تصویر فرزانه تأییدی، هنرپیشه ای که در تلویزیون، سینما و یا روی صحنۀ
تأتر دیده بودم برایم یک تصویر ناشناخته نبود. تصویر دوستی بود که بعد از سال ها دوباره می دیدم. اما در را که به رویم گشود زن ریز نقشی در برابرم ظاهر شد که نمی دانستم چنان چه در آغوشش بگیرم و گونه اش را ببوسم چه بسا که درهم خواهد شکست.
خانه اش در غرب لندن مثل بیشتر خانه های انگلیسی ست. رو به نور نیست. تاریک است. هر چند نور در این شهر نیست. این خورشید خسیس است. خانه ی کوچکش آدم را به یاد قصه ی قدیمی کودکان می اندازد. "یک پیر زنی بود، یک خانه داشت قد غربیل ..." خانه اش رنگی نیست اما بی رنگ هم نیست. رنگ ها، رنگ های طبیعی اند و اشیاء، اشیاء طبیعی.
ماسک های چوبی – صورتک ها، اندام های چوبی، کوچک و درشت. روی دیوارها، سر در اتاق ها، تو راهرو و دستشویی، همه دورادور پر از اشیاء آفریقایی ست. یک میز چوبی آفریقایی هم – چوب خام با ترکیبی طبیعی، بیشتر فضای اتاق را پوشانده است. اما فضای خانه گرم است.
فرزانه در جایش قرار می گیرد. صندلی راحت بزرگ چوبی با پشتی نرمی که به فاصلۀ یک قدم – نه بیشتر، از تلویزیون، در حاشیه روشن است و یک فیلم وسترن آمریکایی – سیاه و سفید، روی صحنه می رود. در سوی دیگر اتاق تابلوهای از فریده لاشایی آویخته شده است. می گوید:
- "ما با هم همکلاسی بودیم – این تابلوها را فریده به من هدیه کرد." زیر تابلوها یک مبل دو نفره است. پوششی با طرح آفریقایی به طور آزاد روی مبل افتاده است. یک گوشۀ پوشش قلمبه است. فرزانه طرف قلمبه را پس می زند. زیر آن یک گربه ی پشمالوی سفید چمباتمه زده است. گربه را بغل می کند – می گوید: "ایرانی است، یکی از دوستان بعد از نمایش "دیوار چهارم" به من هدیه داد. از هرودز
خریدش. دیوار چهارم یکی از موفق ترین کارهای من بود. یک نمایشنامۀ تک نفره به کارگردانی بهروز به نژاد."
فرزانه یک روند قربان صدقه ی گربه می رود. "عزیزم، خانم خوشگل ... ما تصمیم گرفتیم بچه دار نشویم. در ایران یک گربه داشتم که اسمش موشکا بود. این چون مال لندن است اسمش را گذاشتیم لوشکا."
گربه با چشمهای سبز درشتش به من زل می زند. می گویم "چقدر زیباست" فرزانه بیشتر گربه را به خودش می چسباند. صورت هاشان کنار یکدیگر دوتایی شبیه هم اند.
دلش پر از حرف است. واژه ها را روان به زبان می آورد. آدم ها را شفاف تصویر می کند. اسم آدم ها روان به ذهنش می آید. یادها و خاطره ها را شفاف بازگو می کند. ذهن شفاف یک بازیگر نیازی به پرسش کردن نیست. از جان ناآرامش لایه های دردآلود در هم نهفته یک یک گشوده می شوند.
- "فرهنگ ما طوری است که همدیگر را نمی شناسیم. حتا بسیاری خانواده ها همدیگر را نمی شناسند. من هر وقت می خواهم از نامهربانی ها حرف بزنم، اول از خانواده ی خودم حرف می زنم. این قصه ی غمگین از خانواده ام شروع می شود."
سه تا خواهر و دو تا برادرند. فرزانه کوچکترین خواهر است. از بچگی عاشق هنرپیشگی بود. پدرش که یک امیر ارتش بود باور این که دختر یک تیمسار هنرپیشه بشود بهش سخت میآمد.
- "پدرم با هنرپیشگی من مخالف بود و می گفت که می خواهی در مملکتی هنرپیشگی کنی که حتی ظرفیت معاشرت های خانوادگی را ندارد. در فرهنگ ما مردم ظرفیت ندارند ببینند که دختر عمو با پسر عمو معاشرت کند – تو یک زنی و می خواهی قاطی همه چیز بشوی."
فرستادنش باله – مدتی باله کار کرد. ادامه می دهد:
- "خانواده ی ما نسبتاً بسته نبود. پدر من تحصیل کرده ی اروپا بود. فرانسه را خوب صحبت می کرد و به ما آزادی می داد. اما من خوشحال نبودم. نه در خودم، نه با خانواده ام. دنبال چیزی می گشتم که خوشحالم کند. دست و پا می زدم برای پیدا کردن خودم. و آن زمان بود که دست در دست تأتر گذاشتم. شاید آن زمان، کاری که کردم بیشتر از آن که آگاهانه باشد از روی غریزه بود. اما یک موقع هست که غریزه از دلت برمی آید – آگاه هم نیستی فقط دنبال آن چه دلت می گوید می روی. من آن زمان آگاه نبودم ولی بعد آگاهانه بود."
چای خوش رنگی دَم می کند. خودمانی و بی ریا – صمیمانه و آسوده حرف می زند. چند بار تأکید می کند:
- "می خواهم راحت باشی. من دارم قصه ی تنهایی ام را می گویم. من تنها بودم. الان هم هستم. این روحیه همیشه در من بوده است. بعدها فهمیدم که تأتر ناجی ی من بوده است. تأتر اسطوره می گیرد برای این که حرف هایش را بزند، تأتر، بیانی آشکارانه از تجربه های زندگی ست و از طریق این تجربه های زندگی ست، و از طریق این تجربه ها بود، و در آشنایی با فرهنگ غنی زن اروپایی بود که من در لابلای نقش هایم به هویت کم رنگ زن ایرانی پی بردم. من قیمت سنگینی پرداختم برای زن ایرانی."
- "مادر من نمونه ی کاملی از زن ایرانی ست که ازدواج درستی نداشت. مادرم که با عشق ازدواج نکرده بود کاش می توانست با صدای بلند بگوید که پدرم را دوست نداشت. 18 سال از پدرم کوچکتر بود. نه من را دوست داشت و نه هیچ یک از بچه های دیگرش را. به بچه هایش لطمه زد چون مادر دلسوزی نبود. شاید اگر من مادر خوبی داشتم، من هم می توانستم مادر بهتری برای بچه ام باشم. نه نمی خواهم به یادش بیآورم. ما خانواده ی خوشبختی نبودیم و به همین دلیل هم خیلی زود از هم پاشیده شدیم. خیلی آسان پرت و پلا شدیم، پراکنده شدیم. دیدن خانواده ام مرا غمگین می کند. خواهرهای من خوشحالند که می بینند من از صحنه دورم. این جاست که درمی یابم چون نظامی بود و مادرم عاشق پدرم نبود، روابط من با خواهرهایم هرگز صمیمی و نزدیک نشد."
قندی از قندانش برمی دارم که چایم را بنوشم. قندانش آبی آبی است. آبی ژرف. می گوید:
- "از زنوس، دِه پدری بهروز، پارمن، بهروز به نژاد می آید. زنوس سرزمین قفقاز و روس است. روی نقشه جایی است بین دوتا گوش گربه. ده ترک هایی ست که نیمه روس هستند. این قندان را جلوی چشم بهروز درست کردند که می خواست برای من بیآورد. تا حالا سه جایش شکسته است. به یاد ایران همیشه این جا روی میز است. زنوس دهی است که زردآلوهای شکر پاره و سیبش مخصوص دربار چیده می شد و می رفت. بهروز می گوید مادرش یکی از این سیب ها را می چید و می گذاشت روی طاقچه – عطر این سیب تا یک هفته فضای خانه را پُر می کرد."
چون پدرش با کار هنرپیشگی مخالف بود با پرویز کاردان – بازیگر و کارگردان تأتر – ازدواج کرد تا از این راه بتواند وارد کار تأتر بشود.
- " من آقای کاردان را دوست نداشتم. تأتر را دوست داشتم. پدرم گفت حق نداری اسم مرا پشت اسمت بگذاری. تا مدتی فرزانه کاردان بودم. گاهی تنها با شرکت فرزانه می نوشتم."
چهار سال با کاردان زندگی کرد. از او یک پسر دارد. کیوان در آمریکا زندگی می کند – 35 سال دارد و با یک بانوی آمریکایی ازدواج کرده است. فرزانه یک نوه دارد. کیوان در کمپانی والت دیسنی کار نقاشی متحرک می کند. فرزانه می گوید:
- "خوشحالم که پدرش همت کرد و گذاشتش فارسی بخواند. من همیشه از کاردان که یاد می کنم می گویم هم پدر خوبی برای پسرش بود و هم شوهر خوبی برای من. من و کاردان سر همدیگر کلاه نگذاشتیم، ولی در لس آنجلس می دیدم همه سر هم کلاه می گذاشتند. در دهه هشتاد جامعه ایرانی لس آنجلس، در تأثیر تمدن غربی به یک گشادگی سکسی رسید. من خودم را یک زن پیشرفته می دانم – حق انتخاب به خودم می دهم – آزادگی در انتخاب مرد را حق خودم می دانم. اما برخی ناسالم بودن ها در موارد جنسی را در خانواده های ایرانی می دیدم که حیرت آور بود. نوعی دریدگی سکسی در میان طبقه مرفه دیده می شد. همه با هم تو رختخواب می رفتند. این آزادی زیاده از حد برای ایرانی هایی که در ایران محدود بودند و از فرهنگی مردسالاری می آوردند زیاده از حد پیش تازیده بود. آزادی هم می باید راهش را طی کند. نمی شود ناگهان از پله اول پرید به پله ی بیستم."
خشمگین و برافروخته می شود. هیجان زده است. لُپ هایش گُل انداخته. موهای بور بلندش را پشت شانه اش دسته می کند. در مشت می فشرد. رفتارش سخت زنانه است. زنانه و دلربا. در حیرتم که چگونه توانسته خودش را در برابر مردها آن هم در حرفه ای این گونه بی حیا حفظ کند. می گوید:
- "آره خوشگل بودم. می خواستند این زیبایی را در راه دیگری به کار بگیرند. من می دیدم هنرپیشه ی مرد می خواهد که من بروم شب پهلویش بخوابم. اما رفتار من مقابله بود و نه معامله – و همین ها بود که مرا دوست نداشتند."
- "پیش از این وقتی برای هنرپیشگی می رفتم فکر می کردم داشتم کار بدی می کردم. من نرفتم هنرپیشه بشوم که نی ناش ناش باشم. حتی خواهرهایم فکر می کردند من می خواستم هنرپیشه بشوم که نی ناش ناش باشم. پدر هم به مرور مثل همه آدم هایی که شعور دارند این را فهمید. دیگر اعتراضی نکرد که هیچ، خوشحال هم بود و در جاهایی می شنیدم که وقتی حرفی از من می شد می گفت که به من افتخار می کند. و حالا به خودم می گوید تو سعی کن و کاری را که می خواهی دنبالش کن، مردم به مرور زمان خودشان می فهمند. من زورم نمی رسد که همه چیز را عوض کنم ولی آن قدر زورم می رسید که نگذاشتم مرا عوض کنند و برای همین هم هنرپیشۀ پُر کاری نبودم."
مدتی در کالیفرنیا زندگی کرد. 4 سال دوره ی بازیگری در صحنه را گذراند. سال 1972 تقاضای بازی در هشتمین روز هفته را پذیرفت و به ایران بازگشت. هنوز فیلم اولش تمام نشده بود که نقش های دیگری بهش پیشنهاد شد. فرزانه ادامه می دهد:
- "آخرهای دهه ی 40 بود که هنرپیشه های تأتر به سینما راه پیدا کردند. من زمان خوبی به سینما راه یافتم – نقش های اصلی را می گرفتم در مقابل هنرپیشه های تراز اول. من چون استعداد داشتم و با شناختی که از تأتر داشتم، در برابر هنرپیشه های موفقی چون فروزان و گوگوش توانستم نقش دیگری از زن را در سینمای ایران عرضه کنم. و مهم تر این که تماشاگرهای من همیشه آدم های تحصیل کرده بودند و یا دانشجوها."
- "آن زمان فیلم برداری بدون صدا انجام می شد. صدا برگردان ها زحمت زیادی می کشیدند و به همین سبب صدا برگردانی کار پیشرفته ای در ایران بود که رفته رفته حرفه ی بسیار قدرتمندی شد. صدا برگردان ها برای خودش سندیکا داشتند. سینمای آن زمان سینمای تجاری بود، نه این که سینمای تجاری بد باشد، در همه جای دنیا در کنار سینمای روشنفکری، سینمای تجاری و مبتذل هم وجود دارد. فیلم های من را خانم ژاله کاظمی جای من حرف می زد. وقتی فیلم در هشتمین روز هفته به انتها رسید من گفتم من می خواهم جای خودم حرف بزنم ولی کسی به این گفته اعتنایی نکرد. در برنامه تلویزیونی قریب افشار، این گِله را به طور رسا مطرح کردم. گفتم مثل این که می خواهند به من بگویند تو لالی. هنرپیشه تأتر بیان دارد. بیان همیشه یک رکن مهم از کار من بوده است. در فیلم، بازی را من ارائه می دهم چرا باید صدای کس دیگری روی بازی من باشد!"
دو رئیس سندیکای صدا برگردان ها – جلیلوند و اسماعیلی اعلامیه ای اعتراض آمیز منتشر کردند که هنرپیشه ها می خواهند احساس خودشان را با صدای خودشان بیان کنند – اعلامیه به رضا قطبی رئیس تلویزیون جام جم رسید. قطبی دو طرف قضیه را سبک و سنگین کرد و دید سیاست سندیکا غلط است. و در جایی که سندیکا محکم در یک سو ایستاده بود، قطبی به سندیکا جواب داد که در ازاء ما هم به شما کار تلویزیونی نخواهیم داد. این موضوع آشکارا خیلی صدا کرد و بسیاری از تأتری ها که دل پُری از این قضیه داشتند به پشتیبانی فرزانه تأییدی درآمدند. فرزانه یک هنرپیشه تجاری نبود. روحیه ای به گونه ای دیگر داشت. شخصیت قوی خودش را داشت.
- "به ندرت زن می توانست نقش اصلی داشته باشد. نقش بیشتر هنرپیشه هایش زن فیلم های فارسی یا رقاصه ی کافه بود یا جنده ای بود که جاهلی پیدا می شد می بردش پیش امام رضا و آب توبه به سرش می ریخت و .... به سختی می شد داستانی پیدا کرد که زن، نقش یک موجود، یک انسان معمولی یا یک انسان برابر با مرد را داشته باشد. بهترین نقشی که می شد پیدا کرد نقش زن دهاتی بود که شخصیت ارزان و پایینی نداشت."
فرزانه هنرپیشه ی صد در صد فیلم فارسی نبود به همین سبب هم تعداد فیلم هایی که در آن ها بازی کرده است به ده تا نمی رسد. می گوید:
- "من انتخاب می کردم. ده برابر فیلم هایی که بازی کرده ام، نقش رد کردم. و خیلی از کارگردان ها هم هستند که هنرپیشه هایی را که نی ناش ناش نیستند دوست ندارند."
در سال 1994 فیلم "بدون دخترم هرگز" را در کشور اسرائیل بازی کرد. بخاطر بازی در این فیلم، جمهوری اسلامی محکوم به مرگش کرد. فرزانه اضافه می کند:
- "این فیلم از لحاظ سینمایی ضعف زیادی داشت ولی حقیقت را می گفت که در جمهوری اسلامی چه می گذرد."
- "وقتی انقلاب اسلامی شد زیاد دیدم که مردهای ایرانی از زمین تا آسمان عوض شدند. روشنفکرهایی را دیدم که صیغه هم گرفتند. یا دوتا زن گرفتند. من و بهروز سعی کردیم عوض نشویم – ما همواره سعی کرده ایم خودمان را آسان در اختیار دیگران نگذاریم. بهروزِ من یکی از مردهای ایرانی ست که کوچکترین تفاوتی نکرد. او همیشه بیشتر از هر کس پشتوان و ستون من باقی مانده است. من نماز زندگی ام با بهروز است. تا قبل از انقلاب اسلامی همین طوری با هم زندگی می کردیم – ازدواج نکرده بودیم. بعد می دیدیم پاسدارها می ریختند تو خانه ام همه جا را می گشتند، می پرسیدند هروئین دارید، ویسکی دارید، تریاک می کشید، و شما دو تا چه رابطه ای با هم دارید. تا جایی که می دانم این انقلاب هیچ چیزی را بهتر نکرده است و چه صدمه ی بزرگی به ملت ما زده است."
- "هرکس از ایران می آید همین هایی که از دوستان معدود هنری ما بودند – می پرسی آبشار دو قلو چه شد؟ نیاوران چه طور شد؟ پرسش ها عبور نمی کند. همه یک حالت مرموز دارند. انگار صورتت تقی می خورد به دیوار. همه رفتارهاشان تغییر کرده است. به گفته ی مهدی اخوان ثالث (این جوشش فرهنگی مثل یک جنگ نابرابر است)."
- "سینما یک هنر نانجیب است. در عین حال که گسترده و زیباست. هنرپیشگی حرفه ای نیست که تحصیلات دانشگاهی بخواهد. این کار بیشتر از هر چیز استعداد می خواهد. پشتکار، طاقت می خواهد. جسارت می خواهد. فیلم مونتاژ می شود، ولی هنرپیشه روی صحنه ی تأتر زنده است و انتقال دهی اش به تماشاگر هم زنده است و آنی."
- "من زیبایی نسبی داشتم و استعداد هم داشتم اما مورد علاقه ی سینماگران نبودم. مردم مرا بیشتر از طریق تلویزیون می شناختند. همیشه مردم با ما بودند – با هنرمندها. اگر مردم مرا دوست نداشتند مگر دیوانه بودم آن جا بمانم و هنرپیشه بشوم. هرجا می رفتم زیر مقنعه بودم ولی مردم می شناختنم. پاسداری که می آمد خانه را بگردد می گفت تأییدی نوکرتم. مردم دوستم داشتند. اتوبوس آن کشور مسیرش را به خاطر من عوض کرد، 6-5 مسافر دیگر هم داشت ولی مسیرش را عوض کرد که مرا ببرد دَم در خانه ام در گلستان – طرفِ درست پیاده کند. مخالف ما حکومت ما بوده است. در زمان شاهنشاه، همکارهای ما حق ما را می خوردند، در حکومت اسلامی، دولت حق ما را خورد."
هشت سال می شد که ممنوع الخروج شده بود. هر بار که به اداره ی گذرنامه می رفت تقاضایش رد می شد تا یک روز یکی از آخوندها حقیقت را روشن کرد:
- این ها نمی خواهند بگذارند شما ها از این مملکت بروید.
- چرا؟ این ها که ماها را دوست ندارند!
- این شماها هستید که آزادگی زن را ارزش می گذارید. بیرون از مملکت بروید مگر ساکت می نشینید. این برای ایران خوب نیست.
-" اما هیچ دلیلی نداشتند که مرا زندان بیاندازند چون عکس های لختی نداشتم."
سال 1986 از راه زمین، با شتر به پاکستان رفت. در پاکستان دو ماه در شهر کراچی زندگی کرد. آن جا جوانی پیدا شد که همه جا مثل سایه همراهش بود و حمایتش می کرد. فرزانه صدایش را کلفت می کند و به تقلید لهجه ی مرد جوان می گوید:
- "نزدیک اتاقتان بیآیند می ذارمشان تو مزار."
- "این نسل ماست که دارد انقلاب را تجربه می کند. غربت را پناهندگی می نامیم. پناهندگی را تبعید – تبعید تحمیلی. تا ما بلد بشویم با همدیگر زندگی کنیم زمان می برد."
- "من این جا آمدم خواستم دروغ نگویم به این ملت. با صبوری نشستم کارهای مزخرفی را دیدم و هیچ نگفتم. همین طوری نمی شد بپری روی صحنه. من آن قدر پُر رویی از این بچه ها دیدم که حیرت آور است. آدم نمی تواند آن قدر دریده باشد که بپره روی صحنه. می بینم در آلمان خیلی گروه های تأتری ایجاد شده است."
- "به مرور ایران برای ما هنر هم صادر خواهد کرد. تأتر هم صادر خواهد کرد. دارند آسان پسندی را به خوردِ ما می دهند. الان همه دوست دارند هوتن بیآید لباس زنان بپوشد و ادای دیگران را دربی آورد. من رفتم برنامه ی کمدی خرسندی و صیاد را دیدم. غمگین شدم. دیگر کسی دوست ندارد تأتر جدی تماشا کند. من تماشاگرم را از دست داده ام. من سوختم. ما اشکال فرهنگی داریم. من حیرت می کنم که همه خودشان را در کار تأتر صاحب نظر می دانند. طهمورث تهرانی می رود روی صحنه می گوزد – خویی می گوید: تکلیف تأتر را روشن کرد."
- "منوچهر ثابتیان که از قر کمر هوتن روی صحنه خوشش آمده اظهار نظر می کند که کار هوتن یک کار سیاسی ست. به همین سبب هوتن ها رشد کرده اند. حالا ما فقط ملکه ی اژدها کم داشتیم. هر کسی آزاد است عقیده اش را ابراز کند ولی حکم صادر نکنند. این ها اشکالات فرهنگی ست که به ما لطمه می زند. من که همیشه خودم را به بچه های چپ نزدیکتر دیده ام – هر چند هرگز فعالیت مستقیم سیاسی نداشته ام – بعد از شناختن چپی ها دلم می خواهد از همه ی سیاسی ها فاصله بگیرم."
- "هرکس آزاد است هرکاری که احساس می کند می تواند بکند، انجام دهد. چرا نمی روند روی سکو حرف هایشان را بزنند که می آیند روی صحنه ی تأتر. باید از صحنه بترسی – ترسی همراه با شعفی کودکانه. تو میآیی در مزرعه ی من راه می روی. من در این مزرعه محصول های زیبا کاشته ام. تو میآیی از این محصول سهم بگیری. کسی که تأتر را دوست دارد خودنمایی را دوست ندارد. هنرپیشگی صداقت می خواهد اما سادگی و ساده بودن کار ساده ای نیست.
- "اگر تو با خودت رو راست نباشی با چه کسی رو راست خواهی بود؟ من تأتر را از خودم هم بیشتر دوست دارم."
فرزانه تأییدی شروع به نوشتن زندگی نامه اش کرده است.
- "آنقدر قصه دارم بگم. من همیشه این قدر حوصله ی حرف زدن ندارم. ولی مکالمه ی خوب را دوست دارم. افسردگی دارم. کمتر چیزی خوشحالم می کند. بعضی روزها خیلی غم زده می شوم. با خودم فکر می کنم من آن جا – در ایران به درد می خورم. با ایران حس می کنم به طریقی جزوش هستم. با این ها جزوشان نیستم. آدم دوست دارد متعلق به جایی باشد. من متعلق به این جا نیستم. این جا تبعیض نژادی هست. این جا تنهایی را حس می کنم. آدم نباید به خودش دروغ بگوید. ته دلم برای تماشاگر ایرانی تنگ است. برای طبیعت ایران هم دلتنگم. طبیعت آرامشم می دهد. ایران امروز را بدون مردمانش دوست دارم. دلم می خواهد آفتاب را ببینم، کوه را ببینم، سبزی بکارم. دلم می خواهد چند تا مرغ جلویم داشته باشم. دلم می خواهد آن طبیعت مال ایران باشد و مال هیچ جای دیگری نباشد. دلم می خواهد من و بهروز باشیم و نیمچه کلبه ای در آذربایجان – من و بهروز ته مانده ی عشقی از این نوع رابطه هستیم."
گربه می آید تو اتاق. پیچ و تابی به کمرش می دهد و عشوه گرانه خودش را در کنار دیوار کِش و قوس می دهد. چشم های سبزش را می دراند که درشت تر می نماید. فرزانه با نگاه دنبالش می کند و می گوید: - "عزیزم، خوشگل خانم، لوند ..." و شتابزده اضافه می کند:
- "راستی بگویم که من فمینیست نیستم. اگر فمینیستی این است که دشمن مردها باشی و هرچه مرد است بگوییم بد است. من فمینیست نیستم. بهترین دوستان من مرد هستند. من نمی دانم فمینیسم یعنی چی!"
می گویم: وقتی شما زن را انسانی برابر با مرد می دانی – چه بخواهید چه نخواهید یک فمینیست کامل هستید. یا به تعبیری دیگر به گفته ی برشت: "آدم آدم است."
پایان
آوای زن، نشریۀ زنان ایرانی، شمارۀ 45-44،
صفحۀ اینترنتی
www.avayezan.com
Ladan Lajevardi, 1945-2006
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Cool... how wonderful ...
by TT (not verified) on Wed Oct 24, 2007 08:01 PM PDTCool... how wonderful ... I'm learning something!
2-3 people had a back and forth and it got somewhere!
...and I meanwhile learned something!
keep it up!
Thank you respected Elders!!
by true or not true (not verified) on Wed Oct 24, 2007 09:12 AM PDTSee... with a little communication and clarification and mutual respect, we both gained a little insight. I'm a visitor to this site and it's people like you, Nader jan and Majid jan, who will encourage me and my generation to learn and process anything and everything that will eventually bring our beloved country back to life. Thank you!!
Don't judge, but....
by jamshid on Tue Oct 23, 2007 10:12 PM PDTI am very upset that Farzaneh played a role in that movie. However, I read some interesting comments here in her support. I suggest some journalist out there interview her and ask HER why she played in that anti-Iranian movie.
Until I hear her mind, I will remain upset with her.
khanoomeh farzaneh
by Hamid (not verified) on Tue Oct 23, 2007 09:58 PM PDTMan ketabeh bedooneh dokhtaram hargez ro khoondam. Hich chizeh badi az iran nagofteh. Khaterateh ye zaneh amrikayi keh ba ye divaneh irani ezdevaj kardeh. Yani in momken nist. Iran khob divaneh zaid dareh. Aval ketab ro bekhoonid( albateh agar englisi baladid, dar zemn bandeh na europe va na amrika zendegi mikonam, tahala ham naraftam).\
Rajeh be film yekam mozakhraf toosheh keh aslan too ketab Betyy Mahmudi nist.Yani filmeh dari vari ziad dareh.
Khanoomeh Taiidi ham, man motmaenam iran ro doost dareh va baeshgheh be vatanesh zendegi mikoneh. Khob fekr kardeh ba sherkat too in film mitooneh komaki be azadieh iraan bokoneh. Faghat khoda mdioonhe che roozyi be ma gozasht dar daheh 60 shamsi.
True or not true
by Majid on Tue Oct 23, 2007 05:51 PM PDTMy young friend ! it's called part of this procces of "listen,read,learn,interact and DECIDE for yourself" Sorry, it's not easy, specially for decent younger Iranians like yourself, who unfortunately have very limitted first hand experience of their own.
Thru this site, you'll see all diff. opinions, for and against ! and it's for you to think,analyse and pick.
Truly yours my friend.
Dear Majid and Nader
by Ardeshir Keyvan (not verified) on Tue Oct 23, 2007 05:48 PM PDTThank you for your reply
It's true that the cast read the sceanerio but you know usually the result after editing is different.
Specially her role was very short and maybe she thought this movie is just against the regime.
However I have not read anywhere and specially in her website that she regreted playing in that movie. She dose not deny that she is very stubborn.
I feel kind of sorry for her, she belongs to the theater and maybe could stay in Iran after writing a letter to Khamenei and ask for forgiveness!(Just remember "Iraj Ghaderi' and his disgusting letter. Even there was some gossip about enforcement by Saeed Imami) but she simply lost everything. I think everybody makes mistakes and sometimes it is not too bad ignoring those for goods. Fakhim zadeh and Taeidi were colleages but when I see him I just think does really anything worth it in the world that you degrade yourself that much?
True or not true jan...
by Nader on Tue Oct 23, 2007 05:32 PM PDTNow I understand it a bit better where you're coming from and I also genuinely share the same feelings of being thorn apart both ways. I may be older than you but I "DO" share the same concerns.
I may have indeed used "strong" words describing my feelings about her, then again, it is a small "protest" compare to the overall danmage that they have caused our country and her people by making this movie.
By the way, I also respect your input and appreciate your great manners my friend.
Ghorbanat!
to Nader
by true or not true (not verified) on Tue Oct 23, 2007 05:03 PM PDTI guess we're both not clearly reading our posts...lol. Ok... let me try to explain where I am coming from. "Traitor who sold herself to the devil". Strong words about the TRUTH. The reference to "thousands" is clearly MY generation... torn between our homeland (Iran) and the country we live in and prosper in. Feeling pressure from both sides to "take a stand" or else we're told we don't belong ANYWHERE. Sorry for the frustration and I don't mean to take it out on you or Majid jan who also has strong feelings about any criticism of Iran. We want to be part of the solution. But I respect your point.
I wish I could understand what you were trying to say so,...
by Nader on Tue Oct 23, 2007 04:13 PM PDTSo I could answer you properly!?
How am I smacking THOUSANDS of pople in the middle?
I don't get it:)
Read my post again please. I "never" claimed that this sort of thing never happened in Iran or in our culture for that matter. It was rather the question of timing and the motivations behind making such movie in a hurry. Don't you see the horrible effect of it here in USA?
By the way, I trust your Mom's judgment. But try to use your own critical thinking once in a while dooste aziz!
She simply made a bad choice. She wanted to end up as the "savior" and it just did not work that way.
Now let me go search and find out how I let a couple of generations down with my comments on an interview!!!!!
Nader
by true or not (not verified) on Tue Oct 23, 2007 03:59 PM PDTWell... I'd like to ask you this. I'm impartial here. Parents born in Iran... I grew up in the States. Even my MAdar said it was pretty much the truth. No, she didnt LIKE the movie... but she couldnt really deny alot of truth to it. So how exactly is Tayeedi a traitor? And this "enemy" thing again. It just isnt ever going to end, is it? You put me and the thousands and thousands of Iranian/American generation right smack in the middle. And no one gives a shit. It's either "US" or "THEM". I wonder sometime if you care more about the past than you do the future...a future with Iran in MY life and MY children's lives.
Let's not mix the issues...
by Nader on Tue Oct 23, 2007 03:43 PM PDTDear Ardeshir,I am sorry if I did not sugar coat the issue, but for me (and I am sure for you as well), Iran comes above all. We are "ALL" aware of the facts about this government and what they have done to our people. There is no argument there.However, as Majid jan also mentioned, she "HAD" a choice and she chose to sleep with the enemy.There were lots of other ways to combat the situation like we have done in the past 27 years, but she made a bad decision and has to live by it now.She may never understand or accept what she has done!! You don't sleep with the enemy to prove a point. Otherwise what is the difference between her and MKO for example?IMHO, she is as bad as them!
Sepas and Pirooz Iran!
Ardeshir
by Majid on Tue Oct 23, 2007 01:52 PM PDTI agree with you for the most part , but I think the "CAST" read a copy of the script before accepting the role, am I right?
I totally agree with the last part, "EHTERAAM-E.............."
In the article they have
by Ardeshir keyvan (not verified) on Tue Oct 23, 2007 12:19 PM PDTIn the article they have mentioned it was shot in Israel but I personally don't care because I have no problem with Israel or any other country.
However I think those part of the movie is showing "Hezbollahies" culture is not too bad but the movie in general is biased towards Iranians.
I remember one or two years ago I was in a laundry store and waiting for my clothes to get dry and one of the clients which I used to see her there a lot and she was Jewish and we used to shot the shit, told me she had watched the movie last night and said to me : What is your name? Abdol? ...Apparently she was impressed by the movie and I really got pissed off. I said if your son's name is "Adolf" my name is Abdol.
That's unfortunate because of the current regime in Iran they take the liberty to make stuff like this movies however I don't take any movie specially political movies seriously.
Meanwhile I have to say I respect Ms. Taeidi for not cooperating with the Mullahs and saved her dignity. I don't think any actor has idea about the exact details in a movie who is participating and about the result after editing.
Islamic regime in Iran spends a lot of money on propaganda and the same reaction from west or Israel is very natural.
Regardless of we like it or not this is a fact:
When almost all the leaders in the world attended in Pasargard and payed respect to "Koorosheh kabir" and in fact the Persian heritage who used to ridicule the shah and the whole ceremony? Now what do you expect?
EHTERAMEH MASJED BE MOTOVALLIEH AN AST.
Nader khan
by Majid on Tue Oct 23, 2007 11:35 AM PDTGot it my friend and THANKS !
Before I forget...
by Nader on Tue Oct 23, 2007 11:11 AM PDTI urge everyone on iranian.com to google the filming location of this movie as well.
You won't be disapointed!
Majid jan!
by Nader on Tue Oct 23, 2007 11:05 AM PDTThanks for the reply. At first I was kind of confused too. I did not know what to believe or think about her participation. However, one quick look at the cast and crew will reveal the true intentions behind this VERY one sided states of affairs that brought so much horrible publicity to our country and her people.
Please look at the list below (please pay attention to the highlighted names) and judge for yourself. I don't even have to say anything about the dierctor, producer and people who invested to make this horrible movie happen!
Do I?
Ghorbanat!
Sally Field ... Betty Mahmoody Alfred Molina ... Moody Sheila Rosenthal ... Mahtob Roshan Seth ... Houssein Sarah Badel ... Nicole Mony Rey ... Ameh Bozorg Georges Corraface ... Mohsen Mary Nell Santacroce ... Grandma Ed Grady ... Grandpa Marc Gowan ... Doctor Bruce Evers ... Doctor Jonathan Cherchi ... Mammal Soudabeh Farrokhnia ... Nasserine Michael Morim ... Zia Gili Ben-Ozilio ... Fereshte Racheli Chaimian ... Zoreh Yossi Tabib ... Reza Amir Shmuel ... Baba Hajji Ya'ackov Banai ... Aga Hakim (as Yakov Banai) Dafna Armoni ... Koran Teacher Judith Robinson ... Ellen Avraham Morr ... Hormoz Sasson Gabai ... Hamid Ahuva Keren ... Miss Nassimi Farzaneh Taidi ... Khanun Shaheen Yerusha Tirosh ... Mahtob's Teacher Joseph Shiloach ... Mohsen's Companion Shaul Mizrahi ... Iranian Soldier
Dear Nader
by Majid on Tue Oct 23, 2007 10:43 AM PDTI too, have mixed feelings about her taking a role in that movie , But she was not the only Iranian, except she was a known actress.
The other thing is, that story with or without those Iranians would be made, If not Mrs. Ta'yeedi, there would be someone else from the region, just like " DR. Mahmoodi" ! That actor was not an Iranian was he ? and many other characters who played an "Iranian" role.
Again I myself am not sure about which side of the coin is which.
Isn't she the "traitor" who sold herself to the Devil?
by Nader on Tue Oct 23, 2007 10:21 AM PDTShame on her for taking part in the movie "not without my daughter"!
In my eyes, she is a traitor no matter how you look at it!