زنان و مردان با هم تفاوت دارند، در اين نکته ترديدي نيست


Share/Save/Bookmark

زنان و مردان با هم تفاوت دارند، در اين نکته ترديدي نيست
by Sahameddin Ghiassi
12-Nov-2010
 
زنان و مردان با هم تفاوت دارند، در اين نکته ترديدي نيست ولي بجاي تاکيد روي کيفيتهاي منفي زن و مرد چرا روي نقاط مثبت آنان تکيه نکنيم؟ بياييم از خانم ها شروع کنيم: زنان مهربان ، عاشق و دلسوزند. زنان وقتي که خوشحال هستند گريه ميکنند. زنان براي نشان دادن توجه و علاقه هميشه کارهاي کوچکي انجام مي دهند. آنان براي دست يابي فرزندانشان به بهترين چيزها از هيچ کاري دريغ نمي کنند. زنان قدرت اين را دارند که حتي وقتي بسيار خسته هستند ونمي توانند روي پاي خود بايستند،لبخند بزنند. آنان مي دانند که چگونه يک وعده غذايي را به فرصت تبديل کنند. زنان ميدانند چگونه از پول خود بهترين بهره را ببرند. آنان ميدانند چگونه يک دوست بيمار را تيمار کنند. زنان شادي و خنده را بدنيا ارزاني مي کنند.. زنان صادق و وفادارند. زنان در زير آن ظاهر نرم، اراده پولادين دارند. آنان براي ياري رساندن به دوستي محتاج همه کار مي کنند. زنان از بي عدالتي به آساني به گريه مي افتند.. آنان مي دانند چگونه به يک مرد احساس پادشاه بودن بدهند. زنان دنيا را مکاني شادتر براي زندگي مي سازند.   حالا نوبت مردان است: مردان براي حمل اشياي سنگين و کشتن سوسک و عنکبوتها خوبند.



Share/Save/Bookmark

more from Sahameddin Ghiassi
 
Sahameddin Ghiassi

کسی که دستش روی توپ است کاپیتان تیم است

Sahameddin Ghiassi


این عکس را برای من فرستاده اند میګویند که تیم فوتبال است؟


Sahameddin Ghiassi

آنچه که یک زن می خواهد...

Sahameddin Ghiassi


آنچه که یک زن می خواهد...

بدون اینکه غر بزنيد تا اخرش بخونید شايد شما مردها یه روزی

انصاف بخرج بدید و به زن ها این حق انتخاب را که چه می خواهند را بدید...


روزی روزگاری پادشاه جوانی به نام آرتور بود که پادشاه سرزمین همسایه اش

او را دستگیر و زندانی کرد. پادشاه می توانست آرتور را بکشد

اما تحت تاثیر جوانی آرتور و افکار و عقایدش قرار گرفت. از این رو،

پادشاه برای آزادی وی شرطی گذاشت که می بایست به سؤال بسیار مشکلی پاسخ دهد.

آرتور یک سال زمان داشت تا جواب آن سوال را بیابد،

و اگر پس از یکسال موفق به یافتن پاسخ نمی شد، کشته می شد.

سؤال این بود: زنان واقعاً چه چیزی میخواهند؟

این سؤالی حتی اکثر مردم اندیشمند و باهوش را نیز سرگشته و حیران می نمود

و به نظر می آمد برای آرتور جوان یک پرسش غیرقابل حل باشد.

اما از آنجایی که پذیرش این شرط بهتر از مردن بود،

وی پیشنهاد پادشاه را برای یافتن جواب سؤال در مدت یک سال پذیرفت.

آرتور به سرزمین پادشاهی اش بازگشت و از همه شروع به نظرخواهی کرد:

از شاهزاده ها گرفته تا کشیش ها، از مردان خردمند، و حتی از دلقک های دربار...

او با همه صحبت کرد، اما هیچ کسی نتوانست پاسخ رضایت بخشی برای این سؤال پیدا کند.

 بسیاری از مردم از وی خواستند تا با جادوگر پیری که به نظر می آمد تنها کسی باشد

که جواب این سؤال را بداند، مشورت کند. البته احتمال می رفت دستمزد وی بسیار بالا باشد

چرا که وی به اخذ حق الزحمه های هنگفت در سراسر آن سرزمین معروف بود.


وقتی که آخرین روز سال فرا رسید، آرتور فکر کرد که چاره ای به جز مشورت با پیرزن جادوگر ندارد.

پیرزن جادوگر موافقت کرد تا جواب سؤال را بدهد،

اما قبل از آن از آرتور خواست تا با دستمزدش موافقت کند

پیر زن جادوگر می خواست که با لُرد لنسلوت، نزدیکترین دوست آرتور

و نجیب زاده ترین دلاور و سلحشور آن سرزمین ازدواج کند!

آرتور از شنیدن این درخواست بسیار وحشت زده شد.

پیر زن جادوگر ؛ گوژپشت، وحشتناک و زشت بود و فقط یک دندان داشت،

بوی گنداب میداد، صدایش ترسناک و زشت و خیلی چیزهای وحشتناک

و غیرقابل تحمل دیگر در او یافت میشد. آرتورهرگز در سراسر زندگی اش

با چنین موجود نفرت انگیزی روبرو نشده بود، از اینرو نپذیرفت

تا دوستش را برای ازدواج با پیرزن جادوگر تحت فشار گذاشته

و اورا مجبور کند چنین هزینه وحشتناکی را تقبل کند. اما دوستش لنسلوت،

 از این پیشنهاد باخبر شد و با آرتور صحبت کرد.

او گفت که هیچ از خودگذشتگی ای قابل مقایسه با نجات جان آرتور نیست.

از این رو مراسم ازدواج آنان اعلان شد و پیرزن جادوگر پاسخ سوال را داد.

سؤال آرتور این بود: زنان واقعاً چه چیزی می خواهند؟

پاسخ پیرزن جادوگر این بود:

 " آنها می خواهند آنقدر قدرت داشته باشند تا بتوانند آنچه در درون هستند را زندگي كنند.

 به عبارتي خود مسئول انتخاب نوع زندگی خودشان باشند"

همه مردم آن سرزمین فهمیدند که پاسخ پیرزن جادوگر یک حقیقت واقعی را فاش کرده است

و جان آرتور به وی بخشیده خواهد شد، و همینطور هم شد. پادشاه همسایه،

آزادی آرتور را به وی هدیه کرد و لنسلوت و پیرزن جادوگر یک جشن باشکوه ازدواج را برگزار کردند

ماه عسل نزدیک میشد و لنسلوت خودش را برای یک تجربه وحشتناک آماده می کرد،

در روز موعود با دلواپسی فراوان وارد حجله شد. اما، چه چهره ای منتظر او بود؟

زیباترین زنی که به عمر خود دیده بود بر روی تخت منتظرش بود.

لنسلوت شگفت زده شد و پرسید چه اتفاقی افتاده است؟

زن زیبا جواب داد: از آنجایی که لرد جوان با وی به عنوان پیرزن جادوگری  با مهربانی رفتار کرده بود،

 از این به بعد نیمی از شبانه روز می تواند خودش را زیبا کند و نیمی دیگر همان زن وحشتناک

و علیل باشد. سپس پیرزن جادوگر از وی پرسید: " کدامیک را ترجیح می دهد؟

زیبا در طی روز و زشت در طی شب، یا برعکس آن...؟"

لنسلوت در مخمصه ای که گیر افتاده بود تعمقی کرد.

اگر زیبایی وی را در طی روز خواستار میشد آنوقت می توانست به دوستانش و دیگران،

همسر زیبایش را نشان دهد، اما در خلوت شب در قصرش همان جادوگر پیر را داشته باشد!

یا آنکه در طی روز این جادوگر مخوف و زشت را تحمل کند ولی در شب،

زنی زیبا داشته باشد که لحظات فوق العاده و لذت بخشی رابا وی بگذراند...


اگر شما یک مرد باشید و این مطلب را بخوانید کدامیک را انتخاب می کنید...

انتخاب شما کدامیک خواهد بود؟

اگر شما یک زن باشید که این داستان را می خواند، انتظار دارید مرد شما چه انتخابی داشته باشد؟

 انتخاب خودتان را قبل از آنکه بقیه داستان را بخوانید بنویسید.

آنچه لنسلوت انتخاب کرد این بود...:

لنسلوت نجیب زاده و شریف، می دانست که جادوگر قبلاً چه پاسخی به سؤال آرتور داده بود؛

 از این رو جواب داد که این حق انتخاب را به خود او می دهد تا خودش در این مورد تصمیم بگیرد.

با شنیدن این پاسخ، پیرزن جادوگر اعلام کرد که برای همیشه و در همه اوقات زیبا خواهد ماند،

 چرا که لنسلوت به این مسئله که آن

 زن بتواند خود مسئول انتخاب نوع زندگی خودش باشد...

احترام گذاشته بود.

اکنون فکر می کنید که نکته اخلاقی این داستان چه بوده است؟...

تا نظر شما چه باشد...