بالاخره دكتر اجازه سفر داد.چند روزي هست كه در مادريد هستم.نميتونستم به ديدن اخرين فيلم پدرو المودووار نيايم و به دعوت تهيه كنندش جواب رد بدم.شب بينظيري بود.گوش هاليوود نشينها كر, فيلم موفق بود.
الان در اتاق ۷۰۱ هتل امپرادور هستم.گزارش مفصلي از مراسم فيلم نوشتم و فرستادم.
فردا صبح با خط هواپيمائي پرو,از مادريد به ليما خواهم رفت و از ليما به كوزكو,تا در اونجا به گروهي بپيوندم كه از چند روز قبل در انجا هستند تا يك سري گزارش و مطلب از جريانات سرخپوستان انجا تهيه كنند.
اسپانسورها كانال پلوس فرانسه و اسپانيا و كانال اوديسه پرتغال هستند.
تا دكتر جواب نميداد,اين سفر امكان پذير برام نبود.كشور پرو كلي از سطح دريا بلندتر است و من هم به اكسيژن زياد احتياج دارم.
اين دومين سفر من به پرو هست.در بازگشت سعي خواهم كرد كه يك گزارش كوتاه از سفر, در اينجا بنويسم.
---
موبايل رو ديگر خاموش ميكنم.نزديك يك ساعتي هست كه به بزرگان فاميل تلفن ميكنم و نوروز رو به انان تبريك ميگويم.همه عيدانه من را وقتي خواهند داد كه ازدواج كنم... عجبا !!! باز بايد صبر كنند... بيست سال ديگر روش !
---
در اين حال و احوال هستم كه به ياد اخرين نوروزي ميافتم كه در ايران بودم.
نوروز پنجاه و هفت...اخرين عيد باشكوه زندگيم.
---
بهار و جشن عيد نوروز توي شمرون با جاهاي ديگر فرق ميكرد.با اينكه بهار مياومد ولي ماها هنوز لباس پشمي رو از خودمون دور نميكرديم.
از چند روز قبل باغبونها مي اومدند و تمام باغ رو تميز ميكردند از بنفشه و سنبل و غيره پر ميكردند.اب حوضها رو خالي ميكردند و بقيه به شستن پنجدريها و راهروها مشغول ميشدند و بابا نگران بود كه مبادا انها شيشه هاي دالبر دالبر رنگي يادگار سردار كاشان را بشكانند و به همين خاطر وعده تومان هاي با ارزش به انان ميداد.
روزي كه سال تحويل ميشد,بابا به ديدار بعضي از وزرا ميرفت و مادرم به ديدار خانم ديبا ميرفت و از شخصيت جالب او حرف ميزد.ولي چه فايده... ما از دو طرف قجر زاده هستيم و ايشان وابسته به تخم و تركه پهلوي !
صبح روز اول بعد از سال تحويل روز عيدي دادن بابا بود.بابا به همه عيدي ميداد.هم سكه هاي زرين و هم تومانهاي محمد رضا شاه نشان.
پيش از ظهر شوفر ميامد و ما رو به باغ كامران الملك ميبرد تا نواده ايشان را زيارت كنيم و فاميل را روئيت !
شازده ها و وابستگان انان,مهين دخت, پري دخت و بچه هايشان,همه انجا بودند.به دور و اطراف كه نگاه ميكردي اينجور برداشت ميكردي كه در زير نيم طاق باغ گلستان هستي و انگاري همين ديروز بوده كه شاه شهيد تاج گذاشته است.زمان در انجا سرگردان بود و بوئي از سلطه قزاقهاي شاهشكار نبرده بود.
تازه پشت لبم سبز شده بود و پيراهن قرمزي پوشيده بودم و شلواري گشاد يانكي ماب هم قد بلند نو بالغ من را بيشتر نشان ميداد.به هر بزرگي كه سلام ميكردي , عيدانه ميگرفتي منتهي خانمهاي محرم يك يا دو عدد هم ماچ خيس چاشني كار ميگذاشتند و تو بايد ميگفتي كه دست بوس ايشان و اوشان هستي و پاسدار رسم و رسوم فاميل و غيره...
ناهار كه مي اوردند تازه زمان مطربها بود. چند مرد و زن به تالار ميامدند و بساط پهن ميكردند و در ابتدا اهنگهاي گاه و چند گاه ميزدند.ناهار كه تمام شد و بزرگان نشستند,صداي ساز به بالا ميرفت و ميگفت :عزیزم بنشین به کنارم , ز عشقت بيقرارم و ...
حال كه به جا ميامد و نفس بعد از ناهار به بالا ميامد,چند تا از ان خانمها و بچه ها به ضرب شش و هشت شادمانه ميرقصيدند و بقيه با دست و صدا انان را مورد تشويق قرار ميدادند.
تا به عصر نزديك ميشديم,امشب شب مهتابه حبيبم را مي خوام , حبيبم اگر خوابه طبيبم را مي خوام را چند بار خواندند.غليانها خالي شد...تنقلات شكسته شد و ميوه ها خورده شد...شيريني جات صرف شد.
ساعتي پيش از غروب,اش رشته از مطبخ مياوردند و اول به بچه ها ميدادند و بعدا به بزرگان.
از جاي دوري صداي اهنگ نوشین جان ميامد كه بعد از خداحافظي از بزرگان به خانه باز ميگذشتيم.نميدانستيم كه اين اخرين حضور ما در عمارت كامرانيه خواهد بود.
---
از ان سالها مدتها گذشته است.هنوز شكوه و جلال ان تشريفات را به خاطر دارم.اسراف و زياده وري داشت ولي شازده شوكت خان اخر ان روز به محلات ديگر ميرفت و به فقرا ميرسيد.فاميلها علنا كدورت ها را به كنار ميگذاشتند و مردان زور خود را در تخته نرد نشان ميدادند و زن ها از سفر اروپا و از چسان و فيسان شاهدخت هاي ميرپنج در دربار حرف ميزدند.
حالا از ان دوران خيلي گذشته است.
---
شارژ لب تاپ دارد تمام ميشود...امشب گفته ام كه كسي مزاحمم در اطاق نشود.
شراب ريوخا سال نود و هشت را سفارش داده ام كه با پنير و اندكي گلابي خواهم خورد.
صداي هايده توي ايپاد ميايد...
دیگه اون روزها گذشت زندگی همینه
غنچه دیگه وا نمیشه تو کویر سینه
دیگه نگو دوسم داری باورم نمیشه
تو اون نبودی که با من بمونی همیشه
---
اين جشن نوروزي باستاني را به تك تك دوستان تبريك و تهنيت عرض ميكنم.
اميدوارم كه سال پر باري براي شما باشد.موظب سلامتي خودتان باشيد.هموطنان ايراني را فراموش نكنيد.
عشق يك معجزه است...از خلق اعجاز غافل نشويد.
دست شما را ميفشارم.
کاش هر روزمان نوروز بود و كاش وقت بازگشت به وطن همین امروز بود.
Recently by Red Wine | Comments | Date |
---|---|---|
که خوش میآمد آن بورانی اسفناج | 4 | Dec 04, 2012 |
راهی که بازگشتی نداشت | 6 | Nov 22, 2012 |
ساعتِ آخر یک آزادیخواه | 32 | Nov 10, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
رد واین عزیز
HajminatorSun Mar 22, 2009 05:26 AM PDT
همانند سایر نوشته ها، این مقاله بسیار زیبا و مطلوب توصیف شده است. بقول مش قاسم، پنداری فیلم میبینی. میگویند که بهترین شراب سرخ پرو از زمینهای ایکا اونجا میاد و آلان زمان انگور چینیشون است. سفر خوش و عزت زیاد.
شراب سرخ رنگ عزیز
MajidSun Mar 22, 2009 01:26 AM PDT
یه دفه بگو شدم مارکوپولو یا حاجی سیاح و خیال همه رو راحت کن دیگه!
میگم یه وقت بد نگذره ؟ شراب ریوخا و پنیر و استراحت تو هتل امپرادور در حالیکه صدای هایده هم از آیپادت میاد! بقول نهاوندی ها ( اُو بَریز که سوختِم )
در ضمن یه جوری از خاطرات نوروزیت حرف میزنی که انگار متولد سنهء هزار و دویست و احمد شاهی!
بهر حال....نوروزت فرخنده و مواظب سلامتیت باش
Happiest Nowrooz to you RedWine
by Monda on Sat Mar 21, 2009 11:52 PM PDTNow having been to Peru alone twice and so many other exotic places is a sign of real privilege! I wish I were you. Enjoy this trip.
Beautiful post
by Shazde Asdola Mirza on Fri Apr 17, 2009 09:42 PM PDTHappy norooz and an exiting new year, filled with sumptuous wine and gorgeous love.
Dear Redwine
by Souri on Sat Mar 21, 2009 07:12 PM PDTHappy New year, my best wishes of health and happiness in this coming year.
This was a nice nostalgic story you have shared with us. It brought back the feeling of joy for Nowruz and the new year. Something I had forgotten for many years now. Thank you.
Bon voyage friend
by SamSamIIII on Sat Mar 21, 2009 08:51 AM PDTahh, the smell of the new eskenaas , Norooz morning with taaj & no ammameh :)..Nice piece .
Cheers pal!!!
//www.iranianidentity.blogspot.com/
//www.youtube.com/user/samsamsia