اين روزها من به يکی از آرزوهای مختصرم رسيده و توانسته ام، با براه اندازی يک پايگاه اينترنتی به نام «سکولاريسم نو» NewSecularism.com، مکانی را در جهان مجازی اينترنت بوجود آورم که بتوان در آن هرآنچه را انديشمندان ما دربارهء سکولاريسم نوشته اند گردآوری کرد، محل رجوعی در اين مورد خاص بوجود آورد و، بر مبنای تراوشات ذهنی آنان که در راه روشنگری جامعهء عقب افتاده ما و يا در راستای افزودن بر تاريکی های انديشگی آن قلم می زنند و سخن می گويند، به بحث و گفتگوئی جدی دربارهء «سکولاريسم» نشست.
اما چرا برای من «سکولاريسم» اينقدر اهميت دارد؟ و چرا مصرانه می کوشم تا صفت «نو» را به آن اضافه کنم؟ بگذاريد مطلب اين هفته را به بيان پاسخی به اين پرسش ها اختصاص دهم و نشان دهم که چرا آنچه که می نويسم حاصل تجربه ای نيمقرنی است که بايد جائی به بار بنشيند و حاصلی دهد ـ
نيم قرنی که در طی آن نسلی که نسل من باشد در فضای جنگ دوم جهانی و اشغال ايران بوسيلهء قوای متفقين، چشم به جهان می گشايد، در دوران دبستانش صدای مبهم مارش های نظامی برای آنچه که «نجات آذربايجان» خوانده می شود، يا فريادهای مردم ريخته به خيابان ها که خواستار ملی شدن صنعت نفت هستند، و سخنان معلمان توده ای اش که از عدالت اجتماعی می گويند، و خطابه های فدائيان اسلام که در مسجد سرکوچه از اسلام سياسی خبر می دهند را می شنود؛ نوجوانی خود را با سقوط دولت دکتر مصدق، که طرفدارانش آن را «کودتا» می خوانند اما، در پی بازگشت پادشاه به کشور به «قيام ملی» تغيير نام می يابد آغاز می کند؛ در جوانی از مسير «انقلاب سفيد شاه و مردم»، طغيان بخشی از مسلمانان در خرداد 42 و تاجگزاری سه سال بعد پادشاه می گذرد؛ در سرآغار روزگار چلچلی خويش در گير قيام 57، پايان رژيم سلطنتی و آغاز حکومت اسلامی می شود و، آنگاه، چه در درون و چه در بيرون از ايران، جنگی مهيب و دراز دامن با عراق را از سر می گذراند، قتل عام دگرانديشان و نويسندگان را شاهد می شود، مزهء «اصلاحات» ناکام در دل حکومت اسلامی را می چشد، فرزندانش را می بيند که در سر کوچه و بازار شلاق می خورند، سنگسار می شوند، و در افق آينده شان چيزی جز جنگ و خونريزی بيشتر، فقر و فساد گسترنده، و بی کاری و بی اميدی مفرط نمی بينند.
به گمان من، اين نسل اکنون حق دارد از خود بپرسد که آيا، در آنچه طی اين نيمقرن گذشت، می توان «مضمون» غالبی را يافته و از آن به نتيجه گيری روشنی رسيد؟
پاسخ من به اين پرسش خود در منظومه ای از پرسش هائی ديگر شکل می گيرد:
- آيا نه اينکه آنچه بر سر اين نسل آمد و آنچه هم اکنون فرزندانش دچار آنند جملگی ناشی از کوشش گروه های مختلف اجتماعی برای تحميل زورگويانهء عقايد و ارزش های حود بر بقيهء مردم جامعه بوده است؟
- آيا هر گروه نمی خواسته، با «مقدس سازی» انديشه ها و رفتارهای مورد پسند و باور خود، حق زندگی آزادانه را از «دگر انديشان» و «دگر باشان» جامعهء خويش سلب کند؟
- آيا آنچه در ميانه وجود نداشته همانی نبوده که، با نام ها و صفت های گوناگون، در سراسر تاريخ جوامع بشری مورد ستايش عقلای هر فرهنگ و تمدنی بوده است: برقراری تساهل اجتماعی، تحمل يکديگر، صلح جوئی، حق دادن به آنکه هرکس دين و آئين و عقيدهء خود را داشته و در شيوهء زندگی و طرز معيشت خود آزادی انتخاب داشته باشد، بر جامعه قانونی دست ساخت نمايندگان واقعی مردم حکمروا باشد و تک تک افراد جامعه در برابر آن قانون با هم مساوی باشند؟
- آيا نمی توان ديد که همهء دعواها بر سر تحميل «وحدت» در برابر «کثرت»، يکنواختی در برابر تنوع و گوناگونی، تک رنگی در برابر رنگارنگی، و يک شکلی در برابر بسيار گونگی بوده است؟
- آيا نه اينکه کشاندن اعتقادات به حوزهء سياست و قدرت نمی توانسته نتيجه ای جز اين داشته باشد که در نيمقرن گذشته نسل به پيری رسيدهء کنونی مزهء تلخش را در کام تشنهء خويش چشيده و، بجای شربت گوارای زندگی صلح آميز و مرفه، داروی زهرناک «تحميل بی تساهل» را در جان خويش ريخته است؟
- آيا نه اينکه، در سرآغاز فصل جابجائی نسل او با نسلی که اکنون صحنه را از خود پر کرده، هنگام که خود می رود تا سال های بشماره افتادهء عمر را به کار با حاصلی بگمارد، دريافته است که تنها راه سعادت آدميان وجود و برقراری کثرت گرائی، تنوع و گوناگونی است که تنها بر زمين حاصل خيز آن آزادی و دموکراسی و شايسته سالاری قادر به رشد و باليدن می شود؟
- آيا نه اينکه، در اين پيرانه سری دريافته است که گوهر تک تک مذاهب و ايدئولوژی ها چنان ساخته شده اند که اگر گذارشان به ساحت سياست و قدرت بيافتد، از روی طبيعت، به انهدام همين کثرت گرائی، تنوع و گوناگونی برخواهند خواست و، آنگاه و به ناگزير، آزادی و دموکراسی و شايسته سالاری از جامعه رخت بر خواهند بست؟
- آيا نه اينکه تنها رمز سعادت انسان بيرون کشيدن مذاهب و ايدئولوژی ها از سياست و قدرت، و جداسازی اين دو حوزه از يکديگر، و تقدس زدائی از تاريخ و انديشه و کردار، و راه گشودن بر ارادهء تغييرپذير همهء انسان ها برای ادارهء جوامع خويش است؟
او ديده است که چگونه در تاريخ انسان، انديشهء اين «جداسازی» (که اکنون «سکولاريسم» خوانده می شود) نخست بر خاک کشورش و در اعلاميهء حقوق بشر کورش هخامنشی جلوه گر شده و به انسان سه هزارهء پيش مژده داده است که همگان می توانند دين و آئين و مذهب و عقيده خود را داشته باشند و حاکميت قدرتمدار نبايد «مذهب» خود را بر کل جامعهء تحت فرمانش تحميل کند.
او ديده است که امپراتوری مسيحی شدهء روم، تنها در عرصهء جمع آوری ماليات ها، کوشيده است تا حساب دولت را از مذهب جدا سازد و «امر آن جهانی» را از «امر اين جهانی (يا سکولار)» تفکيک نمايد اما قرن ها طول کشيده تا اين «جداسازی» به همهء نهادهای اجتماعی کشيده شود.
او ديده است که گوهر اين اعلاميه همان انديشه ای بوده که مورد توجه و بازسازی آباء قانون اساسی کشور تازه بنياد يافتهء آمريکا قرار گرفته و «جدائی حکومت از مذهب» را بعنوان اصلی ترين پايهء ساختمان جامعهء آمريکائی برشناخته است.
اما تجربهء سراسر قرن بيستم به او نشان داده است که تنها در «يکی شدن مذهب و قدرت حاکمه» نيست که کثرت گرائی، تنوع و گوناگونی ـ اين رموز بقا و سعادت جوامع بشری ـ راه پژمردگی و مرگ را در پيش می گيرند. چرا که قرن بيستم قرن پيدايش ايدئولوژی های انحصار طلب و حکومت های مبتنی بر ايدئولوژی، بوده و نشان داده است که «يگانگی ايدئولوژی و حکومت» نيز درست همان مصائبی را ببار می آورد که وحدت مذهب و حکومت در قرون ماقبل ببار آورده بود.
پس، دانسته است که، در نخستين دهه از قرن بيست و يکم که نسل به پيری رسيده تنها شاهد ساليانی از نيمهء نخست آن خواهد بود، مهمترين دست آورد انديشگی اين نسل ايرانی را می توان در رسيدن به نقش محوری «سکولاريسم» از يکسو، و گسترده تر کردن تعريف آن، بطوری که علاوه بر مذهب شامل ايدئولوژی هم بشود، از سوی ديگر، خلاصه کرد. در واقع، «سکولاريسم نو» نام اين تعريف تازه است که شمول جدائی را از انحصار مذهب بيرون کشيده و به ايدئولوژی نيز بسط می دهد. بيائيد در اين پرسش ها اندکی تأمل کنيم:
براستی «آزادی» چگونه ممکن خواهد بود اگر ساختمان آن بر شالودهء «سکولاريسم نو» گذاشته نشده باشد؟
«دموکراسی» چگونه رخ خواهد داد اگر «سکولاريسم نو» سلامت آن را تضمين نکند؟
«رقابت»، که شرط تحقق «شايسته سالاری»، است چگونه برقرار خواهد شد اگر از نردبام «سکولاريسم نو» بالا نيامده باشد؟
«حقوق اقليت ها» چگونه محافظت خواهد شد اگر ساختار سياسی بر بنياد «سکولاريسم نو» شکل نگرفته باشد؟
«فدراليسم» چگونه تحقق خواهد يافت اگر ساختمانش بر فراز شالودهء «سکولاريسم نو» بالا نرفته باشد؟
«آزادی انديشه»، «آزادی بيان عقايد»، «آزادی انتقاد از قدرت»، «آزادی دگر انديشی» و «آزادی دگرباشی» چگونه شکفته خواهند شد اگر تخمشان بر خاک «سکولاريسم نو» ريخته نشده باشد؟
اما ـ و توجه کنيم که اين يک «اما» ئی بزرگ است ـ اين «سکولاريسم نو» ی حياتی و ضروری چگونه متحقق و پايدار خواهد شد وقتی صاحبان و متوليان مذهب، ايدئولوژی، انحصار طلبی، انديشهء مبتنی بر خودی و غير خودی، و انديشهء ايجاد جامعهء يک شکل، در اکثر جوامع عقب افتاده همچنان مهار قدرت سياسی و اقتصادی و فرهنگی را در دست دارند و با تمام قوا می کوشند تا از «سکولاريسم» چهره ای مخوف بسازند که برای برانداختن مذاهب و مشارب و وحدت و يگانگی بوجود آمده است؟
نه، رهروی اين راه شدن و بودن کار چندان ساده ای نيست. اگر اوضاع زمانه چنين نبود که هست، نيازی نيز به گوشزد کردن مدام اهميت «سکولاريسم نو» وجود نداشت و اين سکولاريسم گوناگونی آفرين، همچون يک بديهی مطلوب، بر تارک همهء جنبش های آزاديخواهانه می نشست و چراغ راه آنان برای رسيدن به ساحل امن کثرت و گوناگونی های رفاه بنياد می شد.
اما چون چنين نيست، و از آنجا که هنوز اصلاح طلب ترين انديشه های درون حکومت های مذهبی و ايدئولوژيک هم مبارزهء خود عليه «جمود عقيدتی» را با مبارزه عليه «سکولاريسم» يکی می گيرند، و نيز از آنجا که هنوز در درونهء انديشهء اغلب سازمان های سياسی ما فکر مسلط ساختن ارزش های ايدئولوژيک بر کل جامعه غلبه دارد، چاره ای نيست که همهء موضوعات مربوط به «سکولاريسم نو» و بخصوص راه های رسيدن به آن و سپس نگاهداری اش بعنوان ضامن ادامهء حيات جامعهء رنگارنگ، مورد بحث و بررسی و نقد قرار گيرند.
باری، سخن کوتاه کنم؛ در پيش روی کسی که به سال های بازنشستگی خود رسيده و در زندگی اش تنها سرمايه ای که داشته و دارد قلمی بوده که اکنون به کامپيوتری کوچک تبديل شده است، راه ديگری برای با معنا و مفيد کردن بقيهء عمر وجود ندارد. اگر شما هم در همين قايق نشسته ايد اين اوقيانوس و اين پارو! بيائيد با هم در امری توافق کنيم که به موجب آن هيج کداممان ديگری يا ديگران را حذف نخواهيم کرد و، با حفظ عقيده و نظر و اعتقاد خويش، برای يکديگر جا خواهيم گشود. به گمان من، بی اين نگرش و گرايش نو و گسترده به سکولاريسم، برون شدی از ظلماتی که بر جامعهء ما حاکم شده، هيچ امکان ندارد.
برگرفته از سايت «سکولاريسم نو»:
NewSecularism.com
Recently by Esmail Nooriala | Comments | Date |
---|---|---|
«شورای ملی» در ترازوی سنجش | 7 | Sep 25, 2012 |
ماه مرگ و بی مرگی | - | Aug 12, 2012 |
رهبر کاریزماتیک یا انتخابی؟ | 2 | Aug 06, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Dr. Nooriala, excellent
by Farhad Kashani (not verified) on Tue Dec 04, 2007 07:34 PM PSTDr. Nooriala, excellent article. Please keep up the good work.
REPLY : 1. SECULARISM , 2. Aghaye Nooriala
by Faribors maleknasri M.D. (not verified) on Mon Dec 03, 2007 02:26 AM PSTad 1. : May be it is neccessary for sec. to be newed. the Westerns are master in Reforming and renewing. they are allready sec. they talk never about renewing sec. they have also allready thought to reform Islam. But the reality is: The Sec. is for more than one billion Moslems dead. far longer since 1978/79. That is the date of the islamic revolution and consequently founding IRI. For so many human beings is sec. - regardless how much neccessary - not renewable because it is allready DEAD DEAD DEAD. From Indonesia to andalusia the people are shouting for the religion. Of course if some one seeks renewing the sec. it is her/his natural right. But it is better for these innocents - no saying ignorants - to practice thier job internally in thier own home. it is just impossible to carry sec. to the area is mentioned above and waste of time to talk about it.
2. The answer can not be positive. as long as the rules and laws are not jewish, christian or islamic no religious Being can live according to her/his religion. I think a honourrable being never will and never can sacrifice her/his religion. Iranians - I mean the ones who live in IRI - have sacrificed Drugs alcohol und other worldly items and have gained the islamic rules. One can - so i think - be sure that they will never never give up what they have achieved by sacrificing Blood and life. Greeting
Another take on the subject of freedom
by Secular/Spiritual (not verified) on Sun Dec 02, 2007 07:46 PM PSTمقدمه
ميشل فوكو، انديشمند پسامدرن عصر حاضر، به تقدم قدرت بر دانش تأكيد داشت و بر آن بود كه بذر اين بحث را در جامعه بپراكند. او معتقد بود كه اين تنها قدرت است كه ميتواند عالمان و انديشمندان را در موافقت و مخالفت، زير سلطه خود بگيرد و دانش خاصي را توليد نمايد و يا دانش خاصي را رشد و توسعه دهد. فوكو از مفهوم آزادي گفتوگو نميكند و نقطه تمركز مباحث او بيش از هر چيز بر مدار قدرت ميچرخد. به باور او اين قدرت است كه ميتواند دانش خاص خود را توليد نمايد. چنين دانشي است كه خواهد توانست مشروعيت و در پي آن قدرت نظام سياسي را تأمين و تضمين نمايد.
پرسش اصلي مقاله حاضر، پرسش ازمناسبات آزادي با دانش است: آزادي با انديشه و دانش چه رابطه و نسبتي دارد؟ آيا توليد انديشه و دانش، مبتني بر تحقق آزادي است و در فقدان آزادي، انديشه و دانشي توليد نميشود يا اينكه آزادي مسبوق به توليد دانش است و در واقع اين دانش و انديشه توليد شده است كه آزادي را رونق ميبخشد؟
درباره مناسبات ميان آزادي و دانش سخنان مختلفي گفته شده است. در پارهاي از اين گفتهها به نفي وجود رابطه ميان آزادي و دانش و در برخي از نوشتهها به تقدم دانش بر آزادي حكم شده است. در پارهاي از موارد نيز تفكيكي ميان آزادي به معناي عام و آزادي سياسي به طور خاص صورت گرفته و تقدم تاريخي تحقق آزادي سياسي در توليد دانش و انديشه انكار شده اما بر اولويت آزادي به معناي عام آن بر توليد دانش و انديشه صحّه گذارده شده است. در اين ميان پارهاي تلاش دارند ميان دانش قديم و دانش جديد تفكيك قائل شوند. اين ديدگاه بر اين باور است كه تنها دانش جديد، يعني دانش معطوف به انديشه مدرن غربي، معطوف به آزادي و محصول آزادي است و دانش قديم هيچ گونه ارتباطي با آزادي ندارد و در فضاي غير آزاد و به ويژه فقدان آزادي سياسي رشد كرده است.
مدعاي نوشته حاضر، همانا اولويت و تقدم زماني آزادي بر توليد معنا و دانش و انديشه تأثيرگذار بر جامعه است. اين مقاله در قالب مدعاي مذكور، يعني تحقق و اولويت و تقدم آزادي رتبي در جامعه براي توليد دانش و انديشه و نظريهپردازي و در نهايت توليد دانش، به بحث درباره پرسش اساسي مذكور ميپردازد و به دو ديدگاه در اينباره اشاره مينمايد: نخست ديدگاهي كه صرف نظر از همه وجوه مختلف مذكور، معتقد است آزادي بر دانش تقدم و اولويت ندارد و اساساً اين دانش است كه آزادي را رشد و رونق ميبخشد و تاريخ حيات بشري نيز بر آن صحّه ميگذارد. آنگاه نگره دوم، يعني تقدم آزادي بر انديشه و دانش تبيين ميشود. و در نهايت مدعاي نوشته حاضر و رهيافت مورد نظر نويسنده ـ تقدم زماني و رتبي آزادي بر توليد معنا و دانش ـ ميآيد.
تقدم دانش بر آزادي
فرانتس نويمان در بخشي از كتاب مهم و خواندني خود در بحثي با عنوان «آزادي پژوهش و آزادي سياسي» قائل به تقدم دانش بر آزادي سياسي ميشود. به اعتقاد نويمان، آزادي نه تنها بر دانش اولويت ندارد، كه «پژوهش علمي ركن اساسي آزادي سياسي انسان است.» با اين تصريح وي بر اين نكته تأكيد مينمايد كه دانش و «پژوهش علمي ضروري است نه از جهت فايده عملي آن به حال دولت و جامعه، بلكه بدين سبب كه آزادي بشر به ياري آن شكل ميگيرد.»
به اين ترتيب بسط و رونق آزادي مبتني بر بسط و توسعه پژوهش و دانش است. و مطابق آن، دانش و انديشهورزي و پژوهشگري است كه با رشد و رونق خود به تحقق آزادي و به ويژه آزادي سياسي در جامعه مساعدت نموده و زمينههاي استبدادورزي و خودكامگي را محو ميكند. نويمان همانند صاحبنظراني ميانديشد كه معتقدند از دانش و شناخت ميتوان و بايد به آزادي رسيد. در مقابل ميتوان پرسيد: اما مگر هيچ شناختي بدون تحقق حداقلي از آزادي امكان دارد؟ بذر آگاهي و توليد دانش و انديشه تنها در سرزمين آزادي قابل کشت است. در واقع آزادي و آزادانديشي ضروري است، زيرا به سبب آن آراي مختلف طرح شده و در اثر تضارب آرا و ديدگاهها، دانش و انديشه رونق گرفته و بشر رو به جاده پيشرفت حركت مينمايد. معرفت و انديشهورزي تنها در چنين بستري مي تواند ممكن ميشود.
نويمان البته به بحث و تأثير آزادي در رشد و توسعه دانش و انديشه بيتوجه نيست و در پاسخ به پرسش از شرايط و اوضاع و احوال سياسي مساعد براي پژوهش علمي تصريح ميكند كه: «فقط آن نظام سياسي كه حقوق مدني فرد را به طور كامل محترم بشمارد و به اجرا بگذارد (مفهوم قانوني آزادي) قادر به پيشرفت پژوهش علمي است.» اين تصريح وي به تأثير آزادي در رونق دانش و پژوهش البته به معناي تقدم رتبي و زماني آزادي بر دانش نيست. زيرا وي، به گمان خود، دلايلي اقامه مينمايد كه در شرايط و احوالي كه از آزادي هم خبر و اثري نبوده باز هم دانش رو به پيشرفت بوده و بشر را به جلو هدايت كرده است:
«نميتوان گفت هميشه چنين بوده است. مفهوم فردگرايانه آزادي كه از زمان انقلاب پيرايشگران انگليسي در سده هفدهم به صورت جزيي از واقعيت دنياي سياسي ما درآمده است، نه در جهان يونانيان در عصر دولت شهرها شناخته بود، نه در قرون وسطا و نه در دوران حكومت مطلقه. ولي آيا به راستي ميتوان گفت كه در روزگار يونانيان يا در قرون وسطا يا در عصر سلطنت مطلقه، از دستاوردهاي بزرگ علمي خبري نبود؟ ... پس برخلاف آنچه غالباً ادعا ميشود، نميتوان ثابت كرد كه فقط در شرايطي كه آزادي وجود داشته باشد، علم و هنر به شكوفايي و رونق ميرسد. امروز اين طور است، ولي به هيچ وجه هميشه چنين نبوده است.»
نويمان بر اين واقعيت تأكيد و تصريح ميكند كه امروزه آزادي بر دانش و پژوهش تقدم دارد، اما در گذشته چنين نبوده است. وي براي تأييد سخن خويش به تفاوت دستگاه معنايي و مفاهيم به كار گرفته شده در دو گفتمان سنتي و گفتمان مدرن اشاره ميكند و اينكه اينها با يكديگر متفاوت هستند. به نوشته وي، اساساً در گذشته مفاهيمي نظير آزادي و فردگرايي و غيره وجود نداشته است. او نتيجه ميگيرد كه در گذشته در فقدان آزاديهاي متعارف فعلي، به ويژه آزاديهاي سياسي، دانش، دوران شكوفايي خود را طي كرده است. با توجه به تأييد وي مبني بر اولويت و تقدم و تأثير آزادي در عصر حاضر بر دانش، اگر نويمان كمترين توجه را مبذول ميداشت ميتوانست به وجود حداقل آزادي در توليد دانش به معناي عام (تجربي و حسي و فني از يك سوي و نظام ارزشي و فرهنگي و معنايي از سوي ديگر) آن در گذشته نيز تصريح نمايد و يا اينكه رونق دانش را بيشتر در حوزه دانشهاي غير معنايي و سختافزاري بداند. به هر حال بدون تحقق حداقل شرايط مساعد، دانش و انديشه در معناي مورد نظر مقاله حاضر رونقي نخواهد داشت و طبيعي است كه آزادي - نه لزوماً آزادي سياسي - در صدر اين شرايط است.
به ديگر سخن، ممكن است بگوييم كه نظامهاي سياسي گذشته كمترين آزادي سياسي را هم از نخبگان دريغ ميكردند ـ و درست هم است ـ اما با اين وجود از آنان در جهت خواستهها و مطالبات خود سود جسته، حداقل شرايط را متناسب با تخصص هر انديشمند و دانشمندي به وجود ميآوردند. شخص نويمان خود به اين مطلب اشاره ميكند و بر اين باور است كه برخي فرمانروايان «شخصاً به تحقيقات علمي علاقهمند بودند يا احساس ميكردند كه چنين پژوهشهايي بر جلال و شوكتشان خواهد افزود.» بنابراين، حاكمان براي تفاخر هم كه بود در پارهاي از حوزهها و زمينهها به رونق علم مساعدت ميكردند.
علاوه بر اين، مفهوم سخن نويمان اين است كه همه انديشمندان و عالمان در هر عصري، مخالف نظام سياسي موجود بودند و با توجه به چنين شرايطي باز هم دانش رونق داشت. به نظر ميرسد چنين مفروضي نادرست است؛ زيرا در هر نظام سياسي، پارهاي از نخبگان علمي با دستگاه سياسي موافق بوده طبيعي بود كه از آزادي باشند و براي تقويت و رونق دانش و نيز نظام سياسي موجود هر آنچه از دست آنان برمي آمد انجام دهند. بدين صورت بود که چراغ دانش و انديشهورزي در بخشهاي همسو با خواست نظام سياسي، ميتوانست همچنان نور بتاباند و تشنگان را اندكي سيراب نمايد.
نميتوان گفت در بحث تقدم آزادي بر دانش، مدعا، تنها تحقق آزادي براي مخالفان نظام سياسي است تا بتوانيم بگوييم به رغم استبدادي بودن دولت، نظام و فضاي سياسي و اجتماعي جامعه، دانش، رشد و رونق داشته است. زيرا اين مدعا ميتواند براي موافقان و مخالفان به يكسان به كار رود. به هر حال در صورتي كه تنها يك فكر هم آزادي و اجازه رشد داشته باشد و از سوي قدرت سياسي پشتيباني شود، باز هم ميتوان رونق دانش و انديشه را در بخشهايي شاهد بود. هيچ انسان منصفي را نميتوان يافت كه توليد دانش و انديشه را تنها بر عهده نخبگان مخالف يك نظام سياسي بداند. شايد بتوان گفت تلقي فوكو از رابطه قدرت و دانش تا اندازهاي در اينجا صدق ميكند.
اما تمام سخن در اينجا است كه پديد آمدن چنين وضعيتي، مناسب و مطلوب حيات انساني نيست. در يك جامعه ميبايد تمامي انديشهها در مراكز علمي و پژوهشي كه مراكز توليد انديشه و دانشاند، امكان طرح بيابند تا با تضارب آراي موافق و مخالف، سره از ناسره باز شناخته شود و نزديكترين انديشه به حقيقت و واقع در راه پيشرفت و حيات جامعه انساني به كار گرفته شود. به هر حال، تحقق آزادي، به يكسان براي موافقان و مخالفان، ميتواند رشد و رونق انديشهورزي و نظريهپردازي و در نهايت، دانش را افزون نمايد.
سخنان ديگري نيز ميتوان در بحث فرانتس نويمان درباره «آزادي پژوهش و آزادي سياسي» مشاهده نمود كه در آنها به تقدم آزادي بر دانش به وضوح تصريح شده است و يا اينكه تأكيد شده است كه آزادي به صورت حداقلي بر دانش اولويت دارد. وي در پاسخ به اين پرسش كه در چه نوع نظام سياسي، پژوهش مطلوب و آزادانهاي صورت ميگيرد، از دموكراسي ليبرال به عنوان نهاد سياسي آرماني براي پژوهش آزاد علمي ياد ميكند و ميگويد:
«به عقيده من، دموكراسي ليبرال (يا متكي به قانون اساسي) شايستهترين شكل حكومت در حال حاضر براي فراهم آوردن موجبات پژوهش علمي و آزادي سياسي است.»
صرف نظر از داوري ارزشي وي در باب دموكراسي ليبرال، واقعيت اين است كه وي براي توليد و رونق دانش و پژوهش و انديشه، شرايطي را ترسيم كرده است كه تا اندازهاي با مدعاي مقاله همسو ميشود.
دكتر رضا داوري اردكاني نيز در شمار افرادي است كه قائل به تفكيك تقدم و تأخر آزادي و آزادي سياسي بر دانش است. وي در اين زمينه با فرانتس نويمان در عدم تقدم آزادي بر دانش در برخي از موارد همسو و همجهت است. به باور وي نميتوان گفت كه علم در قديم در شرايط تحقق آزادي سياسي پديد آمده است. اما در يك جهش آشكار اين ديدگاه را مطرح ميسازد كه به طور كلي و با اغماض و چشم پوشي از همه دلايل، ميتوان بر اولويت آزادي در يك معناي عام و كلي بر دانش و انديشه، به ويژه در عصر حاضر، حكم نمود. گرچه وي مراد خود از آزادي به معناي عام و كلي را توضيح نداده است، اما اين ديدگاه وي را همچنان همعقيده با نويمان نگه ميدارد. وي در مقالهاي با عنوان «علم، آزادي و توسعه» به بررسي مناسبات علم و آزادي پرداخته است.
داوري اذعان ميكند كه تلاش براي فهم نسبت علم و آزادي چندان آسان به نظر نميرسد؛ زيرا هر دو مفهوم دانش و آزادي، در زمره معاني و مفاهيم خطابياند كه همگان و حتي جاهلان و مستبدان هم آنها را تحسين ميكنند. به عقيده وي اين احترام و تحسينها چه از روي جهل و چه به قصد رياكاري، همواره به زيان علم و آزادي بوده است.
مراد داوري از مناسبات دانش و آزادي، آزادي علم و عالمان است. وي در بحث از نسبت علم و آزادي نيز به علم جديد و آزاديهاي سياسي نظر دارد. بر همين اساس در مواردي به دنبال تبيين مناسبات علم با آزاديهاي سياسي است. در اين معنا، به اقتفاي فرانتس نويمان، به انكار وجود هر گونه رابطهاي ميان اين دو حكم ميكند؛ با اين ويژگي كه دانش را به جديد و قديم طبقهبندي نموده، مرادش از آزادي، آزاديهاي سياسي است:
«علم قديم (جز در دوره كوتاهي از تاريخ يونان) با آزادي سر و كار نداشته و علم جديد هم قبل از تحقق نظام آزادي پديد آمده است. وقتي گاليله فيزيك جديد را تأسيس كرد، آزاديهاي سياسي وجود نداشت و حتي او را به جرم قائل شدن به مركزيت خورشيد محاكمه و محكوم كردند. تيكو براهه و كپرنيك و لاپلاس و كپلر هم در محيط آزادي سياسي به سر نميبردند و حتي نميتوان گفت كه فيزيك نيوتون با پيدايش آزادي سياسي در انگلستان مناسبت دارد. آزاديهايي كه ما اكنون ميشناسيم قبل از قرن هيجدهم وجود نداشته است و علم جديد مدتي پيش از اين تاريخ و نه در محيط آزاديهاي سياسي، بلكه در ميان آتش و خون و قهر باليده است.»
وي در ادامه به اين بحث ميپردازد كه در مناطقي از جهان، مانند روسيه (جمهوري سوسياليستي شوروي) و آلمان شرقي، علم و فناوري پيشرفت كرده در حالي که از دموكراسي و آزادي خبري نبود. مباحث ايشان، تقريباً همان مباحثي است كه به نوعي مورد اشاره و توجه نويمان هم قرار گرفته بود؛ به ويژه در تفكيك علم قديم و جديد و نيز پيشرفت علم در گذشته به رغم فقدان هر گونه آزادي سياسي. اساساً بحث از مفهوم آزادي در عصر جديد با دستگاه معنايي گذشته در باب آزادي بسيار متفاوت است.
برخلاف گفته آقاي داوري، هر چند دانش در آلمان هيتلري رشد كرده، اما اين رشد محصول تلاش كساني بود كه نهايت همكاري را با رژيم سياسي داشتند - همانند انديشمند برجسته معاصر آلماني، مارتين هايدگر. آنان كه به مخالفت برخاستند، يا از صحنه محو شدند يا فرار و مهاجرت را بر ماندن در آلمان ترجيح دادند. مهاجرت کم نظير و ناخواسته پاره اي از نخبگان و انديشمندان آن کشور، گواهي آشکار بر اين نظر است. اين موضوع در باب كشور روسيه نيز صدق ميكند.
بنابراين، اين گونه هم نيست كه بگوييم در عين فقدان آزادي در اين كشورها، انديشه و دانش رشد كرده. رونق و رشد توليد دانش در اين كشورها محصول كنار زدن مخالفان و از ميان برداشتن رقيبان فكري، و محروم ساختن ديگران از فضاي آزادي بود. شايد بتوان گفت، اگر راه براي همه نخبگان و اصحاب دانش و معرفت، باز ميبود اساساً پديد آمدن جنگ جهاني هم بعيد به نظر ميرسيد و دانش و انديشه هم از رشد و رونقي بيشتر برخوردار ميشد.
با اين همه، همان گونه كه پيش از اين اشاره شد، از سخنان داوري نيز ميتوان اعتراف به نسبت معنادار علم با آزادي را دريافت. در قطعه مذكور در فوق، داوري اذعان ميكند كه علم قديم جز در دوره اي كوتاه از يونان با آزادي سر و كار نداشت. وي به اين مطلب در داخل پرانتز اشاره كرده، هيچ گونه توضيحي نداده است. به هر حال، به باور داوري، در دورهاي از تاريخ علم در يونان، آزادي بر دانش مقدم، و خاستگاه دانش از فضاي آزاد در جامعه بود. به اين ترتيب، وي، ديدگاه قطعي خود را در باب فقدان تقدم آزادي بر دانش قديم را اصلاح ميكند و استثنايي قائل ميشود.
البته در مورد نكته ايشان در باب يونان نيز ميتوان تأملاتي را مطرح ساخت و گفت كه حتي در يونان نيز نميتوان تاريخ درخشاني در باب اولويت و تحقق آزادي ذكر نمود. آنچه كه امروزه در باب ميراث يونان از آن سخن گفته ميشود، جز در فضايي عمومي، كه غالباً هم استبدادي بود به انجام نرسيد. اساساً استبدادي بودن سرنوشت محتوم غالب نظامهاي سياسي كهن، چه در يونان و چه در غير آن بود. محكوميت سقراط و نوشيدن جام زهر توسط او دقيقاً نشانگر وجهه غالب و عمومي استبداد نظام سياسي به ويژه دستگاه فكري نخبگان جامعه در همان عصري است كه داوري معتقد است تنها در آن دوره آزادي محقق شد.
با اين وصف روشن نيست كه آن دوره استثنايي اولويت آزادي بر دانش، كه دكتر داوري به آن اشاره كرده، دقيقاً در چه زماني مستقر بود. آيا دورهاي كه سقراط و افلاطون و ارسطو در آن ميزيستند را نيز شامل ميشود يا خير؟ گرچه با توجه به آنچه در گذشته يادآور شدم مي توان باز هم آزادي نسبي و حداقلي را سراغ گرفت و انديشه و دانش توليد شده را مرهون آن حداقل از آزادي دانست كه به دلايلي مختلف فراهم شده بود؛ هر چند به هر حال نميتوان از آن دوره به عنوان دوران آزادي ياد نمود.
داوري آزادي را محصول عالم متجدد ميداند و علم را متعلق به عالم قديم. در واقع آزادي در شمار شؤون تمدن مدرن است، حال آنكه علم در قديم هم وجود داشت. به باور او:
«اگر قرار بود علم در محيط آزاديهاي سياسي پديد آمده در دو قرن اخير به وجود آيد و رشد كند ميبايست قبل از قرن هيجدهم در هيچ جا هيچ علمي نباشد. ... حتي اگر بپذيريم كه علم در دوره جديد و با آزادي وارد مرحله رشد سريع شده است، در مورد هنر و فلسفه و دين و عرفان چه بايد گفت؟ آيا هنر و دين و فلسفه به آزادي تعلق ندارند و بدون آزادي پديد آمدهاند؟ اگر پيدايش علم موقوف به آزادي باشد، هنر و دين و فلسفه بيشتر به آزادي وابستهاند اما هيچ يك از اينها در دوره آزادي به كمال نرسيدهاند.»
مطلب مذكور استدلالي است براي تقدم علم بر آزادي؛ ميتوان با ايشان در مورد گزاره نخست بند نقل شده همراه شد و به انكار آزادي سياسي در جوامع و نظامهاي سياسي كهن حكم نمود. اما روشن است كه از امتناع آزادي سياسي در جوامع كهن نميتوان نفي آزادي به صورت عام را نتيجه گرفت؛ چنان كه درباره جوامع امروزين نيز نميتوان چنين انديشيد. همچنان كه نميتوان از غربت نخبگان مخالف قدرت سياسي و مطرود جامعه و مردم و برخوردار نبودن آنان از آزادي حكم به فقدان آزادي در جامعه نمود.
از سوي ديگر مدعا اين است كه دين، هنر، فلسفه، عرفان و دانش در يك شرايط نسبتاً آزاد توانستهاند بروز و ظهور بيابند و اين ظهور آنان البته بدون درگيري با اصحاب قدرت ميسور نشده است. به ديگر سخن، مشتاقان دانش فلسفي و معنويت و معنا، دست از جان شسته در پي تحقق آرمان خود بودهاند. به تعبير داوري عناصر مذكور، «در ميان آتش و خون و قهر باليده است». اساساً ظهور يك تمدن با توجه به تحقق شرايطي است كه آزادي ميتواند در صدر آن باشد. چنان كه داوري خود نيز به اين نكته در باب استحكام تمدن اشارت كرده است: «تاريخ و تمدن با اختيار و آزادي قوام مييابد.» همين نظر را ايشان در باب علم نيز يادآور شده است: «علم ـ هر علمي در هر وقت و هر جا كه باشد ـ با آزادي قوام و نشاط مييابد.» سخن داوري در باب ايجاد تمدنها آن هم در شرايط آزادي، كاملاً درست است. اين بحث را در انديشه آيتالله نائيني نيز ميتوان يافت كه دوره تمدنخيز اسلامي را دوره فراز آزادي و انحطاط آن را دوره فرود آزادي برشمرده است.
تصريح دكتر داوري به اين كه تاريخ و تمدن و دانش با آزادي و اختيار، قوام و نشاط مييابد، نشان از نقش بسيار مهم آزادي در استمرار و تداوم اين عناصر دارد. گرچه قبل از آن مناسب است گفته شود كه اساساً اين موضوعات با آزادي پديد ميآيند. در واقع يكي از شرايطي كه باعث پيدايش تمدن و دانش ميشود، همانا بهرهمندي جامعه و نخبگان از آزادي، گرچه به صورت نسبي و حداقلي، است. اين موضوع البته نافي وجود نظامهاي استبدادي در طول تاريخ نيست. حداقل ميتوان گفت ميزان دخالت قدرت سياسي در زندگي خصوصي آدميان، به دليل ابتدايي بودن ابزارهاي به كار گرفته شده توسط حكومتها و نيز كارويژههاي ابتدايي آنان، يعني انحصار در تأمين امنيت، بسيار كمتر از دوره معاصر بوده است. در دورههاي جديد، دولتها، به دليل بهرهمندي از ابزارهاي پيشرفته و گستردگي نقشهاي آنان، در عميقترين لايههاي زندگي خصوصي مردم نيز ميتوانند حضور يابند و به كنترل آنان بپردازند.
داوري البته از سوي ديگر از آزادي علمي هم دفاع ميكند. در واقع سخن وي در نسبت ميان دانش و آزادي، همانا اخذ آزادانه علم است. به باور وي اخذ نيازمندانه و اضطراري دانش جديد از سوي كشورهاي جهان سوم، هيچ گاه به تعميق دانش در اين كشورها مساعدت نمينمايد و بر مشكلات آنان ميافزايد. شايد بتوان گفت اين اذعان وي به اخذ آزادانه دانش روي ديگر سكه تقدم آزادي بر دانش است. در واقع، هم بايد شرايط حداقل و آزادانهاي در جامعه برقرار باشد و هم اينكه علم نيز آزادانه و نه از سر اضطرار و نه از روي نياز اخذ شود.
در سخنان دو صاحبنظر مورد نظر، اينكه دانش مسبوق به آزادي سياسي نيست، اما آزادي به معناي عام آن همواره مسبوق به دانش بوده است، را ميتوان به وضوح مشاهده نمود. در اين زمينه نويمان و داوري هر دو نكاتي را به تصريح مطرح ساختند. داوري ميگويد:
«فلسفه و علم مقدم بر آزادي هستند و آزادي به معناي آزادي سياسي شرط لازم علم نيست وگرنه آزادي به معناي عام آن از علم و فكر جداشدني نيست. تفكر بدون آزادي نميشود.»
در مباحث انجام شده ميتوان چند مسأله را از هم جدا نمود: يكي آزادي ذهني و آزادي عيني؛ و ديگر آزادي برآمده از نهادها و توجه به مقوله آزادي در انديشه عالمان. گرچه در پارهاي از موارد صاحبنظراني مانند داوري سعي داشتهاند به تفكيك اين مباحث پردازند، اما در مقابل برخي از صاحبنظران برخلاف اين ديدگاه ميان امر ذهني و عيني و نيز آزاديهاي اجتماعي و آزاديهاي فكري تفاوتي قائل نشده، هر يک از آن تقابل ها را دو روي يك سكه و نشانگر مسائل و موضوعاتي كه در ذهن افراد و جامعه ميگذرد دانسته اند.
براي مثال اگر در طول تاريخ بر يک جامعه، شرايطي اقتدارگرايانه حاكم باشد، نميتوان گفت كه ذهنيت انديشمندان و مردم نسبتي با استبداد ندارد و آنان از خلق و خوي استبدادي به دور هستند. خلق و خوي استبدادي حاكمان، جامعه و مردم را نيز برخوردار از چنان خلق و خويي ميكند. اساساً تربيت نيز در اين جوامع، استبدادي است و طبيعي است كه حاكمان از چنين جامعهاي و با چنين تربيتي برآمدهاند و داراي اين خلق و خوي ميباشند. به هر حال جدايي انداختن ميان اين مباحث به نوعي سادهسازي مسأله است. اگر فضاي كلي جامعهاي غير مردم سالار باشد، ذهن غالب كساني كه در چنين جامعهاي ميزيند نيز اقتدارگرا است. هر چند البته مي توان گفت که به صورت موردي و استثنايي پارهاي از بخشها و افراد از چنين ذهنيتي به دور هستند و با يك تربيت متعادل و متوازن و غير استبدادي پرورش يافتهاند.
بايد توجه داشت كه وقتي داوري به تفكيك اين مسائل مبادرت ميورزد، برخلاف فرانتس نويمان، در شمار فيلسوفان و نظريهپردازان آزادي نيست. براي همين هم بعضاً ميتوان به ديدگاههايي متفاوت از ايشان درباره موضوع مورد بحث اشاره كرد. اما در مقابل صاحبنظراني را هم ميتوان يافت كه آزادي در نسبت با علم، در نزد آنان هيچ ارج و قدري ندارد. اينان حتي طرح مباحث آزادي و ترويج انديشه آزاديخواهانه در ايران در طي سالهاي اخير را به حال دانش، مضر ميدانند: «با ظهور آزادي در ايران علم از اين مملكت رخت بربست.» تصريح به مضر بودن آزادي در ايران از آن رو است كه اساساً چنين تفكري، به آزادي وقعي ننهاده، آزادي را كالايي بيارزش و ارزان تلقي نموده است. به ديگر سخن، آزادي را همراه با هرج و مرج و فقدان توليد انديشه، و دانش و نظم و استبداد را مساعد براي توليد دانش پنداشته است:
«آزادي يك چيز خيلي ارزاني است، همه از آن برخوردارند، اگر همه به دلايل اجتماعي يا به دلايل ديگر نميتوانند از آن بهرهبرداري كنند، مطلب ديگري است. اين آزادي را من به صورت فطري نگاه ميكنم.»
اگر به آزادي تنها به صورت فطري نگاه شود هيچ كارايي و كاربردي براي آن در عرصه عمل نميتوان ذكر كرد. از آزادي بايد در يك جايي بهرهبرداري شود. به نظر ميرسد اين مطلب كه همه از آزادي برخوردارند و اين آزادي هم يك آزادي فطري است، احتياجي به بيان ندارد. جنبشهاي معاصر ايران همه براي دستيابي به آزادي سياسي و ايجاد شرايط مطلوبتر سود جستن از آزادي بوده است. اگر صرفاً آزادي فطري كافي بود، نخبگان و انديشمندان در پي ديگر آزاديها و به ويژه آزادي سياسي و نظام غير استبدادي نبودند.
در واقع مشکله (problematic) اساسي كشور نهادينه نشدن فكر آزادي است، وگرنه همه به صورت فطري آزاد به دنيا ميآيند. آزادي بايد جايي براي بروز و ظهور خود بيابد. طبيعي است كه در شرايط تحقق آزادي و نهادينه شدن آن و تقدم آن بر دانشها -ي داراي نظام ارزشي و معنايي - ديگر جايي براي کساني كه سخني و معنايي براي گفتن ندارند وجود نخواهد داشت و خود به خود در چنين شرايطي به تاريخ فراموشي سپرده ميشوند و دانش و معرفت و آزادي از فكر و عمل آنان رها خواهد گشت.
تقدم آزادي بر دانش
در مقابل آنچه در فوق به آن اشاره شد و ديدگاه كساني كه دانش سنتي و كهن را بر آزادي اولويت ميبخشيدند، برخي انديشمندان بر تقدم آزادي بر دانش تأكيد كردهاند. البته در اين ميان پارهاي از آنان به اين مطلب تصريح كرده، مباحث بسياري پيرامون آن آوردهاند. در ادامه ديدگاه صاحبنظران نظريه تقدم آزادي بر دانش تبيين و مورد بررسي واقع ميشود.
دكتر عبدالكريم سروش در شمار كساني است كه به صراحت بحثهاي مبسوطي را در باب اولويت و تقدم آزادي بر دانش مطرح ساخته است. او از كساني است كه برآمدن و توليد هر نوع معرفت و دانشي را بيآزادي ناممكن ميشمارد. حتي در پارهاي از موارد اين نسبت را به امور ديگري نظير عدالت نيز تسري ميدهد:
«هيچ عدلي بيعلم ممكن نيست و هيچ علمي بيآزادي به دست نميآيد. تا معلوم آزاد نباشد ظهور نميكند و تا ظهور نكند، عالم از او جاهل است و اين اگر در طبيعت صادق است، درباره سلطان و رعيت صدبار صادقتر است.»
در اين ديدگاه ضرورت تحقق آزادي و اولويت آن بر دانش و معرفت از آن رو است كه آدمي براي شناخت خود و غير، محتاج آزادي است. تا آزادي يي نباشد، آگاهي و شناختي پديد نميآيد. اطلاعات و دادهها و دانش و معرفت و انديشه، جز در فرايند آزاد اطلاعات و وجود فضاي مردم سالار فراهم نميشود. همين طور «پختگي، در گرو راه رفتن و تجربه اندوختن آزادانه است.» و از سوي ديگر آزادي نردبان آگاهي و آگاهي فرزند آزادي شمرده ميشود.
در موارد مذكور، سروش، گرچه به طور مطلق بر اولويت و تقدم آزادي بر دانش تأكيد ميكند و تفكيكي ميان دانشها و آزادي و آزادي سياسي صورت نميدهد، اما در پارهاي از موارد به گونهاي همانند داوري سخن ميگويد و از آزاديِ فراگيري دانش و معرفت و آزاديِ دانستن و آموختن دفاع ميكند. در نتيجه، نظام سياسي ميبايد شرايط را براي بسط و تحقق آزادي در جامعه تأمين نمايد. در واقع دانش و معرفت و نظريهپردازي و انديشه، جز از راه تحقق آزادي و پيدايش تكثر و چندگانگي منابع نميگذرد. البته در اين نگاه، فوايد آزادي بيش از آن است كه به شماره درآيد؛ خودشناسي و جمعشناسي و غيرشناسي در شمار همين فوايد است. همه اينها تأكيداتي است كه از سوي وي بر اولويت آزادي بر دانش شده است:
«هم بودن منابع چندگانه، هم رو نمودن به آنها، بيآزادي برنميآيد. آنكه دست آزادي را ميبندد و پاي تكثر را ميشكند، دهان جهالت را ميگشايد. براي خودشناسي و جمعشناسي همه راهها از آزادي ميگذرد و براي بودن آزادي، هيچ روشي و نشانهاي آشكارتر و استوارتر از آزادي براي دانستن نيست. و [براي] آزادي دانستن، هيچ روشي و نشانهاي آشكارتر و استوارتر از وجود منابع چندگانه معرفت ندارد. و هيچ معدلتي امروز بدون عدل در توزيع معرفت تمام نيست، و براي توازن در توزيع، هيچ روشي كارآمدتر از وفور منابع دانش نيست. آنان كه جامعه را سامعه ناطقه واحد ميخواهند، خطا ميكنند و به عدل و علم و آزادي هر سه جفا ميكنند.»
از سخنان مذكور ميتوان نتيجه گرفت كه اساساً عنصري چونان عدالت اقتضا ميكند كه فضاي آزادي فراهم گردد. در اين فضاست كه آزادي بر دانش و معرفت مقدم شده، انديشه و دانش رونق مييابد. ناديده انگاشتن تأثيرات آزادي بر رشد و پيشرفت جامعه و در نتيجه غيبت آزادي از عرصه انديشه و معرفت و فضيلت و تقدم امور ديگر بر آن، به معناي دستاندازي به يكي از حقوق بسيار مهم آدمي است. طبيعي است كه چنين اوضاع و احوالي با عدالت نيز ناسازگار ميافتد.
گفته دكتر سروش در باب اينكه هيچ علمي بيآزادي به دست نميآيد، تا اندازهاي صواب، اما مبالغهآميز مينمايد. وي هيچ تفكيكي ميان دانشهاي معطوف به فن و تجربه و دانشهاي معطوف به نظام معنايي و فرهنگي نكرده است. ميتوان چنين مطلبي را درباره دانشهاي معطوف به فن و تجربه و تخصص نپذيرفت، گرچه اين موضوع نيز دشوار مينمايد. ايشان در اينباره حتماً پاسخي خواهد داشت كه دانشهاي كهن چگونه برآمده است. آيا به واقع هيچ گونه آزادي حداقلي نيز وجود نداشته است؟ اما از سوي ديگر در باب دانشهاي معطوف به حوزه فرهنگ و معنا، ميتوان او را همسو با مدعاي مقاله حاضر برشمرد. در واقع توليد ارزش و معنا، بيآزادي ناممكن و بلكه دشوار است.
اگر از جنبه ديگري به بند مذكور بنگريم شايد بتوان گفت مراد وي از آزادي همانا آزادي سياسي است و از دانش نيز همانا فرهنگ و ارزشها و به طور كلي نظام معنا را مراد كرده است. در اين صورت طبيعتاً ميتواند با مدعاي مقاله همسويي بيشتري داشته باشد كه در آن فقدان يا تحقق آزادي سياسي را داراي نقش اساسي در توليد معنا و عدم توليد معنا ميداند. اما همان گونه كه گفته شد، ايشان هيچ گونه تفكيكي ميان انواع دانش و آزادي به عمل نياورده است. شايد بتوان گفت دكتر سروش در اينجا با ديدگاه دكتر داوري همراه ميشود كه نوع عام آزادي، نه آزادي سياسي، را در توليد دانش مورد توجه و تأييد قرار ميداد. در واقع مراد وي از اينكه هيچ دانشي بيآزادي به دست نميآيد اين است كه توليد دانش، ناچار وابسته به وجود حداقلي از آزادي است. اما اين حداقل آزادي لازم است براي دانش اعم از معنايي و غير معنايي.
از منظر روشي نيز در اين ديدگاه، آزادي بر انديشه و دانش اولويت دارد. در واقع هنگامي كه از آزادي چونان روش سخن ميگوييم، آزادي تقدم رتبي و زماني بر ساير عناصر مييابد. به ديگر سخن، آزادي روشي است براي دانستن و شناختن و آموختن، و آدمي به دانستن و آموختن آدمي است و هر كه آزادتر است، آگاهتر و انسانتر و آبادتر و پردانشتر است. رونق و بسط دانش و انديشهورزي، جز با تحقق آزادي پديد نميآيد. به تعبير سروش، شكستن حلقه شوم جوع و جور و جهل، تنها «با شكستن شاخ گستاخ جهل آغاز ميشود. آزادي را به جنگ او بايد فرستاد كه از او قويتر روشي نيست.»
همين كه از آزادي براي توزيع منابع و معرفت سود جسته شود و آزادي مقدم بر هر امر ديگري شود، خود به خود بر رونق انديشه و معرفت افزوده خواهد گشت و تضارب آرا و انديشهها را به همراه خواهد داشت. در واقع اين تقدم از آن رو است كه به كسي كه داراي حرف و سخني باشد، مجال رويش و پويش ميدهد. توليد دانش و انديشه نيز اين چنين ميسور ميشود. البته اين را هم نبايد از ياد برد كه كساني به طور جدي خواستار تقدم آزادي بر دانش و معرفتاند كه انديشه و حرف و سخني براي بيان كردن داشته باشند. در چنين شرايطي اگر كساني به دنبال اولويت آزادي باشند ولي مطلبي براي گفتن و نوشتن و ارائه نداشته باشند، در شرايط تحقق فضاي آزاد، خود به خود از صحنه محو خواهند شد. در واقع تحقق و وجود آزادي، دشمن فعلي كساني خواهد شد كه به دروغ خود را در شمار مدعيان آزادي و آزادانديشي به شمار ميآورند.
آيتالله مرتضي مطهري، از جمله شخصيتهاي برجسته علمي و معنوي است كه ميتوان در پارهاي از سخنان وي اولويت آزادي بر دانش را نتيجه گرفت. ايشان در بحثي مبسوط مشكل اساسي در سازمان روحانيت را فقدان حريت و آزادمنشي روحانيت شيعي برشمرده است. مشكلي كه به مقداري زياد توانسته است جامعه علمي روحانيت شيعي را در وضعيت ركود و سكون قرار دهد:
«چرا در ميان ما [روحانيت شيعي] سكوت و سكون و تماوت و مردهوشي بر حريت و تحرك و زندهصفتي ترجيح دارد و هر كس كه بخواهد مقام و موقع خود را حفظ كند ناچار زبان دركام ميكشد و پاي در دامن ميپيچد؟»
پاسخ او همانا فقدان حريت در ميان عالمان شيعي به لحاظ مسائل معيشتي و اقتصادي است. او با مقايسه سازمان روحانيت سني در مصر با سازمان روحانيت شيعي در ايران به نتايجي جالب دست يافت. از جمله اينكه روحانيت سني در مصر، برخلاف روحانيت شيعي در ايران، از نظر مالي به مردم وابسته نيست، بلكه از سوي دولت و قدرت سياسي پشتيباني ميگردد. در نتيجه، روحانيت سني مصر برخوردار از حريت عقيده بوده، ناچار نيست به خاطر عوامزدگي به كتمان حقايق بپردازد. بلکه در مواجهه با مسائل شرعي و اجتماعي بدون هراس به تبيين آزادانديشانه مسائل شرعي مبادرت ميورزد. در مقابل روحانيت شيعي در ايران به دليل همان وابستگي معيشتي به مردم، از جرأت و جسارت لازم براي تبيين مسائل و موضوعات علمي ديني برخوردار نيست و در نتيجه دست به كارهايي ميزند كه از نظر فكري سطحي بوده، از حوزه فكر عوام خارج نيست.
عوام و توده، واژههايي است كه مطهري براي مردم به كار ميبرد. كاربرد اين دانشواژهها يک بار معنايي خاص را القا ميكند. منظور و مراد مطهري تحقير نيست، بلكه در يك بحث جامعهشناسانه به تبيين اين مشكله ميپردازد كه به دليل فقدان آزادي و آزادانديشي از رشد و رونق دانش در جوامع شيعي به شدت كاسته شده، هيچ نوآوري و خلاقيتي به چشم نميخورد. مطهري در ساير مباحث خود به اندازه كافي بر اين نكته تأكيد كرده است كه براي اينكه مردم به رشد فكري نائل شوند، ميبايست به آنان آزادي داده شود. در اينباره معتقد است اگر هم مردم صدبار اشتباه كنند باز هم نبايد آزادي از آنان دريغ شود.
«اگر شما بخواهيد اين را به مردم تحميل بكنيد و بگوييد شما نمى فهميد و بايد حتما فلان شخص را انتخاب بكنيد, اينها تا دامنه قيامت مردمى نخواهند شد كه اين رشد اجتماعى را پيدا كنند. اصلا بايد آزادشان گذاشت تا فكر كنند, تلاش كنند, آن كه مى خواهد وكيل بشود, تبليغات كند, آن كس هم كه مىخواهد انتخاب بكند, مدتى مردد باشد كه او را انتخاب بكنم يا ديگرى را, او فلان خوبى را دارد, ديگرى فلان بدى را دارد. يك دفعه انتخاب كند, بعد به اشتباه خودش پى ببرد, باز دفعه دوم و سوم تا تجربياتش كامل بشود و بعد به صورت ملتى در بيايد كه رشد اجتماعى دارد و الا اگر به بهانه اين كه اين ملت رشد ندارد و بايد به او تحميل كرد, آزادى را براى هميشه از او بگيرند, اين ملت تا ابد غير رشيد باقى مى ماند. رشدش به اين است كه آزادش بگذاريم, و او در آن آزادى ابتدا اشتباه هم بكند. صدبار هم اگر اشتباه بكند باز بايد آزاد باشد.»
در بند مذكور نيز، مطهري از منظر اجتماعي و جامعهشناسي، بر اولويت آزادي تأكيد كرده است كه البته مورد بحث مقاله حاضر نيست. بحث اساسي مطهري، آسيب شناسي توليد دانش در حوزه معنا در جوامع و حوزههاي علمي شيعي است. به هر حال حاصل مقايسه مطهري بين سازمان روحانيت شيعه و سني همانا لزوم اولويت آزادي بر دانش است.
«اگر اتكاي روحاني به مردم باشد، قدرت به دست ميآورد اما حريت را از دست ميدهد و اگر متكي به دولتها باشد قدرت را از كف ميدهد اما حريتش محفوظ است؛ زيرا معمولاً توده مردم معتقد و با ايمانند اما جاهل و منحط و بيخبر و در نتيجه با اصلاحات مخالفند و اما دولتها معمولاً روشنفكرند ولي ظالم و متجاوز. روحانيت متكي به مردم، قادر است با مظالم و تجاوزات دولتها مبارزه كند اما در نبرد عقايد و افكار جاهلانه مردم، ضعيف و ناتوان است؛ ولي روحانيت متكي به دولتها در نبرد با عادات و افكار جاهلانه نيرومند است و در نبرد با تجاوزات و مظالم دولتها ضعيف.»
فقره مذكور تمامي آنچه مطهري در باب مقايسه دو نوع سازمان ديني ميخواهد بگويد است. البته مطهري اتكاي اصحاب دانش و معرفت به دولت را با حريت و آزادانديشي يكسان پنداشته است. نميتوان ملازمهاي ميان متكي بودن به دولت و آزادانديشي يافت. مطهري گمان كرده است صرفاً اتكاي به مردم باعث عوامزدگي ايشان است. با توجه به اين كه در فضاي اقتدارگرايانه دولتهاي سني، قدرت سياسي تنها به دانش و انديشهاي امكان بروز و ظهور ميدهد كه با سلايق اصحاب قدرت در تعارض نباشد. در واقع، مي توان گفت که مطهري بدون توجه به عواقب اتكاي عالمان به قدرت و نظام سياسي، تنها در پي آشکارسازي بخشي از واقعيت بوده است.
به هر حال آنچه ميتوان در اين بحث گفت اين است كه آيتالله مطهري به دنبال نهاد و سازماني است كه در آن روحاني از يك سوي به مردم متكي بوده، قدرتش برخاسته از آنان باشد تا بتواند در مقابل تجاوز و تعدي دولت به حوزه هاي خصوصي و عمومي شهروندان مقاومت نموده، حقوق آنان را از دولت مطالبه نمايد و از سويي داراي حريت رأي و آزادي و آزادانديشي باشد تا بتواند بيهراس به تبيين مباحث ديني و اجتماعي و توليد انديشه و دانش و به ديگر سخن، توليد معنا بپردازد. ميتوان گفت كه بزرگ ترين دغدغه مطهري، فقدان توليد دانش ديني متناسب با نيازهاي روز بود. توليد دانش ديني، در حوزه فرهنگ و ارزشها و نظام معنايي كه نگارنده در اين مقاله بحث تقدم رتبي و زماني آزادي را در آن دنبال ميكند.
مطهري به دنبال آن است كه نهاد و سازمان ديني شيعي از قدرت و حريت به طور توأمان بهرهمند باشد. اصرار وي بر لزوم آزادي دادن به مردم در راستاي ارتقاي رشد فكري به لحاظ فراهم سازي زمينه پذيرش تکثر افکار، و کاستي از مقاومت آنان در برابر اصلاحات ديني و اجتماعي، و نيز تمهيدي است بر توليد دانش ديني مناسب و مطلوب. در هر صورت هنگامي كه آزادي بر ساير امور و از جمله دانش مقدم و روحانيت شيعي از عوامزدگي رها شود، پيداست كه ميتوان روزنههاي توليد انديشه و رونق دانش و از جمله انديشه و دانش ديني را نيز در جامعه شاهد بود.
آيتالله مطهري در ادامه مباحث خود به مضرّات و پيآمدهاي حكومت عوام در جامعه و سازمان روحانيت اشاره کرده ميگويد: «حكومت عوام است كه آزادمردان و اصلاحطلبان روحانيت ما را دلخون كرده و ميكند.» و در جاي ديگر چنين اظهار مي کند كه با اصلاح وضعيت معيشت و اوضاع مالي «مراجع عاليقدر تقليد آزاد خواهند گشت» . طبيعي است كه روحانيان در يك فضاي آزاد – عاري از فشار عوام زدگي - به گونهاي مطلوبتر ميتوانند راه حلهاي مناسب ارائه نمايند.
إبرام مطهري بر ضرورت فضاي آزادانديشي و فارغ از اسارت قدرت سياسي و عوام، در حقيت زمينه سازي يي بود براي امکان بخشي به عالمان روشنانديش در جهت روشن نگاه داشتن چراغ دانش و انديشهورزي و توليد معنا و پديدآوردن آثاري مطابق نيازهاي جامعه و جوانان و نيز سيراب نمودن تشنگي مشتاقان انديشه و به ويژه انديشه و دانش ديني را سيراب نمايند.
هم بايد آزادانديش بود و هم در برابر قدرت سياسي از استقلال خود محافظت نمود. به گفته يكي از صاحبنظران، در تحليل سخنان آيتالله مطهري، «دين را بايد محققان آزاده و دلير و صاحب نظر و سير چشم، نشر و ترويج كنند نه وابستگان و فرمانبرداران و تلقينپذيران گرسنه و بيمايه.» در چشم مطهري، روحانيت شيعي به لحاظ وابستگي معيشتي به عوام، دنبالهرو آنان بوده، آزادانديش نيست و روحانيت سني به لحاظ اتکا به دولت و قدرت سياسي دهان بسته و تسليم نظام سياسي بوده، قدرت و جرأت ابراز وجود مستقل ندارد. نشر و رونق و رشد انديشه و دانش، در گرو آزادانديشي عالمان است. فقدان آزادي باعث غفلت از نظريهپردازي و توليد انديشه و دانش و توليد معناست.
از ديد آيتالله محمد حسين نائيني، انديشمند برجسته و نظريهپرداز عصر مشروطيت، آغاز دوره اقتدارگرايي و نظامهاي استبدادي در ميان مسلمانان، همانا آغاز دوره توقف و ركود دانش، انديشه و نظريهپردازي در ميان آنان است. توقف و ركودي كه سرانجامش انحطاط جامعه اسلامي بود. اين وضعيت، به باور وي، در اثر فقدان آزادي و مساوات در جامعه و حرمان مسلمانان از يك دولت غير مستبد و غير ظالم، ودر نتيجه انحراف از آموزههاي تمدن ساز دهههاي پيشين، مانند مسؤوليت پذيري نسبت به خود و ديگران و به ويژه نظام سياسي مستقر بود. زيرا لازمه مسؤوليت پذيري آدمي، آزادي است: تا انسان آزاد نباشد، مسؤوليت پذيري، کدام توجيه و معنا مي تواند داشته باشد.
به نظر ايشان وضعيت مسلمانان از صدر اسلام تا كنون به سه دوره طبقهبندي ميشود: يكم، دوره تفوق و سيادت مسلمانان كه معلول آزادي و مساوات و نتيجه اجراي اصول اجتماعي و سياسي اسلام بود. از اين منظر آزادي و مساوات از اصول اساسي اجتماعي و سياسي در جامعه به شمار ميرود. دوره دوم، دوره توقف مسلمانان، كه معلول تبديل خلافت به سلطنت و سيطره استبداد بر جوامع مسلمان بود. در اين دوره به باور نائيني از آنجا كه آزادي و مساوات از جوامع اسلامي رخت بربسته بود، زمينههاي توقف و ركود مسلمانان فراهم گرديد. و در نهايت، سومين دوره را ميتوان دوره انزوا و انحطاط مسلمانان، كه نتيجه بيداري و هوشياري غرب و نهضتهاي آزاديطلبانه آن دانست.
نائيني راه علاج اين وضعيت و خروج از رقيت استبداد و جور و جهل را در تحقق آزادي و مساوات و در نتيجه دست يافتن مردم به آگاهي و دانش منحصر ميداند. بنابراين تحقق و تقدم آزادي ميتواند زمينهاي براي بسط و توسعه و توليد دانش و انديشه در ميان جوامع مسلمان به شمار رود. در هر صورت به باور ايشان، در فقدان آزادي نميتوان از وضعيت موجود رهايي جسته، قلههاي دانش و انديشه را فتح كرد و جامعه را به سمت پيشرفت هدايت نمود. شرط يك جامعه علمي، همانا بسط و گسترش آزادي براي عالمان و انديشمندان و افرادي است كه انديشهاي براي بيان و حرفي براي گفتن دارند.
ارزيابي و رهيافت
پژوهش حاضر را بايد به مثابه درآمدي بر بحث مناسبات آزادي و دانش و دفاع از اولويت آزادي بر توليد دانشهاي حوزه معنايي به شمار آورد. اين اولويت با آنچه در صفحات پيشين در اين باب در تقدم آزادي بر دانش ذكر شد متفاوت است ولي ممكن است همپوشيهايي با آن داشته باشد. در اين معنا، جامعه فاقد آزادي، از توان و پويايي لازم براي توليد انديشه و دانش و نظريهپردازي برخوردار نيست و از همين رو قدرتمند نيز نخواهد بود و در ميدان رقابت، رقيبان گوي سبقت را از او خواهند ربود. نظريهپردازي و توليد دانش و انديشه در حوزه نظام معنايي ـ ارزشي، هنگامي ميسور است كه جامعه و به ويژه جامعه علمي و عالمان و انديشمندان، بهرهاي از آزادي داشته باشند: هم دانش را آزادانه اخذ نمايند و هم بتوانند درباره حوزههاي مختلف انديشه و دانش - كه به توليد معنا و نظريه مساعدت مينمايد - به طور آزادانه گفتوگو نمايند. محصول چنين وضعيتي همانا توانمندي و قدرتمندي جامعه و دولت است.
به ديگر سخن، وجود فضاي آزاد و برخورداري از حق آزادي است كه به توليد دانش و انديشه و معنا منجر ميشود. محصول دانش و انديشه توليد شده، توانايي و اقتدار جامعه و دولت را به همراه دارد. ركود و انحطاط يك جامعه و تمدن، چنان كه آيتالله نائيني به درستي اشاره كرده است، در پي فقدان آزادي و به ويژه آزادي سياسي حاصل ميشود؛ زيرا در نتيجه آن توليد انديشه و دانش در محاق فرو رفته، تعطيل ميشود. توليد انديشه و دانش و معنا، محصول تكاپوي انديشهها و تضارب آرا است. فضاي بسته و استبدادي، مجال رويش و گسترش آزادي و آزادانديشي را از انديشمندان سلب مينمايد. در نتيجه چراغ دانشافروزي و انديشهورزي و نظريهپردازي و به طور كلي توليد دانش از آن جامعه رخت برخواهد بست.
i am pretty secular myself,
by BABAK123 (not verified) on Sun Dec 02, 2007 04:50 PM PSTi am pretty secular myself, but i think secularism does not have any future. beacuse two wing of secularism are feminism and liberalism. the problem is that the people who get this ideas tend to have 1 or even no children. beacuse of that religous people tend to have 4 children. so secular people extincted themselves out. so you can wait and see what happen in europe.
Aghaye Nooriala
by Toranj (not verified) on Sun Dec 02, 2007 04:31 PM PSTMy question:
Since religion's goal is to train good individual, is it possible to be a good moslem in a secular society? The answer is obviously positive. But, What happens to the social and civil laws of Islam, since it claims to cover the whole gamut of on's life? DOn't we sacrifice Islamis lwas at society level?