و اکثرا بسیار زننده لباس پوشیده بودند و برخی‌ با دامن به رقص و پایکوبی مشغول بودند و در این حال و احوال،ماموران به آنجا میروند به حساب کشف تریاک و دیگر مواد خانه خراب دیگر و مات مبهوت از آنچه که تا حال ندیده بودند،مجبور به جلب تمام آن معلومین احوال میشوند.

دیگر که مادر دست به دامن دوستی شد که همسرش از تیمساران مقبول زمانه بود و ایشان دستور آزادی آقای فلانی را داده بود.

***

چند وقتی‌ از این جریان نگذشته بود که فهمیدیم آقای فلانی را به همراه مباشری به اروپا فرستادند تا بلکه آنجا آرام گیرد و تحصیل کند و آیندش را تضمین کند. ولی‌ ایشان در آنجا بی‌ قراری کرده بود و از آن حال و احوالاتی که در مملکت داشت دست بر نداشته بود و به زشت کاری‌های خودش،به قول بستگانش، ادامه میداد.

اینجور که شد،همه فامیل خبر دار شد ! پدرش دستور داد که به سرایش برش گردانند و به زور تمام زنی‌ برای او اختیار کنند تا بلکه از این گرداب نجات یابد و از عذاب دو دنیا به خیر !

آمریکایی‌‌ها در باتلاق ویتنام گیر افتاده بودند که بساط عروسی آقای فلانی در حال جریان بود.از وصلت خیلی‌ نگذشته بود که همه دهان‌ها هنوز بسته نشده بود ! زیاد میدیدی و بیشتر میشنیدی که چطور از نوه حسن میرزا دیگران چه بد میگفتند و چه بدتر میشنیدند ! هر کس نظری داشت و هر شخص حرفی‌ برای گفتن، دیگر این تو بودی که آن را حمل بر چه میکردی ! بی‌ احترامی یا نادانی... !

آقای فلانی خوش که نبود هیچ،در تلاش آن بود که جوری شود از بار این فامیل و همسرش رهایی یابد،ایشان را در همین قوس و کش دیدم و دلم چه بد برایش سوخت. حتا با آنکه پدر شده بود، انگاری باز هم در همان جریانات باقی‌ مانده بود و در همان زمان شنیده میشد که ایشان با افرادی مثل خودش در یکی‌ از هتل‌های مجلل تهران راندوو دارد و اینجور تمکین حالات می‌کند.

***

دیگر انقلاب که شد، از این جمع بی‌ خبر بودیم تا گفتند که آقای فلانی سال ها است طلاق گرفته است و قطع رابطه با دیگر فامیل‌ها را کرده است و در گوشه یی از شهر فرشتگان زندگی‌ می‌کند.

در این چند روز که خان بابا و مادرم مهمان من در پاریس هستند، جویای احوال ایشان شدم،گفتند که انگاری هنوز به شیوه گذشته زندگی‌ می‌کند و با پسری سیاه چرده زندگی‌ می‌کند.به همان حال قدیم،زننده لباس میپوشد و شاید اینجور خوش است و دنیا یش صورتی !

***

تنها خدا میداند که چقدر از اینجور افراد در بین ما هستند و بیچاره‌ها هنوز در کمین یک فرصت طلائی برای  نشان دادن شخصیت واقعی‌ خود هستند !

کاری از دستم بر نمی‌‌آید جز اینکه خواهان سلامتی‌ و شانس بیشتر برای آقای فلانی و دیگر اشخاص همانند ایشان باشم.

در بد دنیایی زندگی‌ می‌کنیم.تا چه شود و تا کی اینجور باشد... تنها خدا داند و بنده‌اش بی‌ خبر از آن !


Share/Save/Bookmark

more from Red Wine
 
Fatollah

Dear Redwine

by Fatollah on

I'd missed this one story of yours, made me think, I wish for the guy to have stayed in Farang as forever, but then again Farang is not home, any ways thanks always for your writings and real life stories. bless you where ever you are.

Respectfully 


Red Wine

...

by Red Wine on

Intresting info. Thank you Vildemose .


vildemose

Iran Set To Allow First

by vildemose on


Red Wine

...

by Red Wine on

ایراندخت جان، مشکل اساسی‌ از آن نبود فرهنگ و فقر تربیتی در بین ما ایرانیان است .هنوز بعد از این همه سال که ادعای مدرن بودن می‌کنیم در ایران زنان ما دچار مشکلات فراوانی‌ هستند که باعث جرم و جنایت زیاد شده است.افرادی مثل این شخص محترم که در مطلب من از ایشان گفته شد هم به فراوانی‌ در میان ما زندگی‌ میکنند که متاسفانه کمتر پیش میاید که از آنها حمایت کنیم و هم صدا با آن‌ها شویم.

از لطف شما عزیز و محترم بانو کامل تشکر را دارم.

 


IRANdokht

می‌ سرخ عزیز

IRANdokht


 

به سبک بسیار زیبایی‌ نوشته بودید، فکر می‌کردم از داستان‌های کتاب ادبی‌ دبیرستان میخواندم!

متاسفانه این برخورد منفی‌ با اشخاصی که رفتارشان مطابق با سلیقه اجتماع نیست هنوز هم در جامعه ما هست، حتی خارج از کشور و همونطوری که شما و مریم و شهرزاد گفتید قربانین بی‌ گناه  زیادی هم داشته که شامل
زن و فرزندشان هست ولی‌ فراموش نکنید که خود ایشان هم قربانی کوتاه فکری و تعصب بیجا هستند.

 

این قسمت رو ۲-۳ دفعه خوندم، نه برای اینکه نفهمیده باشم، ولی‌ برای اینکه خیلی‌ ماهرانه در لفافه گفتی‌ از مهارتت لذت بردم ؛-)

همان اوایل بود که شهر به تسخیر قزاق‌ها رسیده بود و ارباب بیسوادشان دستور بی‌ ناموسی داده بود و انیسه خانم همانند خیلی‌ دیگر از نوادگان قجر خانه نشین شده بود و شوهر بهتر دانست که اینجور برای تربیت بچه ها لازم
تر است
.

با سپاس فراوان  :-)

ایراندخت



Red Wine

...

by Red Wine on

متأسفانه مثل این شخص، در بین ما افرادی هستند که این قبیل مشکلات را دارند و نمیتوانند به راحتی‌ آن را بین کنند وگرنه کمک بدنها خیلی‌ سخت نیست.باید قدری به آینده فکر کرد و قدری دیگر حس آدم دوستی را در خود بیدار کرد،همین باعث شادی این افراد خواهد شد.

شهرزاد جان از لطف شما سپاسگزارم.

 


default

What a shame

by ShaahrzadCJN on

That is sad, really sad for Mr. Felani, and off course sad for his child and the ex-wife who we should and may not forget as victims of the illeteracy and really achward unnatural traditions and negative sides of many cultures, Persian included, in which people try to solve a miserable situation or any misery, with creating another or make even more people be and feel miserable.

I can tell, I know and have been there first handedly. Same here,

I wish Mr. Felani all the best and thank you so much Red Wine for being there for him and for all those like him, to reflect the situation and to echo their sound and hopefully to contribute to the understanding of situations and people as such and to support them.

After all, aren't we, Iranians fight for freedom and democracy and so really want to be liberated and be free? well, if the answer is yes, why not start liberating our own and loved ones, be for them, support hem, love them and embrace each other? Live and let live?

If I can help Mr. Felani, I 'd love to do that. I ll be here  and hope he is now happy. We should love each other, no matter gender, age, color or background. We are all Iranians or Persians, and those who say " I am Persian and proud" should now make me believe they are indeed proud too.

Greetings to the World,

God Bless You,

Shaahrzad


Red Wine

...

by Red Wine on

با جناق جان، کجا هستی‌ برادر که دلمان برایت تنگ شده بود ! از دیدن روی ماه شما بسی‌ خوشحال شدیم و رخ گشا !


Red Wine

...

by Red Wine on

ابی جان خوب دانی که دلم برای آن نان و پنیر و گردو چقدر تنگ شده است ... وقتی‌ که از مطبخ میگذشتیم،دلمان برای آن بوی گوشت غورمه شده ضعف میرفت و بعدا با خوردن خرمالو،دلی‌ از عزا در میاوردیم .


Red Wine

سمسام جان

Red Wine


چه خوش گفتی‌ سمسام جان و چه خوش به ما نشست .


bajenaghe naghi

Red Wine jan

by bajenaghe naghi on

 Thank you for your very interesting story. 

It is a human tendency that the majority sets rules that are considered as normal which can give license to some to discriminate the "abnormal" minority. In reality our world and what goes on in it are not black or white. There are many shades between these two colors and we should not be so blind as not to see them or so rigid as not to accept these variations. 


ebi amirhosseini

Redwine aziz

by ebi amirhosseini on

خانه ما شده عمارت و باغ ما شده بود یک دنیا لطافت ! عمارت در آن پاییز زیبا بوی نان و پنیر گردو میداد و خرمالو ! "

شازده عزیز؛حقیر رو بردی به ایام کودکی و حیاط خانه ای با چندین درخت خرمالو سترگ که همه اهل محل هر ساله از محصولش نوش جان میکردند.

سپاس

Ebi aka Haaji

 

 


SamSamIIII

Good for him

by SamSamIIII on

 

 

& hope more guys join him and Less competition for moa ;). & hope again, that the dudes start this trend kinda earlier like in their 20,s so I can dip into female 20,s crowd easier since a simple smile wont do anymore ::))..

RedWine nazanin, another enjoyable read thanks to your magic of writing.

Cheers pal !!! 

Path of Kiaan Resurrection of True Iran Hoisting Drafshe Kaviaan

//iranianidentity.blogspot.com

//www.youtube.com/user/samsamsia

 


Red Wine

...

by Red Wine on

Oh yes ... Poor them ...

Thx Maryam jan .


Maryam Hojjat

Very interesting!

by Maryam Hojjat on

Poor AGha Felani! Poor his child & his wifle!

Payandeh Iran & Iranians