مثل همیشه، بنا بر عادت، صبح یکشنبه هم خواب ناز به من رحم نکرد و ساعت ۶ بیدار شدم. دست و رویم را میشستم و با حوله کوچکی صورتم را خشک میکردم که چشمم به آینه افتاد.
حوله را کنار گذاشته، به آینه نزدیکتر شدم و به چهره غریبی که گویا چهره خودم بود خیره بردم.
از آن چهره پر از خواب و خیال و رویا که من به دیدن و بودن آن عادت کرده بودم خبری نبود. امروز بر خلاف هر روز دیگر آنچه را که سالهاست از آن فرار میکنم را در آینه دیدم.
خط و جای پای گریه ها و خنده های گذشته را دیدم.
آثار زندگی را دیدم که بدون اجازه من امضای خود را بر چهره یادگاریی گذاشته بودند.
چشمها دیگر آن ذوق شیطنت و برق جوانی را نداشتند. آنها امروز خسته بنظر می آمدند. آرام بنظر می آمدند.
تازه گردش زمان را درک کردم.
برای اولین بار فهمیدم که سن به پیری و جوانی ربطی ندارد.
با خالی نفسی آه کشیدم و با صدایی که آن هم برایم غریب بود گفتم:
«سلام پیری»
و به این فکر کردم...که ای کاش گردش چرخ زمان هم مثل تاکسی یک راننده داشت.
همین الان بهش میگفتم:
"ببخشین آقا، همینجا نگه دارین، من پیاده میشوم. لطف کردین...بله مطمئنم راهی نیست از اینجا، بقیه اش را یواش یواش پیاده میروم. من که عجله ای ندارم."
Recently by Sharareh Golshani | Comments | Date |
---|---|---|
The Marriage Thing... | 3 | May 01, 2012 |
WHILE YOU WERE DYING… | 2 | Mar 14, 2012 |
Learning to be IRANIAN | 7 | Feb 07, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
You're too young
by Multiple Personality Disorder on Sun May 10, 2009 09:07 AM PDT...to be this wise.
فکر حادثه
Manoucher AvazniaTue Apr 21, 2009 11:43 AM PDT
الا ای خفته ی پویان که می جویی گذرگاهی بسوی بامداد نقره فام روشن فردا؛
سلامی برتو و بر راه تار پر خم و پر پیج.
توانت بیش.
سلام و پرشسی از چونیی احوال رهپویان این وادی.
چه می دانی ز حال و روزگار رهسپارانی که نستوهند
ز رنج راه و ناپیدایی آن خانه ی آرام؟
ترا از روشنای آن سحرخیزان بیداری
چه حاصل آمداست امشب؟
برین دیواره ی سنگیّ بی روزن
چه می سایی کنون این دستهای گرم؟
چه می جویی ازین شبهای بی ساحل؟
ازین سرمای فکرت سوز بی حاصل؟
چراغ راه پنهان است.
و نجوایی دگر در خون سرد این بیابان است.
دگر آن کاروان رفته است.
آنچه برجا مانده است میراث جاویدان
صدای تکنواز زنگ لوک کاروانسالار بیدار است
به پژواکی میان پرده های دور یک خنیا.
لرزش این تن از آن خوش نغمه ی دور است.
کنون استاد راهی بایدت غمخوار.
نگاه مهربان کوکبی می بایدت رهیاب.
کنونت گرمی یک باده باید تا کند بی تاب.
هلا در فکر پاپوش و عصا و توشه ی ره باش.
هلا فانوس راهی بر گزین سوزان.
هلا فکر دلیرحادثت فرمای.
هیجدهم آذرماه 1387
اتاوا
I identified
by Maryam Hojjat on Tue Apr 21, 2009 05:06 AM PDTwith you Sharareh. Time flies.
...
by Red Wine on Tue Apr 21, 2009 03:15 AM PDTشراره خانم به كلوب پيران روزگار خوش امديد.
Very nice!!
by Souri on Mon Apr 20, 2009 10:16 PM PDTWas it the story of my own life? :-))
This reminded me of a very beautiful old song "Salam bar piri" sang by Bita. Unfortunately I couldn't find that old song on the web......
Amad zamane asirie man
ke gouyad salami be pirie man
mara ey javani seda kon
mara ey javani seda kon