ابان هزارو سيصد و پنجاه و شش شمسي.يك روز پائيزي و مه الود بود كه بابا گفت:عمه توران،عمه جان بزرگ فوت كرده و بايد بريم قبرستان ابن بابويه.
سنم زياد نبود ولي عقلم ميرسيد كه به ياد داشته باشم كه كي بود عمه توران.از خودش و باغش خاطره زياد بود و از دور و وريهاش حرفهاي خوب ازش زياد ميشنيدم.
يادمه كه دلم گرفت و دنبال توضيحي بودم تا كسي نفهمه كه بغض گلوم رو فشار ميده...اخه عمه توران خيلي دوست داشتني بود.
توي تهرون ،اون بالا بالاها...توي خود شمرون،بالاتر ازصاحبقرانيه،بين اقدسيه و اجودانيه...يك باغ قشنگ بود كه مال توران خانم بود.
توران خانم عمه مادرم بود و همه خانواده احترام زيادي براش قائل بودن.باغ رو از شوهر مرحومش ،شازده رئوف خان به ارث برده بود و از سالي كه رئوف خان فوت كرد،ديگر از باغ بيرون نرفت.دوران جوانيش طبع شوخ و شاعرانه ائي داشت و تا زمان مرگ اين طبع خوش و اصيل رو حفظ كرد. تازه از اصفهان كه امده بود ،ايشان رو نديده و نشنيده براي شازده عقد كردند.عذرشان اين بود كه دختر به غريبه نديم خوشتر است ولي غافل از انكه شازده از اجاق كور بود و مردم گريز ولي عمه خانم عزيز ما عاشق بچه و فاميل.
و اما باغ... باغ زيباي عمه توران خيلي قشنگ بود و دلگشا...
در اصلي باغ چوبي بود كه در اواخر شده بود اهني.ديواراش نه خيلي كوتاه و نه خيلي بلند.وارد كه ميشدي يك چند اتاق ميديدي كه مال مش قدرت بود و اعضاي مربوطه.ايشان سالهاي سال خدمت به عمه خانم ميكردند ،از اشپزي و باغباني تا مباشري و غيره.
جلوتر كه ارام قدم برميداشتي،درختان كاج ميديدي و از سرسبزي انان تعجب ميكردي.در پايان به عمارت ميرسيدي كه بلافاصله دو چيز توجه تو را به انان جلب ميكرد.يكي انكه سمت راست و سمت چپ در اصلي عمارت،اراسته به دو سرباز هخامنشي از جنس كاشي بودند.و اينكه تمام پنجره ها رنگي بودند سرشار از مايه قاجاري.
عمارت ديدني بود و زيبا.پنجره هايش از چهار طرف به سبزي و زيبائي و اميد باز ميشد.پشت عمارت استخر بود و در كنارش پر از درختان ميوه يك جاليز كوچك متعلق به خود عمه توران كه اگر سلامتي امانش در روز ميداد بدون نياز كمكمش قدرت به ان رسيدگي ميكرد.
بعضي از روزهاي تعطيل به اونجا ميرفتيم.شب هم همون جا ميمونديم.كوچكترها از بازي در باغ خوش بودن و بزرگترها دو دسته ميشدند:خانمها در اتاق پذيرائي در كنار صندلي عمه خانم مينشستند و از گوشه و كنار اختلاط ميكرند.اقايان به پشت عمارت ميرفتند و روي تخت در كنار گلها و استخر مينشستند و گاهي دود و دم،گاهي ضرب و اواز و گاهي ديگر به تخته نرد و ورق و حافظ خواني مشغول بودند.
عمه خانم خيلي مذهبي نبود،ولي كشف حجاب كه شده بود در نزديكي امامزاده طاهر دو امنيه به ايشان هتاكي ميكنند و ميگويند كه چرا زن به اين رشيدي لچك به سر كرده است و عمه خانم جلوي انان ميايستد و قضيه با كمك بازاريان تمام ميشو.عمه خانم روضه خواني بر پا ميكرد و به خصوص عشق بيحسابي براي علي داشت، شام ميداد به دارا و به ندار.همينطور جشن مولودي خواني هم بود كه فقط مختص خانمها بود و در انجا زنان بي علت شاد بودند و تا پاسي از شب ميخواندند و بزم را گرم نگه ميداشتند.
تابستونا بساط شربت البالو و ابليمو و فالوده در باغ برقرار بود و روزهاي سرد اگر نميخواستي خرمالو و زالزالك بخوري،حتما سفره اش جو با كشك و حلواي اعلا رو در سرسراي اصلي عمارت ميديدي.
شراب هم كه از شرابهاي شازده باقي مانده بود ،هميشه در كناري از اتاق پذيرائي خوش نمائي ميكرد وگاهي شادي به خورندگانش ميداد وگاهي چشم قره شيرين عمه خانم.
زمان عقد و شادي ،عزا و ماتم كه ميشد، عمه خانم هميشه اولين كس در گفتن تبريك و تسليت بود.يك دل داشت خيلي بزرگ،بزرگتر از اسمون شمرون سبزتر از تمام باغهاي شمرون.
از بحث و جدل فراري بود و هميشه اول پا ميذاشت تا بين كسي قهر و كينه نباشد.طرف حق بود و از حق هميشه ميگفت.دلش جوون بود و پر از شادي و اميد و حرفهاي مثبت و داستانهاي شيرين و بزرگترها باهاش احساس جووني ميكردند و ما كوچكترها هميشه با او خندان و شاد بوديم.
حالا از اون روزها خيلي گذشته.سالها گذشته...لامذهب انگاري چند قرن گذشته.
دلم تنگ اون روزاست.دلم تنگه براي عمه توران و براي حرفاش،لبخنداش،صداي قشنگش و اون نگاه گيراش.دلم تنگه براي اون باغ سبزش توي شمرون.دلم تنگه براي براي عمه توران و باغش.
Recently by Red Wine | Comments | Date |
---|---|---|
که خوش میآمد آن بورانی اسفناج | 4 | Dec 04, 2012 |
راهی که بازگشتی نداشت | 6 | Nov 22, 2012 |
ساعتِ آخر یک آزادیخواه | 32 | Nov 10, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
intresting like always
by AnonymousSsSs (not verified) on Wed Oct 29, 2008 03:44 AM PDTi liked again your story,thank you.
...
by Red Wine on Mon Oct 27, 2008 12:44 PM PDTسوري جان ممنون .لطف داري.الهي خير ببيني و هميشه شاد باشي خانم عزيز.
كفري جان از حرفات و صحبتت سپاسگذارم.خوش باشي هموطن.
Audrey Hepburn gofteh va
by kofri (not verified) on Mon Oct 27, 2008 07:07 AM PDTAudrey Hepburn gofteh va cheghadr ziba "The Best Thing To Hold Onto In Life Is Each Other" Indeed it's the best thing, be khosos ke lucky bashi ham chin voojoodhaye nazanini ham bashah! man be on donya bavar nadaram ama akh ke agar basheh!! arezom didan madare pedaram hast!! to yeki sharabe khoshet ro noosh kon (ba taadol na mesle jaryane sigaret) khaterat khosh ro ham ham zaman mazeh mazeh kon!! rasti shans biyareem ke marze faramooshi nagirim!!
p.s. sale ham 2536 bood na 1356!!!
Rouhesh Shaad, Ammeh khanom
by Souri on Sun Oct 26, 2008 02:26 PM PDTAnd I miss her too ! I miss that baagh with the sharbat albaloo, faloodeh and ablimoo, also zalzalak ...Aashe kashk, vaay ke delam tang shod, redwine jan.
It seems we share some commen souvenir ! I know how you feel. It's like centuries has passed from then. Even if we go back to Iran now, we won't have same things like before.
Cheer up;