در قصهی "تب عصیان" شکست اعتصاب، در واقع شکست باورها و یقینهای دو زندانی، ناصر، مهندس و رمضان، کارگر هم هست.
تردیدها آنچنان از زبان دو زندانی ماهرانه بیان میشوند، که خواننده را از رویا به کابوس واقعیت میکشاند. آیا نویسندهی کتاب خود این شکست باورها را تجربه کرده است؟
گلستان، روایت یک قصه را الزاما دلیلی برای تجربه شخصی نویسندهی آن قصه نمیداند. اما من کنجکاو هستم که بدانم آیا او هم مثل بسیاری ازاعضای حزب توده درباورهایش تردید کرده است؟
دویچه وله: آیا شکستن باورها و یقینها در قصههای شما به پیشینهی گرایش فکریتان به حزب توده مثل بسیاری از روشنفکران دیگر باز نمیگردد؟
من همیشه به حزب توده گرایش داشتم.
هنوز هم دارید؟
کدام حزب توده؟
به عقایدشان گرایش داشتید یا خود حزب؟
واضح است که آن حزب برای من، جسمگیری مطالب و چیزهایی بوده که من به آنها اعتقاد داشتهام. اعتقادم هم درست بوده، اما آن جسمگیری غلط بوده است که آن هم زیر نفوذهای فوقالعاده درهمبرهم کج شده است. والا من برای حزب توده هیچ نوع حرف بدی هم ندارم. اصلاً ندارم. این حزب یک حرکت اجتماعی بزرگی بوده که اجتماع ما را هم ساخته است. اجتماعی که امروز داریم، مطلقاً، بدون هیچ گفتوگویی، به مقدار خیلی زیاد، جهتی است که حزب توده به آن داده است. حزب توده هم، نه یعنی ایرج اسکندری، یا اسکندر سرابی از سوی دیگر، و یا ابراهیمزاده و… بلکه مجموعهی آن حرکت، بیدار شدن و امیدی که بوده و این حزب را ساخته است. آنقدر محکم ساخته که حرفهایی که شاه میزد، آخر سر، کمکم حتی لغتها و جملهبندیها حزب تودهای بود.
دو اتفاق مهم، قبل از مصدق، در مملکت ما افتاده است؛ یکی شاه شدن خود رضاشاه است که فوقالعاده است. اصلاً مملکت درست شده. یعنی این عقبماندگی مملکت به شکل عجیبی با سرعت، رانده شده به این سمت که درست شود. رضاشاه هم نه اینکه از پشت کوه آمده، اینشعارها را داشته و خواسته این حرفها را بزند. بلکه آدمی بوده که میخواسته خانهاش خوب باشد، آرشیتکت و دکوراتور خوبی را هم انتخاب کرده است. افرادی مانند داور، علیاصغر حکمت بودهاند و یا در وهلهی اول آن، فروغی بوده که کارهایی کردهاند. آدمهای کوچکترشان… مثلاً از پشت سر علیاکبر داور، ابتهاج بیرون آمده است. همهی اینها کمک کردهاند به درست شدن و عوض شدن مملکت. اتفاق مهم دیگر هم دورهی حزب توده است.
پس چرا حزب توده با رضاشاه مخالفت میکرد؟
بهخاطر اینکه فرم روزگار خودش بوده، میخواسته انتقام بگیرد، میخواسته از گذشته بد بگوید. همیشه همینطور است. مگر همین الان، دستگاه کنونی به حزب توده بد نمیگوید؟ سلطنتطلبها هم به حزب توده بد میگویند. از این سهلانگاریها و جهالتهایی که روی کار میآید و حکومت میکند، نتیجه نگیرید که قبلیاش خراب بوده است. البته اشکالی در زندگی قبلی بوده که دستگاه بعدی روی کار آمده است. اگر سوم شهریور پیش نیامده بود، رضاشاه بیرون نمیرفت. حکومت رضاشاه محکم بود، خراب نمیشد. سوم شهریور آمد، رضاشاه را بیرون کردند.
ولی ماجرای حزب توده، یعنی مخالفت این حزب با رضاشاه، پیش از سوم شهریور نبود؟
اصلاً حزب توده نبود که…
محاکمهی ۵۳ نفر در همان زمان اتفاق افتاد.
آن ماجرای دیگری است. اما اتفاقاً چه خوب که به این مسئله اشاره کردید. وقتی ۵۳ نفر حبس هستند و قرار است محاکمه شوند، مختاری، رییس شهربانی وقت، پیش رضاشاه میرود و حکم اعدام آنها را به رضاشاه نشان میدهد. رضاشا میپرسد: اعدام؟! اینها چهکار کردهاند؟ مختاری میگوید که اینها از طرفداران روسیه هستند. رضاشاه میپرسد: جاسوس بودهاند؟ مختاری میگوید: خیر قربان! کدام جاسوس، اینها فقط همان حرفها را میزنند. رضاشاه میگوید: خُب اینها عقیدهشان بوده، حبسشان کنید. چرا میخواهید آنها را بکشید. فقط اگر جاسوس بودهاند، بکشیدشان. رضاشاه مخالف جاسوسی بوده و فکر میکرده که این ۵۳ نفر جاسوس بودهاند و وقتی میفهمد که جاسوس نبودهاند، میگوید: حبسشان کنید، چرا بکشیدشان؟! این ماجرا را من از زبان خود ایرج اسکندری شنیدهام.
همهی اشخاص هم راجع به کارهای رضاشاه همین نظر را داشتند. قوتی لازم بوده است و رضاشاه این قوت را داشته و این قوت را در راه اجرای نقشههای اصلاحطلبانهی فروغی، داور، حکمت و… بهکار برده است.
دانشگاه را حکمت ساخته است که کار فوقالعادهای بوده. نه فقط بنای دانشگاه را، که تمام امور آن را ساخت. حال اگر استادی به داخل این دانشگاه میآید که با وجود اینکه او را به فرنگ فرستادهاند و درس هم خوانده است، میگوید: «کُر در دین اسلام به این جهت درست است که سهوجب در سهوجب در سهوجب آب آنقدر سنگین است که میکرب را زیر خود له میکند»، مسئلهی دیگری است. من به او گفتم: آقا! مگر میکرب به اندازهی شما شعور دارد که زیر آب برود؟ میرود روی آب و روی آب که له نمیشود.
دانشگاه را ساختهاند، آدم هم فرستادهاند که برود خارج درس بخواند. رفته درس خوانده و برگشته، استادش هم کردهاند، آنوقت چنین حرفی میزند. خُب چهکار میشود کرد؟!
پس احتمالاً شما با آقای شاهرخ مسکوب موافقید. او هم میگفت که آرمانهای حزب توده آنقدر زیبا بودند که گرایش ما به این حزب، به دلیل آن آرمانها بود. یعنی ما فکر میکردیم که برادری و برابری باید باشد…
همینطور هم هست. اولاً که مسکوب عمیقاً تودهای نبود. یعنی مسکوب رفیق خیلی خوب من بود و خیلی هم خوب او را میشناسم. خیلی هم دوستش میداشتم. ولیکن بعضی از عقایدش آنچنان… نیست. من این گفتهی او را نخواندهام، اما وقتی چنین چیزی گفته، جزو فکر اوست.
در کتابی که شاهرخ مسکوب در مورد مرتضی کیوان نوشته، آمده است.
البته مرتضی کیوان در حزب توده کسی نبوده است. فقط او را دستگیر کردند. بعد هم جزو دستهی اولی بود که آنها را کشتند. یکی از آنها عطارد بود که من از کلاس سوم ابتدایی با او همکلاس بودم. عطارد هم آدم فوقالعادهای بود و محکم و مؤمن به حزب. ولیکن هرکسی را که گرفتند و یا کشتند، لزوماً دارای اندیشههای عمیق و منسجم تودهای نبوده است. صدر هیأت دبیران حزب توده، فردی بهنام نورالدین الموتی بود که بسیار انسان خوب و سادهای بود. ولی نه سر پیاز بود و نه ته پیاز. بهطوریکه در کابینهی دکتر امینی هم وزیر دادگستری شد. هیچ اشکالی هم نداشت که این اتفاق بیفتد.
یا مثلاً کامبخش، فوقالعاده بود. برادر زنش، دکتر کیانوری که آن زمان دبیراول نبود هم همینطور. مثلاً آرداشس آوانسیان واقعاً آدم خوبی بود، ولی دیگر پوک شده بود، کهنه شده بود، حرفهایش منگ بود. درسی هم خوانده بود که از آن چیزی نفهمیده بود. همینطور میگفت؛ با عقیدهی راسخ؛ ولی نمیدانست چرا باید این عقیدهی راسخ را داشته باشد. انسان بسیار خوبی بود، خیلی هم به او بهخاطرارمنی بودنش فحش دادند. حزب توده، یک کارد پاک شسته رفتهی صیقلخوردهی تیزی نبود که مرتب صیقلش داده باشند و ساییده باشندش.
مگر همین الان همهی آنهایی که در داخل همین دستگاهی که دارد در ایران حکومت میکند، حکومت میکنند، شرعیات و فقه اسلامی را خوب خواندهاند؟ مگر همهی آدمهایی که در اواخر حکومت پهلوی وزیر شده بودند و یا پستهای بالا را گرفته بودند، فهم داشتند؟ امروز در داخل مملکت ما که فرهنگ آن، فرهنگ گیرکرده و کهنهای است، حرفهای نویی زده میشود و هرچه در این خلاء گفته شود، برای آنهایی که در داخل این خلاء بزرگ میشوند، تازگی دارد.
عین همین داستان در مورد هنر و نوشتن که شما با آن شروع کردید هم وجود دارد. مثلاً یکی میآید میگوید که این فرد خوب مینویسد و وقتی میپرسی که یعنی چه که خوب مینویسد؟ و چگونه خوب مینویسد؟، نمیتواند پاسخ بدهد. هرکسی هم که به این میدان میآید، فکر میکند که حرف اول و آخر را میداند. ولی اگر قدمی به عقب بردارید و توجه کنید که اینها چه میگویند، چگونه میگویند و چه چیزی را میگویند و برای چه میگویند، آنوقت میبینید بنایی که برای خودتان ساختهاید، شکاف میخورد.
شما کیوان را در سطح آرداشس آوانسیان میدانید؟
آرداشس آوانسیان انسان بسیار خوبی بود. خوب بودن چیز دیگری است. ولی داشتن افکار مترقی واقعاً پیشرو مسئلهی دیگری است.
افکار مترقی و پیشرو را در داخل حزب توده، چه کسی داشت؟ مثلاً از آقای عطارد نام بردید.
در مورد عطارد هم از پاکی او گفتم.
کیوان به آن پاکی نبود؟
من کیوان را از نزدیک نمیشناختم. ولی میگویم که او آنقدر شناختهشده نبود. آدمهایی بودند که به همهی تحولات مملکت علاقه داشتند و بعد یا به داخل حزب آورده میشدند یا میآمدند. حزب آنها را میشناخت و میدانست که هرکدام در چه زمینهای تخصص دارند. مثلاً کامبخش متخصص اینکار بود. نمیدانم کامبخش کیوان را میشناخت یا خیر، اما من خودم اصلاً نمیدانم آقای کیوان پیش از آنکه به داخل حزب توده برود، کی بود. اینها اگر هم بودند، آن پشت بودند و شاید کارهای خیلی مهمی هم انجام میدادند. شاید کیوان در حوزههای افسری کارهای بوده است. این را نمیدانم، ولیکن در داخل حرکت حزب توده، زمانی که اینها را گرفتند، هم در میان افسران، هم شخصیها، هم حبس شده، هم آزاد و هم فرار کرده، افرادی بودهاند که آدم میداند کارهای مهمی کردهاند. ولی الان هم که الان است، من نمیدانم مرحوم مرتضی کیوان چقدر کارهای مهمی انجام داده است. هیچوقت هم ازاو چیزی ندیدهام که نشان بدهد برجستگی خاصی داشته است.
در درون ۵۳ نفر یا در حاشیهی ۵۳ نفر افرادی بودند که بعداً به داخل حزب آمده بودند. یکی از آنها علی متقی بود که بسیار هم به او بد میگفتند. ولی تا وقتی او را میشناختم، انسان فوقالعادهای بود. یا امانالله قریشی که او را خوب میشناختم. هردوی این افراد در دانشگاه افسری بودند و جزو دستهی جهانسوز بودند که تبلیغات ملی میکرد و کتاب "نبرد من" هیتلر را ترجمه کرده بود و به اینخاطر گرفتار شده بودند. این دو در زندان، از طرفداران جهانسوز بودند و کتاب "نبرد من" را خواندند، به داخل حزب توده آمدند. متقی اداره کنندهی حزب در شیراز شد و قریشی را هم ابتدا به گیلان فرستادند.
همهجور آدم داخل حزب توده میآمد. حوادث و راه پیدا کردن این آدمها، سبب میشد که این طرف و آن طرف بروند، بمانند، اوقاتشان تلخ شود و…
مثلاً من از خود شاهرخ مسکوب شنیدم که پکر شده بود و میگفت: اینها که اینطور میگویند، چرا فلانکار را انجام میدهند. اینها یک جنبهی اصلی قضیه را فراموش میکنند که برای پیشرفت، صدجور حقهبازی لازم است. صدجور اشتباه اتفاق میافتد و لزوماً همهی اینها تقلب و خیانت نیست. نمونهی برجستهی همهی این حرفها، دکتر کیانوری است.
تا جایی که من کیانوری را میشناختم (تا سال ۱۳۲۷) انسانی بود که فوقالعاده به افکار و اندیشههای حزب بستگی داشت و مترقی هم بود. از آن خنگهایی که فقط بگویند: زنده باد رفیق استالین و… نبود. خیلی دقیق هم میدانست، خیلی خوب خوانده بود و خوب میخواند. در ضمن، خوب هم موسیقی میدانست. در موسیقی هم فقط اوچیچورنیا را چون روسی است، خوب نمیدانست. ولی همه میگویند که او خیانت کرد. در حالیکه خیلی ساده است. همین حرف را میشود به لنین هم زد که چرا با آلمانها ساختی و قبول کردی که با ترن قفل شده، تو را از زوریخ به روسیه بیاورند که کمک کنی که انقلاب فوریهی حزب سوسیال دمکرات روسیه را تبدیل کنی به انقلاب اکتبر.
لنین این کار را کرد. کسی چه میداند؛ شاید کیانوری هم به همین ترتیب داشت ازانقلاب طرفداری میکرد. حرکتی بود که باید انجام میگرفت و مسئلهی اصلی این بود. البته به یک حساب، چه بهتر که نشد. ولی وقتی داشت این کار را انجام میداد، تنها راه بود. یک بنای بسیار گندهای به اسم شوروی آنجا بود که برژنف و کثافتکاریهایی که پیش از او انجام شده بود، خرابش کرده بود و داشت از هم میپاشید. ولی میخواستند اینکار را بکنند و این کار ناچار، بایستی به کمک حزبی که با افکارشان همراه باشد، انجام بگیرد؛ و این حزب هم حزب توده بود. این حزب هم باید با خمینی میساخت، همچنان هم که هیتلر با فون پاپن ساخت.
همهی این اتفاقها میافتد. اینها بده بستانهای سیاسیای است که در خفا انجام میگیرد بهخاطر اینکه در یک جا بقاپد و تمام کند برود. حالا اینها نتوانستند تمام کنند. اشخاصی که از بستگی کیانوری اطلاع داشتند، خبرش را به دستگاه دادند. دستگاه هم آنها را گرفت و کلکشان را کند. ولی این دلیل خیانت آنها نمیتواند باشد. دلیل راه خودشان را رفتن بود. آنها راه خودشان را میرفتند. حداکثرش این است که با استتار جلو میرفتند. اما استتار خیلی عجیب و غریبی هم نبود. در حد خودش داشت این کار را میکرد. در داخل مذهب اسلام هم همینطور است. اگر آدم بخواهد مثال بزند، مرتب میتواند مثالهایی را تکرار کند.
یک واحد را از داخل یک زنجیر درنیاورید، نگاهش کنید و بگویید که این کج شده است. نه؛ تمام زنجیر را نگاه کنید، ببینید چرا کج شده است. با این که این واحد کج شده، اما شاید درست است که کج شود تا بقیهی زنجیر درست بشود. در تجربههایی که میخواهید از آن بگویید، یک نفر را منفرد نکنید و بگویید چرا او این جوری است. وقتی کسی دنیا میآید تا وقتی بمیرد، ۵۰، ۶۰، ۷۰ یا ۸۰، ۹۰ و ۱۰۰ سال عمر میکند. در این فاصله انواع و اقسام تحولات پیش میآید. باید دید در کدام از این تحولات، عملاً و عمیقاً ضد اندیشههای خود و ضد اندیشههایی که شما فکر میکنید درست هستند، بوده است.
در تکهای دیگر از "میان دیروز و فردا"، شما با نهایت مهارت، تردیدها و دلهرههای آدمها را توصیف میکنید. تردید و دلهره هم در خود شما وجود دارد؟
آدمی که تردید نداشته باشد، آدم نیست. حتی اگر آدم در حدی، در مسئلهی بهخصوصی بهجایی برسد که تردید نداشته باشد و بگوید: دو دوتا چهارتا است، چون هرجوری بخواهد آن را حساب کند، میبیند که دو دوتا چهارتا است. اگر کسی بیاید و بگوید که دو دوتا پنج تا است، این که صاف بگوید غلط میکنی و مزخرف میگویی هم درست نیست. باید تردید کند و فکر کند که شاید درست بگوید. بعد حساب کند و بگوید: نه دو دوتا پنجتا نیست، دو دوتا چهارتا است.
در جایی هم گفتهام که اصلاً شرط اول فهم، شک کردن است. هیچ گفتوگو ندارد. وقتی شما بهدنیا میآیید، بسته به اینکه در یک خانوادهی زرتشتی، مسلمان و یا وهابی به دنیا بیایید، همهچیز باهم فرق میکند. مثلاً اسم دختر دختر من صنم است. در وین هم زندگی میکند و شعبهی حقوقی شرکت گاز اتریش دست اوست. دکتر اقتصاد و دکتر حقوق هم هست. زمانی که مدرسه میرفت، دخترهای عرب میخواستند او را بزنند. چون اسمش صنم است. آنها از بچگی شنیدهاند که صنم یعنی بت و او را به نام بتپرستی میخواستهاند کتک بزنند. این نشان دهندهی آن است که باید شک کرد که یعنی چه؟
کسی که شک نمیکند، همینطور خنگ -لغت خنگ برای این گونه آدمها ساخته شده است- جلو میرود. خرفت هم باقی میماند. مزخرف هم میگوید. وقتی هم در فرانسه دکتر هیدرولیک میشود، همان داستان سهوجب در سهوجب در سهوجب آب کُر پیش میآید که من از بس این مثال را زدهام، خودم هم خفه شدهام دیگر. اما نمونهی کامل این مزخرف گفتن است. شک نمیکنند. به ضرس قاطع میخواهند حرف خود را بزنند. چون به این حرف عادت کردهاند. در حالی که اینکار غلط است. مثلاً شما وقتی اینها را میخواندید، باید از خودتان میپرسیدید که گلستان که این مزخرفات را گفته است، واقعاً همینها را گفته؟ مقصودش همین بوده؟!
الهه خوشنامتحریریه: داود خدابخش
//www.facebook.com/#!/pages/abrahym-glstan/68357629737
Recently by Souri | Comments | Date |
---|---|---|
Ahamdi brings 140 persons to NY | 26 | Sep 24, 2012 |
Where is gone the Babak Pirouzian's blog? | - | Sep 12, 2012 |
منهم به ایران برگشتم | 23 | May 09, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Rahmanpour: at least we tried to make a difference,
by Hoshang Targol on Tue Nov 23, 2010 05:42 AM PSTwhat have monarchists done in the past 31 years?
You keep mentioning how " all these groups" that brough Khomeini to power :
how about SAVAK working with Hojatieh, did that help Khomeini?
how about all those mosques and Mahdeih and Hossaaineh built in early 70's, while all nationalist and lefties were being slaughtered and exiled, did that help bring Khomeini to power?
and last but not least how about Hezbe Rastakhiz, did that help democracy in Iran or..?
And what is the dif between Hezbe Rastakhiz and Hezbe'Ollah, not a whole lot. Islamic Republic of Hell is a direct byproduct, and a result of despotisim and dictatorship in monarchists Iran
Dear Ahaid, aziz man, obviously you still have strong emotional attachment to this topic, which is a plus, but I don't think I wrote anything that is not supported by historical facts. Don't feel like going throught the laundry list of all the aids and assistance from Tudeh party, under the leadership of Kianory, to IR. He even admitted to his own mistakes. Can you admit to his mistakes?
Treason!
by G. Rahmanian on Tue Nov 23, 2010 05:15 AM PSTTreason is a harsh metaphor, but how else can one describe activities of the political organizations which helped bring Khomeini and his lackeys to power? Seeing the prevalent enmity among various organizations, it was not hard to imagine what the outcome of their great revolution would be!
Hoshang, mean paragraph and not fair and correct
by Anahid Hojjati on Tue Nov 23, 2010 05:14 AM PSTHoshang wrote:"What happened to Kianory, Firoz, Tabary,...was a real shame. No one
should be subject to torture. At the same time these same individuals
were the ones who viciously attacked anyone that opposed mullahs as US
agents.
Karma is something to think about!"
By the way, I believe you are not a believer in Karma.
Yes Rosie jan, that's the idea "let people judge for themselves"
by Hoshang Targol on Tue Nov 23, 2010 04:10 AM PSTthough some would say that history has long ago passed her judgment on Tudeh leadership bodies.
To begin with we have Khosro Rozbeh last defense in Shah's military tribunal , the text was published as a book titled " Blind Obedience" [ ETA'AT KORKORANEH], he correctly criticizes Tudeh's leadership for not thinking for themselves, and taking orders from Moscow.
Rozbeh's insight and criticism unfortunately became Tudeh party's modus operandi for all of its active history. From its inception Tudeh was created as an anti-Fascist POPULAR FRONT organization, not a proper workers' party.
As such regardless of the best intentions of some of its leadership like Eskandari, it remained an instrument of Soviet interferrence in Iran, in 40's, 50's, 60's, 70', and 80's. With all due respect for all the honest hard working ordinary, hard working members of Tudeh, one must say: good roddiance.
What happened to Kianory, Firoz, Tabary,...was a real shame. No one should be subject to torture. At the same time these same individuals were the ones who viciously attacked anyone that opposed mullahs as US agents.
Karma is something to think about!
سوری خانم، خیلی سپاسگسارم از این مقاله
Roozbeh_GilaniMon Nov 22, 2010 08:25 PM PST
I dont believe that Tudeh party leadership were traitors. I believe they were by and large committed socialists and suffered as the result of their own mistakes. I do believe that individual membership of Tudeh party were by and large disciplined, committed communists (Roozbeh, siamak, etc) who were let down by somehow incompetent leadership. I disagree with the article where Mr Kianoori and his alliance with islamist regime were somehow compared with Lenin and his safe passage through Germany in a loked train carriage. This is an apple and pair comparison. Lenin, apart from being a brilliant and cunning startegist, was ready to take the calculated risks that he took. Otherwise He was uncompromising in his stance both against Tsarist regime and provisional government. Tudeh leadership on the other hand stood bye and watched Marxistcommunist and secularist activists arrested and jailed and executed. By the time it was Mr Kianoori's term. there was no one left to defend him. Surely the alarm bells must have started ringing at the central committee when Taghi Shahram was executed, regardless of his affiliations. Now the fact that Soviet Union and Brezhnev wanted Tudeh party to act in a certain way is surely not an excuse for failure of such grand scale. Just compare Fidel/Che Combo with Kianoori/tabari Combo and you see a clue why the revolutions in Cuba and Iran went such different ways.
I hope you understand that I in no way mean any disrespect or trivialising what mr Kianoori, and Mrs Firooz, the elderly couple went through in islamic torture chambers. Or what Mr Tabari must have felt in last years of his life having to denounce his beliefs as the result of the barbaric torture he suffered at the hands of the islamist regime. But leadership of the party of working classes is a very hazardous task. There were/are many thousands of communists who prefered the red death at the hands of Shah or Sheikh, to denouncing their ideals, the causes of socialism, Iran and Iranian nation. maybe these heroes should have taken the leadership of the Tudeh party. That is all I am saying.
"Personal business must yield to collective interest."
.............
by Majid on Mon Nov 22, 2010 07:59 PM PSTBeen around long enuf!
Majiiiiiiiiiiid....LOOOOL
by Souri on Mon Nov 22, 2010 07:57 PM PSTKhoda begam chekaret koneh!
Mordam az khandeh..........
I wonder where you get those satirical ideas?
That one was sooooo funny, I laughed my head off
Don't panic, it's easy
by Majid on Mon Nov 22, 2010 07:52 PM PSTNow change your user name to "was souri" and post a picture of your nimrokh as your new avatar, no one would recognize you, I promise.
If people still do, come back again, this time with "was souri, is roozi am raasti", it works, I know!
آخ مجید، دیدی آخر آبروم رفت؟
SouriMon Nov 22, 2010 07:30 PM PST
اینهمه سال زحمت کشیدم و پنهانکاری کردم که هیچکی نفهمه که من همون رُزی هستم، آخر کار این آناهید اومد و دست منو رو کرد.
حالا چیکار کنم ؟ خیلی بد شد نه؟
آی ناقلای آب زیر کاه!
MajidMon Nov 22, 2010 07:20 PM PST
یواش یواش خودتو لو دادی! من از اوّل هم میدونستم که کی هستی!
I've already read that article
by Souri on Mon Nov 22, 2010 05:55 PM PSTBut I am asking you, what those adjectives are and for who?
Repeating someone else's words has no value unless you have something to say about that. Otherwise you can just post the link and let the people judge by themselves
Souri aka Rosie
Souri Khanom, aka Rosie! Not only its about him: Golestan
by Hoshang Targol on Mon Nov 22, 2010 05:40 PM PSTشبه روشنفکر نفت خوار و کاخ نشين لندن تبار
SouriMon Nov 22, 2010 03:49 PM PST
All those beautiful adjectives were about Golestan?
"درباره ی
Hoshang TargolMon Nov 22, 2010 03:44 PM PST
"درباره ی ارتباط فروغ و شبه روشن فکر نفت خوار و کاخ نشين
لندن تباری که عامل محرز مرگ شاخص ترين شاعر زن تاريخ ما به شمار می رود ،
نگفته بسيار دارم، که اگر زمانی بساط دستگاه عريض و طويل مميزی جمع شد،
رسماً منتشر خواهم کرد".
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
entire text:
فروغ فرخ زاد، چريک عليه چريک
//www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=2010021823...
dear Roozbeh Gilani, this is mostly for you
by Souri on Mon Nov 22, 2010 03:41 PM PSTاین حزب یک حرکت اجتماعی بزرگی بوده که اجتماع ما را هم ساخته است. اجتماعی که امروز داریم، مطلقاً، بدون هیچ گفتوگویی، به مقدار خیلی زیاد، جهتی است که حزب توده به آن داده است. حزب توده هم، نه یعنی ایرج اسکندری، یا اسکندر سرابی از سوی دیگر، و یا ابراهیمزاده و… بلکه مجموعهی آن حرکت، بیدار شدن و امیدی که بوده و این حزب را ساخته است. آنقدر محکم ساخته که حرفهایی که شاه میزد، آخرسر، کمکم حتی لغتها و جملهبندیها حزب تودهای بود
----------
حزب توده، یک کارد پاک شسته رفتهی صیقلخوردهی تیزی نبود که مرتب صیقلش داده باشند و ساییده باشندش.
مگرهمین الان همهی آنهایی که در داخل همین دستگاهی که دارد در ایران حکومت میکند، حکومت میکنند، شرعیات و فقه اسلامی را خوب خواندهاند؟ مگر همهی آدمهایی که در اواخر حکومت پهلوی وزیر شده بودند و یا پستهای بالا را گرفته بودند، فهم داشتند؟ امروز در داخل مملکت ما که فرهنگ آن، فرهنگ گیرکرده و کهنهای است، حرفهای نویی زده میشود و هرچه در این خلاء گفته شود، برای آنهایی که در داخل این خلاء بزرگ میشوند، تازگی دارد.
-------------همه میگویند که او(کیانوری) خیانت کرد. درحالیکه خیلی ساده است. همین حرف را میشود به لنین هم زد که چرا با
آلمانها ساختی و قبول کردی که با ترن قفل شده، تو را از زوریخ به روسیه بیاورند که کمک کنی که انقلاب فوریهی حزب سوسیال دمکرات روسیه را تبدیل کنی به انقلاب اکتبر
لنین این کار را کرد. کسی چه میداند؛ شاید کیانوری هم به همین ترتیب داشت ازانقلاب طرفداری میکرد. حرکتی بود که بایدانجام میگرفت و مسئلهی اصلی این بود. البته به یک حساب، چه بهتر که نشد.
ولی وقتی داشت این کار را انجام میداد، تنها راه بود. یک بنای بسیارگندهای به اسم شوروی آنجا بود که برژنف و کثافتکاریهایی که پیش از اوانجام شده بود، خرابش کرده بود و داشت از هم میپاشید. ولی میخواستند اینکار را بکنند و این کار ناچار، بایستی به کمک حزبی که با افکارشان همراه باشد، انجام بگیرد؛ و این حزب هم حزب توده بود
-------------------. .
همه ی این اتفاقها میافتد. اینها بده بستانهای سیاسیای است که در خفا انجام میگیرد بهخاطر اینکه در یک جا بقاپد و تمام کند برود. حالا اینها نتوانستند تمام کنند. اشخاصی که از بستگی کیانوری اطلاع داشتند، خبرش را به دستگاه دادند. دستگاه هم آنها را گرفت و کلکشان را کند. ولی این دلیل خیانت آنها نمیتواند باشد. دلیل راه خودشان را رفتن بود. آنها راه خودشان را میرفتند. حداکثرش این است که با استتار جلو میرفتند. اما استتار خیلی عجیب و غریبی هم نبود. در حد خودش داشت این کار را میکرد. درداخل مذهب اسلام هم همینطور است. اگر آدم بخواهد مثال بزند، مرتب میتواند مثالهایی را تکرار کند.
یک واحد را از داخل یک زنجیردرنیاورید، نگاهش کنید و بگویید که این کج شده است. نه؛ تمام زنجیر را نگاه
کنید، ببینید چرا کج شده است. با این که این واحد کج شده، اما شاید درست است که کج شود تا بقیهی زنجیر درست بشود.
در تجربه هایی که میخواهید ازآن بگویید، یک نفر را منفرد نکنید و بگویید چرا او این جوری است. وقتی کسی
دنیا میآید تا وقتی بمیرد، ۵۰، ۶۰، ۷۰ یا ۸۰، ۹۰ و ۱۰۰ سال عمر میکند.
در این فاصله انواع و اقسام تحولات پیش میآید. باید دید در کدام از این تحولات، عملاً و عمیقاً ضد اندیشههای خود و ضد اندیشههایی که شما فکرمیکنید درست هستند، بوده است.
Wonder what Golestan was smoking?
by Hoshang Targol on Mon Nov 22, 2010 03:30 PM PSTComparing Kianori to Lenin? This must be a first.
Calling Kambakhsh ( an official of KGB, from the first moment inside Tudeh circa 1941) a " nice" guy!
And the masterpiece: because Golestan was IGNORANT of Kayvan's contributions, poetry, essays, editorship, and the force he was behind pushing modern Persian poetry, it figures Kayvan must have been a nobody.
Mardom, Hezbe Tudeh's publication, was the first major publication that printed one of Nima's poems.
Before that Ahmad Shamlo,and Farhang Far'rahe ( greatly influenced by Kayvan) were publishing Nima's works in their "guerrilla' newspapers.
Last but not least, the major reason for Tudeh's "blossom" in the dictatorial, under-developed Iranian society of early 40's was mainly due to the severe limitations of the latter ( Iran) rather than real "possibilities" of the former.
I am fascinated too!
by Souri on Mon Nov 22, 2010 03:23 PM PSTDear Anahid,
Ebrahim Golestan is really the man!
He is one of my idols. Honestly I beleive the world (not only Iran) need more people like him. I also believe (some may not agree) that he is the one who made Frough the great poet that she has became.
I have copied and pasted this interview here, mostly because I loved those parts which are exactly what I think and what I have to say about the Toudeh Party. I will post them in another comment, for not messing up with the Farsi font.
Thank you so much for your attention.
Dear Souri, thanks, what a great blog
by Anahid Hojjati on Mon Nov 22, 2010 03:04 PM PSTSouri jan, I think Kianouri was a good person. Granted, I am biased but that is what I believe. Your blog and its excerpts are valuable because it discusses how just because they killed someone, that does not mean that the person was very knowledgeable or high level in Tudeh. I like the story about 53 people also. I remember reading the book from Bozarg Alavai. Account of the 53 people is a very fascinating account in Iran's history. Thanks for sharing, Souri jan.