در قصهی "تب عصیان" شکست اعتصاب، در واقع شکست باورها و یقینهای دو زندانی، ناصر، مهندس و رمضان، کارگر هم هست.
تردیدها آنچنان از زبان دو زندانی ماهرانه بیان میشوند، که خواننده را از رویا به کابوس واقعیت میکشاند. آیا نویسندهی کتاب خود این شکست باورها را تجربه کرده است؟
گلستان، روایت یک قصه را الزاما دلیلی برای تجربه شخصی نویسندهی آن قصه نمیداند. اما من کنجکاو هستم که بدانم آیا او هم مثل بسیاری ازاعضای حزب توده درباورهایش تردید کرده است؟
دویچه وله: آیا شکستن باورها و یقینها در قصههای شما به پیشینهی گرایش فکریتان به حزب توده مثل بسیاری از روشنفکران دیگر باز نمیگردد؟
من همیشه به حزب توده گرایش داشتم.
هنوز هم دارید؟
کدام حزب توده؟
به عقایدشان گرایش داشتید یا خود حزب؟
واضح است که آن حزب برای من، جسمگیری مطالب و چیزهایی بوده که من به آنها اعتقاد داشتهام. اعتقادم هم درست بوده، اما آن جسمگیری غلط بوده است که آن هم زیر نفوذهای فوقالعاده درهمبرهم کج شده است. والا من برای حزب توده هیچ نوع حرف بدی هم ندارم. اصلاً ندارم. این حزب یک حرکت اجتماعی بزرگی بوده که اجتماع ما را هم ساخته است. اجتماعی که امروز داریم، مطلقاً، بدون هیچ گفتوگویی، به مقدار خیلی زیاد، جهتی است که حزب توده به آن داده است. حزب توده هم، نه یعنی ایرج اسکندری، یا اسکندر سرابی از سوی دیگر، و یا ابراهیمزاده و… بلکه مجموعهی آن حرکت، بیدار شدن و امیدی که بوده و این حزب را ساخته است. آنقدر محکم ساخته که حرفهایی که شاه میزد، آخر سر، کمکم حتی لغتها و جملهبندیها حزب تودهای بود.
دو اتفاق مهم، قبل از مصدق، در مملکت ما افتاده است؛ یکی شاه شدن خود رضاشاه است که فوقالعاده است. اصلاً مملکت درست شده. یعنی این عقبماندگی مملکت به شکل عجیبی با سرعت، رانده شده به این سمت که درست شود. رضاشاه هم نه اینکه از پشت کوه آمده، اینشعارها را داشته و خواسته این حرفها را بزند. بلکه آدمی بوده که میخواسته خانهاش خوب باشد، آرشیتکت و دکوراتور خوبی را هم انتخاب کرده است. افرادی مانند داور، علیاصغر حکمت بودهاند و یا در وهلهی اول آن، فروغی بوده که کارهایی کردهاند. آدمهای کوچکترشان… مثلاً از پشت سر علیاکبر داور، ابتهاج بیرون آمده است. همهی اینها کمک کردهاند به درست شدن و عوض شدن مملکت. اتفاق مهم دیگر هم دورهی حزب توده است.
پس چرا حزب توده با رضاشاه مخالفت میکرد؟
بهخاطر اینکه فرم روزگار خودش بوده، میخواسته انتقام بگیرد، میخواسته از گذشته بد بگوید. همیشه همینطور است. مگر همین الان، دستگاه کنونی به حزب توده بد نمیگوید؟ سلطنتطلبها هم به حزب توده بد میگویند. از این سهلانگاریها و جهالتهایی که روی کار میآید و حکومت میکند، نتیجه نگیرید که قبلیاش خراب بوده است. البته اشکالی در زندگی قبلی بوده که دستگاه بعدی روی کار آمده است. اگر سوم شهریور پیش نیامده بود، رضاشاه بیرون نمیرفت. حکومت رضاشاه محکم بود، خراب نمیشد. سوم شهریور آمد، رضاشاه را بیرون کردند.
ولی ماجرای حزب توده، یعنی مخالفت این حزب با رضاشاه، پیش از سوم شهریور نبود؟
اصلاً حزب توده نبود که…
محاکمهی ۵۳ نفر در همان زمان اتفاق افتاد.
آن ماجرای دیگری است. اما اتفاقاً چه خوب که به این مسئله اشاره کردید. وقتی ۵۳ نفر حبس هستند و قرار است محاکمه شوند، مختاری، رییس شهربانی وقت، پیش رضاشاه میرود و حکم اعدام آنها را به رضاشاه نشان میدهد. رضاشا میپرسد: اعدام؟! اینها چهکار کردهاند؟ مختاری میگوید که اینها از طرفداران روسیه هستند. رضاشاه میپرسد: جاسوس بودهاند؟ مختاری میگوید: خیر قربان! کدام جاسوس، اینها فقط همان حرفها را میزنند. رضاشاه میگوید: خُب اینها عقیدهشان بوده، حبسشان کنید. چرا میخواهید آنها را بکشید. فقط اگر جاسوس بودهاند، بکشیدشان. رضاشاه مخالف جاسوسی بوده و فکر میکرده که این ۵۳ نفر جاسوس بودهاند و وقتی میفهمد که جاسوس نبودهاند، میگوید: حبسشان کنید، چرا بکشیدشان؟! این ماجرا را من از زبان خود ایرج اسکندری شنیدهام.
همهی اشخاص هم راجع به کارهای رضاشاه همین نظر را داشتند. قوتی لازم بوده است و رضاشاه این قوت را داشته و این قوت را در راه اجرای نقشههای اصلاحطلبانهی فروغی، داور، حکمت و… بهکار برده است.
دانشگاه را حکمت ساخته است که کار فوقالعادهای بوده. نه فقط بنای دانشگاه را، که تمام امور آن را ساخت. حال اگر استادی به داخل این دانشگاه میآید که با وجود اینکه او را به فرنگ فرستادهاند و درس هم خوانده است، میگوید: «کُر در دین اسلام به این جهت درست است که سهوجب در سهوجب در سهوجب آب آنقدر سنگین است که میکرب را زیر خود له میکند»، مسئلهی دیگری است. من به او گفتم: آقا! مگر میکرب به اندازهی شما شعور دارد که زیر آب برود؟ میرود روی آب و روی آب که له نمیشود.
دانشگاه را ساختهاند، آدم هم فرستادهاند که برود خارج درس بخواند. رفته درس خوانده و برگشته، استادش هم کردهاند، آنوقت چنین حرفی میزند. خُب چهکار میشود کرد؟!
پس احتمالاً شما با آقای شاهرخ مسکوب موافقید. او هم میگفت که آرمانهای حزب توده آنقدر زیبا بودند که گرایش ما به این حزب، به دلیل آن آرمانها بود. یعنی ما فکر میکردیم که برادری و برابری باید باشد…
همینطور هم هست. اولاً که مسکوب عمیقاً تودهای نبود. یعنی مسکوب رفیق خیلی خوب من بود و خیلی هم خوب او را میشناسم. خیلی هم دوستش میداشتم. ولیکن بعضی از عقایدش آنچنان… نیست. من این گفتهی او را نخواندهام، اما وقتی چنین چیزی گفته، جزو فکر اوست.
در کتابی که شاهرخ مسکوب در مورد مرتضی کیوان نوشته، آمده است.
البته مرتضی کیوان در حزب توده کسی نبوده است. فقط او را دستگیر کردند. بعد هم جزو دستهی اولی بود که آنها را کشتند. یکی از آنها عطارد بود که من از کلاس سوم ابتدایی با او همکلاس بودم. عطارد هم آدم فوقالعادهای بود و محکم و مؤمن به حزب. ولیکن هرکسی را که گرفتند و یا کشتند، لزوماً دارای اندیشههای عمیق و منسجم تودهای نبوده است. صدر هیأت دبیران حزب توده، فردی بهنام نورالدین الموتی بود که بسیار انسان خوب و سادهای بود. ولی نه سر پیاز بود و نه ته پیاز. بهطوریکه در کابینهی دکتر امینی هم وزیر دادگستری شد. هیچ اشکالی هم نداشت که این اتفاق بیفتد.
یا مثلاً کامبخش، فوقالعاده بود. برادر زنش، دکتر کیانوری که آن زمان دبیراول نبود هم همینطور. مثلاً آرداشس آوانسیان واقعاً آدم خوبی بود، ولی دیگر پوک شده بود، کهنه شده بود، حرفهایش منگ بود. درسی هم خوانده بود که از آن چیزی نفهمیده بود. همینطور میگفت؛ با عقیدهی راسخ؛ ولی نمیدانست چرا باید این عقیدهی راسخ را داشته باشد. انسان بسیار خوبی بود، خیلی هم به او بهخاطرارمنی بودنش فحش دادند. حزب توده، یک کارد پاک شسته رفتهی صیقلخوردهی تیزی نبود که مرتب صیقلش داده باشند و ساییده باشندش.
مگر همین الان همهی آنهایی که در داخل همین دستگاهی که دارد در ایران حکومت میکند، حکومت میکنند، شرعیات و فقه اسلامی را خوب خواندهاند؟ مگر همهی آدمهایی که در اواخر حکومت پهلوی وزیر شده بودند و یا پستهای بالا را گرفته بودند، فهم داشتند؟ امروز در داخل مملکت ما که فرهنگ آن، فرهنگ گیرکرده و کهنهای است، حرفهای نویی زده میشود و هرچه در این خلاء گفته شود، برای آنهایی که در داخل این خلاء بزرگ میشوند، تازگی دارد.
عین همین داستان در مورد هنر و نوشتن که شما با آن شروع کردید هم وجود دارد. مثلاً یکی میآید میگوید که این فرد خوب مینویسد و وقتی میپرسی که یعنی چه که خوب مینویسد؟ و چگونه خوب مینویسد؟، نمیتواند پاسخ بدهد. هرکسی هم که به این میدان میآید، فکر میکند که حرف اول و آخر را میداند. ولی اگر قدمی به عقب بردارید و توجه کنید که اینها چه میگویند، چگونه میگویند و چه چیزی را میگویند و برای چه میگویند، آنوقت میبینید بنایی که برای خودتان ساختهاید، شکاف میخورد.
شما کیوان را در سطح آرداشس آوانسیان میدانید؟
آرداشس آوانسیان انسان بسیار خوبی بود. خوب بودن چیز دیگری است. ولی داشتن افکار مترقی واقعاً پیشرو مسئلهی دیگری است.
افکار مترقی و پیشرو را در داخل حزب توده، چه کسی داشت؟ مثلاً از آقای عطارد نام بردید.
در مورد عطارد هم از پاکی او گفتم.
کیوان به آن پاکی نبود؟
من کیوان را از نزدیک نمیشناختم. ولی میگویم که او آنقدر شناختهشده نبود. آدمهایی بودند که به همهی تحولات مملکت علاقه داشتند و بعد یا به داخل حزب آورده میشدند یا میآمدند. حزب آنها را میشناخت و میدانست که هرکدام در چه زمینهای تخصص دارند. مثلاً کامبخش متخصص اینکار بود. نمیدانم کامبخش کیوان را میشناخت یا خیر، اما من خودم اصلاً نمیدانم آقای کیوان پیش از آنکه به داخل حزب توده برود، کی بود. اینها اگر هم بودند، آن پشت بودند و شاید کارهای خیلی مهمی هم انجام میدادند. شاید کیوان در حوزههای افسری کارهای بوده است. این را نمیدانم، ولیکن در داخل حرکت حزب توده، زمانی که اینها را گرفتند، هم در میان افسران، هم شخصیها، هم حبس شده، هم آزاد و هم فرار کرده، افرادی بودهاند که آدم میداند کارهای مهمی کردهاند. ولی الان هم که الان است، من نمیدانم مرحوم مرتضی کیوان چقدر کارهای مهمی انجام داده است. هیچوقت هم ازاو چیزی ندیدهام که نشان بدهد برجستگی خاصی داشته است.
در درون ۵۳ نفر یا در حاشیهی ۵۳ نفر افرادی بودند که بعداً به داخل حزب آمده بودند. یکی از آنها علی متقی بود که بسیار هم به او بد میگفتند. ولی تا وقتی او را میشناختم، انسان فوقالعادهای بود. یا امانالله قریشی که او را خوب میشناختم. هردوی این افراد در دانشگاه افسری بودند و جزو دستهی جهانسوز بودند که تبلیغات ملی میکرد و کتاب "نبرد من" هیتلر را ترجمه کرده بود و به اینخاطر گرفتار شده بودند. این دو در زندان، از طرفداران جهانسوز بودند و کتاب "نبرد من" را خواندند، به داخل حزب توده آمدند. متقی اداره کنندهی حزب در شیراز شد و قریشی را هم ابتدا به گیلان فرستادند.
همهجور آدم داخل حزب توده میآمد. حوادث و راه پیدا کردن این آدمها، سبب میشد که این طرف و آن طرف بروند، بمانند، اوقاتشان تلخ شود و…
مثلاً من از خود شاهرخ مسکوب شنیدم که پکر شده بود و میگفت: اینها که اینطور میگویند، چرا فلانکار را انجام میدهند. اینها یک جنبهی اصلی قضیه را فراموش میکنند که برای پیشرفت، صدجور حقهبازی لازم است. صدجور اشتباه اتفاق میافتد و لزوماً همهی اینها تقلب و خیانت نیست. نمونهی برجستهی همهی این حرفها، دکتر کیانوری است.
تا جایی که من کیانوری را میشناختم (تا سال ۱۳۲۷) انسانی بود که فوقالعاده به افکار و اندیشههای حزب بستگی داشت و مترقی هم بود. از آن خنگهایی که فقط بگویند: زنده باد رفیق استالین و… نبود. خیلی دقیق هم میدانست، خیلی خوب خوانده بود و خوب میخواند. در ضمن، خوب هم موسیقی میدانست. در موسیقی هم فقط اوچیچورنیا را چون روسی است، خوب نمیدانست. ولی همه میگویند که او خیانت کرد. در حالیکه خیلی ساده است. همین حرف را میشود به لنین هم زد که چرا با آلمانها ساختی و قبول کردی که با ترن قفل شده، تو را از زوریخ به روسیه بیاورند که کمک کنی که انقلاب فوریهی حزب سوسیال دمکرات روسیه را تبدیل کنی به انقلاب اکتبر.
لنین این کار را کرد. کسی چه میداند؛ شاید کیانوری هم به همین ترتیب داشت ازانقلاب طرفداری میکرد. حرکتی بود که باید انجام میگرفت و مسئلهی اصلی این بود. البته به یک حساب، چه بهتر که نشد. ولی وقتی داشت این کار را انجام میداد، تنها راه بود. یک بنای بسیار گندهای به اسم شوروی آنجا بود که برژنف و کثافتکاریهایی که پیش از او انجام شده بود، خرابش کرده بود و داشت از هم میپاشید. ولی میخواستند اینکار را بکنند و این کار ناچار، بایستی به کمک حزبی که با افکارشان همراه باشد، انجام بگیرد؛ و این حزب هم حزب توده بود. این حزب هم باید با خمینی میساخت، همچنان هم که هیتلر با فون پاپن ساخت.
همهی این اتفاقها میافتد. اینها بده بستانهای سیاسیای است که در خفا انجام میگیرد بهخاطر اینکه در یک جا بقاپد و تمام کند برود. حالا اینها نتوانستند تمام کنند. اشخاصی که از بستگی کیانوری اطلاع داشتند، خبرش را به دستگاه دادند. دستگاه هم آنها را گرفت و کلکشان را کند. ولی این دلیل خیانت آنها نمیتواند باشد. دلیل راه خودشان را رفتن بود. آنها راه خودشان را میرفتند. حداکثرش این است که با استتار جلو میرفتند. اما استتار خیلی عجیب و غریبی هم نبود. در حد خودش داشت این کار را میکرد. در داخل مذهب اسلام هم همینطور است. اگر آدم بخواهد مثال بزند، مرتب میتواند مثالهایی را تکرار کند.
یک واحد را از داخل یک زنجیر درنیاورید، نگاهش کنید و بگویید که این کج شده است. نه؛ تمام زنجیر را نگاه کنید، ببینید چرا کج شده است. با این که این واحد کج شده، اما شاید درست است که کج شود تا بقیهی زنجیر درست بشود. در تجربههایی که میخواهید از آن بگویید، یک نفر را منفرد نکنید و بگویید چرا او این جوری است. وقتی کسی دنیا میآید تا وقتی بمیرد، ۵۰، ۶۰، ۷۰ یا ۸۰، ۹۰ و ۱۰۰ سال عمر میکند. در این فاصله انواع و اقسام تحولات پیش میآید. باید دید در کدام از این تحولات، عملاً و عمیقاً ضد اندیشههای خود و ضد اندیشههایی که شما فکر میکنید درست هستند، بوده است.
در تکهای دیگر از "میان دیروز و فردا"، شما با نهایت مهارت، تردیدها و دلهرههای آدمها را توصیف میکنید. تردید و دلهره هم در خود شما وجود دارد؟
آدمی که تردید نداشته باشد، آدم نیست. حتی اگر آدم در حدی، در مسئلهی بهخصوصی بهجایی برسد که تردید نداشته باشد و بگوید: دو دوتا چهارتا است، چون هرجوری بخواهد آن را حساب کند، میبیند که دو دوتا چهارتا است. اگر کسی بیاید و بگوید که دو دوتا پنج تا است، این که صاف بگوید غلط میکنی و مزخرف میگویی هم درست نیست. باید تردید کند و فکر کند که شاید درست بگوید. بعد حساب کند و بگوید: نه دو دوتا پنجتا نیست، دو دوتا چهارتا است.
در جایی هم گفتهام که اصلاً شرط اول فهم، شک کردن است. هیچ گفتوگو ندارد. وقتی شما بهدنیا میآیید، بسته به اینکه در یک خانوادهی زرتشتی، مسلمان و یا وهابی به دنیا بیایید، همهچیز باهم فرق میکند. مثلاً اسم دختر دختر من صنم است. در وین هم زندگی میکند و شعبهی حقوقی شرکت گاز اتریش دست اوست. دکتر اقتصاد و دکتر حقوق هم هست. زمانی که مدرسه میرفت، دخترهای عرب میخواستند او را بزنند. چون اسمش صنم است. آنها از بچگی شنیدهاند که صنم یعنی بت و او را به نام بتپرستی میخواستهاند کتک بزنند. این نشان دهندهی آن است که باید شک کرد که یعنی چه؟
کسی که شک نمیکند، همینطور خنگ -لغت خنگ برای این گونه آدمها ساخته شده است- جلو میرود. خرفت هم باقی میماند. مزخرف هم میگوید. وقتی هم در فرانسه دکتر هیدرولیک میشود، همان داستان سهوجب در سهوجب در سهوجب آب کُر پیش میآید که من از بس این مثال را زدهام، خودم هم خفه شدهام دیگر. اما نمونهی کامل این مزخرف گفتن است. شک نمیکنند. به ضرس قاطع میخواهند حرف خود را بزنند. چون به این حرف عادت کردهاند. در حالی که اینکار غلط است. مثلاً شما وقتی اینها را میخواندید، باید از خودتان میپرسیدید که گلستان که این مزخرفات را گفته است، واقعاً همینها را گفته؟ مقصودش همین بوده؟!
الهه خوشنامتحریریه: داود خدابخش
//www.facebook.com/#!/pages/abrahym-glstan/68357629737
Recently by Souri | Comments | Date |
---|---|---|
Ahamdi brings 140 persons to NY | 26 | Sep 24, 2012 |
Where is gone the Babak Pirouzian's blog? | - | Sep 12, 2012 |
منهم به ایران برگشتم | 23 | May 09, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
I'm off with chert o pert
by Souri on Mon Nov 29, 2010 06:21 AM PSTSorry but from the kind of blogs you post here, I've deducted that I better not waste my time with your questions.
KamRan, regarding your second point...
by Anahid Hojjati on Mon Nov 29, 2010 05:26 AM PSTThere were several reasons why leftist young people ended up in western countries rather than in Cuba and Soviet Union. At the time that many leftist youth left Iran (early 1980s), you could not even travel legally to Communist countries from Iran. A leftist youth would have to be an idiot to try to travel legally from Iran to Soviet Union or Cuba. Even if they were that idiot, IRI would not let them do that. Another reason is that many of leftist youth belonged to families who were against Communist countries. Yet another reason was that people went for their university studies to places that they already had friends and relatives which happened to be mostly western countries.
With all due respect, this second point of you shows that you really do not know about certain conditions in Iran in lates 1970s, early 1980s. However, before that some leftist youth did end up in Soviet Union. If I am not mistaken, There was a university called "Patrice Lumumba" in ex Soviet Union in which some Iranian leftist youth studied in 1960 and 70s, or maybe even later (I don't know about later). I seem to remember reading about this in a book that was memories of an Iranian leftist youth who had studied in this univerity in Shah's time (1960s, 70s), here is a link:
//en.wikipedia.org/wiki/Peoples%27_Friendship...
Dear Kamran with all due respect
by Hoshang Targol on Mon Nov 29, 2010 04:25 AM PSTyour friends definition is stupid and off. Such obtuse, infantile, pop "psychoanalysis" is beneath comment, and its off because 'communism', 'socialism' or whatever 'ism-chizm' you want to call it IS NOT THE POINT.
What is substantial about all these social movements and struggles is how to bring about social justice to people most in need of it. If you pay attention to the most recent left formations they even don't call themselves communist any more but simple anti-capitalist [ such as The New Anti-Capitalist Partuy in France].
On the same vein in the past few years we have had many anti-capitalist organizations, net-works and groupings in Iran below is one of them, and they have many, many useful educationals that would explain things much better than your humble servant, hope you like them, cheers
Kargar T.V.
//www.kargartv.com/index.php
دو نکته
KamRan FarzanSun Nov 28, 2010 11:19 PM PST
دو نکته هست که همواره فکر من را مشغول داشته و در زندگی خصوصی هم بارها انها را تجربه کرده و درستی انها به من ثابت شده است
1ـ از دوستی پرسیدم کمونیسم را در چند خط برایم تعریف کند و او چنین گفت:ـ
" کمونیست فرد حسودیست که چون شما 200 دلار دارید نصف انرا طلب میکند و چون خودش یک بیلیون دلار داشت حتی یک پاپاسی به کسی نمیدهد!!!ـ
و درستی این تفسیر برای من ثابت شده است
ـ 2 - چه حکمتی هست که اخوندها بچه های خودشان را برای تحصیل بجای نجف می فرستند به امریکا و کشور های غربی و کمونیست ها هم خودشان و بچه هایشان بجای کوبا و کره شمالی (و در گذشته شوروی) میروند به ناف پاریس و سانفرانسیسکو و از انجا شعار های کمونیستی میدهند. مگر نه اینکه هر دو گروه در مورد ایده ال هایشان به خودشان دروغ گفته اند. من به رای العین دیده ام وقتی کمونیستی کارفرما میشود بعلت خصلت بخل درونی عرصه را بیشتر بر کارگرها تنگ میکند.
پاسخ شما میتواند ذهن من و بسیاری دیگر را بسوی بینشی دیگر (اگر صحیح باشد) هدایت کند
در باب خیانتها و اراجیف حزب توده و " هوا دارانش "
Hoshang TargolFri Nov 26, 2010 09:41 AM PST
Souri jan, thanks for sharing another great poem from Sayeh
by Anahid Hojjati on Thu Nov 25, 2010 09:59 AM PSTIndeed Sayeh is one of the best Iranian poets. Dear Souri, thanks for sharing his poems.
شعر بسیار زیبای سایه که هنوز بعد از ۳۰ سال صدق میکنه
SouriThu Nov 25, 2010 09:28 AM PST
بنشینیم و بیندیشیم
این همه با هم بیگانه
این همه دوری و بیزاری
به کجا ایا خواهیم رسید آخر ؟
و چه خواهد آمد بر سر ما با این دلهای پراکنده؟
جنگلی بودیم
شاخه در شاخه همه آغوش
ریشه در ریشه همه پیوند
وینک انبوه درختانی تنهاییم
مهربانی به دل بسته ما مرغی ست
کز قفس در نگشادیمش
و. به عذری که فضایی نیست
وندرین باغ خزان خورده
جز سموم ستم آورده هوایی نیست
ره پرواز ندادیمش
هستی ما که چو اینه
تنگ بر سینه فشردیمش از وحشت سنگ انداز
نه صفا و نه تماشا به چه کار آمد؟
دشمنی دل ها را با کین خوگر کرد
دست ها با دشنه همدستان گشتند
و زمین از بدخواهی به ستوه آمد
ای دریغا که دگر دشمن رفت از یاد
وینک از سینه دوست
خون فرو می ریزد
دوست کاندر بر وی گریه انباشته را نتوانی سر داد
چه توان گفتمش؟
بیگانه ست
و سرایی که به چشم انداز پنجره اش
نیست درختی که بر او مرغی
به فغان تو دهد پاسخ, زندان است
من به عهدی که بدی مقبول
و توانایی دانایی ست
با تو از خوبی می گویم
از تو دانایی می جویم
خوب من ! دانایی را بنشان بر تخت
و توانایی را حلقه به گوشش کن
من به عهدی که وفاداری
داستانی ملال آور
و ابلهی نیست دگر افسوس
داشتن جنگ برادرها را باور
آشتی را
به امیدی که خرد فرمان خواهد راند
می کنم تلقین
وندر این فتنه بی تدبیر
با چه دلشوره و بیمی نگرانم من
این همه با هم بیگانه
این همه دوری و بیزاری
به کجا ایا خواهیم رسید آخر ؟
و چه خواهد آمد بر سر ما با این دلهای پراکنده ؟
بنششینیم و بیندیشیم
هوشنگ
ابتهاج
آخرین قسمت..........
SouriThu Nov 25, 2010 10:06 AM PST
بقیه داستان رو که همون اتفاقات بعد از انقلاب بود، تقریبا همه میدونید.
حزب توده همیشه از انقلاب و دستاوردهای اون دفاع کرد. تمام هدف حزب این
بود که گروههای مترقی چپ با جناحهای مترقی راست (در جبهه ملی و در خود
جمهوری اسلامی) متحد بشن و ایران رو به سوی اون آزادی و ترقی که همه مردم
میخواستند سوق بدند. اما متأسفانه، همونطور که قبلا گفتم موفق نشد.
گروههای مختلف، از هر نقطه ایران سر اعتراض بلند کردند. اقلیتهای ملی
(کرد، ترکمن، بلوچ) و گروههای سیاسی بزرگ مثل مجاهدین خلق و سازمان اقلیت و
همچنین گروههای کوچک تر مثل کومله و غیر ٔاو ذالک، سر به شورش و قیام
مسلحانه بر داشتند. در این کشمکش، حزب همیشه روی سخنش با احزاب سیاسی دگر
اندیش بود. همیشه و همه جا و هر روز، همه رو دعوت به اتحاد میکرد. شعار حزب
این بود: سلاح ما کتاب است! و به قول کیانوری: فقط یک ملت آگاه هست که یک
حرکت انقلابی صحیح رو میبره. اما کسی گوشش بدهکار این پیر سیاسی آبدیده
نبود. در تمام مدتی که مجاهدین در جبهه عراق مقابل هموطن ایرانی خودش
میایستاد و شلیک میکرد، در تمام مدتی که در کردستان، سرهای سربازان
بیگناه وطن بریده میشد، و در تمام مدتی که اینجا و اونجا بمبها گذاشته
میشد، اون هم در اوج مبارزه یک ملت برای حفظ تمامیت ارضی خودش، در یک جنگ نا برابر، در تمام این مدّت حزب با گذاشتن جلسات علنی عمومی، با پخش نشریات
گوناگون و بخصوص از طریق صدا و سیمای ایران (درود بر ابتهاج) تمام سعی
خودش رو میکرد که سطح آگاهی ملت رو بالا ببره. که توده مردم بفهمن اقلا
این امپریالیسم که میگن چیه؟ و چرا باید باهاش مقابله کرد؟ بهترین
برنامههای آموزنده و فیلمهای مستند فقط در اون زمان از تلویزیون پخش
میشد. فیلمهای مثل میشل ستروگف، سرخ پوستان آمریکا، خلق ترکمن...غیره و
غیره...........در اون زمان علی رغم همه تهمتها و کار شکنیها و مشکلات
متعددی که حزب با سازمانهای چپ و راست داشت، موفق شد سازمان عظیم جوانان و
همینطور تشکیلات دموکراتیک زنان رو در سر تا سر ایران بر قرار کنه، که همه
اینها هدفشون و فعالیتشون فقط در زمینه رساندن آگاهی به قشر هأیی از
جامعه ی بود که هنوز نمیدانست در کجای دنیا قرار داره، و نمیدانست که دارای
حقوقی کاملا قانونی است که باید طلب کنه و برای احیأ ی اون کوشش کنه.
حالا باز هم از شما میپرسم، کدوم گروه "خیانت کار واقعی بود"؟ اونی که
زیر باران تهمت و کار شکنی و ناسزا برای حفظ اتحاد یک ملت و پیشبرد ترقی و
استقلال یک کشور از طریق آگاه کردن اون ملت، زحمت میکشید؟ و یا اونی که هم
وطن خودش رو سر میبرید و به گلوله میبست، تا از این طریق رژیم رو که خودش
با جنگ عراق دست به گریبان بود، از پا بیندازه؟
حزب هرگز تهمت خیانتکاری به هیچ کدوم از این گروهها نزد، ولی همیشه
گفت که با این کار ها، اونها به هدف اصلی خودشونه که پشت میکنند.....و
حقیقت هم همین بود.
چرا که امروز بعد از ۳۱ سال کشمکش و نزاعهای خونین، میبینیم که نه تنها
به اون آزادی و امنیت و آگاهی نرسیدیم، بلکه فاصلهها بین احزاب و گروهها
آنقدر زیاد شده که هیچ کس نتونست یک جنبش سبز به اون عظمت رو که پارسال
اتفاق افتاد، سازمان دهی بکنه. هیچ کس حرف هیچکس رو نمیخونه. همه از هم
بیگانه، همه خود محور، همه هر روز در حال اعلامیه دادن و قطعنامه صادر کردن،
هر روز در حال انشعاب از هم، هیچ حرکتی چه سرخ و چه سبز هرگز موفق نشد
اکثریت قبل توجهی رو برای یک هدف مشخص، متشکل بکنه. امروز تازه سازمانهای سیاسی (اون هم در خارج از کشور که هیچ کسی بلا نسبت نمیتونه هیچ گوهی بخوره) به این نتیجه رسیدند که برای رسیدن به هدف، باید اتحاد داشت!
امروز تازه گروه ها، اون هم خیلی به کندی، دارند میفهمند که حزب توده
در ۳۱ سال پیش، چی میگفت! اتحاد برای آزادی! این راز موفقیت ایران است.
و الا تا صد سال دیگه هم، اگر اتّحادی بین ارگان های مختلف سیاسی و ملیتها بوجود نیاد، اوضاع کشور همین خواهد بود که هست.
در اون زمان حزب به انقلاب و به ضدّ امپریالیستی بودن اون معتقد بود. من
هم همینطور. در اون زمان، حزب معتقد بود که در همان دستگاه جمهوری اسلامی
آنروز، جناحهای مترقی زیاد بودن که باید اونها رو پشتیبانی کرد و با
اونها متحد شد و از این طریق باعث افزایش قدرت اون جناح شد. اگر تمام
سازماهای مترقی، قبول میکردن که زیر یک پرچم بایستند و با هم برای بالا
بردن سطح فرهنگ و اقتصاد جامعه تلاش کنند، شاید امروز این جامعه به اون
مقصد والایی که همه میخواستند، خیلی نزدیک تر از این بود.
حال حتما میفرمایید که اگر جمهوری اسلامی انقدر خوب بود، پس چرا خود توده یها را که طرف دارشون هم بودند، قلع و قمع کردند ؟
علتش دو چیز بود:
اولی (و مهمتر از همه چیز) این بود که دوران، دوران افول کومونیسم بین
المللی بود. کمونیسم در سطح بین المللی شکست خورد. و اینرا توده یها از
قبل میدونستند. اینطور که من بعدها شنیدم، از دو سال قبل از دستگیری،
کمیته مرکزی جلسه محرمانه ی تشکیل داد و احتمال تمام این وقایع رو اعلام
کرد و در پی اون، از همه اعضا کمیته خواست که اگر خیال به عزیمت دارند،
زود تر خودشان را نجات دهند. آنطور که شنیدم، اون روز، کیانوری و مریم
فیروز اعلام کردند که تصمیم گرفته اند که در ایران بمانند و با عواقب آن،
هر چه که باشد به قول ماها (دیل) میکنند. در پی آنها، تمام اعضا کمیته
مرکزی حزب به اتفاق تصمیم آنها رو تأئید کردند و گفتند که اینبار، مثل
اوندفه (زمان شاه) نیست. ما میمانیم، زندان هم میرویم و اگر بنا باشد که
بمیریم، بگذار که به خاطر عقیده مان و در وطن خودمان بمیریم. ناگفته نماند
که اکثر آنها در سنّهای بالاتری بودند. این شد که از همون زمان، خیلی از
اعضا، خونوادههاشون رو به خارج فرستادند تا در امان باشند...هر چند که در
خیلی از موارد، همسرهای اونها راضی به عزیمت نشدند و فقط بچهها رو
فرستادند....
به هر حال ,توده یها فکر میکردند، که در نهایت دستگیر
میشوند، محاکمه میشوند، حزب را غیر قانونی و تعطیل اعلام میکنند، و
بدترین اتفاقی که ممکن بود برای اعضا بیفته اینه که اعدام بشند. چیز مهمی
نبود، مرگ در راه آرمان ها، آرزوی هر مبارزه......ولی غافل از اینکه
برنامه چیز دیگه ی بود! هیچ کس انتظار نداشت، که رهبران حزب توده با وجود
کهولت سنّ و با اینکه همیشه فعالیتشون قانونی بوده و در چهار چوب موازین
قانون اساسی و هرگز به انقلاب خیانت نکردن، در زندانهای همون جمهوری
اسلامی که ازش دفاع میکردن، شکنجه بشند! اونهم به نحوی که دیگه هرگز
نتونستند بلند بشند. اینبار دیگه صحبت بالا تر از تهمت و أفترا بود.
اینبار قرار بود که ریشه حزب بطور کلی و برای همیشه از زمین ایران قطع بشه.
قرار بود که آبروی اونها بره، تا قهرمان نمیرند! هدف فقط غیر قانونی کردن
حزب و یا اعدام رهبران اون نبود، هدف این بود که اسم حزب برای همیشه خدشه
دار بشه و از تاریخ مبارزه ایران حذف بشه....تا که امروز افرادی پیدا بشند
که در عین این که خودشون رو مبارز خلقی معرفی میکنند بگن:
حزب توده، با بیش از ۵۰ سال سابقه مبارزه، با دستیابی به موفقیتهای
بزرگ در زمینه آگاهی جامعه، و دریایی از خون فدا کارترین فرزندان وطن پشت
سرش، فقط یک جوک بوده!
و دومین دلیل هم همونطور که خودت گفتی، به علت عدم اعتماد و اتحاد بین
سازمان ها، که هنوز هم دود خود محوریهاشون داره فقط به چشم خودشون و ملت
ایران داره میره، در زمانی که رهبران حزب دستگیر و محاکمه میشدند، هیچ
نیروی مترقی و مبارز (متشکلی) در داخل ایران دیگه نمونده بود که از اونها
حمایت کنه و برای آزادی اونها مبارزه بکنه. فکر میکنم تمام حرفی که در این
مورد داشتم اینجا زده باشم. باز هم اگر سوالی بود، تا جایی که بدونم و
بتونم، خوشحال میشم که جواب گو باشم.
اینجا یک لینک بسیار ساده و اجمالی ولی نسبتا بیطرف، در مورد حزب هست که اگر خواستید، میتونید به اون مراجعه بکنید:
//fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D8%B2%D8%A8_%D8%AA%D9%88%D8%AF%D9%87_%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86
Souri jan,, thanks for sharing this fantastic poem of Ebtehaj
by Anahid Hojjati on Wed Nov 24, 2010 05:06 PM PSTSouri jan, this is such a great poem about "Morteza Keyvan" (written by Ebtehaj) and reading it is nostalgic. My memories are hazy but I remember that during years after 1979, this was a poem that was often recited. Thank you.
نگاه کن سال
Hoshang TargolWed Nov 24, 2010 04:21 PM PST
سال بد
سال باد
سال اشک
سال شک.
سال روزهای دراز و استقامت های کم
سالی که غرور گدایی کرد.
سال پست
سال درد
سال عزا ... __________________________________________________________________ از عموهایت سخن میگویم، از مرتضا سخن میگویم
برای مرتضی کیوان
SouriWed Nov 24, 2010 02:51 PM PST
ما از نژاد آتش بودیم
همزاد آفتاب بلند اما
با سرنوشت تیره خاکستر
عمری میان کوره بیداد سوختیم
او چون شراره رفت
من با شکیب خاکستر ماندم
کیوان ستاره شد
تا برفراز این شب غمناک
امید روشنی را
با ما نگاه دارد
کیوان ستاره شد
تا شب گرفتگان
راه سپید را بشناسند
کیوان ستاره شد
که بگوید
آتش
آنگاه آتش است
کز اندرون خویش بسوزد
وین شام تیره را بفروزد
من در تمام این شب یلدا
دست امید خسته خود را
دردستهای روشن او می گذاشتم
من در تمام این شب یلدا
ایمان آفتابی خود را
از پرتو ستاره او گرم داشتم
کیوان ستاره بود
با نور زندگانی می کرد
با نور درگذشت
او در میان مردمک چشم ما نشست
تا این ودیعه را
روزی به صبحدم بسپاریم
هوشنگ
ابتهاج
dear Ladan Farhangi
by Souri on Wed Nov 24, 2010 01:35 PM PSTThank you so much for this beautiful and so meaningful poem of Kasraee. You made my day dear.
This is an incredibly useless exchange
by Hoshang Targol on Wed Nov 24, 2010 08:23 AM PSTObviuosly the page I posted here, is not the official site of Tudeh. Do you think they would for one second admit to any of their mistakes. Pretty much like yourself.
Is there any mistakes that you think that Tudeh party has made? If yes, which one. IF no, and it never made any mistakes tell me why is it split into so many different parts?
I find your tone very offensive to say the least " Where did you get the idea (and the room) of pleasantry and joking here?" Since the day I was born I have ALWAYS find room and ideas for pleasantry and jokeing. Especially when it involves the ultimate jokers in Iranian political history: namely Hezbe Tudeh.
And Golestan should be ashamed of himself for talking all that nonsense about Morteza Kayvan.
Not the official site of the Toudeh Party!
by Souri on Wed Nov 24, 2010 08:09 AM PSTHooshang,
Give it up please!
If people are interested, they know where to find the official site and the true documents of the Tudeh party. This one is not from Toudeh, and you know it well!
Now my technical problem is removed but I have no more time to continue.
PS_ What you mean, you wanted to joke with me about my user name?
IS this a satire blog? Where did you get the idea (and the room) of pleasantry and joking here?
جهت اطلاع دوستان علاقه مند
Hoshang TargolWed Nov 24, 2010 07:59 AM PST
ما شقایق ها را دوست داریم
Ladan FarhangiWed Nov 24, 2010 07:50 AM PST
ما شقایق کوهستان های وطنمان را
داریم
و هر که را
که تاب این آتش رویان را
در سینه دارد
ما شقایق ها را دوست داریم
و روییدن و بالیدنشان را
و به شباهنگامی چنین
پاسداری شان را
گرد آمده ایم
ما گل ها را دوست داریم
و نه تنها
گلها ی گلخانه را
که گلهای وحشی خوشبو را هم
و آزادی گفتن کلام عطر آگین دوست داشتن را
هر که گلی می پسندد
و هر که گیاهی
و هر که رویش جاودانه جان را
باور دارد
با ما در این برخاستن یگانه است
و ما برخاسته ایم
تا بیگانگی را باطل کنیم
با ترانه مهر
و در برابر آن که چیدن گلها را داس درو به دست دارد
با کینه مادران
جدایی را همچنان
سنگ بر سنگ می نهند
و اینک دیواری است
بگذار بر این دیوار
مرغ من بنشیند
و دست تو
او را کریمانه دانه بخشد
و دیوار
پله ای باشد
برآمدن ما را
چه در بالا
یک آسمان
به چشمان ما نگاه می کند
و در پایین
گهواره و گور ماست
که بر آن
همواره شقایقی سوزان می روید
سیاوش کسرایی
Dear Mehrban, Thanks for your comment about Kasraii
by Anahid Hojjati on Wed Nov 24, 2010 07:47 AM PSTDear Mehrban, your comment about Siavash Kasraii is such a loving and at the same time a logical comment. Thanks.
سوری بانو محترم
Hoshang TargolWed Nov 24, 2010 07:42 AM PST
چنانکه از استفاده ای من از نام "روزی" ناراحت شده اید، متاسف و عذر میطلبم. قصد من نه تحریف، بل همراهی مقداری مزاح بود و بس.
مطمئن نیستم از کجا و چه گونه جنبش انقلابی کردستان برای شما "چریکی" از
آب در آماده ، اما حقیقت تاریخی در طی ۳۱ سال اخیر و دو "اعتصاب عمومی" که
کل کردستان را در بر گرفت ، اتفاقا درست بر عکس گفته شما را تاکید کرد:
جنبش انقلابی کردستان نه یک جنبش روشنفکران چریک ، بلکه جنبشی کاملا مردمی -
توده ای ( توده ای ، اینجا نه به معنای "حزب توده" بلکه توده های مردم
کردستان ) با پایه های بسیار تنومند کارگری میباشد. کردستان سنگر محکم انقلاب
ایران است . در این مورد هیچ شکی نداشته باشید .
رابطه " اطاعت کورکورانه " روزبه در این است که : رهبری حزب همواره و
همیشه در مورد اوامر مسکو دقیقا رفتاری نداشت جز : اطاعت کورکورانه.
طی چند سال گذشته اتفاقا چندین نقد و جمعبندی از درون حزب توده منتشر شده ،
که انتشار دوباره این اسناد (سر فرصت) در اینجا، یک "بهانه ای" دیگر
است برای شروع وب لاگ من! روز خوش
وطن! سیاوش کسرایی
SouriWed Nov 24, 2010 07:13 AM PST
وطن! وطن! نظر فکن به من، که من
به هر کجا، غریبوار که زیر آسمان دیگری، غنودهام
همیشه با تو بودهام، همیشه با تو بودهام
اگر که حال پرسیام، تو نیک میشناسیام
من از درون غصهها و قصهها برآمدم
چه غمگنانه سالها که بالها زدم به روی بحر بیکنارهات
که در خروش آمدی به جنب و جوش آمدی
به اوج رفت موجهای تو
که یاد باد اوجهای تو
کنون اگر ز خنجری میان کتف خستهام
اگر که ایستادهام و یا ز پا فتادهام
برای تو، به راه تو شکستهام
سپاه عشق در پی است. شرار و شور کار ساز با وی است.
دریچههای قلب باز کن، سرود شب شکاف آن ز چار سوی این جهان
کنون به گوش میرسد من این سرود ناشنیده را، به خون خود سرودهام
وطن! وطن! تو سبز جاودان بمان که من
پرندهای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو
به دوردست مه گرفته پر گشودهام
Mehrban aziz
by Souri on Wed Nov 24, 2010 07:10 AM PSTYour comment touched my heart!
You are truly a Merbaan irani. Thank you!
How can a man who has composed the poems
by Mehrban on Wed Nov 24, 2010 06:56 AM PSTof Vatan and Arash Kamangiir be a traitor. That is impossible.
هوشنگ
SouriWed Nov 24, 2010 06:49 AM PST
در جواب کامنت شما باید عرض کنم:
۱) همونطور که در اولین سطر این مقوله ذکر کردم، هدف این نوشته فقط
توضیح اینه که چطور و چرا یک حزب مردمی و کومونیست واقعی در ایران، نا
عادلانه متهم به "خیانت کاری" میشه. تمام بحث ما اینجا در مورد مردمی بودن و
صداقت حزب توده است و بس. وگرنه، باز هم همونطور که قبلا توضیح دادم، هدف
اینجا توضیح و یا توجیه مواضع و عملکردهای سیاسی حزب نیست. شما اینجا تنها
هدفی که داری فروش تئوری سیاسی گروه چریکی خودتون هست. از مغلمه و مغلطه
به هیچ عنوان روگردان نیستی، تا بلکه بتونی صحبت از حقانیت حزب کارگر
ایران بکنی و درستی عمل اونها رو ثابت کنی. در این راه از خراب کردن هیچ
گروه و سازمان و حزب و یا هیچ شخصی ابا نداری. این همون روش مکیاولیست
مائویست هاست که من به شدت با اون مخالفم. شما حتی اینجا همش منو رُزی صدا
میزنی، در حالی که خوب میدونی که اسم من سوری است و هرگز رُزی نبودم. و از
این کار هدف بسیار مشخصی داری، و خودت هم خیلی خوب میدونی. هدف اینجا
اینه که به ظاهر شوخی و به باطن جدی، به طور ضمنی منو متهم به
"بی-صداقتی" بکنی. وقتی که این موضوع در ذهن خونندگان به خوبی جا افتاد
که سوری، آدم بی صداقت دورو یست، بسیار ساده هست که در مورد همه گفتههای
من هم شک کنند و فکر کنند که همه این حرفها هم مثل "اسم" من ساختگی است.
بنا بر این دوست عزیز، من هیچ بحثی با شخصی مثل شما که از طریق دماگوجی و
موزیگری، سعی میکنه که حقانیت و اعتبار طرف مقابلش رو زیر علامت سوال
ببره، ندارم.
۲) در مورد خسرو روزبه و کتاب اطاعت کور کورانه فرمودید. گو اینکه این
موضوع هیچ ربطی به سوژه صحبت امروز ما نداره، ولی باز هم توضیح میدم که
روزبه، با خط مشی اصلی حزب، که مغایر با خشونت و ترور بود، مخالفت کرد.
او حمله چریکی رو ترجیح میداد و تصور میکرد که اگر گروه کوچک تودهای در
ارتش، سلاح به دست بگیره، تمام افسران سلطنتی رو تار و مار میکنه و میتونه
کومونیسم رو از طریق یک انقلاب سرخ (شاید مثل لنین) به ایران بیاره. کمیته
مرکزی با این فرضیه مخالف بود. چون در اون مقطع زمانی این کار فقط اسمش
کودتا میشد، و کمیته مرکزی حزب با هر گونه عمل تروریستی مخالف بود. کمیته
مرکزی و هیئت مدیره حزب روی این مساله بسیار تاکید داشت که جنبش باید
خودجوش باشد، و زمان زمان مبارزه چریکی و مسلحانه نیست. چیزی که گروههای
افراطی چپ (مثل مال شما) هنوز که هنوزه نفهمیدند. روزبه از دستور حزب
سرپیچی کرد، به دنبال اعتقادات خودش رفت. شکست خورد، ولی قهرمان ماند. این
نظر روزبه بود، اعتقاد او بود و به خاطر اعتقادش هم جونش رو از دست داد.
درود به روح پاکش. ولی همه قهرمانهای ما در پای چوبه دار نمردند! این
اعتقادات چریکی و افراطی چپ، از نظر من همیشه محکوم بوده و هست. دلیلی
نمیشه که چون روزبه مثل یک قهرمان مرد، پس حتما حرفش درستترین بوده و راهش بهترین بوده. اصلا راه بهترین و حرف بهترین وجود نداره. همه اینها
(همونطور که گلستان هم ذکر کرد) مربوط میشه به زمان و مکان و استراتژی و
تاکتیک. روزبه مبارز بود، انسان شریفی بود، مردم دوست و وطن پرست بود، ولی
تک رو بود. بیژن جزنی تک رو بود. خسرو گلسرخی تک رو بود. همه اینها
قهرمانان ملی ما هستند و جونشون رو در راه مبارزه به خاطر مردم از دست
دادند، به اونها افتخار میکنیم ولی به تمام قهرمانهای گمنام خودمون که
در راه دفاع از وطن، در جنگ با عراق جونشون رو از دست دادند هم افتخار
میکنیم. بحث ما اینجا بر سر ایدولوژی است، وگرنه هر ایرانی واقعی میتونه
یک قهرمان باشه، حتی اگر فقط یک کتاب خوب نوشته باشه. صمد بهرنگی هم به نظر من یک قهرمان بود.
۳) درمورد روزبه گیلانی صحبت کردی و اینکه ایشون در صدد پیدا کردن جواب
به این سواله که کدوم حزب و یا سازمان کمونیستی در ایران بهتره، یا سوابق
اونها چی بوده. همونطور که بارها گفتم، من اینجا نماینده حزب توده نیستم، و
از سیاست صحبت نمیکنم. صحبتی ندارم که بکنم، چونکه معلومات من در اون حد
نیست که بخوام تبلیغ سیاسی برای این حزب و اون راه بکنم.تمام سوال هایی که
روزبه جان میتونه در مورد حزب توده و سیاست اون داشته باشه، در نشریات پرسش و پاسخ حزب توده جواب داده شده. ایشون میتونه بدون هیچ زحمتی از طریق
کنکاش در اینترنت، جواب تمام سوالهای خودش رو در مورد سیاست حزب بگیره.
ایشون قبلا یک سوال از من کرده بود که : پس چرا گفتند حزب توده "خیانت"
کرد؟ و من فقط دارم به این سوال روزبه جواب میدم، که چطور شد که این تهمت
خیانت به حزب زده شد، ریشه اون از کجاست و چرا هر کَس و هر گروهی که بعدا
اومد، هر یک بنا به منافع خودش، این چوب تهمت رو دوباره از زمین برداشت و
به سر حزب زد.
فقط یک سوال روزبه هنوز باقی مونده که اون هم در آخر این مقوله (اگر
بتونم تمومش کنم :)) بعد از نتیجهگیری کلی، به اون جواب داده خواهد شد.
متأسفانه در حال حاضر من نمیتونم به راحتی وارد سایت بشم، اشکال تکنیکی
دارم. خیلی به سختی لود میشه و وقت زیادی میبره. با فواد تماس گرفتم، ولی
مثل اینکه کاری نمیشه کرد، تا شاید به زودی مشکل خودش برطرف بشه. آخرین
قسمت این بلاگ که در مورد مشکلات حزب، بعد از انقلاب هست، در کامنت بعدی
بزودی خواهد اومد.
Khar Magas jan , you're responding like an , U know what
by Hoshang Targol on Tue Nov 23, 2010 08:56 PM PSTRosie in here is spilling her guts, and your "wit" is all you could come up with? Thank you for you contribution!
Rozbeh is on track, as usual. Ultimately all our judments about Tudeh party's history depends on how we see it. Do we consider it as a popular-front, anti-war, anti-fascist organization that it truly always was, or as a workers-socialist party that it never was.
As the former it was wildely successful, as the latter it left a lot to be desired, and if you don't trust me just read about Yosef Eftekhari and his co-workers.
Rosie jan, I get a feeling you really didn't pay attention to what Khosro Rozbeh called and reffered to as: " blind obedience" [ ETA'AT KORKORANEH], please read it again, if you will. Khosro Rozbeh was also one of the first members that criticized leaderships escape to Russia: and he was not a maoist.
You also forget to mention Abas Shah'riary ( marde hezar'chehreh,the man of a thoudsands faces ) and Rahman Hatefi.
Also after the 1979 revolution there were seroius discussions about taking up arms against IR, within komiteh markazi, with some members in support of it, you probably don't know anything about it , or you just forgot.
I really appreciate and support you and Ahahid's responses, I just don't feel either of you provide an adequatenly sufficient critique of hezbe's history and practice.
Needless to say the only book we have on this topic, the history of a most infleuencial party in Iranian history, even remotely sugesting the begining of a proper reading of history of hezb's is Abrahamian's " Iran between two Revolutions".
And even that is just really a book about Iran after the '53 coup, and he is still a stalinist.
Rosie aizi va Anahid jan thanks again for your historical reminders, all the best, cheers
Anahid jaan's hejrat!
by marhoum Kharmagas on Tue Nov 23, 2010 08:15 PM PSTSouri jaan, maybe some of Hezb's mistakes were the result of loosing its greatest source of "wisdom", due to Anahid jaan's hejrat to America! ..... and perhaps your hejrat too!?
با تشکر از آناهید عزیز و روزبه
SouriTue Nov 23, 2010 02:48 PM PST
ادامه میدیم..........
همونطور که گفتم، بعد از کودتای ۲۸ مرداد، رهبری حزب توده به خارج از کشور عزیمت کرد. در طی این مدّت تا قبل از انقلاب ۲۲ بهمن، توده ایها به طور پراکنده همچنان فعال بودند. رهبری حزب توده در خارج از کشور، گر چه تاثیر زیادی در داخل کشور نمیتونست داشته باشه، ولی در خارج همچنان به فعالیتها ادامه دادند و پایههای حزب در همین فواصل بود که از نظر تئوری به شدت توسعه پیدا کرد و قوی تر شد.
در تمام این مدّت، حزب توده و رهبری اون دست از مبارزه برنداشتند. اینطور نبود که در خارج از کشور بهترین زندگی مرفه رو داشته باشند و دست روی دست بگذرند تا انقلاب بشه و بعد برگردند تا پست خودشون رو بگیرند! این اشخاص، تمام زندگی خودشون رو در راه آرمان خودشون و مبارزه با امپریالیسم وقف کردند. اکثر اونها هم تحصیلات عالی داشتند، خیلی خوب میتونستند (مثل امروزی ها) به کشورهای اروپای غربی بروند و کار کنند و زندگی مرفه تری داشته باشند تا اینکه با حقوق بخور و نمیر در کشورهای سوسیالیستی زندگی بکنند، اون هم برای ۲۵ سال و اون هم بدون داشتن هیچگونه (پرسپکتیو) از آینده. پس اینها خیانتکار نبودند. افرادی بودند وطن پرست که آرمانهای عالی اینترناسیونالیستی داشتند. به اون چه که در شوروی اتفاق افتاده بود علاقه مند شدند، به یک تئوری که اسمش تئوری سوسیالیسم بود اعتقاد پیدا کردند و فکر میکردند که بهترین نظام همینه، بنا بر این برای کشور خودشون هم همین رو میخواستند. والسلام!
اینطور نبود که اونها اوّل بیان نوکر شوروی باشند، و بعد بیان در ایران آشوب به پا کنند که ایران رو دو دستی تحویل شوروی بدند. این حرفها و تهمت هاییست که "شاهی ها" و ساواک بر علیه حزب راه انداختند تا عوام فریبی کنند و مردم بی اطلاع رو از حزب توده متنفر کنند.
بنا بر این تا اینجا، دو مورد از تهمتهای خیانتکاری رو شرح دادیم. یکی از طرف جبهه ملی و دیگری از طرف شاه و دستگاه سلطنتی.
آخرین بحثی که میمونه، تهمت خیانتکاری هست که از طرف دیگر جنبشها و بخصوص جنبشهای چپ کشور (مائویستهای عزیز که شما صحبتشون رو کردید) به حزب توده وارد شد.
در بحبوهه انقلاب، همه جنبشهای ضدّ سلطنتی با هم متحد شدند. این یک اتحاد ضمنی بود، نه برنامه ریزی شده. هر گروهی از طریق شبکههای خودش در تشکیلات خاصی نفوذ کرد و چون هدف همه یکی بود، انقلاب به ثمر رسید. اینرو هم باید تذکر بدم که گروههای مائویست قبل از انقلاب یا اصلا وجود نداشتند و یا تعدادشون انقدر کم بود که تاثیر خاصی در جریان انقلاب نمیگذاشت (شرمنده!) بزرگترین قدرت نیروهای انقلابی، همون مذهبیون اسلامی بودند، منجممله بازار که کاملا در دستشون بود، مجاهدین خلق بودند، چریکهای فدای بودند و همچنین حزب توده که به طور پراکنده بیشتر از طریق شرکت نفت و دانشگاهها عمل کرد. هیچ کدام از این گروهها با هم ارتباط منسجمی نداشتند، مگر تشکلات دانشجویی که در اواخر سالهای سلطنت در دانشگاهها انجام میشد و به همین دلیل هم دانشگاهها رو بستند.
وقتیکه انقلاب به ثمر رسید، کم کم گروه هایی کوچیک و بزرگ شروع به تشکل کردند. بازار تئوری و بحث و گفتگو همه جا داغ بود.....آزادی بود و هر گروهی هم سنگ خودش رو به سینه میزد. تا وقتیکه زمان رای گیری و انتخابات رسید. اینجا بود که به قول اون ضربالمثل فرانسوی: دوستیها فقط تا زمان تقسیم دوام میارند و برادریها تا زمان ارث و میراث.
گروههای افراطی، مثل مجاهدین خلق و چریکها و مائویست ها، تصمیم گرفتند که مخالفت خودشون رو با رژیم فعلی از طریق خشونت بیان کنند. اینجا بود که حزب توده، دوباره همون موضع همیشگی خودش رو گرفت و اعلام کرد که به نظر حزب تنها راه مبارزه، مبارزه ایدئولوژیکی هست. حزب توده از تمام گروههای چپ (و راست) خواست که مبارزه مسلحانه رو فراموش کنند. عقیده حزب بر این بود که زمان، زمان استراتژیکی بسیار حساسی است و باید تمام نیروهای اصلاح طلب و ضدّ امپریالیسم با هم متحد بشند و از انقلاب در مقابل دشمن (آمریکا و امپریالیسم جهانی) دفاع کنند. اما هیچ کدام از اون گروهها موافقت نکردند. هر کدام میخواست حرف خودش رو بزنه. تنها گروه چریکهای خلق بود که به دو دسته تقسیم شدند. اکثریت که راه مبارزه ایدئولوژیکی در یک زمینه اتحاد ضدّ امپریالیستی پیش گرفت، و اقلیت که متاسفانه همون راهی رو رفت که مجاهدین خلق و مائویستها (کومله و غیره)
اینجا بود که باز، برای بار سوم تهمت سازشکاری و خیانتکاری به حزب توده زده شد، ولی ایندفعه از طرف احزابی که خودشون رو ضد امپریالیست هم میدونستند! همون احزابی بودند که تفنگ دادند به دست جوونهای احساساتی مملکت و گفتند : تا آخرین قطره خونتون مبارزه کنید!
همون گروهها باعث قتل عام میلیونها جوون ایرانی شدند که تنها گناهشون این بود که ساده لوحانه به خاطر آرمانهای والایی که داشتند، به وسیله رهبران گروه هاشون، گمراه شدند. من اینجا از شما میپرسم: پس خیانتکار واقعی کیست؟ چه کسی به این ملت خیانت کرد؟ چه کسی جوونهای ما رو جلوی شلیک گلولههای رژیم فرستاد؟
بعد برای اینکه مردم رو بیشتر تحریک کنند تا از بار گناه خودشون سبک تر بشه، شروع کردند به تهمت زدن به تودهای ها، که اینها اعضا گروههای مخالف رو لو میدند! آخه چطور ممکنه که حزبی که همیشه با خشونت و کشتار مخالفت کرده، حتی به قیمت دستگیر شدن و مرگ شریفترین انسانها، بعد چنین حزبی بیاد ٔو جوونهای مردم رو به کشتن بده؟ کدوم عقل سالمی چنین چیزی رو قبول میکنه؟ وقتی یک حزبی اعلام میکنه که آقا، مبارزه مسلحانه رو محکوم میکنیم، کشتن و اعدام رو محکوم میکنیم، بعد همین حزب میاد میره بچههای بیگناه مردم رو لو میده که اعدام بشند؟ که چی بشه؟ توده ایها اهل عقل و سیاست بودند، روشنفکر بودند. همیشه حرفشان این بود که: از برخوردها و واکنشهای احساسی احتراز کنید! هر گونه عمل احساسی بدون منطق رو بایکوت میکردند و شدیداً با عضوی که عامل چنین حرکتی شده، برخورد میکردند.........
به هر حال اینهم یک مورد دیگری بود که باز هم توده ایها مورد حمله مغرضانه از طرف گروههای دیگه قرار گرفتند.
ادامه دارد.........
Thank you very much Dear Suri.
by Roozbeh_Gilani on Tue Nov 23, 2010 11:57 AM PSTIt is great reading people like you and Hoshang who obviously speak from an informed and educated position. (I am an Engineer, not a historian or political scientist). So I promise (to you, Hoshang and myself!) that I'll only limit myself to reading and undersatnding on this thread. But here my last comment:
You are right in defining Tudeh's policies within the context of historical events. You are right also in Tudeh's more classic approach to Maxism. You know I have a bunch of books (must be of historical value now..) which I inheritd from a late uncle who was before and after the revolution a supporter of certain maiost groups. He spent time at Evin both courtesy of Shah and Khomeini. Something I noted from his books and pamphlets were strong emphasis on "cherick" activities. I think Tudeh was one of the few, if not the only organisation on left which correctly opposed this kind of activity , wasteful of valuable resources and headcount in favour of organising and educating labour movements.
Dont you think that Hoshang has a good point that Tudeh was more of an anti imperialist front than a party of working class (Bolshoviks)? To me, this is just fine and would result perhaps in a fairer judgement for Tudeh.
BTW, the only book my late uncle gave me to read, when he was alive, which affected me more than any book I have ever read, was "chegooneh foolad abdideh shod". I also obtained the English version of that book in a second hand book shop in London about 16 years ago. But the farsi version is much better I think!
"Personal business must yield to collective interest."
Thanks Souri jan, waiting for edameh,
by Anahid Hojjati on Tue Nov 23, 2010 10:39 AM PSTSouri jan, What an excellent comment. You write so well and you write from heart and your thoughts are structured, so it all works. No wonder doctor mohandes wants you as his teacher.
روزبه عزیز
SouriTue Nov 23, 2010 09:40 AM PST
از اینکه این مقاله رو خوندید و به اون توجه کردید سپاسگزارم.
قبلا از هر چیز باید متذکر بشم که من اینجا به عنوان یک تودهای صحبت
نمیکنم، بلکه به عنوان یک فرد آزاد، یک ایرانی که در طی یکی از سختترین
مراحل تاریخی کشورمون شاهد برخی از حوادث بوده، از اعتبار حزب توده به
عنوان یک حزب مردمی دفاع میکنم.
برای من همون سطر اولی که نوشتید، ارزش خیلی زیادی داشت و کافی بود.
تمام حرف من هم همین هست که تودهای خیانتکار نبود. حزب توده مثل هر سازمان
سیاسی دیگری یک سری آرمانهایی داشت که از روز اوّل تا آخرین روز حیاتش به
اونها وفادار موند.
در مورد اشتباهات حزب، من هم موافقم که اشتباهاتی شده، ولی در این مورد
اینکه اونها کدوم اشتباهات بودند، متأسفانه با شما موافق نیستم.
من امروز نمیتونم از مواضع سیاسی اون زمان حزب توده و یا از تاکتیکهای
خاص رهبری در اون زمان، دفاع کنم. در درجه اول به این دلیل که من حتی همون
زمان هم در حزب کارهای نبودم، حتی یک عضو ساده هم نبودم، بلکه فقط هوادار
بودم. اما حتی تا به امروز همیشه در مورد این حزب به عنوان اولین،
پیشروترین و مردمیترین سازمان سیاسی در ایرانِ، اعتقاد داشتم و دارم.
هدف من از چاپ کردن این مقاله اینجا، فقط این بود که بیشتر عقاید من در
مورد حزب، اینجا گفته شده و با کلمات خیلی ساده تر و پخته تر، از زبان
شخصی که خودش یکی از ارکان حزب بوده و در دو تا از سختترین مراحل زندگی
سیاسی حزب توده، شاهد عینی بوده.
این شخص، ابراهیم گلستان، بدون هیچ تعصبی و یا هیچ جبهه گیری خاصی در
مورد گذشته حزب صحبت کرده، که مسلما من هرگز نمیتونستم به این روانی و
سادگی مطالبم رو بیان کنم.
علی رغم هر چه که گروههای دیگه، مغرضانه سعی میکنند که تصویر و خاطره
این حزب رو در افکار عمومی خراب کنند، به عنوان یک انسان و به عنوان یک
ایران، من خودم رو مدیون حزب توده میدونم.
چرا که بذر آگاهی فرهنگی جامعه ایرانی رو با خون خودشون آبیاری
کردند.از زمان ارانی تا آخرین روزهای دردناک کیانوری در زندان و پس از
آن، جوونهای ایرانی از طریق کتابها و مقالات و نوشتههای افرادی مثل به
آذین، کسرایی، طبری، کیانوری، ابتهاج و دیگران با دردهای جامعه خودشون
آشنا شدند. حزبی که چنین اهداف والای داشته، حزبی که قهرمانان مثل ارانی و
روزبه و سیامکها رو به جامعه اهدا کرده، نمیتونه خیانتکار باشه.
خیانت به چی؟ به کی؟
یک حزبی بوده، یک آرمانی داشته و همیشه اون آرمانها رو دنبال کرده.
هرگز از خط خودش پیش و پس نرفته.حرفش از روز اول تا روز آخر همیشه یکی
بوده: مبارزه با امپریالیسم. در هیچ موردی، در طی سالها مبارزه، از این
موضع فاصله نگرفته و هرگز به اهداف خودش خیانت نکرده. نه تنها این، بلکه
هرگز به ملت خودش خیانت نکرده.
بعضیها ایراد میگیرند که حزب توده وابسته به شوروی بوده! مسخره نیست.
حزب توده یک حزب کومونیست بود که در پی پیروزی کومونیسم شوروی بر تزار
روس، احداث شد. قبل از اون، کومونیسمی وجود نداشت. تنها ارگان کمونیست
متشکل و سازمان دهی شده، همون حزب کمونیست شوروی بود که تازه خودش هم داشت
در دریایی از تناقضات و اشتباههای تئوری و پراتیک، دست و پا میزد. این چه
فکر روشنیست که ادعا میکنه که باید حزب توده مستقل عمل میکرد؟ مستقل از
چی؟ آیا یک کودک نوزاد میتونه مستقل از مادرش عمل کنه؟ میگفتند که هدف حزب
توده اینه که ایرانِ یکی از ایالتهای شوروی بشه! من نمیدونم، شاید که
همینطور بوده، شاید هم نه. ولی با توجه به خاصیت اینترناسیونالیستی تئوری
کومونیسم، اگر هم چنین چیزی بوده، باز هم نمیشه به حزب ایراد گرفت. این
دلیل خیانت یک سازمان به کشورش نیست. توده ایها عاشق ایران بودند.
چرا که تمام توده ایها به میراث فرهنگی و تاریخ ایرانی وفادار بودند و همیشه در حفظ اون کوشیدند.
بر چسب خیانتکاری از زمان مصدق به حزب زده شد و تا امروز هم دستاویزی
ایست که گروههای دیگه، اعم از چپ یا راست دارند از اون تغذیه میکنند تا
خودشون رو حفظ کنند و پا بر جا بمونند.
در زمان مصدق، حزب توده با نفوذی که در شرکت نفت داشت، موفق شد گروه
عظیمی رو بر علیه نظام استکباری متشکل کنه. قیام ملی بر علیه شاه به پا
کرد. اما از زمانی که از احتمال وقوع یک کودتا توسط امریکأیها با خبر شد،
به همه دستور داد که در خانههاشون بنشینند و دست به اسلحه نبرند. چرا؟
چونکه حزب نخواست که به خاطر اهداف خودش، حتی یک قطره خون ایرانی به زمین
بریزه. جبهه ملیها مخالفت کردند، اونقدر به خودشون و قدرت و نفوذ خودشون
غّره شده بودند، که مطمئن بودند که حتی بدون کمک توده ایها هم میتونند این
نبرد تن به تن رو ببرند، و رو سیاهی برای توده ایها بگذارند. غافل از
اینکه، دشمن خیلی قویتر از اینها بود، و حزب توده این رو خوب میدونست.
جبهه ملی چه با کمک توده و چه بدون کمک اونها، هرگز نمیتونست با آمریکا و
شاه دست نشانده اش، مبارزه کنه. نبرد رو باخت، خونها ریخته شد، و هزران
نفر از جمله خود توده ایها دستگیر شدند و به زندان افتادند.
بعد مخالفین حزب، اومدند و تهمت زدند که : چرا رهبری حزب توده فرار کرد
به خارج؟ پس بنا بر این حزب توده یک حزب خیانتکار است!! چه باید میکرد؟
چه خیانتی؟ حزب به ملت ایران وفادار بود و وفادار موند. چرا که نخواست
خون مردم بیگناه، ریخته بشه. رهبری موفق شد که به خارج "فرار" کنه. هرچند
که خیلی از اونها هم همون موقع موفق نشدند و برخی از اونها (مثل مریم
فیروز و بقیه) سالها به طور مخفی در ایرانِ ماندند و فعالیت داشتند.
نمیدونم میدونید این یعنی چه؟ هفت سال زندگی مخفی در ایرانِ تحت سلطه
شاه و ساواکش......یعنی یک زندگی بر باد رفته، توام با ترس و
وحشت.........
بله، رهبری به خارج رفت، نه برای نجات جانش، بلکه برای حفظ تدوم اهداف و
عملکردهای حزب. در اون زمان، هیچ کس نمیدونست که چه آیندهای منتظر ملت
ایرانه؟ هیچ کس نمیتونست پیشبینی کنه که شاه اینبار برای چه مدت دوباره به
سلطنت در ایران میتونه ادامه بده؟ همه فکر میکردند که این فقط یک تاکتیک
نظامی هست و بعد از مدت کوتاهی دوباره، ملت بر علیه شاه متشکل میشوند و
مصدق (یا دیگری) میتونه قدرت رو بدست بگیره....و در هر حال شورش مردم به
این زودی و برای مدت به این طولانی، نخواهد خوابید. ولی متاسفانه اینها
بیش از ۲۵ سال طول کشید. و خدا رو شکر که وقتی که انقلاب شد، حزب توده
هنوز جان داشت و رهبری تونسته بود سر پا به ایسته و بتونه دوباره مردم رو
متشکل بکنه، چه از تودهایهای قدیمی که هنوز در شرکت نفت بودند، و چه از
جوانانی که در دانشگاهها و غیره بودند.
ادامه دارد...................
HT
by G. Rahmanian on Tue Nov 23, 2010 06:06 AM PSTPlease ask Monarchists for answers. I'm not a Monarchist.
Hoshang,whatever Kianouri said when tortured does not count
by Anahid Hojjati on Tue Nov 23, 2010 06:01 AM PSTHoshang, whatever Kianouri (or others) said while being brutally tortured does not count. I am amazed you don't get this simple issue.