MASTER

Ham fal o ham tamasha

On the Shahnameh millennium concert: A conversation with Master Behzad Ranjabaran

11-Jul-2008 (2 comments)
When my friend Mohamad Tavakoli-Targhi asked me to write a piece about the Shahnameh Millennium Concert, I thought it might be best to interview the composer of “Persian Trilogy,” Behzad Ranjbaran. The name rang a bell. I knew Behzad from ages ago, when I had met him and his brothers in Washington. They had composed a song titled “sar oumad Zemestoun, shekofteh Baharoun”(Winter has passed, here comes the spring). The melody reminded me of old times when we were student activists. Behzad Ranjbaran has come a long way from being a lover of music at a young age to teaching at the Juilliard School of Music. He is also the recipient of the Rudolf Nissim Award for his violin concerto>>>

IRI

Truth behind the propaganda

What's behind Iran’s stance towards Israel?

11-Jul-2008 (199 comments)
Our country and people have sacrificed a lot, and I mean a lot, for IRI’s blind anti Israeli sentiments. Many countries, groups, parties and organizations..oppose Israeli actions, but none of them put a burden on their people as much as we have paid. We have become isolated, hated, we regressed, we paid human and material price, we have been threatened to be attacked, and we have been looked down upon by most of the world (with the exception of some fascist Islamist and lefty loonies), because of this stance. There is a different between opposing something, and “blindly”, opposing something. Some of the most outspoken Israeli critics are Israel’s friends, such as Turkey. So why is IRI acting like as it is? Below is some of the most common rhetoric used by the regime:>>>

LOVE

تانگوی تنهایی

برای " میم . ا لف" و آن روزهای قدیم

11-Jul-2008 (3 comments)
یک روز پاییزی بود. پاییز شیراز بود چی بگم قشنگ بود. به قشنگی بیستا پاییزی که دیدم و حسرت ندیدنش رو نه سال هست که دارم. روز نبود شب بود ولی خزان که شب و روز نمیشناسه . اون سالهای آخر بود, چه سالهای نحسی بود. چه قدر دلم پر از غصه بود. داشتم دل می کندم و دل کندن به همین راحتیها نبود. یک جورایی مثل جون کندن بود. می خواستم بمونم درد به در میگشتم دنبال یک دلیل محکم که بمونم. میدونستم اگه برم دیگه برگشتنی در کار نیست. یادته اون شب چه قدر خندو نیدیمون؟ وای بشر خدا خفه ات نکنه... اون شب بعد از مدتها دلم باز شد. نمیدونم چه طور بگم اما وسط اون همه نکبت و نکبت زده انگار یه همصدا پیدا شده بود. یکی که حرف دل من رو میزد ولی همه میفهمیدند. چه زود گذشت , انگار همون دیروز بود. می گم که دل کندن مثل جون کندن هست.>>>

SWEET

سهم شیرینی ما
11-Jul-2008 (2 comments)
تلفن را که برداشتم بی مقدمه گفت؛ تمامی امروز یاد شیرینی ها بودم. از یک سوپر ایرانی همین نزدیکی ها از هر نوعش که داشت، خریدم. اگر الان کسی وارد دفتر بشود، از دیدن انواع شیرینی و آجیل روی میزم، چار شاخ می ماند! میدانی! هیچ کدامشان آن مزه را ندارند! گفتم زنگی بزنم بپرسم هیچ وقت با آن لذت و دلهره شرینی خورده ای؟ گفتم؛ آره! اما شیرینی هایی از نوعی دیگر! لذت های بزرگ، اغلب با دلهره و تشویش همراه اند. شاید همین باعث شیرینی شان می شود! مهمانخانه ی ما هم مثل هر خانه های پر جمعیت آن سال ها، منطقه ای ممنوعه بود با دری بسته و قفلی قدیمی. مادر نه تنها درِ اتاق، که درِ کمد، یا به لهجه ی اصفهانی ها "دولاب" داخل اتاق را هم قفل می کرد. آن دولاب، قبله ی آرزوهای ما بچه ها بود. جایی که آجیل و انواع شیرینی و گز و سئون در قل و زنجیر، بسته و زندانی بودند. ما بچه ها تنها سالی چند بار به وصال این لعبتکان می رسیدیم. یک روز که مادر به حمام رفته بود،...>>>