سلام لولیتا ی عزیزم ...
تصمیم گرفتم که به این رابطه پایان بدهم و به همین علت چند ساعت دیگر پراگ را به مقصد پاریس ترک خواهم کرد.
در ۲ روز گذشته،بارها به تو،خودم و آن چیزی که بین ما بود فکر کرده ام.باور کن که هر بار به این اتاقها خیره میشوم،ثانیه ثانیه زمانی که با تو گذراندم زنده میشود.لحظاتی زیبا و رنگین که با به یاد آوردن آنها،مغز و دلم شاد میشوند .
۳ ماه قبل به یادم میاید ...
در آن عصر ملال آور اکتبر،تو را در کنار یک مجسمه در موزه هنرهای زیبا پراگ دیدم.از آن زمان تا به حال برای من قابل توضیح نیست که چطور سرنوشت، من را با تو اشنا کرد و این ۳ ماه زمستانی چگونه برایم تبدیل به یک بهار خیالی شد !
افکار سرد کافکائی من تبدیل به یک سری اشعار عاشقانه شدند که هر بر با دیدن تو،غنچه میکردند و میشکفتند.ولی هیچ چیزی به اندازه خود پراگ در من،اثر نداشت ! سخت بود با تو باشم،تو همراه من باشی،در پراگ باشیم و من دل به دل تو نبازم.
آن روز که برای اولین تو را بوسیدم به یاد داری ؟ آن روز در آن رستوران قرون وسطای زیبا و رمانتیک ،هر بر که صحبت میکردی،من محو زیبائی تو میشودم و قادر به صحبت نبودم.تو را در دشتی سبز میدیدم که آرام آرام به سمت من میامدی و من با قدمها ی بلندتر به سوئ تو میامدم.
موها ی طلائی تو با نسیمی دل انگیز شادمانه و چشمان من را نوازش میدادند و من غرق آن همه خوشی بودم،تا تو را نزدیکتر دیدم،لبهای تو را بوسیدم و تو جواب بوسه من را دادی،قبل از تو هیچ چیز نداشتم و به یکبار با بوسیدن تو صاحب همه چیزها شدم !
از آن زمان به بعد،هر روز با عشقی دیگر منتظر ساعت پایانی کار بودم تا بیایم به دنبال تو در دانشگاه ،با هم عصرانه بخوریم و به آپارتمان باز گردیم.
چه زیبا هست هنوز تصور کردن تو در آغوش من...چقدر عمیق و چقدر نورانی...مثل گلهای نرگس و مثل سبزههای تمام سبز ،با ولع تو رو میبوسیدم و تو با بی صبری در انتظار این بوسهها بودی تا لبهای من را سیراب کنی ... در آن زمان،ما..تو و من،متعلق به خودمان نبودیم،وابسته به هیچ وقت و زمانی خاص نبودیم ! در آن زمان هر دو گمشدی بودیم در اعماق آغوش خوشبختی،در آن زمان،بی ترس و بی هوا دل به دریا میزدیم و دست در دست من دشتی و پاک و بی ریا عشق بازی میکردیم.
عشق ما همواره تبسمی از تازگی داشت،نشانی از بهار و شبها ی مهتابی داشت.
دوست داشتم صبحها زودتر از تو بلند بشوم،حاضر کردن صبحانه و آوردنش برای تو،کلی برای من خاطره انگیز و عاشقانه بود...صبحها دوست داشتم مدتی به صورتت خیره بشوم،آرام بی آنکه هنوز از خواب بلند شوی برایت یکی از آهنگهای الخندرو سنز را زمزمه کنم ... با تو دوست دارم زندگی را،با تو دوست دارم نفس کشیدن در تمام کهکشانها را...
افسوس که آن روزها بی آنکه حتا تصور کنم،زود گذاشتند و به امروز رسیدند،افسوس که درون من از دیدن تو با کسی دیگر به سختی شکست و حالا از خود میپرسم که دلهای شکسته و درون یک مرد زخم خورده به کجا میروند ...
حالا دیگر نه تو را دارم و نه میتوانم تو را فراموش کنم،چه خواهند شد افکار من بدون بودن با تو ؟ چه خواهد شد آن داستان عشقی که با هم آغاز کردیم و و با هم ورق زدیم و بی آنکه پایانی برای آن بگذریم،آن را با هم نوشتیم و در کنار هم آن را خواندیم...چه بی رنگ، چه عذاب آور و چه خاموش ...
هنوز قسمتی از قلبم تو را میخواهد و بی وقفه میپرسد که آیا مطمئن هستی از این جدایی ؟ آیا مطمئن هستی از کشیدن این همه بار غم و افسردگی به تنهایی ؟ ... جوابی ندارم و من از خود میپرسم که دیگر چه کسی خواهد بود که روزها در انتظار تو،در کنار درخت کاج باشد و به تو فکر کند و به اینکه تو را در آغوش بگیرد همواره مواظب تو باشد که تو شکننده هستی و روح تو پاک از زشتیها ی سیاه زمانه.
تو ی چشم سبز را فراموش کردن آسان نیست ! حتا با هیچ زیبائی قابل تصور نیست .
چه بی صدا آن عشق رفت و چه پر سر و صدا جدایی آمد به زندگی ما !
هیچ عکسی از تو بر نخواهم داشت،دیده تو آنقدر در اندرون مغزم شکل گرفته است که با هیچ طوفانی پاک شدنی نیست.
گیتارم و دفتر آن نوتها را برای تو میگذارم.اگر روزی وقت کردی،به نوتها سر بزن و آن آهنگهای که با هم میزدیم را دوباره بزن ... هنوز بوی بدنت در مشامم زنده هست وقتی که من برای تو آهنگی آرام میزدم و تو سر بر شانه من داشتی .
چقدر خاطره و چقدر اوقات بی دغدغه و بی مشغله.
و حالا باید از تو جدا شوم و خدا حافظی کنم.دلم همیشه برایت تنگ خواهد بود.خاطرم همیشه برایت پر از شادی خواهد بود.
با احترام و با بوسه فراوان ...
پراگ،فوریه ۱۹۹۹.
Recently by Red Wine | Comments | Date |
---|---|---|
که خوش میآمد آن بورانی اسفناج | 4 | Dec 04, 2012 |
راهی که بازگشتی نداشت | 6 | Nov 22, 2012 |
ساعتِ آخر یک آزادیخواه | 32 | Nov 10, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
love,
by Yana on Fri Jul 03, 2009 06:00 PM PDTDid you fall for someone else since or just froze?
I know I have!
shad zee
yana
...
by Red Wine on Fri May 29, 2009 08:25 AM PDTبا جناق جان عشق و عاشقیهای این مدلی همیشه اینجوری تمام میشوند،ممنون از صحبتهای تو عزیز.
کاپیتان جان شعر قشنگ و نغزی گفتی،دست مریزاد.
علی پ خان کارت درسته .
نازی جان،در این مورد باید به شما بگم که ایشان با من اختلاف سنی داشت ! اختلاف سنی ما در حدود ۱۶ سال بود و خود این باعث میشد که دائما مشکل در رابطه ما ایجاد شود.
در رابطه با این که آیا مردها پیچیده هستند یا نه، نظری خاص ندارم چونکه همیشه پایبند به ساده زیستی و ساده افکاری بودم و همیشه اینجور عاشقانه به دیگران عشق ورزیدم.خدا حفظت کنه.
ایران دخت جان،سالهاست که دنیا را دیگر سخت نمیگیرم و پابند به ایجاد روابط غیر ممکن نیستم ! باید با زندگی کنار آمد و تا میشود عشق ورزید و عشق بازی کرد.ممنون از حرفات عزیزم.
فلای جان ممنون از شما ... چشما ی قشنگ شما را قربان.
سوری جان، زدی به هدف،زنده باشی که خیلی مهربانی.
مجید جان و ابی خان صمصام جان،سیما خانوم ،ممنون از حرفا ی شما دوستان عزیز.
دم همتون گرم و آخر هفته خوبی داشته باشید.
Everything is better fictionionalized
by sima on Thu May 28, 2009 10:02 AM PDTBaba, love is a story.
Now, be fair, y'all have been writing for a while, doesn't it all sound better when you write it down?! And the more artful the presentation the more the heart throbs? Dorough migam?
Anyways, go listen to those love songs Majid and others posted on his blog -- aren't they all divine and ridiculous at the same time? Are we really pining after those green/black/blue/hazel eyes, or lost time, lost life, and ultimately, lost dreams of having it all?
And Nazy khanom, don't give male vanity so much attention! Men are the same confused mess as women.
آقایون محترم
capt_ayhabThu May 28, 2009 06:43 AM PDT
آقایون محترم
من نظر دیگه دارم که این لطیفه ای که میگم خیلی زیبا تشریح میکنه:
میگن روز اول آفرینش خدا اسمان هارا آفرید و کمی استراحت کرد.
روز دوم زمین را آفرید و بعدش استراحت کرد.
روز سوم دریا ها را آفرید و بعدش استراحت کرد.
روز چهارم گیاهان را آفرید و بعدش استراحت کرد.
روز پنجم مرد را آفرید و بعدش استراحت کرد.
روز ششم زن را آفرید و..... از اون موقع تا الانش کسی نتونسته هیچ استراحت کنه.
-YT
This might shed a light on the issue
by capt_ayhab on Thu May 28, 2009 06:24 AM PDTClick on the link and listen very very carefully guys!
//www.youtube.com/watch?v=xXaRT8CXmGE&feature...
-YT
Sweet !
by SamSamIIII on Thu May 28, 2009 05:40 AM PDT,Love all & dedicate to none .
Cheers pal !!!
//www.iranianidentity.blogspot.com/
//www.youtube.com/user/samsamsia
Nazy Jaan
by ebi amirhosseini on Thu May 28, 2009 04:45 AM PDTIt's a date.
Ebi aka Haaji
ابی جان
Nazy KavianiThu May 28, 2009 02:13 AM PDT
بسیار از لطفت برای داوطلب شدن ممنونم. قرار ملاقات ما بر روی میز تشریح، جمعه شب یا شنبه صبح. در صورت امکان، لطفا اگر دوست داری یک بلاگ درست کن به نام "مردها بر روی میز تشریح" و ساکت برو روی تخت بخواب تا من و تیم پزشکی/مهندسی بیاییم سراغت! ما از تو سئوال می کنیم و تو جواب می دهی. شاید آقایان سایر دوستانت هم دلشان بخواهد بیایند به کمکت و سعی در پاسخگویی به سئوالات ما بکنند. شاید در این دیالوگ به جایی رسیدیم! قرارمون یادت نره! جمعه شب یا شنبه صبح که فرصت داشته باشیم این آخر هفته خوب تحقیق کنیم!
(جدی گفتم ها!)
Redwine aziz &.....
by ebi amirhosseini on Wed May 27, 2009 05:22 PM PDTRedwine Jaan:
"Marjan,eshgh e to mano koshti"!
//www.youtube.com/watch?v=02VT1_TJ-dE
.............................
Nazy Jaan:
You have the first Pishmarg for your research!.
..............................
Irandokht Jaan:
love is timeless!
One should behold Leyli through the eyes of Majnoon!.
...........................
Majid Jaan:
So that's why God created women after men!
Good point!.
Ebi aka Haaji
نازی خانوم...............
MajidWed May 27, 2009 05:04 PM PDT
خوش اومدی به دنیای پیچیده و مرموز و کامپلی کِی تِد ما آقایون.........
فرمودین که.............
«آخرش هم نفهمیدیم که مغز و قلب شما چطوری کار می کند!»
حال وروح و مغز و خُلقیات ما بستگی به عوامل بیشماری داره که هر وقت خودمون فهمیدیم شمارو هم خبر میکنیم.
خداوند خودش هم در فهم خُلق و خوی ما عاجز موند! واسه اینه که بعد خانوم ها رو خلق کرد بلکه شما این مسئله غامض رو حل کنین!
پی اس.
شاید این کمک کنه.......
از هر چیزی که فکرشو کنین......... خوبشو میخوایم....چند تاشو میخوایم.....الآن میخوایم!
درست میگم آقایون؟
Baba Nazy
by Souri on Wed May 27, 2009 04:41 PM PDTDidn't you see the date of the letter? It was in 99.......
He grew up since then :)) He learned his lesson !
Now, this in Redwine himself who cheats on others .........lol
Nice post as always dear Redwine.
Thank you.
.
by Flying Solo on Mon Sep 28, 2009 11:31 AM PDT.
I am with Nazy on this one too
by IRANdokht on Wed May 27, 2009 04:15 PM PDTRedwine jan
akheh ghorboonet beram in che vazesheh? :o)
How can you feel so deeply about someone who cheated on you and rejected you? The whole relationship between your first meeting (or maybe the first date) and breakup lasted 3 months... how can you love someone forever after a three month relationship that ended in betrayal?
I guess short term love is popular with all the guys though... whether it's a whirlwind of emotions for someone sitting across from you on the train, or a three month fling that she ended by cheating, the guys eat it up!Must have been the green of the eyes... Dang I hate those color lenses or I would have found myself at least one "ashegh pisheh" for sure! ;-)
I always thought I had a good grasp on how men think, and you just blow my mind with your love stories my dear.
You write very well, the emotions are tender and the love is deep and the story is warm and sensuous. Too bad I get stuck in the reality details ;-)
IRANdokht
شراب لعل جان:
Nazy KavianiWed May 27, 2009 04:02 PM PDT
آخر تو چرا اینقدر پیچیده هستی؟ از یک طرف دنبال کسی می روی که با کس دیگر است و خون می خوری. از یک طرف دیگر، آنی را که تو را می خواهد و می خواهد با تو باشد بیرون می کنی و می خواهی تنها باشی. آیا درست است که خیلی از مردها همیشه بدنبال بدست نیافتنی هستند و آنچه را در دسترس است پس می زنند؟ آخر چشم سبزی که قدر تو را ندانست و با دیگری رفت واقعا استحقاق این نامه’ عاشقانه’ زیبا را دارد؟ آخرش یک روز من از دست شما مردها پاک خل می شوم! آخرش هم نفهمیدیم که مغز و قلب شما چطوری کار می کند! فکر می کنم وقت آن رسیده که یک نفرتان را reverse engineering کنیم تا بفهمیم جریان چیست! داوطلبان ثبت نام کنند!
:-)
by Ali P. on Wed May 27, 2009 03:47 PM PDTGood piece. Thnx.
شراب سرخ
capt_ayhabWed May 27, 2009 03:42 PM PDT
شراب سرخ
زیبا لطیف و دلنشین. یک پیش کش ناقابل از طرف کسی که در ژرفای دو چشم سبز یک پری روی دیگر غرق شده را بپذیر از من.
چندان بگردم گرد دل کز گردش بسیار من
نی تن کشاند بار من نی جان کند پیکار من
چندان طواف کان کنم چندان مصاف جان کنم
تا بگسلد یکبارگی هم پود من هم تار من
-YT
redwine jan
by bajenaghe naghi on Wed May 27, 2009 02:39 PM PDTthat was a very nice and touching love story. sorry it had to end in a good bye.