ساعت طرفهاي سه صبح بود كه واسيلي, مترجم گروه من رو صدا كرد... ماشين حاضره و همين الان بايد بريم.تا بند و بساطم رو جمع كردم, بقيه هم امدند و سوار ماشين شديم تا از مرز رد بشيم و از كرواسي به ليوبليانا و بعدا ايتاليا بريم.
صربها وحشيگري رو به حد اعلا رسانده بودند.با كشتاري كه در ماركاله انجام دادند, ناتو ديگر منتظر نشد و شبانه به صربها حمله كردند و ان سال اروپا روزهاي اخر تابستان خونيني داشت.
---
اواسط اگوست هزار و نهصد و نود و پنج بود كه به همراه چهار نفر ديگر به كرواسي رفتيم تا يك برنامه خبري از جنگ بالكان تهيه كنيم.
با انكه به صورت قانوني به بوسني وارد شده بوديم و مترجم همراه داشتيم ولي از چيزهائي كه تعريف ميكردند وحشت داشتيم.
جاده هاي اصلي دائما از طرف صربها بمباران ميشد و در كنترل شبه نظاميهاي كروات و يا صرب بود .جاده هاي فرعي اكثرا خراب و بي نام و نشان بودند.
نسل كشيهاي صربها منطقه را تبديل به جهنم كرده بود و اروپا عاجز مثل هميشه!
برنامه اصلي ما اين بود كه تا موستار بيشتر جلو نريم و سوم سپتامبر برگرديم ولي با كشتار ماركاله برنامه عوض شد و مجبور شديم سفر را نصفه كاره رها كنيم.
جنگ مادر بديهاست.زجر و عذاب مردم وجدان هر كسي را تكان ميدهد.شرح خيلي از چيزها برام ميسر و عملي نيست.سر سرد ميخواهد و دل بي رگ !
---
ان زمان هنوز از مزاياي امريكائي بودن استفاده ميكردم.ضروري نميدانستم كه تقاضاي پاسپورت فرانسوي كنم.دلم خوش بود كه در ايران به زودي اوضاع عوض خواهد شد و به زودي به شهر و ديارم برخواهم گشت و در انجا به زندگيم ادامه خواهم داد ولي افسوس كه اينگونه نشد و هنوز در انتظار اين ارزو هستم.
---
به مرز كه رسيديم من را با داشتن شهروندي امريكائي از بقيه جدا كردند و به بقيه گروه اجازه داده بودند كه بروند.
سربازان و شبه نظاميهاي كروات تمام طول جاده را مين گذاري كرده بودند.از قبل ميدانستم كه اگر بفهمند كه مسلمان زاده هستم وايراني الاصل حتما دردسر هاي ديگر خواهم داشت.
به اطاقكي بردنم و در انجا دو امريكائي ديگر كه وابسته پزشكي سازمان ملل بودند شناختم.مشخص بود در اصل چكاره محل بودند و خونسردي انها من را بيشتر عصبي ميكرد.
بچه هاي گروه خودشان را به در و ديوار ميزدند تا راهي براي من پيدا كنند.ترس انان اين بود كه با فشار بمبارانهاي ناتو, صربها كنترل منطقه را بيشتر از دست دهند و كشتاري ديگر اغاز كنند و كرواتها ما را به صربها تحويل دهند.
با شنيدن صداي هر هواپيما, به سرنوشتم فكر ميكردم و به اينكه چه خواهد شد...به ارزوهايم و به مادر و به پدرم.
عصر همان روز دو افسر با لباس نظامي ايتاليائي ادند و ا را بردند.فهميدم كه انان بشتر نگران ان دو امريكائي بودند تا من.
به گروه ملحق شدم و بعد از چند روز به مهد تمدن بازگشتم.
---
بعد از اين جريان بلافاصله با وكيلم تماس گرفتم و تقاضاي پاسپورت كردم.
با توجه به سوابقي كه داشتم و افرادي كه كار من را ميشناختند, با پرونده من موافقت شد.
روزي كه بايد قسم ميخورد پاسپورت ميگرفتم, روز شادي برايم نبود.از شب قبل ان بيخوابي عذابم ميداد و انگاري كه جرمي مرتكب شدم... ان روز چشمهايم از ديدن زيبائيهاي زندگي كور شده بود از شنيدنيهاي ان كر ! ان روز مثل يك عروسك پارچه ائي بيحس بودم و بي تفاوت به احساس ديگران !
تنها نرفتم. به يكي از بچه ها گفتم كه با من بيايد.دلم نميخواست تنها باشم.دلم ميخواست كه تا اخرين لحظه فارسي حرف بزنم و فارسي بشنوم و با يك هموطن باشم.
دلم انقدر گرفته بود كه جواب پليس فرانسوي كه مسئول كارم بود را دري وري جواب ميدادم.او هم انگاري از دلشكستگيم با خبر شده بود و ميديد كه چقدر بي بال و پر هستم.
---
از ان روز سالها گذشته است و من كماكان در انتظار بازگشت به ايران هستم.
سالهاست كه خوشي روز ها را نميبينم و تنها شريك غمهايش و جدائيهايش هستم.
سالهاست كه ميسوزم و افكارم در انتظار بازگشت به وطن اهسته اهسته ميشكند...
اين غم,اين دوري هرگز برايم عادت نخواهد شد.
Recently by Red Wine | Comments | Date |
---|---|---|
که خوش میآمد آن بورانی اسفناج | 4 | Dec 04, 2012 |
راهی که بازگشتی نداشت | 6 | Nov 22, 2012 |
ساعتِ آخر یک آزادیخواه | 32 | Nov 10, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
delam gereft!
by Yana on Fri Jul 03, 2009 06:28 PM PDTshad zee
yana
رد واین جان
HajminatorSat May 02, 2009 06:24 PM PDT
بنده هم از این قتل مجانی دیگر خیلی متاثر هستم وگرنه زودتر میامدم. در هر صورت از خواندن نوشتهء مثل همیشه زیبا و لطیف شما لذت بردم.
...
by Red Wine on Sat May 02, 2009 04:50 PM PDTاخر هفته بدي بود...مرگ دلارا و تحمل غم بعد از رفتنش براي من سخت است و عجبا كه اين روزگار سر خوشي با ما ايرانيان ندارد.به چه كسي بگويم آن غمي را كه در دل دارم...
از لطف شما دوستان ممنون و سپاسگذارم.
پروانه ها در باد
پروازشان گم شد
لبخندشان بي رنگ
آوازشان گم شد
پروازشان را باد
در كوچه پرپركرد
آوازشان را برد
آهنگ غم آور
آوازشان ديگر
در كوچه پيدا نيست
در ياد گل، تنها
پروازشان باقيست
Dear Redwine
by Souri on Sat May 02, 2009 08:26 AM PDTThanks for sharing your feeling with us. Same thing over here!
After I married my French husband, I'd waited 5 years before convincing myself to get French citizenship. Still I wouldn't do it if I could deal with the difficult condition of getting my residency card renewed every year, but they had made it so hard to obtain and every year it was becoming harder and every year they asked me "Why don't you try to become French?"....
Another reason (as you might be aware of) was to get a job in France.
You know how it feels being "Iranian" looking for a job in France!
ردواين گرامی
SamSamIIIISat May 02, 2009 07:45 AM PDT
براستی که شيره مادرتو خوردی و در ميهن دوستی تکی برادر .
روز خوش تا گهی دگر
//www.iranianidentity.blogspot.com/
//www.youtube.com/user/samsamsia
در زیر آسمان باختر
ebi amirhosseiniSat May 02, 2009 06:45 AM PDT
از کوچه های خاطره ی من
امشب ، صدای پای تو می اید
آه ای عزیز دور
آیا به شهر غربت من پا نهاده ای ؟
اینجا پرندگان سحر در من
میل گذشتن از سر عالم را
بیدار می کنند
اما ، شبانگهان
دیوارها اسارت پنهانی مرا
تکرار می کنند
اینجا ، مرا چگونه توانی یافت ؟
من ، از میان مردم بیگانه
کس را به غیر خویش نمی بینم
تصویر من در اینه ، زندانی است
من ، خیره در مقابل آن تصویر
می ایستم که با همه نشینم
اینجا ،مرا در اینه خواهی دید
آیینه ای شگفت که همتای ساعت است
آیینه ای که عقربه های نهان او
در چارچوب سود و زیان کار می کنند
آیینه ای که ثانیه ها و دقیقه ها
در ذهن بی ترحم سوداگرانه اش
تصویر تابنک مرا تار می کنند
اینجا ، زمان طلاست
هر لحظه اش به قیمت کسیر و کیمیاست
اما ، ضمیر من
تقویم بی تفاوت شب ها و روزهاست
اینجا ، غروب ، رنگ جنون دارد
باران ، صدای گریه ی تنهایی است
چشم ستارگان همه نابیناست
اینجا ، من از دریچه فراتر نمی روم
دیوار روبرو
سر حد ناگشوده ی دیدار است
اینجا ، چراغ خانه ی همسایه
چشم مرا به خویش نمی خواند
بیگانگی گزیده ترین یار است
اینجا درین دیار
درها ، همیشه سوی درون باز می شود
در سرزمین غربت اندوهگین من
در زیر آسمان مه آلود باختر
شب در دل من است
صبح از شقیقه های من آغاز می شود
اینجا چو من ، غریب غمینی نیست
در وهم شب ، چراغ یقینی نیست
تنها صدای یک دل سرگردان
با بانگ پای رهگذری حیران
در کوچههای خاطره می پیچد
آه ای عزیز دور
آیا تو در پناه کدامین در
یا در پس کدام درخت ایستاده ای ؟
آیا به شهر غربت من پا نهاده ای ؟
نادر نادرپور
Ebi aka Haaji
ای شراب سرخ که
Manoucher AvazniaSat May 02, 2009 06:07 AM PDT
ای شراب سرخ که شوریده سری
گر از ایرانی، مرا شیرین تری
شکر پارسی تو زیبا تر است
بی سبب نبود که دل اینسان بری
شاد باش، ای یار شکر ریز، شاد
در فرنگستان تو ایرانی تری
گرچه هر دوری دمد در آتش یک اشتیاق
قدر گل بلبل بداند؛ قدر گوهر گوهری"
جان من؛ از نعمت ابرام تو هر روز و شب
جان تازه گیرد این گفتارت از لفظ دری
تا دلت نگرفت، جانم، هرگزت آهی نخاست
آتش آهت بیارد در بسا چشمان تری
Home vs rest of the world
by Jahanshah Javid on Fri May 01, 2009 10:08 PM PDTVery nice piece. I know how you and many other Iranians abroad feel. It's only natural to miss your homeland.
My last trip to Iran was in 1995. For some reason I have no desire to go back. Or should I say my desire to see the rest of the world is much greater.
Same with me.
by An Iranian American (not verified) on Fri May 01, 2009 07:11 PM PDTAs an Iranian who became an American, I resented it even up to now.
I had more wrong answers on the written citizenship test, and then a White lady interviewed me. She insisted that I change my name because I had more wrong answers; I showed her a book with my Iranian name on it written in English. I told her I could not, because I was known in my field.
I have my Iranian name and will NEVER change it. It is my pride.
دقیقا
MondaFri May 01, 2009 12:28 PM PDT
از ان روز سالها گذشته است و من كماكان در انتظار بازگشت به ايران هستم.
سالهاست كه خوشي روز ها را نميبينم و تنها شريك غمهايش و جدائيهايش هستم.
سالهاست كه ميسوزم و افكارم در انتظار بازگشت به وطن اهسته اهسته ميشكند...
اين غم,اين دوري هرگز برايم عادت نخواهد شد.
ماندا
even though I am well aware that I'm living with this illusion of familiar/home.
This is heart breaking
by Tara from Iran (not verified) on Fri May 01, 2009 11:57 AM PDTNot much to be done about the grief you have (we'll probably never be free of this grieft) but it sure would be good to someday hear the parts of the story that you left out.
Red Win Jan!
by Maryam Hojjat on Fri May 01, 2009 10:53 AM PDTbe obtimistic about futur of IRAN. I am sure IRAN will be free from hands of these criminals IRI hopefully very soon.
Payandeh IRAN & IRANIANS
Down with IRI
I gofti!! hamin dirooz ba
by kofri (not verified) on Fri May 01, 2009 09:53 AM PDTI gofti!! hamin dirooz ba pesare amomom dashitm migiftoon ke yanii misheh ke goreshoon gom konan ke bargardim. khandid o goft ake hey hey baz migeh!! na! nemisheh!!! zadam zire khandeh goftam basheh nashod ham nashod!!! be in ghamet adat ke nabayad bekoni gamoonam ke bayad kheshtakesho saresh koni!!!
If you still have your
by Kablammad (not verified) on Fri May 01, 2009 09:39 AM PDTIf you still have your Pahlavi passport (looks like the older version too) well you can't go back home. But having gone back home myself I can tell you that the Iran you have in your memories is nothing like the Iran today.
Shemran is nothing like before. You see all these photos in this website and they are great but when you walk in those streets they are different and these photos do not do justice. When you see the photos you see the people and you like those people and you still like those people when you see them in person but it is not the same. It is not good. You are more sad than happy. People are more sad than happy. It is hard to make a living.
So anyway go back if you can and if you can't well don't worry about it and go to Turkey or Dubai and breath the air that is nearby!