پریشان

پریشان
by Dariush Azadmanesh
18-Apr-2010
 

به هر بازیت گردن نهادم
هر چه سرودی گوش دادم

هزاران خاطرت آید بیادم
تار مویی گشته از تو نمادم

بشب مهر بر مرگ بسته
می به من و من به می پیوسته

که بندد مگر نقشی در سر
ز موی و چشمت ای افسونگر

کشانی مرا در خود پریشان
چو گویند گناه می کنند ایشان

بهر کام خواستی از من رسیدی
شهره ام کردی به داستان و خود رمیدی

چو شمعی مرا در آغوش کشیدی
زدی آتش و همچو می چشیدی

بهر شب تو جام گشته و من شراب
آبم می کنی و می نوشی چو آب

چو آید پگاه و برخیزند عاشقان
نماندست از من جز خاکستری نهان


Share/Save/Bookmark

Recently by Dariush AzadmaneshCommentsDate
برده (6)
1
Aug 25, 2010
برده (5)
-
Aug 20, 2010
برده (4)
-
Aug 16, 2010
more from Dariush Azadmanesh
 
Ali P.

Good job!

by Ali P. on

Keep it up.