مشگل منوچهر و جدایی دردناکش از همسر آمریکایی اش


Share/Save/Bookmark

مشگل منوچهر و جدایی دردناکش از همسر آمریکایی  اش
by Sahameddin Ghiassi
03-Sep-2009
 

    زندگی منوچهر   منوچهر پس از گرفتن مهندسی معماری بکار مشغول شد.  تا اینکه با اتفاقات مثلا انقلاب اسلامی ایران او هم مثل میلیونها ایرانی تحصیکرده دیگر که داغ مذهب به آنان خورده است.  و مسلمان شیعه شناخته نشده بود مجبور به ترک ایران شد.  یک چند سالی در فرانسه مشغول کار بود تا شرایط در اروپا سخت شد وکار هم کمیاب گردید بناچار منوچهر هم به آمریکا آمد.    منوچهر یک کار پیدا کرد که به رشته اش رابطه داشت و بعد هم با یک دختر دیپلمه فقیر آمریکایی ازدواج نمود.  دختر از وی حدود دوازده سالی کم سن تر بود ولی در عوض نه تحصیلاتی داشت و نه هیکل و قیافه ای. صورتی بسیار معمولی که زشت نبود.  هیکلی گوشت آلود و چاق و کوتاه این دختر مثلا آمریکایی را تشکیل میداد.  بیچاره منوچهر با تحصلات خوب و قیافه و هیکل بهتر از او و ورزشکار به این دختر خپل آمریکایی دلباخته شده بود و با او ازدواج  مینماید. 

 منوچهر که در آمدی خوبی هم داشت به دختر این امکان را میدهد که به دانشگاه برود و تحصیل کند.  سالها منوچهر مخارج این دختر را میداد تا اینکه او با گرفتن مدرک دکتری در یک رشته علوم انسانی مثلا استاد دانشگاه شد.  حالا دل در دل منوچهرمیطپید که همسرش تحصیکرده و دکتر است.    شاید پانزده سال بود که این دو با هم ازدواج کرده بودند و اکنون شاید یکسالی بود که دختر کار میکرد و درآمد خوبی داشت.  نمیدانم که عاشقی چه خاصیتی دارد که انسان حتی یک فرد معمولی را یک الهه زیبایی میبیند. منوچهر فکر میکرد که دختر از او خیلی سر است  چون هم دوازده سال از او مثلا جوانتر است و هم دکتری گرفته است.  همیشه منوچهر فکر میکرد که دختر از او خیلی سر است و میگفت که حتی نمیخواهد با او عکس بگیرد چون ممکن است که نشان دهد که او از دختر مسن تر و یا پیر تر است.    دخترک که حالا به پول و پله ای هم رسیده بود و جوانان لات جوان آمریکایی دوره اش کرده بودند و برای خاطر حقوق خوب و درآمدی که داشت مرتب او وی تعریف میکردند.

  که تو به این جوانی و خوبی چرا همسر یک خارجی پیر شده ای؟  منوچهر حالا پنجاه پنج ساله بود و خانم چهل سه ساله.  منتهی منوچهر متاسفانه فکر میکرد که از وی خیلی بد تر و پیر تر است. در حالیکه واقعا چنین نبود.  وی یک خانم چهل ساله چاق با یک باسن گنده و غیر مدور که بیشتر به یک چهار گوشته شبیه بود تا به دو تا تخم مرغ بزرگ . یک کمر چاق و بر ترکیب و پاهای غیر استخوانی و چاق و مثل متکا و بطور کلی بدنش بجز سینه های گنده و شل و آویزان بادمجونی اش هیچ برشی نداشت.  شانه های پهن باسن پهن چهار گوش و پاهای متکایی وی بسیار نا زیبا و بد فرم بودند.  یک زن زیبا بک کمر لاغر و باریک دارد و باسن وی مثل دو تا تخم مرغ هستند که طرف باریکشان به کمر میرسد و طرف گردشان باسن و پایین آنرا  تشکیل میدهد.  نه اینکه از کمر تا انتهای باسن در یک چهار گوش بتوانند قرار گیرند مقصود من این است که زنی بسیار چاق و بد فرم بود با چهره ای که زشت نبود ولی هیچ اثری از زیبایی هم نداشت.  منتهی تیتر دکتری و استادی دانشگاه شاید باعث شده بود که چندین جوان بی پول و لخت را به دنبال خود بکشد.  این زن حتی نتوانسته بود که زایمان کند و بچه دار شود.  بیچاره منوچهر برای خاطر اینکه او راضی باشد یک بچه نیمه کودن هم از پرورشگاه آورده بودند و منوچهر علاقه شدید به این بچه پیدا کرده بود.    با اینکه هر دوی آنها هم منوچهر و هم زنش موهای سیاه و پوست گندمگون داشتند دختر بچه بسیار سفید و بور سفید بود.  دیگر او برای منوچهر که اکنون در نزدیکی شصت سالگی بود همه چیز شده بود.  یک روز به منوچهر گفتم چرا نسبت به زنت اینقدر احساس حقارت میکنی تو هنوز هم از او خیلی سری. او چاق بد هیکل و بد قواره هست  صورت زیبایی هم که ندارد.  شاید تنها هنر وی همان گرفتن مدرک دکتری باشد.  آنهم که با همت تو و زحمت تو و پول تو بدستش آورده است.  ولی خوب پانزده سال با هم زندگی کردن علاقه ایجاد میکند.  منوچهر برای اینکه بهایی بود از ایران اخراج شده بود و همسرش هم مثلا بهایی شده بود.

  حالا این خانم هوس کرده بود که از میان جوانان سینه چاک اطرافش یک بوی فرند بگیرد و با او خوش باشد.  این زن بالای چهل با یک پسر شاید بیست پنج ساله دوست شده بود.  برای پسر هدایا میخرید و با هم به مسافرت میرفتند.  منوچهر خوش خیال بود که زنش او را دوست دارد و فقط با این جوانها بگو بخند میکند.  ولی متاسفانه کار بجایی رسید که خانم از وی تقاضای تلاق کرد.    منوچهر که به همه بد مستی های زنش تن در داده بود حالا او میخواست که از وی جدا شده و راحت بوی فرند بازی کند.  این ضربه شدید منوچهر را بسیار ناراحت کرده بود.  روزی بدیدن من آمد و گفت که تصمیم دارد خودش را بکشد. در این سن و سال بایست از همسرش که یک عمر با او بوده است بایست جدا شود  و به دادگاه ها بروند و مال هایش را با وی تقسیم کند.  و هرچه که او بافتهاست زنش میخواهد از بین ببرد.    گفتم منوچ جان اولا که بایست خوشحال باشی که این زن زشت و عوضی و بدکاره که با وجود داشتن شوهر بوی فرند میگیرد و با او به مسافرت هفتگی میرود میخواهد از تو جدا شود.  اینهمه دختر و زن هست یکی دیگر را بگیر.  تو که وضع مالی خوبی داری و حتی اگر نصف هم بشود باز سرمایه ای خوب است.  بجای اینکه خودت را بکشی نفس خود را بکش و خدمتگذار مردم باش.  منوچهر میخواست که با کشیدن کار به تشکیلات بهایی شاید طرف را از خر شیطان پایین بیاورد ولی زن وی تصمیم خود را گرفته بود و به تشکیلات بهایی هم کاری نداشت  او به دادگاه ها میرفت و میخواست منوچهر را خورد کند و آزار هم بدهد.  حالا چرا من نمیدانم.    یکی دو سالی منوچهر منگ و ناراحت بود تا کم کم به حالت طبیعی برگشت.  جوانان هم یکی پس از دیگری زن تلاق گرفته منوچهر را رها کردند و عاقبت او تنها شد.  حالا که او هم پنجاه ساله داشت میشد میدید که مردم از او فرار میکنند حتی به پول و خرج کردن او هم اعتنایی نمیکنند.  پس از شاید چهار سال منوچهر خیلی خوب و شاداب شد و یک روز بمن گفت چقدر من ابله بودم که بخاطر یک زن هرجایی میخواستم خود کشی کنم.

  حالا خیلی بهتر و راحت تر از سابق هستم.  منوچهر حالا بسیار بهتر و سالم تر هم شده بود زیرا از نق زدن عفریته رها شده بود.  وی یک زندگی راحت و خوبی برای خودش درست کرده بود و داشت سعی میکرد که با یک زن غیر آمریکایی هم ازدواج کند.    ولی زن قبلی او وضع بسیار دردناکی داشت.  جوانها اورا رها و با دختران کم سن تر ازدواج کرده بودند  و با هدایای وی توانسته بودند دل دختران جوان را بدست آورند.   او حالا یک زن چاق و واخورده شده بود که شاید بیست جوانی که دوره اش کرده بودند همه رفته بودند وهیچکدامشان برای او باقی نمانده بودند.  مدتی با وی خوش بودند و با پول او کیف کرده بودند.  و شاید هم از نظر جنسی هم بدون عشق با او رابطه هایی بر قرار کرده بودند.  ولی حالا او تنها بود و دیگر کسی به او محل نمیگذاشت.  منوچهر میگفت که او در دام دو نفر افتاده است یکی یک شرکتی بود که با هزار حقه که میخواهد برای او وام دولتی بگیرد که بهره اش بسیار پایین است و حتی ممکن است به او چون خارجی است کمک بلاعوض کنند و این شرکت منوچهر را حسابی به بهانه های مختلقف دوشیده بودند. و آخر کار هم وامی و کمک بلا عوضی در کار نبوده است.  و کلی سرمایه منوچهر را ربوده بودند و دیگری همین دختر مثلا زنش بود که علاوه بر پانزده سال وقت او نیمی از سرمایه اش را هم برده بود.  به کشور شیادان و دزدان شیک پوش قانونی و پلیس های بمن چه و بی تفاوت خوش آمدید.    ایکاش که ایران این فرزندان خوب خود را به بهانه های واهی از خود نمیراند.

  و از این جوانان خوب و تحصیکرده استفاده میکرد نه اینکه آنان را به آغوش ستمگران حرفه ای بفرستد.  ما به سیستم و زندگی در ایران وارد هستیم ولی اینجا یک محیط دیگر با مردمی دیگر است که بخارجی ها بخصوص به خاورمیانه ایها به چشم بد نگاه می کنند.  و متاسفانه آنان هم که به ما نزدیک میشوند برای دزدی و غارت و کلاهبرداریهای قانونی است.  در آمریکا بدون وکیل نمیشود به دادگاه ها مثل ایران مراجعه کرد وکلا هم بسیار گران تشریف دارند و مبالغی سرسام آور در ابتدا میخواهند.  که هرکسی از عهده پرداخت آن بر نمیاید.  باری به آمریکا خوش آمدید



Share/Save/Bookmark

more from Sahameddin Ghiassi
 
Amir Sahameddin Ghiassi

Dear friend

by Amir Sahameddin Ghiassi on

Today I have spoken with Manutcher.  He was in Tehran and married a young Iranian girl and he said, she is very good and very nice. For the peopel who were so worried about him. He has a young wife, over thirty years younger than him, but he says she love me.


Amir Sahameddin Ghiassi

To the dear friends.

by Amir Sahameddin Ghiassi on

Please, forgive me. I am not a writer, just a teacher and try to write the stories of my students and friends, cooworkers. All these stories are real, sometimes I even use the real names of the characters and sometimes I changes the names, until they call me and agree I can use their real names.  I would like just to share their experience and my experience with the people and may be these experiences can be helpful.  Amir yours. 


Sahameddin Ghiassi

طرح چند سوال

Sahameddin Ghiassi


آیا شما نمیخواهید که فرزندان ایران تحصیکرده بشوند؟      آیا شما نمیخواهید که صنایع ایران پیشرفته گردد.   آیا شما نمی خواهید مردم با هم مکاتبه داشته باشند و آزادانه عقاید خود را ولو اشتباه  باهم درمیان بگذارند؟   آیا شما عقیده دارید آنچه که هست هیچ کم و کاستی ندارد؟  و یا آنکه عقیده دیگری غیر از عقیده شما دارد در راه اشتباه است؟    آیا بایست به مردم بی تفاوت بود و این کار فرهنگی بدون مزد را هم  فقط در اختیار یک گروه بخصوص گذاشت که از هم تعریف میکنند؟   اغلب کسانی که در این جا مطلب مینویسند با نامهای مستعار هستند.   ما میخواهیم با برخورد عقاید پیشرفت کنیم و نه فقط به به و چه چه بگوییم.  من میخواستم بگویم که شیادان در کمین هستند و با دادن چند نامه انگلیسی نگارش آنان یک توجه را خواستار شدم  آیا این یک گناه عظیم است؟   آیا شما مثلا منفی نه بافان عقیده دارید هر چه که هست خوب و کامل است؟   یا هرچه که مطابق ذوق شما نباشد باید آتش زده شود؟  احترام به عقاید دیگران یکی از ابتدایی ترین اصول دمکراسی است. این دیکتاتوری است که هرچه را ما نپسندیم بایست منکوب کنیم.   خوب دیکتاتور ها هم همین کار را میکنند.  هیچ تساهلی ندارند وهیچ فکر دیگری را قبول ندارند.  باز هم من امیدوارم که  با همکاری هم بتوانیم یک ایران آباد آزاد و دمکرات بسازیم که از خشم و نفرت و جنون برکنار باشد.   این را میدانید که خدایان ثروت وقدرت فقط خودشان را محقق میدانند.   و حاضر نیستند با قلبی صاف و بی کینه به دیگران گوش کنند.   آقایان و خانمهای گرام من هیچوقت منفی باف نبوده ام و هیچوقت هم بی تفاوت نبوده ام   آنچه که سیستم بین المللی نه به گفته من بلکه به گفته استادان این رشته  میخواهد بی تفاوتی  و دیکتاتوری است  خدا مارا از این بلا حفظ کند.   آمین


Sahameddin Ghiassi

دوستان گرام نادیده

Sahameddin Ghiassi


مثل اینکه متوجه نشدید که نوشته بزبان انگلیسی مال کسانی بود که برای من نوشته بودند.  و تنها برای دانستن آنها راآوردم  نه برای داستانسرایی.  نمیدانم شاید شما هم هر روز ای میل های شیادان را میگیرید و من خواستم از آنها برای دیگران نمونه ای بیاورم که متوجه باشند.  امیدوارم که متوجه شده باشید.  من تنها خواستم این تجربه ها را در اختیار شما بگذارم تا دیگران در دام نیفتند   . البته آنان که عاقل هستند شاید احتیاجی به خواندن این مطلب ها نداشته باشند.  برای آنان نو جوانان و یا جوانانی است که ممکن است از این ای میل ها بگیرند که مثلا من میلیونها دلار پول دارم و اگر آدرس بانکی خود را بدهی برایت حواله میکنم.  بهرجال برای اطلاع بود  شاید برای کسانی مفید باشد. 


capt_ayhab

Mr Giassi

by capt_ayhab on

I am not sure if you are joking with your last comment or if you are serious. I completely agree with Ms. Souri's post when she says this is not a dating site, nor it is a chat room for you to be using teen age style abbreviation of the words[i.e cuz, gonna, u, and etc etc.].

I mind you sir that I am not telling you what to do, but for a gentleman who is mature in years, an educator and at times composes blogs that are fun to read, which at the same time provide a different perspective in life using this kind of writing style is just creepy sir.

Please do not allow the incivility of some commentators who use vulgar language and profanity affect they way you write. For you will never compose a note on an students paper which uses such childish and [chat room-ish] abbreviations.

Respectfully

-YT 


Souri

Mr Ghiasi

by Souri on

1) You are confusing this site with a Personal.com site.

2) Nobody fall in love with a broken heart and a negative mind like yours! Change your outlook, your attitude and only then you can go forward to look for someone who may want to befriend with you.

 

Respectfully,


Sahameddin Ghiassi

You see ; the lie here in this letter

by Sahameddin Ghiassi on

Love is having someone right there for you. So I want to find the
person whom I will love and take care about and that's what brought me
to this site to find someone whom I can share some fun with and if u're
IN for the same thing, then i'm willing to take a chance and ready for
anything that cums along when we meet; however, if u're looking for a
real long lasting relationship, then let's see where it goes if i'm not
gonna end up being single but to be with u instead. I will be very
honest with u cuz there is something that u can do to make it happen...
If u're real and sincere to meet me sometime and have fun together,
then just get urself verified from an adult site and it's my own way to
check if u're real in meeting me: just a registration to identify u
before we meet and something that i can hold on to feel more safe and
secure so we can move on.
Let me remind u that were only using an adult site for verification
purposes and nothing more than that so there's no worry of being
charged or whatsoever cuz it's only a one time verification process
before we go ahead.
Let’s make life a funny time to share. Don’t try to look for too much
on my profile - ask me in person when we meet soon after u get yourself
verified on my link using an adult site and I can assure u that I can
handle everything all on ur favor once verified so u won't be charged...
You may contact me on my e-mail or yahoo IM below as soon as u're done
with the verification so we can set up everything and let's meet!
You will receive an email with all my info details as soon as were
through with this process, so send me the confirmation that the site
will provide u as soon as u're done getting urself verified and that's
the only time we can fix and set up everything on yahoo IM and we're
good to go!!!
Your privacy is important to me and it will always be kept confidential..


Sahameddin Ghiassi

به دوستان نادیده

Sahameddin Ghiassi


آنچه من نوشته ام داستانهای واقعی بود اند  . و من سعی کردم درست همان طوریکه  بوده اند بنویسم.  متاسفانه بعد از حکومت شاه خودتان میدانید که عده زیادی به مشگلات برخورد کردند.  من هر روز که بسر کلاس میرفتم یکی از دانشجویان من نبود یا دستگیر شده بود و یا... بعد هم متاسفانه تعدادی زیاد از دانشجویان من خودکشی کردند و من تحت تاثیر آنان واقع شدم.  ولی بایست بگویم که بسیاری از شاگردان من هم ترقی کردند و مثلا بسیار موفق در علم و ثروت گشتند و من در باره آنان هم نوشته ام.  مثلا مجتبی که فرزند یک مرد علیل و یک زن علیل و عقب افتاده بود  اکنون یکی از بارزگانان بسیار موفق است.  یا کاتیا و مارتا و اشلی و لاسلو هر کدامشان افراد بزرگ و مدیران قابلی در کشورشان هستند.  بهر حال ناراحتی های شاگردان و دانشجویان من بیشتر روی من تاثیر میگذارند  مثل اینکه موفقیت هایشان برایم مهم هستند ولی دیگر نبایست غصه شان را بخورم.  شاید موفقیت های شاگردان و دانشجویان من هم تجربه خوبی برای دیگران باشد.  بطور کلی انسان اول سعی دارد ناراحتی ها رابر طرف کند .  و بیشتر ما برای ناراحتی ها دلسوزی میکنیم  و نه برای آسایش ها.  بهر حال من دید منفی ندارم بلکه سعی دارم که مشگلات را بنمایانم تا رفع گردند.  شاید اگر من هم به ناراحتی های دیگران توجهی نکرده بودم و به کمک آنان نمی رفتم  اوضاع بهتری داشتم.  در این موضوع حق با شماست.  بایست به ناراحتی ها و دردهای دیگران توجه کمتری میکردم. 


farshadjon

To Mr. Ghiassi!

by farshadjon on

Dear Mr. Ghiassi,

Souri khanom is right to the point!

I had the similar experiences with your blogs as Souri khanom indicated in her comment! If somebody look at one or two of your blogs, they will be discouraged to read over the next ones as your are always pointing the negative aspects of life in almost all of your stories.

I understand that you might have been through a lot in your life but the way that you narrate these stories are distractive and destructive to your readers! I believe that we can use the people’s life experiences as a lesson learned to avoid the same mistakes, but the way you have portrayed all of your stories are affecting your readers negatively.

I wanted to point out this to you several times during the past couple of weeks, but I did not know how to put it forward so not to be offensive. Please don’t take these advices personally at all as they are constructive comments to help you write and live better.

Please always think, live, and write with a positive tone and encourage everybody to love and unity in their life.

P.S. I also hope that the names and pictures that you are using in your blogs in "Iranian.com" are not real and infact fictional!


Souri

Mr Ghiasi

by Souri on

I haven't read this story. I was reading your stories at the beginning when you had just started blogging here.

I gave up, because all of them are of the same tone, always full of desperateness and sadness.

Got a question for you:

Why you have surrounded yourself by so many miserable friends? All the
stories you tell here, are the stories about mis-fortunate people  who have not a good life now.

I just advise you to change your environment. Get out and find yourself some good friends with a positive outlook toward life and toward the world.

Since you are in this site, I have only saw the miseries and bad luck stories from you. This is not healthy for a human being. You are an educated man. I'm sure you understand what I'm talking about.

You must change your vision and also change your whole environment.

There are also happy people in this world, you know?

This world has also some positive aspects and beautiful sides. Try to stay positive ans look at the full half of the bottle.

Life is beautiful dear. Don't waste it.


Sahameddin Ghiassi

به دوست نادیده علی

Sahameddin Ghiassi


باری منوچهرهم مثل خیلی دیگر از فرزندان ایران با یک زندگی معمولی سخت دست به گریبان است.  ولی همسر سابقش هم زندگی خوبی ندارد.  و در تنهایی و بی کسی زندگی میکند.  امیر


Ali P.

And the kid?

by Ali P. on

بچه نیمه کودن هم از پرورشگاه آورده بودند و منوچهر علاقه شدید به این بچه پیدا
کرده بود.

what happened to him/her?


Sahameddin Ghiassi

یک نمونه دیگر

Sahameddin Ghiassi


Well age doesnt matters,what really matters is what we are sharing
together cos age is just an amount of # perhaps I'd prefer an older man
to a younger man because I think they care, goal orientated &
looking foward to settledown unlike the younger men who are still
looking forward to fucking around and playing games, Basically one of
reasons to getting online was to look for a lover for myself also a sex
partner cuz sometime i feel this sex orgasm agro urge, remember I told
u i'm still a virgin I was thinking of getting laid and have my cherry
popped cuz i want to loosen up sexually...What is your mail address? I
would send you an mail to tell you more about myself along with photos
to show so we can communicate better


Sahameddin Ghiassi

این هم یک نمونه از زنان آمریکایی؟

Sahameddin Ghiassi


From:Juliet B

To:Me

Date:Thursday, September 03, 2009 7:40:23 PM

Subject:hello, my name is sharon ...

Message: hello,
my name is sharon i am 28, single no kids i am new on here and i am
from arizona . i lost my parent's three years back in arizona . (car
accident) i am the only child and i am studying medicines doing my IT
in the arizona general hospital but right now i am not in the State i
am stuck and stranded in west africa country been here for the past 5
days i am in a hotel room lonely and it's bored here then i ask the
hotel manager for a computer and this one is set up for me now i see
that it is connected to the internet then i try the myspace dating site
i am new on here but i know that after reading this mail i might not
get an e-mail of your reply and it would be so sad. because a friend of
mine onced said all men are the same they only want to share the good
time and not the bad time,i hope ur not like them. like tell you all
that happend between i and my ex-fiance,thinking there was no need
cause by this time i would be back to the State and start a new life
possible with someone like you, but by three days ago after i had
packed all my loads to leave, the hotel manager ended up seizing my
plane document's, now am stuck in the hotel where i logded with my ex
fiance. i really dont wanna break ur heart but i have to tell you all
what happend, i know you'll be confuse by now. well it all started when
i met william, we both became friends and soon after a while we became
lovers for a year and half until he proposed to me and asked for my
hands in marriage which i stupidly accepted because i had fallen deeply
in love with the bastard because he kept on lying to me telling me how
he loved me, wanted me to have his babies for him and that we both grow
old together. i just dont know how i could fall for all that crap. and
soon after i agreed the wedding plans like he said and we were to get
married until he came and told me one day that he received a phone call
from his dad in nigeria telling him that they wanted to meet me and
know more about the lady their son wants to marry, that's how he got me
because i feel for it and decided to meet his family and see where he
grew up and secondly see the wild life in his country. and so we both
went to his country because his not an american but an african, when we
got to his country instead of him taking me directly to his family
house he took me to an hotel where we logded and that was where the
crazy bastard took advantage over me and would you believe it that the
bastard brought me to africa only to rob me off my money, phones and
jewelries of mine i ve not seen him for three days now and i even
reported him to the police over here and they promised me not to worry
that they would fine him in no time and uptil now they've not said
anything positive about finding him,now i was surpose to return back to
the States but the hotel manager here has just seized my passport and
return ticket cause i am owing the hotel a bill of 450usd and i spent
all day and night crying and now am very sad and not too feeling fine.
i really would have loved to tell you more about myself and things i do
for fun but i cant now am sorry i know i wouldnt hear from you again
and it would really be sad but i had to be honest with you i just need
someone right now to make me happy. well you could call the hotel and
ask of miss sharon i am in Room 009 or the white woman upstairs and i
would be on to you,, that's if your still intrested in me but i will
pay you back any help that you render to me, the hotel phone number is
+2348056430912 i dont know if its neesary to use the plus sign or
without but please try it either way. you couldalso speak with the
hotel manager through the phone number if you want, and his name is mr
Bernard and if u really have interest with me you can add me and
contact me on here is ..sharonsmithlove123 at yahoo dot com thanks
sharon <br>