خانواده های پریشان شده وزندگی سخت جوانان و خودکشی هایشان


Share/Save/Bookmark

خانواده های پریشان شده وزندگی سخت جوانان و خودکشی هایشان
by Sahameddin Ghiassi
06-Jan-2011
 

خانواده های پریشان شده وزندگی سخت جوانان و خودکشی هایشان

ساسان تا موضوع اختلاف و مشگل محمود و امکان خود کشی اورا شنید سوار اتوموبیل خود شد و از مریلند به جورجیا برای همدردی و کمک به محمود با تخته گاز رفت.

وقتی من موضوع خودکشی شاهپور علیرضا را خواندم به اختیار به یاد ساسان افتادم و ایکاش که شاهزاده ما هم دوستی مثل ساسان داشت و برای کمکش میرفت؟ من به خودکشی جوانان ایرانی در خارج از کشور به عنوان یک مشگل اجتماعی نگاه میکنم و از نظر من شاهپور علیرضا یک جوان ایرانی تحصیکرده بود که کشور وملت ایران برایش سرمایه گذاری کرده بودند و مرگ این جوانان تحصیکرده باعث غم همه مردم باید باشد. چون لیلا پهلوی و علیرضا پهلوی دارای امکان هایی بودند که برای سایر جوانان ایرانی حکم یک رویا را دارد.

هنگامیکه در مثلا آلمان به شرقی ها اتاق اجاره نمی دادند و دانشجویانی بودند که مجبور بودند تحصیل خود را رها کنند تنها برای اینکه آلمانی ها به آنان نمی خواستند اتاق اجاره بدهند و همیشه فکر میکردم که ایکاش مردم خاورمیانه برای دانشجویان خود در اروپا و یا آمریکا امکاناتی فراهم میکردند اینهمه ایرانیان و مردم دیگر خاورمیانه هستند که ثروتمند هستند وبودند و براحتی میتوانستند که برای دانشجویان کشورشان مثلا خانه ایران درست کنند و به آنان اجاره بدهند و برای کشورشان سرمایه گذاری معنوی کنند. من از اینکه ما اینهمه دچار عقل کل بودن و حسادت و تمامیت خواهی هستیم و تنها منافع شخصی خود را می پاییم احساس بدی داشتم و فکر میکردم که اگر مردم ما هم با هم متحد باشند کشورهای ما هم مثل کشورهای غرب در علم و اخلاق و غیره پیشتاز خواهد بود.


ساسان یکی از بهترین دوستان من بود و یکی از بهترین کارهایش این بود که بلافاصله تا شنید که محمود ممکن است خودکشی کند ده ساعت یا بیشتر با تخته گاز رانندگی کرد تا خودش را به او برساند و از تصمیم اش اورا برهاند و البته موفق هم شد. ولی داستان ساسان بسیار غمناک ودرد آلوده بود.

پدر ساسان سرتیپ بود ومادرش دبیر و زندگی آنان ظاهرا بسیار مجلل و خوب بود. بیشتر بچه ها به ساسان برای اینکه دارای پدر مادری تحصیکرده و ثروتمند از نظر آنان بود حسادت میکردند. پدر ساسان در هنگامیکه او حدود چهارده ساله بود بعد از مدتی بیماری گویا سرتان میمیرد.  ساسان مجبور میشود که به مدرسه ای دیگر برود تا همکلاسان او که اورا می شناختند و از مرگ پدرش مطلع بودند اورا نبینند و او سعی میکرد مرگ پدر را پنهان کند. شاید نمی خواست مورد تمسخر دیگران واقع شود که پدرانشان زنده بود و پدر او از بین رفته بود.

ساسان مشگل دیگری هم مثل بعضی از ما هم داشت و آن دو مذهبه بودن و یا دو دینه بودن خانواده او بود پدر ساسان مسلمان سفت سختی بود که روزه و نمازش ترک نمی شد و مادرش بهایی مومن که اعتقاد سختی به دین بهایی داشت و این موضوع متاسفانه روح و جسم ساسان را آزرده ساخته بود.  بارها سر موضوع و مشگل مذهبی ساسان مجبور میشد که یک تنه با چندین پسر مثلا مسلمان که به او سگ بابی میگفتند بجنگد و خونین و مالین به خانه برگردد دست و رویش را بشوید و اذان اسلامی بگوید و نماز اسلامی بخواند.

هنگامیکه ساسان میخواست ازدواج کند باز مشگل مذهبی داشت دختران بهایی بخاطر فامیل مسلمان از ازدواج با او طفره میرفتند و دختران مسلمان هم بخاطر داشتن مادر و خانواده مادری بهایی از او فاصله میگرفتند. ساسان بعداز گرفتن لیسانس به انگلستان برای ادامه تحصیل رفت ولی گرانی و مشگل زندگی در آنجا برایش طاقت فرسا شد و به ایران برگشت و در یک اداره دولتی بعنوان کارشناس ارشد مشغول کار شد. او در ایران توانست فوق لیسانس بگیرد.

ساسان هیچوقت از کمک به دوستانش خودداری نمیکرد وهمیشه از بی تفاوتی دیگران گلایه داشت او با تمام وجودش به دیگران کمک میکرد. متاسفانه بعضی ها قدر این کمکهارا نمی دانستند و کمک اورا با بی رحمی و قساوت جواب میدادند. مثلا به یک دوست مسلمانش کمک کرد و او عوض قدردانی به دستگاههای مسول او گفت که وی به او پول داده است تا اورابهایی کند؟

دوست مسلمان علاوه براینکه سرمایه اورا پس نداد باعث اخراج او هم شد. ساسان اینبار فکر کرد که فامیل بهایی او وی را خیلی دوست دارند و اصولا بهاییان با او بسیار مهربان بودند و او اعتماد زیادی به آنان داشت بدین ترتیب به پسر خاله و همسرش که با او بسیار خوب بودند و مهربان اطمینان کرد و هرچه برایش باقی مانده بود به آنان سپرد وبه اروپا رفت تا در آنجا کار کند. پسرخاله و دیگر دوستان دغل ساسان تا توانستند اورا غارت و لجن مالش هم کردند ولی او این خصوصیت خود را که کمک به دیگران باشد از دست نداد و تاشنید که محمود دوستش در خطر خودکشی است برای کومک به او و دیدنش از مریلند به جورجیا مسافرت کرد؟ همسر بهایی ساسان نیز با یک نفر دوست شد و فکر کرد که میتواند با او عروسی کند از ساسان تلاق گرفت و .. هر چهار فرزند ساسان را تحریک کرد که با پدرش قطع رابطه کنند بعد از اینکه تمامی امکانات مادی ساسان را از وی گرفته بود و ساسان روی علاقه و عشق همه را به او داده بود. مادر ساسان هم در سن نسبتا پایین درگذشته بود و غم مرگ پدر و مادر و نیز چهار برادر و خواهر ساسان که در کودکی همه به مرض سرماخوردگی و ذات ریه ویا قی اسهال مرده بودند نیز در روحیه ساسان بسیار اثر گذاشته بود. همه ما فکر میکردیم که ساسان با این همه مشگلات دینی و مرگ تقریبا تمامی فامیل و نیز بی وفایی و یا خیانت همس بایست خودرا بکشد. زیرا ساسان دیناری دیگر در بساط نداشت و هرچه داشت و نداشت بوسیله دوستان مسلمان و فامیل بهایی اش غارت شده بود تازه دیگران هم اورا مسخره میکردند که تقصیر خودت بود نمی بایستی به دیگران اینهمه اعتماد میکردی و یا خدمت میکردی بایست مثل بقیه مردم بی تفاوت میشدی. ساسان همه ثروت و همه فامیل خودرا از دست داده بود با وجود این تا شنید که محمود در خطر است بسوی او رفت. 

من فکر کردم که اگر شاهپور علیرضا دوستی مثل ساسان داشت شاید دست به خود کشی نمیزد.  ساسان مثل کوه بود با وجود تمامی خیانت ها و تمامی بی انصافیها که در حق او شده بود باز مثل شیر کار میکرد و بی اعتنا به ناحقی هایی که در مورد او صورت گرفته بود مثل پولاد مقاومت کرده بود و هیچوقت هم گله ای نمیکرد و باز هم میخندید؟

 

  شاهزاده ای که بایست دست دیگران را بگیرد و کمک کند و راهنماو دوست باشد خودش به مرگ تسلیم شد؟

درکشوری که شاهزاده گانش خود کشی میکنند

این یک هشدار است برای شاید پنج میلیون ایرانی که به بهانه هایی از ایران بیرون رفته اند. من به عنوان اینکه یک ایرانی تحصیکرده و ظاهرا مرفه و با داشتن مادری مهربان و تحصیکرده به مرگ تسلیم میشود دچار ناباوری شده بودم و مدتها فکر میکردم که این اعلان اشتباه است.  جوانان بسیاری از ایران زمین در داخل و یا خارج ایران دست بخودکشی میزنند. بعضی از آنان در شرایط بسیار سخت و طاقت فرسایی زندگی میکنند ولی برای شاهپور علیرضا با داشتن مادری مهربان و شهبانویی محکم و استوار و برادر و خواهری دیگر و دوست داشتنی و با محبوبیت بین میلیونها نفر جوان ایرانی چطور به مرگ تسلیم شد؟ زندگی او و لیلا پهلوی شاید در آرمان و آرزوی میلیونها جوان دیگر میبود ولی متاسفانه هردوی آنان بهمه دوستداران خود توجهی نکردند و راه مرگ را در پیش گرفتند و مام ایران شهبانوی مارا غمین تر ساختند شهبانویی که بایست مرگ میلیونها زن و مرد ایرانی را ناظر باشد و... برایشان تنها دعا کند. زنده باد ایرانیان که بایست با هم دوست و متحد شوند. حسادت  تمامیت خواهی خود خواهی  خود را عقل کل دیدن و بی مهری را فراموش کنند و در سایه وحدت و یگانگی با هم زندگی کنند. کشوری که مولانایش مثل الماسی درخشان بر تارک جهان میدرخش

 سخن من این است که چرا بایست شاهزاده گان ایرانی اکنون خود کشی کنند؟ در حالیکه جوانان ما با هزار مشگل دیگر روبرو هستند.


Share/Save/Bookmark

more from Sahameddin Ghiassi