گفته‌های ناگفته‌ی گلستان: کدام حزب توده؟!


Share/Save/Bookmark

Souri
by Souri
22-Nov-2010
 

در قصه‌ی "تب عصیان" شکست اعتصاب، در واقع شکست باورها و یقین‌های دو زندانی، ناصر، مهندس و رمضان، کارگر هم هست.

تردیدها آن‌چنان از زبان دو زندانی ماهرانه بیان می‌شوند، که خواننده را از رویا به کابوس واقعیت می‌کشاند. آیا نویسنده‌ی کتاب خود این شکست باورها را تجربه کرده است؟

گلستان، روایت یک قصه را الزاما دلیلی برای تجربه شخصی نویسنده‌ی آن قصه نمی‌داند. اما من کنجکاو هستم که بدانم آیا او هم مثل بسیاری ازاعضای حزب توده درباورهایش تردید کرده است؟

دویچه وله: آیا شکستن باورها و یقین‌ها در قصه‌های شما به پیشینه‌ی گرایش فکریتان به حزب توده مثل بسیاری از روشنفکران دیگر باز نمی‌گردد؟

من همیشه به حزب توده گرایش داشتم.

هنوز هم دارید؟

کدام حزب توده؟

به عقاید‏شان گرایش داشتید یا خود حزب؟

واضح است که آن حزب برای من، جسم‏گیری مطالب و چیزهایی بوده که من به آن‏ها اعتقاد داشته‏ام. اعتقادم هم درست بوده، اما آن جسم‏گیری غلط بوده است که آن هم زیر نفوذهای فوق‏العاده درهم‏‏برهم کج شده است. والا من برای حزب توده هیچ نوع حرف بدی هم ندارم. اصلاً ندارم. این حزب یک حرکت اجتماعی بزرگی بوده که اجتماع ما را هم ساخته است. اجتماعی که امروز داریم، مطلقاً، بدون هیچ گفت‏وگویی، به مقدار خیلی زیاد، جهتی است که حزب توده به آن داده است. حزب توده هم، نه یعنی ایرج اسکندری، یا اسکندر سرابی از سوی دیگر، و یا ابراهیم‏زاده و… بلکه مجموعه‏ی آن حرکت، بیدار شدن و امیدی که بوده و این حزب را ساخته است. آن‏قدر محکم ساخته که حرف‏هایی که شاه می‏زد، آخر سر، کم‏کم حتی لغت‏ها و جمله‏بندی‏ها حزب توده‏ای بود.

دو اتفاق مهم، قبل از مصدق، در مملکت ما افتاده است؛ یکی شاه شدن خود رضاشاه است که فوق‏العاده است. اصلاً مملکت درست شده. یعنی این عقب‏ماندگی مملکت به شکل عجیبی با سرعت، رانده شده به این سمت که درست شود. رضاشاه هم نه اینکه از پشت کوه آمده، این‏شعارها را داشته و خواسته این‏ حرف‏ها را بزند. بلکه آدمی بوده که می‏خواسته خانه‏اش خوب باشد، آرشیتکت‏ و دکوراتور خوبی را هم انتخاب کرده است. افرادی مانند داور، علی‏اصغر حکمت بوده‏اند و یا در وهله‏ی اول آن، فروغی بوده که کارهایی کرده‏اند. آدم‏های کوچک‏ترشان… مثلاً از پشت سر علی‏اکبر داور، ابتهاج بیرون آمده است. همه‏ی این‏ها کمک کرده‏اند به درست شدن و عوض شدن مملکت. اتفاق مهم دیگر هم دوره‏ی حزب توده است.

پس چرا حزب توده با رضاشاه مخالفت می‏کرد؟

به‏خاطر این‏که فرم روزگار خودش بوده، می‏خواسته انتقام بگیرد، می‏خواسته از گذشته بد بگوید. همیشه همین‏طور است. مگر همین الان، دستگاه کنونی به حزب توده بد نمی‏گوید؟ سلطنت‏طلب‏ها هم به حزب توده بد می‏گویند. از این سهل‏انگاری‏ها و جهالت‏هایی که روی کار می‏آید و حکومت می‏کند، نتیجه نگیرید که قبلی‏اش خراب بوده است. البته اشکالی در زندگی قبلی بوده که دستگاه بعدی روی کار آمده است. اگر سوم شهریور پیش نیامده بود، رضاشاه بیرون نمی‏رفت. حکومت رضاشاه محکم بود، خراب نمی‏شد. سوم شهریور آمد، رضاشاه را بیرون کردند.

ولی ماجرای حزب توده، یعنی مخالفت این حزب با رضاشاه، پیش از سوم شهریور نبود؟

اصلاً حزب توده نبود که…

محاکمه‏ی ۵۳ نفر در همان زمان اتفاق افتاد.

آن ماجرای دیگری است. اما اتفاقاً چه خوب که به این مسئله اشاره کردید. وقتی ۵۳ نفر حبس هستند و قرار است محاکمه شوند، مختاری، رییس شهربانی وقت، پیش رضاشاه می‏رود و حکم اعدام آن‏ها را به رضاشاه نشان می‏دهد. رضاشا می‏پرسد: اعدام؟! این‏ها چه‏کار کرده‏اند؟ مختاری می‏گوید که این‏ها از طرفداران روسیه هستند. رضاشاه می‏پرسد: جاسوس بوده‏اند؟ مختاری می‏گوید: خیر قربان! کدام جاسوس، این‏ها فقط همان حرف‏ها را می‏زنند. رضاشاه می‏گوید: خُب این‏ها عقیده‏شان بوده، حبس‏شان کنید. چرا می‏خواهید آن‏ها را بکشید. فقط اگر جاسوس بوده‏اند، بکشیدشان. رضاشاه مخالف جاسوسی بوده و فکر می‏کرده که این ۵۳ نفر جاسوس بوده‏اند و وقتی می‏فهمد که جاسوس نبوده‏اند، می‏گوید: حبس‏شان کنید، چرا بکشیدشان؟! این ماجرا را من از زبان خود ایرج اسکندری شنیده‏ام.

همه‏ی اشخاص هم راجع به کارهای رضاشاه همین نظر را داشتند. قوتی لازم بوده است و رضاشاه این قوت را داشته و این قوت را در راه اجرای نقشه‏های اصلاح‏طلبانه‏ی فروغی، داور، حکمت و… به‏کار برده است.

دانشگاه را حکمت ساخته است که کار فوق‏العاده‏ای بوده. نه فقط بنای دانشگاه را، که تمام امور آن را ساخت. حال اگر استادی به داخل این دانشگاه می‏آید که با‏ وجود این‏که او را به فرنگ فرستاده‏اند و درس هم خوانده است، می‏گوید: «کُر در دین اسلام به این جهت درست است که سه‏وجب در سه‏وجب در سه‏وجب آب آن‏قدر سنگین است که میکرب را زیر خود له می‏کند»، مسئله‏ی دیگری است. من به او گفتم: آقا! مگر میکرب به اندازه‏ی شما شعور دارد که زیر آب برود؟ می‏رود روی آب و روی آب که له نمی‏شود.

دانشگاه را ساخته‏اند، آدم هم فرستاده‏اند که برود خارج درس بخواند. رفته درس خوانده و برگشته، استادش هم کرده‏اند، آن‏وقت چنین حرفی می‏زند. خُب چه‏کار می‏شود کرد؟!

پس احتمالاً شما با آقای شاهرخ مسکوب موافقید. او هم می‏گفت که آرمان‏های حزب توده آن‏قدر زیبا بودند که گرایش ما به این حزب، به دلیل آن آرمان‏ها بود. یعنی ما فکر می‏کردیم که برادری و برابری باید باشد…

همین‏طور هم هست. اولاً که مسکوب عمیقاً توده‏ای نبود. یعنی مسکوب رفیق خیلی خوب من بود و خیلی هم خوب او را می‏شناسم. خیلی هم دوستش می‏داشتم. ولیکن بعضی از عقایدش آن‏چنان… نیست. من این گفته‏ی او را نخوانده‏ام، اما وقتی چنین چیزی گفته، جزو فکر اوست.

در کتابی که شاهرخ مسکوب در مورد مرتضی کیوان نوشته، آمده است.

البته مرتضی کیوان در حزب توده کسی نبوده است. فقط او را دستگیر کردند. بعد هم جزو دسته‏ی اولی بود که آن‏ها را کشتند. یکی از آن‏ها عطارد بود که من از کلاس سوم ابتدایی با او هم‏کلاس بودم. عطارد هم آدم فوق‏العاده‏‏ای بود و محکم و مؤمن به حزب. ولیکن هرکسی را که گرفتند و یا کشتند، لزوماً دارای اندیشه‏های عمیق و منسجم توده‏ای نبوده است. صدر هیأت دبیران حزب توده، فردی به‏نام نورالدین الموتی بود که بسیار انسان خوب و ساده‏ای بود. ولی نه سر پیاز بود و نه ته پیاز. به‏طوری‏که در کابینه‏ی دکتر امینی هم وزیر دادگستری شد. هیچ اشکالی هم نداشت که این اتفاق بیفتد.

یا مثلاً کامبخش، فوق‏العاده بود. برادر زنش، دکتر کیانوری که آن زمان دبیراول نبود هم همین‏طور. مثلاً آرداشس آوانسیان واقعاً آدم خوبی بود، ولی دیگر پوک شده بود، کهنه شده بود، حرف‏هایش منگ بود. درسی هم خوانده بود که از آن چیزی نفهمیده بود. همین‏طور می‏گفت؛ با عقیده‏ی راسخ؛ ولی نمی‏دانست چرا باید این عقیده‏ی راسخ را داشته باشد. انسان بسیار خوبی بود، خیلی هم به او به‏خاطرارمنی بودنش فحش دادند. حزب توده، یک کارد پاک شسته رفته‏ی صیقل‏خورده‏ی تیزی نبود که مرتب صیقلش داده باشند و ساییده باشندش.

مگر همین الان همه‏ی آن‏هایی که در داخل همین دستگاهی که دارد در ایران حکومت می‏کند، حکومت می‏کنند، شرعیات و فقه اسلامی را خوب خوانده‏اند؟ مگر همه‏ی آدم‏هایی که در اواخر حکومت پهلوی وزیر شده بودند و یا پست‏های بالا را گرفته بودند، فهم داشتند؟ امروز در داخل مملکت ما که فرهنگ آن، فرهنگ گیرکرده و کهنه‏ای است، حرف‏های نویی زده می‏شود و هرچه در این خلاء گفته شود، برای آن‏هایی که در داخل این خلاء بزرگ می‏شوند، تازگی دارد.

عین همین داستان در مورد هنر و نوشتن که شما با آن شروع کردید هم وجود دارد. مثلاً یکی می‏آید می‏گوید که این فرد خوب می‏نویسد و وقتی می‏پرسی که یعنی چه که خوب می‏نویسد؟ و چگونه خوب می‏نویسد؟، نمی‏تواند پاسخ بدهد. هرکسی هم که به این میدان می‏آید، فکر می‏کند که حرف اول و آخر را می‏داند. ولی اگر قدمی به عقب بردارید و توجه کنید که این‏ها چه می‏گویند، چگونه می‏گویند و چه چیزی را می‏گویند و برای چه می‏گویند، آن‏وقت می‏بینید بنایی که برای خودتان ساخته‏اید، شکاف می‏خورد.

شما کیوان را در سطح آرداشس آوانسیان می‏دانید؟

آرداشس آوانسیان انسان بسیار خوبی بود. خوب بودن چیز دیگری است. ولی داشتن افکار مترقی واقعاً پیشرو مسئله‏ی دیگری است.

افکار مترقی و پیشرو را در داخل حزب توده، چه کسی داشت؟ مثلاً از آقای عطارد نام بردید.

در مورد عطارد هم از پاکی او گفتم.

کیوان به آن پاکی نبود؟

من کیوان را از نزدیک نمی‏شناختم. ولی می‏گویم که او آن‏قدر شناخته‏شده نبود. آدم‏هایی بودند که به همه‏ی تحولات مملکت علاقه داشتند و بعد یا به داخل حزب آورده می‏شدند یا می‏‏آمدند. حزب آن‏ها را می‏شناخت و می‏دانست که هرکدام در چه زمینه‏ای تخصص دارند. مثلاً کامبخش متخصص این‏کار بود. نمی‏دانم کامبخش کیوان را می‏شناخت یا خیر، اما من خودم اصلاً نمی‏دانم آقای کیوان پیش از آن‏که به داخل حزب توده برود، کی بود. این‏ها اگر هم بودند، آن پشت بودند و شاید کارهای خیلی مهمی هم انجام می‏دادند. شاید کیوان در حوزه‏های افسری کاره‏ای بوده است. این را نمی‏دانم، ولیکن در داخل حرکت حزب توده، زمانی که این‏ها را گرفتند، هم در میان افسران، هم شخصی‏ها، هم حبس شده، هم آزاد و هم فرار کرده، افرادی بوده‏اند که آدم می‏داند کارهای مهمی کرده‏اند. ولی الان هم که الان است، من نمی‏دانم مرحوم مرتضی کیوان چقدر کارهای مهمی انجام داده است. هیچ‏وقت هم ازاو چیزی ندیده‏ام که نشان بدهد برجستگی خاصی داشته است.

در درون ۵۳ نفر یا در حاشیه‏ی ۵۳ نفر افرادی بودند که بعداً به داخل حزب آمده بودند. یکی از آن‏ها علی متقی بود که بسیار هم به او بد می‌گفتند. ولی تا وقتی او را می‏شناختم، انسان فوق‏العاده‏ای بود. یا امان‏الله قریشی که او را خوب می‏شناختم. هردوی این افراد در دانشگاه افسری بودند و جزو دسته‏ی جهان‏سوز بودند که تبلیغات ملی می‏کرد و کتاب "نبرد من" هیتلر را ترجمه کرده بود و به این‏خاطر گرفتار شده بودند. این دو در زندان، از طرف‏داران جهان‏سوز بودند و کتاب "نبرد من" را خواندند، به داخل حزب توده آمدند. متقی اداره کننده‏ی حزب در شیراز شد و قریشی را هم ابتدا به گیلان فرستادند.

همه‏جور آدم داخل حزب توده می‏آمد. حوادث و راه پیدا کردن این آدم‏ها، سبب می‏شد که این طرف و آن طرف بروند، بمانند، اوقات‏شان تلخ شود و…

مثلاً من از خود شاهرخ مسکوب شنیدم که پکر شده بود و می‏گفت: این‏ها که این‏طور می‏گویند، چرا فلان‌‏کار را انجام می‏دهند. این‏ها یک جنبه‏ی اصلی قضیه را فراموش می‏کنند که برای پیشرفت، صدجور حقه‏بازی لازم است. صدجور اشتباه اتفاق می‏افتد و لزوماً همه‏ی این‏ها تقلب و خیانت نیست. نمونه‏ی برجسته‏ی همه‏ی این‏ حرف‏ها، دکتر کیانوری است.

تا جایی که من کیانوری را می‏شناختم (تا سال ۱۳۲۷) انسانی بود که فوق‏العاده به افکار و اندیشه‏های حزب بستگی داشت و مترقی هم بود. از آن خنگ‏هایی که فقط بگویند: زنده باد رفیق استالین و… نبود. خیلی دقیق هم می‏دانست، خیلی خوب خوانده بود و خوب می‏خواند. در ضمن، خوب هم موسیقی می‏دانست. در موسیقی هم فقط اوچی‏چورنیا را چون روسی است، خوب نمی‏دانست. ولی همه می‏گویند که او خیانت کرد. در حالی‏که خیلی ساده است. همین حرف را می‏شود به لنین هم زد که چرا با آلمان‏ها ساختی و قبول کردی که با ترن قفل شده، تو را از زوریخ به روسیه بیاورند که کمک کنی که انقلاب فوریه‏ی حزب سوسیال دمکرات روسیه را تبدیل کنی به انقلاب اکتبر.

لنین این کار را کرد. کسی چه می‏داند؛ شاید کیانوری هم به همین ترتیب داشت ازانقلاب طرفداری می‌کرد. حرکتی بود که باید انجام می‌گرفت و مسئله‏ی اصلی این بود. البته به یک حساب، چه بهتر که نشد. ولی وقتی داشت این کار را انجام می‏داد، تنها راه بود. یک بنای بسیار گنده‏ای به اسم شوروی آن‏جا بود که برژنف و کثافت‏کاری‏هایی که پیش از او انجام شده بود، خرابش کرده بود و داشت از هم می‏پاشید. ولی می‏خواستند این‏کار را بکنند و این کار ناچار، بایستی به کمک حزبی که با افکارشان همراه باشد، انجام بگیرد؛ و این حزب هم حزب توده بود. این حزب هم باید با خمینی می‏ساخت، هم‏چنان هم که هیتلر با فون‏ پاپن ساخت.

همه‏ی این اتفاق‏ها می‏افتد. این‏ها بده ‏بستان‏های سیاسی‏ای است که در خفا انجام می‏گیرد به‏خاطر این‏که در یک ‏جا بقاپد و تمام کند برود. حالا این‏ها نتوانستند تمام کنند. اشخاصی که از بستگی کیانوری اطلاع داشتند، خبرش را به دستگاه دادند. دستگاه هم آن‏ها را گرفت و کلک‏شان را کند. ولی این دلیل خیانت آن‏ها نمی‏تواند باشد. دلیل راه خودشان را رفتن بود. آن‏ها راه خودشان را می‏رفتند. حداکثرش این است که با استتار جلو می‏رفتند. اما استتار خیلی عجیب و غریبی هم نبود. در حد خودش داشت این‏ کار را می‏کرد. در داخل مذهب اسلام هم همین‏طور است. اگر آدم بخواهد مثال بزند، مرتب می‏تواند مثال‏هایی را تکرار کند.

یک واحد را از داخل یک زنجیر درنیاورید، نگاهش کنید و بگویید که این کج شده است. نه؛ تمام زنجیر را نگاه کنید، ببینید چرا کج شده است. با این‏ که این واحد کج شده، اما شاید درست است که کج شود تا بقیه‏ی زنجیر درست بشود. در تجربه‏هایی که می‏خواهید از آن بگویید، یک نفر را منفرد نکنید و بگویید چرا او این ‏جوری است. وقتی کسی دنیا می‏آید تا وقتی بمیرد، ۵۰، ۶۰، ۷۰ یا ۸۰، ۹۰ و ۱۰۰ سال عمر می‏کند. در این فاصله انواع و اقسام تحولات پیش می‏آید. باید دید در کدام از این تحولات، عملاً و عمیقاً ضد اندیشه‏های خود و ضد اندیشه‏هایی که شما فکر می‏کنید درست هستند، بوده است.

در تکه‏ای دیگر از "میان دیروز و فردا"، شما با نهایت مهارت، تردیدها و دلهره‏های آدم‏ها را توصیف می‏کنید. تردید و دلهره هم در خود شما وجود دارد؟

آدمی که تردید نداشته باشد، آدم نیست. حتی اگر آدم در حدی، در مسئله‏ی به‏خصوصی به‏جایی برسد که تردید نداشته باشد و بگوید: دو دوتا چهارتا است، چون هرجوری بخواهد آن را حساب کند، می‏بیند که دو دوتا چهارتا است. اگر کسی بیاید و بگوید که دو دوتا پنج‏ تا است، این که صاف بگوید غلط می‏کنی و مزخرف می‏گویی هم درست نیست. باید تردید کند و فکر کند که شاید درست بگوید. بعد حساب کند و بگوید: نه دو‏ دوتا پنج‏تا نیست، دو‏ دوتا چهارتا است.

در جایی هم گفته‏ام که اصلاً شرط اول فهم، شک کردن است. هیچ‏ گفت‏وگو ندارد. وقتی شما به‏دنیا می‏آیید، بسته به این‏که در یک خانواده‏ی زرتشتی، مسلمان و یا وهابی به ‏دنیا بیایید، همه‏چیز با‏هم فرق می‏کند. مثلاً اسم دختر دختر من صنم است. در وین هم زندگی می‏‏کند و شعبه‏ی حقوقی شرکت گاز اتریش دست اوست. دکتر اقتصاد و دکتر حقوق هم هست. زمانی که مدرسه می‏رفت، دخترهای عرب می‏خواستند او را بزنند. چون اسمش صنم است. آن‏ها از بچگی شنیده‏اند که صنم یعنی بت و او را به نام بت‏پرستی می‏خواسته‏اند کتک بزنند. این نشان‏ دهنده‏ی آن است که باید شک کرد که یعنی چه؟

کسی که شک نمی‏کند، همین‏طور خنگ -لغت خنگ برای این ‏گونه آدم‏ها ساخته شده است- جلو می‏رود. خرفت هم باقی می‏ماند. مزخرف هم می‏گوید. وقتی هم در فرانسه دکتر هیدرولیک می‏شود، همان داستان سه‏وجب در سه‏وجب در سه‏وجب آب کُر پیش می‏آید که من از بس این مثال را زده‏ام، خودم هم خفه شده‏ام دیگر. اما نمونه‏ی کامل این مزخرف گفتن است. شک نمی‏کنند. به ضرس قاطع می‏خواهند حرف خود را بزنند. چون به این حرف عادت کرده‏اند. در حالی که این‏کار غلط است. مثلاً شما وقتی این‏ها را می‏خواندید، باید از خودتان می‏پرسیدید که گلستان که این مزخرفات را گفته است، واقعاً همین‏ها را گفته؟ مقصودش همین بوده؟!

الهه خوشنامتحریریه: داود خدابخش

//www.facebook.com/#!/pages/abrahym-glstan/68357629737


Share/Save/Bookmark

Recently by SouriCommentsDate
Ahamdi brings 140 persons to NY
26
Sep 24, 2012
Where is gone the Babak Pirouzian's blog?
-
Sep 12, 2012
منهم به ایران برگشتم
23
May 09, 2012
more from Souri
 
Hoshang Targol

Rahmanpour: at least we tried to make a difference,

by Hoshang Targol on

what have monarchists done in the past 31 years?

You keep mentioning how " all these groups" that brough Khomeini to power :

how about SAVAK working with Hojatieh, did that help Khomeini?

how about all those mosques and Mahdeih and Hossaaineh built in early 70's, while all nationalist and lefties were being slaughtered and exiled, did that help bring Khomeini to power?

and last but not least how about Hezbe Rastakhiz, did that help democracy in Iran or..?

And what is the dif between Hezbe Rastakhiz and Hezbe'Ollah, not a whole lot. Islamic Republic of Hell is a direct byproduct, and a result of despotisim and dictatorship in monarchists Iran

 

Dear Ahaid, aziz man, obviously you still have strong emotional attachment to this topic, which is a plus, but I don't think I wrote anything that is not supported by historical facts. Don't feel like going throught the laundry list of all the aids and assistance from Tudeh party, under the leadership of Kianory, to IR. He even admitted to his own mistakes. Can you admit to his mistakes?

 


G. Rahmanian

Treason!

by G. Rahmanian on

Treason is a harsh metaphor, but how else can one describe activities of the political organizations which helped bring Khomeini and his lackeys to power? Seeing the prevalent enmity among various organizations, it was not hard to imagine what the outcome of their great revolution would be!


Anahid Hojjati

Hoshang, mean paragraph and not fair and correct

by Anahid Hojjati on

Hoshang wrote:"What happened to Kianory, Firoz, Tabary,...was a real shame. No one
should be subject to torture. At the same time these same individuals
were the ones who viciously  attacked anyone that opposed mullahs as US
agents.

Karma is something to think about!"

By the way, I believe you are not a believer in Karma.

 


Hoshang Targol

Yes Rosie jan, that's the idea "let people judge for themselves"

by Hoshang Targol on

though some would say that history has long ago passed her judgment on Tudeh leadership bodies.

To begin with we have Khosro Rozbeh last defense in Shah's military tribunal , the text was published as a book titled " Blind Obedience" [ ETA'AT KORKORANEH], he correctly criticizes Tudeh's leadership for not thinking for themselves, and taking orders from Moscow.

 

Rozbeh's insight and criticism  unfortunately became Tudeh party's modus operandi for all of its active history. From its inception Tudeh was created as an anti-Fascist POPULAR FRONT organization, not a proper workers' party.

As such regardless of the best intentions of some of its leadership like Eskandari, it remained an instrument of Soviet interferrence in Iran, in 40's, 50's, 60's, 70', and 80's. With all due respect for all the honest hard working ordinary, hard working members of Tudeh, one must say: good roddiance.

 

What happened to Kianory, Firoz, Tabary,...was a real shame. No one should be subject to torture. At the same time these same individuals were the ones who viciously  attacked anyone that opposed mullahs as US agents.

Karma is something to think about!


Roozbeh_Gilani

سوری خانم، خیلی‌ سپاسگسارم از این مقاله

Roozbeh_Gilani


I dont believe that Tudeh party leadership were traitors. I believe they were by and large committed socialists and suffered as the result of their own mistakes. I do believe that individual membership of Tudeh party were by and large disciplined, committed communists (Roozbeh, siamak, etc) who were let down by somehow incompetent leadership. I disagree with the article where Mr Kianoori and his alliance with islamist regime were somehow compared with Lenin and his safe passage through Germany in a loked train carriage. This is an apple and pair comparison. Lenin, apart from being a brilliant and cunning startegist, was ready to take the calculated risks that he took. Otherwise He was uncompromising in his stance both against Tsarist regime and provisional government. Tudeh leadership on the other hand stood bye and watched Marxistcommunist and secularist activists arrested and jailed and executed. By the time it was Mr Kianoori's term. there was no one left to defend him. Surely the alarm bells must have started ringing at the central committee when Taghi Shahram was executed, regardless of his affiliations. Now the fact that Soviet Union and Brezhnev wanted Tudeh party to act in a certain way is surely not an excuse for failure of such grand scale. Just compare Fidel/Che Combo with Kianoori/tabari Combo and you see a clue why the revolutions in Cuba and Iran went such different ways.

I hope you understand that I  in no way mean any disrespect or  trivialising what mr Kianoori, and Mrs Firooz, the elderly couple went through in islamic torture chambers. Or what Mr Tabari must have felt in last years of his life having to denounce his beliefs as the result of the barbaric torture he suffered at the hands of the islamist regime. But leadership of the party of working classes is a very hazardous task. There were/are many thousands of communists who prefered the red death at the hands of Shah or Sheikh, to denouncing their ideals, the causes of socialism, Iran and Iranian nation. maybe these heroes should have taken the leadership of the Tudeh party. That is all I am saying.    

"Personal business must yield to collective interest."


Majid

.............

by Majid on

 

Been around long enuf!


Souri

Majiiiiiiiiiiid....LOOOOL

by Souri on

Khoda begam chekaret koneh!

Mordam az khandeh..........

I wonder where you get those satirical ideas?

That one was sooooo funny, I laughed my head off


Majid

Don't panic, it's easy

by Majid on

Now change your user name to "was souri" and post a picture of your nimrokh as your new avatar, no one would recognize you, I promise.

If people still do, come back again, this time with "was souri, is roozi am raasti", it works, I know!


Souri

آخ مجید، دیدی آخر آبروم رفت؟

Souri


اینهمه سال زحمت کشیدم و پنهانکاری کردم که هیچکی نفهمه که من همون رُزی هستم، آخر کار این آناهید اومد و دست منو رو کرد.


حالا چیکار کنم ؟ خیلی‌ بد شد نه؟


Majid

آی ناقلای آب زیر کاه!

Majid


 

 

یواش یواش خودتو لو دادی! من از اوّل هم میدونستم که کی هستی!


Souri

I've already read that article

by Souri on

But I am asking you, what those adjectives are and for who?

Repeating someone else's words has no value unless you have something to say about that. Otherwise you can just post the link and let the people judge by themselves

Souri aka Rosie


Hoshang Targol

Souri Khanom, aka Rosie! Not only its about him: Golestan

by Hoshang Targol on

Those words are from a writer ( one of the very few living ones, still living in Iran) that knows exactly what he's talking about. And if you don't believe me, read the article in that link, cheers

Souri

شبه روشنفکر نفت خوار و کاخ نشين لندن تبار

Souri


All those beautiful adjectives were about Golestan?


Hoshang Targol

"درباره ی

Hoshang Targol


"درباره ی ارتباط فروغ و شبه روشن فکر نفت خوار و کاخ نشين
لندن تباری که عامل محرز مرگ شاخص ترين شاعر زن تاريخ ما به شمار می رود ،
نگفته بسيار دارم، که اگر زمانی بساط دستگاه عريض و طويل مميزی جمع شد،
رسماً منتشر خواهم کرد".

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

entire text:

فروغ فرخ زاد، چريک عليه چريک

//www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=2010021823...


Souri

dear Roozbeh Gilani, this is mostly for you

by Souri on

این حزب یک حرکت اجتماعی بزرگی بوده که اجتماع ما را هم ساخته است. اجتماعی که امروز داریم، مطلقاً، بدون هیچ گفت‏وگویی، به مقدار خیلی زیاد، جهتی است که حزب توده به آن داده است. حزب توده هم، نه یعنی ایرج اسکندری، یا اسکندر سرابی از سوی دیگر، و یا ابراهیم‏زاده و… بلکه مجموعه‏ی آن حرکت، بیدار شدن و امیدی که بوده و این حزب را ساخته است. آن‏قدر محکم ساخته که حرف‏هایی که شاه می‏زد، آخرسر، کم‏کم حتی لغت‏ها و جمله‏بندی‏ها حزب توده‏ای بود

----------

حزب توده، یک کارد پاک شسته رفته‏ی صیقل‏خورده‏ی تیزی نبود که مرتب صیقلش داده باشند و ساییده باشندش.

مگرهمین الان همه‏ی آن‏هایی که در داخل همین دستگاهی که دارد در ایران حکومت می‏کند، حکومت می‏کنند، شرعیات و فقه اسلامی را خوب خوانده‏اند؟ مگر همه‏ی آدم‏هایی که در اواخر حکومت پهلوی وزیر شده بودند و یا پست‏های بالا را گرفته بودند، فهم داشتند؟ امروز در داخل مملکت ما که فرهنگ آن، فرهنگ گیرکرده و کهنه‏ای است، حرف‏های نویی زده می‏شود و هرچه در این خلاء گفته شود، برای آن‏هایی که در داخل این خلاء بزرگ می‏شوند، تازگی دارد.

-------------

همه می‏گویند که او(کیانوری) خیانت کرد. درحالی‏که خیلی ساده است. همین حرف را می‏شود به لنین هم زد که چرا با
آلمان‏ها ساختی و قبول کردی که با ترن قفل شده، تو را از زوریخ به روسیه بیاورند که کمک کنی که انقلاب فوریه‏ی حزب سوسیال دمکرات روسیه را تبدیل کنی به انقلاب اکتبر

لنین این کار را کرد. کسی چه می‏داند؛ شاید کیانوری هم به همین ترتیب داشت ازانقلاب طرفداری می‌کرد. حرکتی بود که بایدانجام می‌گرفت و مسئله‏ی اصلی این بود. البته به یک حساب، چه بهتر که نشد.
ولی وقتی داشت این کار را انجام می‏داد، تنها راه بود. یک بنای بسیارگنده‏ای به اسم شوروی آن‏جا بود که برژنف و کثافت‏کاری‏هایی که پیش از اوانجام شده بود، خرابش کرده بود و داشت از هم می‏پاشید. ولی می‏خواستند این‏کار را بکنند و این کار ناچار، بایستی به کمک حزبی که با افکارشان همراه باشد، انجام بگیرد؛ و این حزب هم حزب توده بود

-------------------. .

همه‏ ی این اتفاق‏ها می‏افتد. این‏ها بده ‏بستان‏های سیاسی‏ای است که در خفا انجام می‏گیرد به‏خاطر این‏که در یک ‏جا بقاپد و تمام کند برود. حالا این‏ها نتوانستند تمام کنند. اشخاصی که از بستگی کیانوری اطلاع داشتند، خبرش را به دستگاه دادند. دستگاه هم آن‏ها را گرفت و کلک‏شان را کند. ولی این دلیل خیانت آن‏ها نمی‏تواند باشد. دلیل راه خودشان را رفتن بود. آن‏ها راه خودشان را می‏رفتند. حداکثرش این است که با استتار جلو می‏رفتند. اما استتار خیلی عجیب و غریبی هم نبود. در حد خودش داشت این‏ کار را می‏کرد. درداخل مذهب اسلام هم همین‏طور است. اگر آدم بخواهد مثال بزند، مرتب می‏تواند مثال‏هایی را تکرار کند.

یک واحد را از داخل یک زنجیردرنیاورید، نگاهش کنید و بگویید که این کج شده است. نه؛ تمام زنجیر را نگاه
کنید، ببینید چرا کج شده است. با این‏ که این واحد کج شده، اما شاید درست است که کج شود تا بقیه‏ی زنجیر درست بشود.

در تجربه ‏هایی که می‏خواهید ازآن بگویید، یک نفر را منفرد نکنید و بگویید چرا او این ‏جوری است. وقتی کسی
دنیا می‏آید تا وقتی بمیرد، ۵۰، ۶۰، ۷۰ یا ۸۰، ۹۰ و ۱۰۰ سال عمر می‏کند.

در این فاصله انواع و اقسام تحولات پیش می‏آید. باید دید در کدام از این تحولات، عملاً و عمیقاً ضد اندیشه‏های خود و ضد اندیشه‏هایی که شما فکرمی‏کنید درست هستند، بوده است.


Hoshang Targol

Wonder what Golestan was smoking?

by Hoshang Targol on

Comparing Kianori to Lenin? This must be a first.

Calling Kambakhsh ( an official of KGB, from the first moment inside Tudeh circa 1941) a " nice" guy!

And the masterpiece: because Golestan was IGNORANT of Kayvan's contributions, poetry, essays, editorship, and the force he was behind pushing  modern Persian poetry,  it figures Kayvan must have been a nobody.

 

Mardom, Hezbe Tudeh's publication, was the first major publication that printed one of Nima's poems.

Before that Ahmad Shamlo,and  Farhang Far'rahe ( greatly influenced by Kayvan) were publishing Nima's works in their "guerrilla' newspapers.

 

Last but not least, the major reason for Tudeh's  "blossom" in the dictatorial, under-developed Iranian society of early 40's was mainly due to the severe limitations of the latter ( Iran) rather than real "possibilities" of the  former.


Souri

I am fascinated too!

by Souri on

Dear Anahid,

Ebrahim Golestan is really the man!

He is one of my idols. Honestly I beleive the world (not only Iran) need more people like him. I also believe (some may not agree) that he is the one who made Frough the great poet that she has became.

I have copied and pasted this interview here, mostly because I loved those parts which are exactly what I think and what I have to say about the Toudeh Party. I will post them in another comment, for not messing up with the Farsi font.

Thank you so much for your attention.


Anahid Hojjati

Dear Souri, thanks, what a great blog

by Anahid Hojjati on

Souri jan, I think Kianouri was a good person. Granted, I am biased but that is what I believe. Your blog and its excerpts are valuable because it discusses how just because they killed someone, that does not mean that the person was very knowledgeable or high level in Tudeh. I like the story about 53 people also. I remember reading the book from Bozarg Alavai. Account of the 53 people is a very fascinating account in Iran's history. Thanks for sharing, Souri jan.