چند روز طول كشيد تا بالاخره ليبي ويزا داد.مطمئنم كه اگر باز زمان شيراك بود، نوكران قائد بزرگ مثل سالهاي قبل اجازه مسافرت، تهيه فيلم و گزارش نميدادند.
در سفرهاي قبلي،از طريق كشورهاي نيجر و مالي توانسته بوديم از اين سرزمين ازادگان، توارقها، يك سري فيلم و مطلب تهيه كنيم ولي ناتمام و ناكافي بود.علت اصلي، جنگ بين القبيله ائي و جنگ مرزي بود كه متاسفانه هنوز ادامه دارد.
دلالان اسلحه حضور پابرجائي در اين مناطق دارند و اين ناادم ها، ناجوانمردانه بين قبايل را به هم ميزنند، انچنانكه برادر كشي باب روز است و دزدي سرقت از كاروانها،عياري و طياري به حد وفور ديده ميشود.
امريكائي نديدم ولي روس و انگليسي فراوانند كه محترمانه رل محقق بازي ميكنند و با روباه بازي اسلحه ميفروشند.اكثرا مترجم به همراه دارند ولي سر قيمت كه ميرسند ،خوب بلدند به زبان صحرا،تاماشق ،چانه بزنند.
براي وارد شدن به سرزمين اهاگار (يا ال احقر) از مرز ليبي وارد الجزاير شديم. در اينجا ، در اين قسمت از دنيا ، هيچ جاده نميبيني ، هيچ راه مشخص و يا حتي كاروانسرائي نميبيني.راهنمايان و رانندگان بربر نژادند و مهربانتر از سربازان ليبيائي و الجزايري هستند.
با ديدن پاسپورت فرانسوي ، ترش ميكنند.به تامانقاست كه ميرسيم ، عين صالح را از جلو لمس ميكنيم و يكي پس از ديگري، شهر و قصبه، واحه ها را ميبينيم تا به كوه هاي تامازيق، ادرار ، ميرسيم.انجا مقصد ماست.مهمان قبيله ائي از طوايف توارق تومبوكتو خواهيم بود.
طوارقها از هيچ دولتي فرمان نميبرند.قوانين انان از طرف صحرا ،به وسيله بزرگانشان وضع شده است.نقشه نميشناسند و از اداب و رسوم چيزي به نام تكنولوژي كاملا بيخبر هستند ولي عده ائي بودند كه حسين اباما را ميشناختند و من سخت در تعجب.
شب كه ميشود ،صحرا من را ميگيرد...به روي شنهاي گرم كه كم كم در حال سرد شدن هستند مينشينم و به افقي دوردست و تاريك خيره ميشوم.
اينجا همه تنها به روز امروز دلخوشند،روز ديروز فراموش شده و روز فردا دور از در دسترس...شايد اگر در صحرا بيشتر بمانم ،دلتنگيهايم كمتر شوند.شايد از توقف زمان،رنج تنهائيهايم كمتر شود.شايد گرماي خورشيد تنها شادي دستهاي سردم باشد.شايد...
اينجا، مردم به خودشان وابستهاند.چوپانها در تمام طول سال چشم به امدن باران دارند و از بودن با انان لذت بردم.زنان وظيفه دفاع از خيمه و چادر دارند.ايشان خيلي دليرند و فداكار.در نبود همسرانشان، نظم و امنيت خانواده را عهده دارند.بهترين نان زندگيم را بعد از نان ايراني ، از دست يكي از اين زنان خوردم و دست خسته و پر چروكش را با احترام فشار دادم و او با لبخندي دل انگيز، من را بيشتر مفتخر كرد
.مردان طوارق، برحسب رسم و رسومات قبيله و بر حساب ثروتي كه دارند، چند همسر اختيار ميكنند كه انان در كمال ارامش با هم زندگي ميكنند اما زن اول انست كه هميشه فرمان ميدهد و بقيه خاموشند.
در اين منطقه برده داري و برده فروشي، مجددا رونق پيدا كرده است.قبايل صلح قديم را با جنگي نابرابر عوض كرده اند.دلم ميسوزد از اينكه اينجور صحرا مورد تاخت و تاز نابخردان قرار گرفته و در اروپا كه باني اين بدبختيها هست، هيچ كاري صورت نميگيرد.
مثل هميشه اين مردم هستند كه بايد تقاص بدي عده ائي را پس دهند...هيچ فرقي بين اينان و مردم ايران نميبينم.همه قرباني ديگران هستيم و داريم در سياهي استبداد جان ميدهيم.
.سفرمان در باماكو به پايان ميرسد
قلبم همچنان سرگردان است و بيقراري ميكند...دلم از اينجا دل نميكند ،حتي نخلهاي سوخته از اشعه خورشيد و چشمهاي خسته دختركان باديه نشين از خاطرم نميروند.چه غريبه هستم در احساسات خودم.گفتم...قلبم همچنان سرگردان است و من در عذابم.
و من با سرزمين ازادگان خداحافظي نميكنم ،او را به خدا ميسپارم و ميگويم...به اميد ديدار.
Recently by Red Wine | Comments | Date |
---|---|---|
که خوش میآمد آن بورانی اسفناج | 4 | Dec 04, 2012 |
راهی که بازگشتی نداشت | 6 | Nov 22, 2012 |
ساعتِ آخر یک آزادیخواه | 32 | Nov 10, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Dear Redwine
by Monda on Thu Dec 11, 2008 10:25 PM PSTYou sound like one fortunate soul. Loved this piece.
Red Wine Jan!
by Maryam Hojjat on Thu Dec 11, 2008 12:22 PM PSTI Admire you for all your appreciation for human beings particularly those women in that primitive society.
باری شراب سرخ؛
Manoucher AvazniaThu Dec 11, 2008 09:53 PM PST
زیبا نوشته ای
این داستان عشق:
بی مرز و بی مکان،
گم گشته در زمان،
جاریّ جاودان:
آزاده گی ز بند.
زورت زیاد باد؛
پایت به راه کوچ؛
خوش خامه ات روان؛
ذهن تو نکته سنج.
redwine jan
by bajenaghe naghi on Thu Dec 11, 2008 08:45 AM PSTa beautiful story beautifully told. as usual loved it!
رد واین عزیز
HajminatorThu Dec 11, 2008 08:37 AM PST
خیلی زیبا توانستم صحنه هایه نگارش شده را مصور کنم، سپاس
What a great story !
by Souri on Thu Dec 11, 2008 08:43 AM PSTDear Redwine, your "memory" remind me of the movie "the English Patient" !
It would be nice to attach some picture with the text too. Any way, I love the story and your love for the human being is much appreciated.