به آغوش دراز نی


Share/Save/Bookmark

به آغوش دراز نی
by Sepideh Jodeyri
19-Feb-2012
 

انتشارات "ناکجا" به مدیریت تینوش نظم‌جو، با انتشار کتاب‌هایی از نویسندگان و شاعران ایرانی مهاجر و تبعیدی که امکان انتشار بدون سانسور آثارشان در ایران وجود ندارد، طرحی نو را در مقابله با سانسور کتاب درانداخته است. سپیده جدیری، شاعر، نویسنده و روزنامه‌نگار ایرانی است که هم‌اکنون به عنوان نویسنده‌ی مهمان انجمن جهانی قلم، همراه با خانواده‌اش در ایتالیا به سر می‌برد. او بنیانگذار جایزه‌ی مستقل و خصوصی شعر زنان ایران (خورشید) است و اشعارش تا کنون به زبان‌های انگلیسی، هلندی، سوئدی، کوردی، ترکی و فرانسوی ترجمه شده است. شش شعر برگرفته از کتاب "به آغوش دراز نی" (گزیده‌ی آثار سپیده جدیری – انتشارات ناکجا، پاریس، 2012)



(1)

چاک

شاید فقط زندگی‌ِ من بود

که این گونه گیج

بر چشم‌های قرمزتان نشست

ای روشناییِ تنِ من بگذر!

شاید فقط حواسِ سیاهم بود

مثلِ کسی

که پشتِ در افسوس می‌خورَد.

از بقیع (1) تا خاوران (2) را با خود بِبَرَم بزنم به چاک!

آوازهای کوچکِ جان را
با خود بِبَرَم بزنم به چاک!

اسمِ شیکِ تهران را با خود بِبَرَم بزنم به چاک!

ای روشناییِ تنِ من بگذر!

من پُشتِ هم جیغ می‌کِشم

من پُشتِ هم گوش‌های تو را

می‌گیرم وَ جیغ می‌کِشم...

دنیا گناهِ من است ای لکّه‌های بی‌هدف!

دنیا گناهِ من است ای خنده‌های بی‌شمار!

دنیا گناهِ من است و

من

جیغ.

گناه‌های خندان را
با خود بِبَرَم بزنم به چاک!

دوازده است آنچه را که می‌شماریم دوازده است

آرایشِ ظالمانه‌ی صورتِ من
می‌تواند بخندد به زمین: دوازده است!

و از شکافی که بر تن فِشانم
ببارد هزار شکوفه‌زار.

چاه‌های خفته! بگذرید بگذرید از سَرَم؛ دوازده است!

ای روشناییِ تنِ من بگذر!

ای قندیل‌های بَسته!

ای شکستگی‌های سَرَم!

تکرارتان برای من

تکرارِ طوافِ زمین است

که خورشید به خورشید
بلندتر می‌شود

و «هوا

که هَوی دارد مرا

بخورد!» (3)

ای مصر!

ای زنانه‌ترین روز!

صورتت را که لُخت می‌کُنی

هرگز

هرگز

چشم‌های مرا (4)

سیاه نخواهد کرد!

و نور

در تمامِ "تَرین‌"ها

فرو رفته است...

بِیت، خون و نان (5) را با خود بِبَرَم بزنم به چاک!

رَنگینَکی (6) که پُختیم، رنگین‌تر از خون‌مان بود

و عشق

درست وقتی بالای سَرَم نشست

افتاد و

شکست!

گورِ پدرسوخته‌ی پدرم!

«که هر چه دارم از اوست!»

گورهای نیمه‌جان را
با خود بِبَرَم بزنم به چاک!

و آنچه از همه چیز باقی مانده‌ست

و آنچه از همه چیز باقی مانده‌ست

و آنچه از همه چیز باقی مانده‌ست

و آسمانی که می‌چرخد می‌چرخد تا سیاه بماند

مثلِ روزهایی که از سَرَم نمی‌گذرند

و آب‌هایی که با فشار
با فشار

بی‌آب‌ترین آب‌های جهان‌اند

مثلِ من

که زن نیستم اصلاً

که رنگ نیستم اصلاً

که جان نیستم اصلاً

فقط صورتی

که می‌گذارد

و می‌رود.

شروع: 31 اکتبر 2011

خاتمه: 21 نوامبر 2011

پانوشت:

  1. بقیع نام گورستان معروفی‌‌ست در مدینه‌ که مزار تعدادی از چهره‌های مذهبی صدر اسلام و از جمله، چهار تن از امامان شیعه در آن واقع شده است.
  2. خاوران نام گورستانی‌ست در تهران که در بخشی از آن که قطعه زمین بایری‌ست، زندانیان سیاسی اعدام شده در ایران و از جمله، بسیاری از قربانیان اعدام سیاسی در تابستان 1367، به طور دسته‌جمعی دفن شده‌اند.
  3. برگرفته از شعری در کتاب "خواب دختر دوزیست&quot از همین قلم، انتشارات معیار، تهران، 1379.
  4. دو سطر نخست، تعمداً یادآور سطر «ای یار! ای یگانه‌ترین یار» فروغ فرخزاد است، به منظور القای حس همبستگی با علیا ماجده المهدی.
  5. برگرفته از نام مقاله‌ای از آدریان ریچ، شاعر فمینیست آمریکایی با عنوان

Blood, Bread and Poetry: The Location of the Poet، The Massachusetts Review، 1983.

  1. رَنگینَک نوعی شیرینی رایج در جنوب ایران و متشکل از خرما، گردو، کَره و آرد است و غالباً نیز در مراسم عزا با آن از مهمان‌ها پذیرایی می‌شود.

(2)

به ایران

تناسب است این که می‌بینی

دنیا دورِ سرت نمی‌چرخد

و ستاره‌ها برای همیشه
گوشه‌های زمین را گرفته‌اند

سِفت

تناسب است این همه آب

که در هاون‌های درد
کوبیده می‌شود

سِفت

و پُر می‌کند کوچه‌هایت را

با صورت‌های بی‌نَفَس

تناسب است این که روز نباشد
و شب هم

تمام شود بی‌درنگ

مثل آغوشِ بی‌سایه‌ای

در هراسِ فشردنْ ماندن

سِفت.

(3)

برای لیلا اسفندیاری که دنیا را بلندتر می‌دید

عینِ یک انسانِ ماقبلِ تاریخ

خواب‌هایم را جبران کنم

و از وسط

گونه گونه شوم

اگر بشود چشم‌هایم را جبران کنم

بگذارم سرِ کوه

تا دنیا را

بلندتر ببیند

اگر بشود بدوم تا میدان آزادی

باز تاکسی بگیرم تا ساعتی از تاریخ

و خیابانی را

پر از انقلاب ببینم

اگر بشود خنده‌هایم را جبران کنم

دهانم را

و از نگاه‌های بی‌صدای شما

گوشه بگیرم.

(4)

خدا

تکان می‌خورَد

و یک گوشهْ کارون

و یک گوشهْ قَسَم

و یک گوشهْ شعر

جلو می‌رود...

از گَرمْ خسته‌ام:

صدا

به آب می‌زند

و کوسه‌های سرخ

به رَگ

و یک گوشهْ کارون

و یک گوشهْ قسَم

و یک گوشهْ شعر

از چشم‌های من
به آب‌های تو.

(5)

جُفت‌هاي عجيبي كه من داشتم

در دهان‌شان بوسه خميازه مي‌شد

و خواب كه بودند

تَن‌هاي‌شان بو مي‌شد
مي‌پَريد...

انگار تو بالشم را چشم زده بودي

چشمكِ سياه!

(6)

(به احسان عابدی)

آن‌قدر دوستت دارم

که دست‌هایم از پشت
به هم برسند؛

ای کوچک‌ترین فردِ خانواده‌ی ارتباطِ من!

بگذار خنده‌های بیرون
ما را بترساند؛

اینجا

تنها صدایی که می‌آید

نوازش است.

سپیده جدیری


Share/Save/Bookmark

Recently by Sepideh JodeyriCommentsDate
جهانی شدن ادبیات
2
Dec 22, 2008
more from Sepideh Jodeyri
 
divaneh

Dear Azadeh

by divaneh on

Whispering: no need to whisper, I am glad it brought a smile to you. I also hope that we see more of Sepideh's poems in here.


Azadeh Azad

Divanhe.: LOL

by Azadeh Azad on

Whispering: this is the funniest REACTIVE poem I 've ever read :-).

That being said, I actually like most of the above poems by Sepideh.

Cheers,

Azadeh


divaneh

من به تو کشیده می زنم

divaneh


با سپاس از این اشعار زیبا، این هم در پیشواز شعر اول شما.

گوشهایم را ول کن

من دستهای تو را می گیرم و فشار می دهم

تا گوشهایم را ول کنی

گوشهایم درد گرفت

جیغ نزن

جیغ نزن، پردۀ گوشم درید

چرا جیغ میزنی؟

گوشم را ول کن

من به تو کشیده می زنم

من پشت هم به تو کشیده می زنم

حال که ساکت شدی بگو چه میخواهی

انگشتت به بی زبانی سخن می گوید

مرا ببخش

عنکبوت را ندیده بودم