A letter by dearest Rayyan Hessami

Share/Save/Bookmark

A letter by dearest Rayyan Hessami
by Ruhi
26-Jul-2012
 

A letter by dearest Rayyan Hessami gives us the opportunity to find out about my 3-year-old angel Artin’s visit with his mom in jail. My prayers with my cousins & family!

"نوشتن" یکی از توانائی های منه (فروتنی؟! در این مورد اصلا ندارم!) ولی حتی قلم من (شما بخونید کیبورد) هم توانائی انتقال اون لحظاتی که دیروز با فاران گذروندیم را نداره....قراره قلم را ولش کنم به حال خودش تا هرجور که می خواد بنو...یسه

این وسط اگه از این شاخه به اون شاخه پریده شد یا تطابق زمانی رعایت نشد علتش در بالا عرض شد

یک هفته از دستگیری فاران می گذشت و در این مدت آرتین حتی یکبار هم اسم مامانش را به زبون نیاورده بود، حتی وقتی من از شیراز تلفنی باهاش حرف زدم و گفت خاله دارم میام که با هم بریم اوین دیدن مامان فاران، گفت نه، براش نامه بنویسیم و پست کنیم!

بگذریم، دیروز تقریبا از ساعت 11:30 توی سالن انتظار اوین بودیم، امید داشتیم که بهمون ملاقات حضوری بدهند ولی باز هم 100% مطمئن نبودیم، حدود 20 دقیقه به 1 بود که رفتیم جلوی دری که باید ازش عبور می کردیم تا به سالن ملاقات برسیم، قبلش آرتین من را محکم بغل کرده بود و فقط گاهی سرش را از روی شونه ام برمی داشت و می پرسید خاله پس چرا اسممون را صدا نمی زنند؟ ( توجه داشته باشید که این بچه هنوز 3 سالش نیست و کماکان با وجودی که منتظره، اسم مامانش را نمی اره) خلاصه اسممون را صدا زده و نزده رفتیم دم در، برای ملاقات حضوری کف دستمون مهر می زنند و تمام دیوار مقاومت من با دیدن آرتین که معصومانه دستش را جلو آورد تا برای اون هم مهر بزنند فرو ریخت و اشک از چشمهام جاری شد، مامور مهر زدن مات و مبهوت به آرتین نگاه می کرد که خانم رحیمیان براش توضیح دادند که از زندان رجائی شهر عادت کرده و می دونه که باید کف دستش مهر بزنند...خلاصه رفتیم تو، فاران جزو آخرین زندانی هائی بود که اومد توی سالن ملاقات، و با دیدن پسر کوچکش بدون اینکه حتی من و خانم رحیمیان را دیده باشه به طرفش دوید و آرتین هم به نوبه خودش از آغوش من کنده شد و به طرف مامانش پرواز کرد....ایکاش می تونستم اون یکساعت ملاقات حضوری، دقایق و حجم احساساتش را از توی ذهنم اینجا مثل یک فیلم براتون آپلود کنم، هر چه بود اشک بود و بوسه بود و لبخند که بین مادر و پسر رد و بدل شد، هرچی فاران می خواست آرتین را از آغوشش جدا کنه و روی میز بشونتش تا به قول خودش درست ببینتش، آرتین مثل یک بچه گربه می خزید توی بغل مامانش، تمام اون یک ساعت و وسط سوال و جوابهای بیشمار ما و فاران، آتین و مامانش همدیگرو بوسیدند و بوئیدند، و وقتی هم که مامور خوشرو و مهربان بند برای بار چندم بهمون تذکر داد که وقت ملاقات تموم شده و باید خداحافظی کنیم، و من به ارتین گفتم با مامان فاران خداحافظی کن و بیا بغل خاله، بدون کوچکترین ناآرومی و گریه ای، مادرش را بوسید و همراه من اومد، آخ که چه روح بزرگی در اون کالبد کوچیک قرار گرفته، روحی که حتی من که خاله اش هستم از درک عظمتش عاجزم....فاران هم در کل خوب بود با بقیه خانم های بهائی یکجا هستند و به نسبت زندان های دیگه، اونجا وضعیت خیلی بهتری دارند...هممون دست به دعا هستیم بلکه با تقاضای آزادی اش تا زمان اتمام حکم کامران موافقت کنند تا آرتین بیشتر از این آسیب نبینه ...ممنون از همگی که به یادمون هستید و در دعاهاتون ما را فراموش نمی کنید

مشاهده نمایید در نفوسیکه در هر سنه بر مظلومیت سید الشهدا روح ما سوا ه فداه و اصحاب او نوحه و ندبه می‌‌نمایند و بر ظالمان لعنت میکنند و خود به ظلمی ظاهر شده‌اند که ظلم ظالمان قبل نزدش معدوم صرف بوده.فی‌ الحقیقه بر خود لعنت میکنند و شاعر نیستند. و مطالع ظلم الیوم علمای عصرند که از حق اعراض نموده اند و به ظنون  و اوهام خود تمسک جسته‌اند. قسم به آفتاب افق توحید که در ا عصار قبل هم سبب ظلم امثال این نفوس شده‌اند، چه که به فتوای این نفوس غافله، مطالع عزّ ه احدیه شربت شهادت را نوشیدیند. نفوسیکه با حضرت سید الشهدا  محاربه نمودند بعضی‌ از نفوس بودند که که در هر سنه سه ماه صائم بودند و شب و روز تلاوت قرآن مینمودند

(یکی‌ از الواح حضرت بهاالله)

سنه ؛ سال

صائم ;  روزه دار

Share/Save/Bookmark

Recently by RuhiCommentsDate
زندان های شیراز
5
Nov 03, 2012
more from Ruhi