زندگی آملا احمد قسمت چهارم


Share/Save/Bookmark

 زندگی آملا احمد  قسمت چهارم
by Sahameddin Ghiassi
12-Apr-2010
 

.

زنهای هیز و خیلی حشری از ملای زن دار هم نمیگذشتند چه برسید به ملای بی زن که خوب هم بلد است حرامی را تبدیل به حلالی کند. زنهای شهوتی که از شوهرهایشان هم دل خوشی نداشتند و باحتمال شوهر به آنان خیانت میکرد و زنها هم با استفاده از حس ششم خود و احساس سردی شوهرانشان این موضوع را حدس میزدند. و لاجرم در صدد گرفتن انتقام هم بودند. در حالیکه بچه مردنی و کثیفی را بخودشان میفشردند و بچه ای دیگر از سر وکولشان بالا میرفت آنان هم بی محابا پستانهای سرخ و سفید خود را در معرض دید آملا میگذاشتند. و اینطور وانمود میکردندکه میخواهند به دهان بچه بگذارند ولی آملا با خودش میگفت خر خودتی میخواهی دسته بیل مرا به حرکت در بیاوری و مرا از نون خوردن بیاندازی؟ البته اون بیچاره هم مرد بود و ملا بودن که نمیتوانست حس مردی او را بکشد. بدبخت با همه خود داریهایش به هیجان میآمد و میخواست که همانجا شیر جه روی زنه بپره و با حسرت به آن پستانهای سفید و چاق نگاه میکرد و میگفت که ایکاش من جای بچه بودم و میتوانستم آنها را بمکم. زنها هم از این دید و حسرت و نگاه پر تمنای ملا لذت میبردند وحس زنانگی شان کم تسکین پیدا میکرد.

بیشتر وقت ها بجای اینکه نوک پستانشان را به دهن کودک بگذارند آنرا از قصدی بیرون میانداختند تا ملای بیچاره نوک های گنده و برجسته و حلقه دور ممه هایشان را خوب دید بزند. و از روی عمد سینه های عریان خود را در معرض نگاه پر از تمنا و التماس ملا بدبخت میگذاشتند. آری بایست که ریشه فساد از بیخ و بن کنده شود و زنها درس بخوانند تا این چنین بی معرفتی ها از آنان سر نزند اگر زنان تحصیلکرده و دانا باشند اینطور خودشان را در معرض دید یک غریبه و مردکه اجنبی نمیگذارند. زن وقتی که شخصیت داشت و درس خوانده و چیز فهم بود محال است که تن به این لش بازیها بدهد.

ساسان میگفت که مرتضی گفته است که مادرش برای او یک کلفت جوان استخدام کرده است. ( مادر بعضی از خانواده های ثروتمند بخصوص مذهبی برای دختر و پسرشان حوری زمینی و غلمان استخدام میکردند و برای اینکه کارشان شرعی هم باشد آنها را برای نو جوانان خود صیغه مینمودند تا مثلا شرعی و حلال باشد. و به نوعی به کلفت یا نوکر تازه و جوانشان حالی میکردند که بایست تا وقتیکه فرزندشان ازدواج مناسبی نکرده است با او دمخور باشند. و حلال هستند چون صیغه محرمیت را خوانده اند. بدین تریتب پسر هیجده ساله و دختر شاید دوازده ساله شان از همان ایام نوجوانی محروم از داشتن دوست جنس مخالف نبود و راحت به عشقبازی میپرداختند و هیچ ناراحتی هم نداشتند در حالیکه بچه های طبقه متوسط و یا فقیر بایست خود ارضایی کنند و دردهای مخصوص خود ارضایی را تحمل نمایند و روز شبشان را خراب کنند. بدلیل اینکه هیچگونه تعلیم و تربیت جنسی نداشت بصورت وحشیانه از دوره بلوغ خود استفاده میکردند. یا با سگ وگربه و مرغ گوسفند طرف میشدندو یا مجبور بودند با زنان مثلا فاحشه رفت آمد کنند و یا مجبور بودند دسته جمعی ریسه شهر نو بشوند تا خودشان را خالی کنند.در صورتیکه طبقه مذهبی ثروتمند براحتی برای دختر و پسرشان صیغه های زیبا دست و پا میکردند.) ساسان همانطور که گفتم میگفت که مرتضی دوستش تعریف میکند که یک کلفت بسیار زیبا مادرش آورده است. مرتضی میگفت رعنابمن میگوید اگر پسر خوبی باشی و اذیت نکنی شب بهت نشان میدم. و شب به اتاقم میآمد و ابتدا سینه ها ی خودش را بمن نشان میداد( دخترک باحتمال پانزده ساله و یا شانزده ساله بوده و مادر مرتضی به او تعلیم داده بودکه چگونه پسرش را سیراب کند) و بعد هم کم کم دامنش را میکند و رانهایش را بمن نشان میداد تا برسد به وسط پاهایش که همه را بکمک مادر جان مرتضی تراشیده و یا واجبی کشیده بود. و بعد مرتضی را تعلیم میداد که چطور با او عشقبازی کند. خب معلوم است که مرتضی با داشتن همه وسایل و همه نوع راحتی میبایست قاعدتا شاگرد بسیارخوب و درس خوانی بوده باشد و بعد هم با گرفتن معلم های خصوصی مرتضی شاگرد دوم کلاس میشد. در صورتیکه مثل خر چیزی حالیش نبود جز همان کتابهای درسی مدرسه که خر خونی کرده و به او زورچپان شده بود. ( در اینجا کودک سیزده ساله نویسنده ما سعی میکندکه از اخلاق هم مقداری چاشنی نوشته هایش بکند) خوب اگر سطح فکر ها بالا برود دیگر زنهای ارزان قیمت و هرزه کمیاب خواهند شد. زن که با سواد و با کمال شد دیگر دنبال اشخاصی مثل ملا احمد ها راه نخواهند افتاد.

ملا احمد بینوا که اینهمه دلبری ها را میدید مجبور بود که دم نزند و گرنه آبرو ریزی خواهد شد. خوب ملای بینوا این همه وسوسه ها را میدید ولی عکس عملی نمی توانست نشان دهد. برقی از هوس در چشمانش میدرخشید اما چون یکبار هم خوب کتک خورده بود خیلی ملاحظه میکرد و میترسید. حالا هم که در اصفهون بود از مردهای اصفهونی خیلی وحشت داشت. و اهمیتی نمیداد وسعی میکرد تمنای آقا زاده را ندیده بگیرد . بیچاره حالا مدتی بودکه زنی را بغل نکرده بود و هم آغوشی نداشت.

خیلی سعی میکرد که بوسیله زنها صیغه ای پیدا کند ولی مثل اینکه تخم زنهای صیغه بشورا ملخ ها خورده بودند. ولی این التهاب ها برایش خیلی تاقت فرسا داشتند می شدند. بعضی شب ها هم خوشبختانه خوابهای جنسی میدید و بقول خودش ملتحم میشد و یا جنب و شلوار هایش را خیس میکرد و صب که میخواست به حمام برود وغسل کند همه زیر شلوای و شورتش آرو شده بودند و سفت گردیده بودند. و مجبور بود که خودش آنها را بشوید زیرا خجالت میکشد به کسی برای شستشو بدهد.

در یکی از این مجالس روضه خوانی و سفره حضرت عباس که او میرفت زنی بود که خیلی سعی داشت به او نزدیک شود و کام دل از ملا بگیرد. زن مزبور مرتب فکر میکرد ونقشه میکشید که چه ها میتواند بکند و از قدرت زنانگی اش چطور میتواند بنحو کاملی سو استفاده نماید. وی مرتب بلند و کوتاه میشد و تکان میخورد که چادرش کنار رود و بتواند قسمت های حساس و مرد کش خود را به ملا نشان بدهد. ملای هم در حال خوردن و یا خواندن روضه مرتب او را زیر چشمی در مد نظر داشت. زن شورت گلی اش را چندین بار به رخ ملا کشیده بود وحالا میخواست که اگر بشود به توالت برود واصلا شورتش را در بیاورد که بتواند لبه های برزگ کوچکش را هم در معرض دید بگذارد. و گویا آنها را بسیار تمیز کرده بود و تمامی موهایشان را که زاید بودند بکمک دواهای نظافت از ریشه کنده بود. ملای بینوا مرتب خودش را ناله و نفرین میکرد و بر شیطان و خودش بعنوان همدست شیطان رجیم لعنت میفرستاد و اغوذ بالله میخواند. ولی مثل اینکه قدرت جنسی عقب مانده او سرش به این حرفها بدهکار نبود. وبرعکس زنک که واله ای و شیدایی ملا را میدید خیلی بیشتر تشویق میشد که خود را آرمایش کند و با نشان دادن لبهای بزرگ و کوچک ناز خانم ملا را دیوونه کند. و از آزاری که به ملا میداد احساس رضایت میکرد و با چشمان خودش به ملا علامت درب باغ سبز را نشان میداد که باغچه آماده پذیرایی و آماده آب پاشی به گلها است. آخه او هم از ملا توقع داشت زیرا ملا بر رویی هم داشت و مدتها هم بود که اسپرمهایش را خوب ذخیره کرده بود و میتوانست چندین تیر پیاپی خالی کند.

ملای ناجنس و بینوای شهوت مجبود بودکه با خودش هی کلنجار برود که چه کند یا بایست از باغ باغچه صرف نظر کند که اینطور آماده ورود آقا زاده اش بودند ویا به آب رو یز وشاید هم کتک ومشت مال و سرکله شکستن و خونی شدن تن در دهد. میدید اگر قرار باشد بایکی از آنها باشد دیگران هم او را ول نمیکنندو باحتمال زن به آنها پز خواهد داد که ملا عجب ناز کن قهاری است و ده باز سیخ با آبی مثل رودخانه میزند و با اغراق زنها را بیشتر تحریک خواهد کرد آنوقت است که زنها بهر بهانه ای پاشنه در خانه اش را خواهند کند. و لیچار و حرف مفتی که نباید به او خواهندگفت و شاید هم مثل همان دختره کلاس دهی مردی را وادار کنند که حسابی خدمتش برسد.

البته ملای هم آنقدر بی دست پا نبود بعضی اوقات یک زن را صیغه میکرد و باحتمال زنک نمیگفت که شوهر داره و شوهرش برای کار به مسافرت رفته است. و خب هول خولکی یک تیری در تاریکی میانداخت که بهدف هم خوب نمیخورد ولی خوب خالی میشد و چون اقلا اینکار تیر خالی کردن را با زنی انجام داده بود دیگر آن سردرد و کمر درد کذایی را نداشت.

مزه کتکی که چشیده بود برای هفت پشتش کافی بود که دست از سر زنان بردارد ویک دو بامبی بسر آقا زاده حرام زاده شیطان بزند. و دیگر نمیخواست که ریسک بی آبرویی را یکند و پیه کتک و ناسزا و بد نامی را بتن اش بمالد. خوب هر طوری بود دندان روی جیگرش میگذاشت و بخودش و به آقا زاده اش ناسزا میگفت. زنها هم که میدیدند که از این امامزاده معجزه ای بر نمیاید ولش میکردند. و مدتها دورش را خیط میکشیدند. ولی چند وقت پیش یک زن که گویا نامادری همین دختره مرده بود خیلی نزد او رفت و آمد میکرد وخیلی تشنه شهوت بود و چون ملا از سر ترس نتوانسته بود که سیرابش کند. ولی گویا با وجود همه خود داریهایشان در عشقبازی ملا حسابی طرف را آب پاشی کرده بود.

حالا که درب اتاق باز شده بود و ملا را در حین عمل با دختر هوویش میدید که مرده است مثل یک ببر ماده خشمگین شده بود. درب که باز شد ملا پایین تنه اش را لخت کرده بود و میخواست که دسته بیلش را میان پاهای دخترک مرده فرو کند. که زنان ومردان خشمگین وارد شدند مثل عزا را فراموش کرده بودند و خوشه های خشمشان پر بار شده بود. مادر دختره از دیدن حرکات غیر عادی هوویش خیلی تعجب کرده بود.

هووی آنان یانامادری دخترک مرده یک زن عوضی بود. خشم وی از روی حسادت جنسی بود و بیشر شاید خوشحال بود تا ناراحت. حالتی بین خشم و رضایت داشت. خودش هم نمیدانست که چه کندولی بهر حال ملا یک کتک خیلی جانانه مرگ باری از آن زنان خورد و لی ترجیح دادند برای آب رو ریز نشدن جریان را به حکومت گزارش ندهند وخودشان سر ته قضیه را هم بیاورند. ولی مادر دختره با آن روش که از هوویش دید خیلی به اومشکوکم شده بود. و شاید نمیدانست که چرا هووو او اینکار ها میکند.بفکرش گذشت که شاید هووو دخترم را چیز خور کرده باشد.

مادر دختره بعد از خاک کردن دخترش و آواره شدن دوباره ملا فهمید که هوویش حامله است ولی او فکر میکرد که شوهرشان عقیم شده است و این دختر هم که او داشت از شوهر دیگرش بود و همه هم میگفتند که شوهر آنان اجاقش سرد است یعنی تخم ترکه نمیتواند بکندو از تولید مثل کردن عاجز است. حالیه اگر مردم میفهمیدند که اون از ملای نابکار حامله شده است که با تف ولعنت از ده بیرونش میکردند. همه فکر میکردند آسید جعفر شوهر هشتاد ساله شان سالها است که از تخم افتاده و تخم ترکه ای هم پس نیاداخته است. پس او چه کند نمیتواند تقصیر را سر آسید جعفر بگذارد. رسوایی ببار خواهد آورد.

حالا هم که ملا سر بزنگاه دستش رو شده بود و اینقدر کتک خورده بود که نمیتوانست راه برود. خوب اگر مردم همه این جریانات را بدانند که وضع خیلی قمر در عقرب خواهد شد. بایست فرار بکند و با یک بهانه بزند به چاک جده. ملا که از کتک خوردن توسط زنان سخت آشفته شده بود و تمامی بدنش جای زخم و زیل و جای گاز دندانهای اهل خانه بود وآنقدر سیلی و وشگون به او زده واز او گرفته بودند که برای تا آخر عمرش کافی بود. و بالاخره هم ملای شهوت پرست را نیمه جان از درب خانه بیرون انداختند و چون شب بود کسی متوجه نشد. ملای دیوانه هاج واج با توسریهایی که خورده کاملا منگ و پرت و پلا شده بود.

ملا فکر میکرد که همه اش تقصیر دختر کلاس دهی است که معشوقه اولش بود و شباهت به او را اینطور مجنون کرده بود. و در دلش میگفت لا مصب چقذه شکل اون دختره بود. وبا خودش فکر میکرد که دختره کلاس دهی همه سرمایه اورا از کفش بدر آورده و با یک کتک جانانه اورا کنار زده است. و بخودش لعنت میکرد که برای دو گلوله باسن شکل تخم شتر مرغی اینطور آس و پاس شده است. در حالیکه کم کم میفهمید و بهوش میآمد میگفت که اکنون دختره کلاس دهی داره راحت زندگی میکنه و شاید هم درس میخونه و اورا بدبجت و آواره کرده و سر یک عشق هیچ پوچ خودش را دیوانه کرده است. و حتما حالا داره قاه قاه به خریت من مثلا عاشق میخنده. که خوب خری بود ها خوب دوشیدمش و اینهم جزای شباهت به آن دختره. آنقدر خورد وخراب شده بود که از حماقت و ابلهی خودش حرس جوش میخورد و دایم با آن حال زار بر خودش لعنت میفرستاد.

همه اش تقصیر این دسته بیل ولد زنا است که مرا به این روز انداخته است اول خواست که با یک چاقو آنرا از ته ببرد ولی بعد فکر که هم خیلی درد دارد و هم ممکن است در اثر خون ریزی زیاد خودش هم سگ کش شود. و در ثانی آبرویش هم بیشتر خواهد ریخت و همه میگویند ملا نتوانست قضیبش را کنترل کند ومحبور شد آنرا ببرد. تازه این آقا زاده بی گناه است تقصیر اصلی از آن دو گردوی کروی هستند که به آن درازه وصل شده اند . آنها هستند که آب زندگانی میسازند و در خودشان ذخیره میکنند و وقتی خوب پر شدند آن کوتوله های بدجنس این دراز خر را تحریک میکنند تا بلند شود واین دراز بی نور بازیچه آن کوتوله های هستند که مرتب آب منی و آب حیات میسازند و به داخل این دراز دیلاق تلمبه میکنند. و آن مادر مرده هم سیخ سفت میشود تا یک جایی گرم و نرم گیر بیاورد و محصول ساخت دو کوتوله را پمپاژ نماید.

ولی خوب این هم که عاقلانه نیست که آنها را ببرم خیلی درد و ناراحتی خواهد داشت شرافتمندانه تری راه این است که یک وصیت خوب بکنوم و ضمن حلالی طلبیدن از فاطمه محترمه یا همان اختر خانم و پوزش و عذر خواهی از زحماتی که برای شاه پسر ها و شاهزاده خانم ها میکشد هر چه دارم به او و بچه ببخشم وخودم را هم خلاص کنم شاید خدای تبارک و تعالی از تقصیر من بنده گنه کار بگذره.

ایکاش من هم بیشتر بمدرسه رفته بودم و درسی خوانده بودم و هنری داشتم که مجبور نشوم بقال شوم و یا با حقه بازی روضه خونی بکنم و سر خلق الله را کلاه بگذارم. ملا با صمیمیت و از ته دل این بار استغفار میکرد واز خدای تبارک و تعالی تقاصای بخشش مینمود. بخانه رفت بعد از این که حسابی دعا خواند و ندبه کرد و تقاضای بخشش نمود و از خانواده خودش و از خانواده آن دخترک تقاضای عفو نمود این بار مثل یک مرد خوب ومومن میخواست به آخرت بپیوندد.

ملا در حالیکه به پهنای صورتش اشگ میریخت و میدید که به بچه هایش خیلی بدی کرده و از آنها هم عذر خواهی میکرد هر چه تریاک برای معالجه گرفته بود همه اش را یکباره خورد و مرد.

وصیت نامه اش را هم دم دست گذاشت فردا هنگام ظهر که مردم به مسجد رفتند مرده ملا را آنجا دیدند و وصیت نامه اش را هم دیدند. یک ماشین نو آمد و ملا را سوار ماشین سفیدکردند وبه گورستان بردند و با سلام صلوات او را بخاک سپردند.

یک مامور دولت که احتمالا مال کمیسری بود آمد و پولها و وسایل ملا را برد تا به خانواده اش بدهد. معشوقه دومی ملا هم که نامادری دختره مرده بود توسط کمیسری ونظمیه گرفتار شد و بخاطر قتل دخترک بی گناه به زندان افتاد. زیرا خودش را لو داده بودکه دختر هووویش را کشته است. و در زندان زنان بچه ای زایید که چون تخم حرام بود و پدری نداشت( پدرش ملا بود که او هم مرده بود ویا خودکشی کرده بود) ولی این تخم حرام از کمر همان ملای پرقدرت جنسی بود که زنان بیچاره به راه کج میکشانید. زنکه بچه را اینقدر آزار داد و کم غذایی که بچه هم مرد و خودش را هم آن قدر آزار داد و انگولک کرد که ازبین رفت.

ولی فاطمه اختر خانم با رخت شویی و کمک اهالی محل زندگی رامیچرخانید و با وفا و با شرافت زندگی میکرد. بچه ها را تر وخشگ مینمود ولی کمی مریض احوال شده بود که پولهای ملا بدردش خورد و به موقع به دستش رسید. وخوب نجاتشان داد. فاتی خانم چون هم جوان بود وهم حالا خانمی شده بود و پولهایی که ملا برایش گذاشته بود وضع را بهتر کرده بود. مدتی بعد یک شوهر خوب برایش پیدا شد و همه اهل محل تشویقش کردند که ازدواج نماید. و بچه ها را هم که بی پدر هستند بهتر است که به پرورشگاه بفرستد که در آنجا آنان موقعیت بهتری خواهند داشت. او هفته ای یکی دو بار به یادگار های شوهرش سر میزد. این زن ملا که از کل جریان ملا خبری نداشت و اورا بخشیده بود زیرا ملا از او تقاضای حلال واری کرده بود. او برای شوهر سابقش خیلی دعا و مناجات میکرد که آمرزیده شد به بهشت برود و با حوریان دمخور گردد.

بعضی وقت ها هم از خودش هم بدش میآمد و متنفر میشد که چرا شوهر کرده و بچه هایش را به پرورشگاه گذاشته است ولی خوب با آن در آمد کم چطور میتوانست خرج یک گله بچه را بدهد. فکر میکرد که خدا خودش میداند که او تقصیری نداره زیرا راهی دیگر جلوی پاهایش نبود. بالاخره او هم مسن و ناتوان میشد و نمیتوانست رختشویی کند. خوب میدانست که بزودی زود هم دیگر به او رختی برای شستن نخواهند داد. خیلی ملا را دوست داشت رویش به روی او باز شده بود او اولین مردی بود که با او عشقبازی کرده بود. و لی نمیدونست که شوهرش چه مرد هرزه و بی عاطفه ای بوده است.

خیلی آرزوی مرگ را داشت خیلی دلش میخواست که بمیرد و پهلوی همان ملا برود. دلش برای دیدن ملا در آن دنیا لک زده بود. خوب بیچاره شوهر جدید هنوز هیچ نشده بایست خرج کفن دفن و مرده خوری و خرج شب هفت و چله و غیره را هم بدهد. فکر میکرد که سه چهار روز خرج دادن بعد از مردن او برای شوهر جدیدش خیلی سنگین است. دلش پرواز میکرد که دوباره ریش حنا بسته ملا را ببندو در یک شب سرد زمستانی او هم به آرزوی خودش رسید ومثل اینکه در اثر بی احتیاطی سرما خوردگی سینه پهلو کرده و یا سرما رو سرما خورده بود و بدین ترتیب نزد آملایش رفت . شوهری که او را خودش عقد کرده بود و رویش برای اولین باز به او باز شده بود و فاطی اورا همسر واقعی خودش میدانست و بس. آره مردم به بچوکهایش میگفتند غصه ننه تان را نخورید ما همه خواهیم مرد. او رفت تا در بهشت جاویدان پهلوی شوهر مهربانش باشد. آری او رفت که دوباره نزد شوهر و ریشهای حنا بسته اش بماند و مال تنها ملا احمد زوزه بخون باشه.

نتیجه اخلاقی که نویسنده گرفته است. ولی ملا احمد ها در حالیه خیلی کمتر شده اند شاید اصلا امروزه بین طبقه روحانیون اصلا وجود خارجی نداشته باشند. ولی ما انتقاد میکنیم تا احتماع ایران رو بجلو برود و به جلو رانده شود نه به عقب. گفتن حقایق عیب نیست که برای عبرت دیگران باشد تااز جاده عفاف خارج نشوند و اسیر هوی وهوسهای شیطانی خود نشوند. زیرا خوب و بد همه جا هست ولی طبقه روحانی ها میبایست بی نقص باشند. زیرا وارث پیامبر برزگ اسلام هستند. ما توقع نداریم که بین این روحانی ها یکی مثلا ملا احمد پیدا شود که به مرده هم احترام نگذارد و بنده هوی هوس خویشتن خویشش باشد. امروز نوبت شماست ای روحانیون عالی مقام که با ثروت ومکنت خود احتماع را عالی بسازید مدرسه ها را توسعه دهید بیکاری و بیعاری را ریشه کن سازید. اتحاد واتفاق بیاورید و به مردم درس برابری خوبی نیکی و برادری بدهید. و اجتماع ایران را بهتر از بهترین تحویل جوانان و فرزندان ایران بدهید. و دستورات عالیه اسلام را نه خرافات آنرا تبلیغ و توسعه دهید. طلب علم بر هر مرد و زن مسلمان واجب است علم را بیاموزید ولی که در کشور چین باشد. در علم و دانش ایران بایست زیر سایه شما و وجوه هاتی که بعنوان خمس وزکات دریافت میکنید رشگ عالم انسانی شود. جنگ و کشت وکشتار در شان انسان نیست مردم را به صلح دوستی اتحاد و اتفاق دعوت کنید. وحدت بین ملل شرق را حفظ نمایید نگذارید بیگانه گان گرگ صفت بر سر مسلمین بی سواد سوار شوند. از این داستانهای واقعی عبرت بگیرید و برای جوانان کار امکان تحصیل و خانه و ازدواج فراهم کیند و فکر کیند که همه جوانان ایران دختران وپسران خودتان هستند که چون شما پدرانی روحانی برای آنان باشید و هستید. جوانان از سن سیزده سالگی احیتاج به ازدواج دارند چطور تاسن سی سالگی صبر کنند و به احساسات عاشقانه خود سرکوفت بزنند و عشق وعاشقی را در خود بکشند. این درست نیست که همه مواهب من جمله عشق وعاشقی مال اغنیا و ثروتمندان باشد و دیگران محروم از آن. امید وارم که با خواندن داستانهای واقعی بفکر همه مردم باشید نه به فکر فک و فامیل خودتان. برقرار باشید.


Share/Save/Bookmark

more from Sahameddin Ghiassi
 
Sahameddin Ghiassi

About the picture

by Sahameddin Ghiassi on

The picture of Ferdowsi the epic poet of Iran and other Persian speaking countries, painted by colonel Ghiassi with water color.