قداست و عقب ماندگی

در کشورمان دولتی داريم که وزرايش را امام زمان تعيين می کند و رهبرش هيچ کم از خود امام زمان ندارد


Share/Save/Bookmark

قداست و عقب ماندگی
by Esmail Nooriala
02-Jun-2008
 

بزرگان علوم اجتماعی و فلسفهء تاريخ، که به بی قانون بودن سير تحولات تاريخ اعتقاد نداشته و در پی يافتن معنائی برای آنند، چندين و چند «معنا» يا «راستا» برای روند تاريخ پيشنهاد کرده اند. از همه مشهورتر البته پيشنهاد مارکس است که موتور تاريخ را «مبارزهء طبقات» و ماحصل آن را حرکت از فروبستگی و بهره کشی به جانب آزادی و برابری می داند. يکی ديگر از اينگونه انديشه ها نيز به ماکس وبر آلمانی تعلق دارد که مضمون تاريخ را حرکت جامعهء انسانی از بی خردی به سوی خردمندی و خردمداری می بيند و می کوشد تا نشان دهد که چگونه اين «مضمون تاريخی» جوامع را متحول و متغير می کند. او در ارتباط با همين «سير» است که به خروج جهان ذهنی انسان در طول تاريخ از توهم و خيالپردازی های بی مبنا و گرفتن رنگ و بوی واقعيت بينی و واقعيت پذيری اشاره می کند و نشان می دهد که، در نتيجهء اين عبور، جهان و طبيعت نيز از قلمروی افسانه و استوره بيرون می آيند و در فراز و فرود و ريز و درشت آنها قانونمندی های علمی جايگزين «رمز و رازها» می شوند، افسانهء آفرينش جای خود را به «نظريهء تحول داروينی» می دهد و دانشمندان جامعه شناسی و فلاسفه جانشين پيامبران می شوند، شريعتی که مدعی آمدن از عالم غيب است، با پوچ و بی معنی از آب در آمدن آن عالم، جای خود را به قوانين اجتماعی مدون شده بوسيلهء نمايندگان مردم می دهد و حکومتی که در گذشته ريشه های خود را به آسمان متصل می کرد، برگزيدهء مردم و خدمتگذار آنان می شود.

واژه ای که وبر برای مفهوم «راز و رمز آلودگی» بکار می برد mystification است. او به ما می گويد که سير تحولات تاريخی در راستا و جهت de-mystification حرکت می کند. اين واژهء اخير را در فارسی به «رمزگشائی» و «راز زدائی» ترجمه کرده اند و سر جمع آن را چيزی در حدود «راز و رمز زدائی» از پديده ها دانسته اند.

از نظر جامعه شناسی، يکی از شرايط «رمز آلوده» شدن پديده ها آن است که انسان در ذهن خود برخی از آنها را به عالم غيب متصل کرده و نسبت دهد و اين عالم غيب هم، که خدايان و سپس خدای يکتا و فرشتگان و بهشت و جهنمش در آن قرار دارند، «عالم قدس» هم خوانده می شود و در نتيجه هر پديده ای هم که به آن متصل باشد صاحب صفت «مقدس» و بار گرانسنگ «قداست» می شود و «قدسی» نام می گيرد. واژهء عربی «قدس» در اصل به معنای ناآلودگی و پاکيزگی کامل ـ چه از لحاظ طبيعی و چه از لحاظ معنوی ـ است. آنچه مقدس است، بنا بر فرض اوليه، پاکيزه و بی عيب و خطا هم هست. «مقدسات» پديده هائی هستند زمينی که در ذهن آدميان به عالم قدس متصلند و موهبت پاکی و بی عيبی خويش را از آن عالم می گيرند تا در اين عالم نمونه و سرنمون و سرمشق آدميان باشند.

در عين حال، مفهوم ذهنی «قداست» رفته رفته بار عينی و فيزيکی هم بخود می گيرد و اشخاص و اماکن و اشياء مقدس دارای نوعی تشعشع قدسی می شوند که آدميان معتقد به قداستشان می توانند آن را حتی لمس و حس کنند. مثلاً، نگاه کنيم به زيارتگاه ها که يا قدمگاه و اقامتگاه و يا مزار بزرگان متصل به عالم قدس محسوب می شوند. زائران در اين اماکن خود را در برابر تشعشع قداست احساس می کنند و اين تشعشع را در همهء اشياء و پديده های موجود در آن ساری و جاری می بينند؛ به ضريح دست می کشند، گرته ای از آن تشعشع را به کف آورده و بر سر و روی خود و کودکان و عزيزان خود می کشند و خود را در برابر مصائب و امراض و خطرات بيمه می کنند. حوزهء نفوذ تشعشع قداست گاه از حريم و حرم ها بيرون رفته و محله ها و شهر ها و استان ها را نيز در بر می گيرد. مهر نمازی که از خاک هر کجای کربلا ساخته شده باشد دارای چنان تشعشعی از قداست است که شخص روزی بيش از بيست بار پيشانی بر آن می نهد و، از تشعشع ساطع شده از آن، قدرت و آرامش می گيرد.

ماکس وبر اما به ما می گويد که سير تحولات جهان در مسير کمرنگ شدن اين تشعشع حرکت می کند و همانگونه که ماده ای به نام «اورانيوم» خواص خطرناک تشعشات خود را به مرور از دست می دهد، مقدسات نيز رفته رفته تشعشع خود را فرو می نهند و به پديده ها و اشياء روزمرهء بی راز و رمز تقليل می يابند. رعد و برق ارتباط خود را با ناخن گرفتن روز چهارشنبهء مؤمنين از دست می دهد و گنبد و بارگاه شاه چراغ از شفا دادن مفلوجان و کوران و بيماران صعب العلاج باز می ماند. چرا؟ زيرا که ذهن آدمی در مسير تحولات تاريخی خود از رمز و رازبينی باز می ماند، قداست را درک نمی کند و تنها آنچه هائی را می پذيرد که منطقی و خردپذيرند.

در واقع، «قداست زدائی» در نزد ماکس وبر نوعی خط کش اندازه گيری برای تخمين ميزان خردمدار شدن جوامع و انسان هاست. جامعهء پيشرفته کمتر نفوذ قداست را در امور روزمرهء خود مشاهده می کند و جامعهء عقب مانده در باتلاق قداست گير است. امورش را غيبيان و امام زمان و يارانش تنظِم می کنند؛ بيماری هايش را هيچ دوائی مداوا نمی کند مگر آنکه مشيت عالم غيب بر «شفا» حکم داده باشد. اتومبيل ها و موشک ها را دعای چشم زخم است که حرکت می دهد و «بيمهء ابوالفضل» از هر شرکت بيمهء نامقدسی کاراتر و قابل اطمينان تر است. رزمندگان جبهه ها را نه ابزارهای جنگی و نقشه های استراتژيست ها که «امدادهای غيبی» پشتيبانی می کنند و آدميان «اگر چشم دل باز کنند» خواهند ديد که هر لحظه معجزه ای پيش رويشان رخ می دهد. و، در واقع، يکی از کارهای شيطان بستن چشم ها و غافل کردن آدميان از ديدار عوالم قدسی و تأثيرات آنها بر زندگی های روزمره است.

جامعهء عقب مانده خود را در برابر سير تحولات تاريخی آسيب پذير و در تهديد هم می يابد و نگران و تهييج شده از «تهاجم فرهنگی» به هر در می زند و اگرچه می داند که امدادهای غيبی نه تلفن دستی او را بکار می اندازند و نه امواج تلويزيونش را به اقصی نقاط عالم می برند، و اگرچه در هر لحظه بر ساخته ها و پرداخته های جامعهء برون جسته از مدار عقب ماندگی مزمن تکيه دارد اما می کوشد تا قداست پديده های مورد علاقه اش را نيز حفظ کند.

حال می توان به تعريضی نو پرداخت و به اين نکته توجه کرد که اگر حکومت يک جامعهء عقب مانده مشروعيت خود را در ارتباطش با مقدسات بداند آنگاه، خودبخود، يکی از راه هايش برای حفظ قدرت تشديد درک قداست در اذهان مردمان اين جوامع است از طريق کوشش برای ايجاد معجزات روزمره، تبليغ دائم و گسترده برای اثبات حضور عالم غيب در عالم شهود مردمان، و نشان دادن امدادهائی که از جانب عالم غيب برای رهبران سياسی جامعه می رسد. در اين روند عالمانه و عامدانه، همواره چيزهائی و آدميانی به عالم قدس وصل شده و بصورت مقدسات جامعه بازنمائی می شوند.

روزگاری نيمايوشيج، پدر شعر نوی فارسی، داستانی نوشت به نام «مرقد آقا» تا نشان دهد که چگونه ذهن قداست بين و معجزه طلب از درخت و چوب خشگ هم می تواند امامزاده بسازد و آنگاه بر اين «قداست خود پرداخته» دخيل ببندد و از آن شفا و دفع بلا بطلبد. اگر آنچه او نوشت قصه بود و محصول خيال، ما اما، در همين بيست و چند سالهء اخير، با چشم خود شاهد ايجاد يک «مرقد آقا» ی ديگر بوده ايم. اول فقيهی از اهالی قم را مقام امامت بخشيده ايم و آنگاه، از «اين همانی» ی امامت او با امامت امامان دوازدهگانهء تشيع، او را صاحب معجزه و کرامت دانسته ايم، عکسش را در ماه ديده ايم، و رفته رفته او را به مقام عصمت و معصوميت رسانده ايم. سپس، امام که ساخته شد، بايد برايش مرقدی در خور امامتش بسازيم، بارگاهی بنا کنيم، به دور قبرش ضريحی فراهم آوريم، برايش زيارتنامه درست کنيم و زيارتش را با تشريفات خاص امامان همراه سازيم؛ گاه کسی را برای معجزه گيری مأموريت دهيم و هزار دوز و کلک گونه گون سوار کنيم تا در ذهن مردمی که هنوز تا گلو در عقب ماندگی گيرند قداست بنيانگزار حکومت خود را جا بياندازيم. اين روند آگاهانه همانی است که در علوم سياسی از آن با عنوان «عقب مانده نگاه داشتن» نام می برند. عقب ماندگی عارضه ای گسترده در همهء جوامع خردگريز است اما برخی از جوامع بصورتی عامداً و عالماً «عقب مانده نگهداشته می شوند»؛ مثل اينکه دستی قاهر سر آدمی را که در گردابی غوطه ور است محکم و مستمراً به زير آب فرو کند. اين نقش حکومت هائی است که برای اثبات حقانيت خود ناچارند به عالم قدس متوسل شوند و، در نتيجه، محتاج آدميان قداست بين هستند و آنها را اينگونه تربيت می کنند.

در عين حال، يکی از نتايج تبليغ قداست اشياء و آدميان مختلف، پيدايش مقاومت سازمان يافته در برابر نگاه تيزبين و انتقادی و شکار کنندهء تضادها و نابجائی هائی ست که همگی محصول اذهان شک کننده و مراقب و پرسشگرند. حوزهء قداست در قلب دايره ای قرار دارد که خط محيطش را «خط قرمز» می خوانند و به هيچ ذهن پرسشگری اجازه نمی دهند تا از آن «حريم» بگذرد و پا به اين «حرم» بگذارد. سخن گفتن، ترديد کردن، نقد کردن، و سنجيدن در مورد آنچه که زورمداران آن را در داخل دايره قرار می دهند «حرام» است و «حرامی» نيز مستوجب تنبيه. مگر داستان هاشم آغاجری جز اين بود که منکر «برخی» از معجزات «معصومين» شده و، مثلاً، قبول نکرده بود که امامان شيعيان در حال قرائت قرآن از شکم مادر زاده می شده اند؟ مگر آقای بهاء الدين خرمشاهی اخيرا، عبدالکريم سروش را متهم به «انکار مسلمات» تشيع نکرده و حکم ارتداد و خروج او را صادر نکرده است؟

اما نکتهء جالب توجه آن است که همهء اين ماجراها در داخل دينی اتفاق می افتد که خدايش در مورد مسائل مربوط به قداست بسيار سخت گير است و هيچکس را شريک خود نکرده و به حرم راه نمی دهد و اين خاصيت را فقط از آن خود می داند. او حتی به پيامبر خاتم و اولالعزمش خطاب کرده و فرمان می دهد که به مردمان بگو که «کليدهای غيب نزد اوست. جز او کسی آن را نمی داند. و او می داند آنچه را که در خشکی و درياست» (سورهء انعام ، آيهء 59)، و «بگو که جز خدا، آنان که در آسمان ها و زمين اند غيب را نمی دانند و نمی دانند که چه وقت برانگيخته می شوند» (سورهء نمل ـ آيهء 65)، يا «به آنها بگو که من بشری هستم مانند شما که به من وحی می شود. معبود شما معبودی يگانه است، بر پرستش او پايدار باشيد و از اوست که بايد آمرزش بخواهيد» (سورهء فصلت، آيهء 6)، يا «بگو که من غيب نمی دانم و نمی گويم فرشته ام» (سورهء هود، آيهء 31)، يا «از تو دربارهء قيامت می پرسند که چه وقت می رسد. بگو علم آن تنها نزد پروردگار من است... از تو می پرسند، مثل اينکه تو نيک از آن آگاه باشی؛ بگو: علم آن تنها نزد خداست» (سورهء انعام، آيهء 187)، يا «بگو که من مالک سود و زيان خود نيز نيستم... و اگر غيب می دانستم مال بسيار می اندوختم و هرگز گزندی به من نمی رسيد» (سورهء اعراف، آيهء 188)، و يا «بگو... نمی دانم که با من و شما چه خواهند کرد». (سورهء احقاف، آيهء 9)

با توجه به مراتب بالا می توان ديد که «الله» درهای «حرم ستر و عفاف ملکوت» خود را بر پيامبرش نيز بسته است و جز با واسطه با او سخن نمی گويد و او را از رموز عالم با خبر نمی کند و ناآگاه نگاه می دارد. پس از مرگ پيامبر نيز کسی از ياران او از اينگونه ادعاها نکرد و خلفای راشدين و بنی اميه و بنی عباس هم هيچ يک مدعی داشتن اتصال به عالم قدس نشدند. اما در شاخهء شيعه وضع ديگر شد و در طی سيصد سال امامانی پديد آمدند که از پيامبر و فرشتگان نيز بخدا نزديک تر شدند و کليد خزانهء غيب به دست آنها افتاد. سپس، با غيبت امام دوازدهم و پيش آمدن فرصت جولان دينکاران فقيه و محتسب و مفتی، کار از اين هم بالاتر گرفت و چنين حديثی را يافتند و نقل کردند که معصوم عليه السلام فرمود که «علمای امت من از انبياء سلف نيز برترند». کتاب قصص العلماء را بخوانيد تا ببينيد که چگونه کفش فلان حجه الاسلام و فقيه و مجتهد «بصورت اتوماتيک!» جلوی پايش جفت می شده و برخی شان با يک ديگ برنج و يک چمچه دوغ صدها نفر را غذا می داده اند و شق القمر کمترين معجزه شان بوده است.

اين وضعيت جامعهء عقب ماندهء ما بوده است تا سحرگاهان انقلاب مشروطه و آغاز سير «قداست زدائی» در اذهان آنان که هنوز قوت کنجکاوی و ميل خردورزی در شان زنده بود. و چگونه می توانيم باور کنيم که اکنون صد سال پس از دوران پيدايش دولت ملی، مجلس شورای ملی، دانشگاه، و نهادهای دادگستری گذشته است و ما، در نخستين دههء قرن بيست و يکم در کشورمان دولتی داريم که وزرايش را امام زمان تعيين می کند و رهبرش هيچ کم از خود امام زمان ندارد.

هفتهء گذشته ماجرای تازه ای کمک کرد تا نوری ديگر بر زوايای روند عقب مانده نگاهداری آگاهانه و با برنامهء امت هميشه در صحنه تابانده شود. طبق خبر روزنامهء کيهان چاپ تهران، محمدرضا خاتمی، دبيرکل سابق حزب مشارکت اسلامی، به دلايلی دقيقاً سياسی، در مصاحبه ای با نشريهء «رويش» اظهار داشت که «وقتي مطالب امام (ره) را بررسي مي كنيم، (می بينيم که) چيزهايي به سود و چيزهايي هم به ضرر ما است. متاسفانه ما امام (ره) را به يك شخصيت دست نيافتني تبديل كرده ايم كه حتي بحث در مورد ايده ها و افكارشان امروز مجاز شمرده نمي شود. ممكن است چند سال ديگر خيلي دير شده باشد. بحث نقادي امام (ره) بايد طرح شود تا ديدگاه هاي اصلي ايشان مشخص شود. ما كه امام (ره) را معصوم نمي دانيم. امكان دارد كه ايشان هم در دوره اي كمي و كاستي داشته باشند.
افكار امام (ره) از قبل از انقلاب تا بعد از انقلاب خيلي تغيير كرد». اگر به اين کلمات دقت کنيد می بينيد که آگاه شدن آقای خاتمی به ضرورت نقد افکار آيت الله خمينی نه از سر حقيقت جوئی که صرفاً به لحاظ سود و زيان سياسی است و ايشان می خواهند از طريق برخورد نقادانه با افکار او «ديدگاه هاي اصلي ايشان» را مشخص کنند. اما ملتفت اين «مصلحت» نيستند که اگر «امام راحل» را از تاريکی رمزآلودهء قداست هايش بيرون کشند و پردهء عصمت وشاندهء افکارش را پاره کنند آنچه به خطر می افتد نه ميراث معنوی آيت الله خمينی که حکومت اسلامی بازمانده از او و افتاده به دست رقبای آقای خاتمی است.

برای اينکه نشان داده باشم چگونه روند قداست پروری به لحاظ مصالح مربوط به حفظ حکومت اسلامی، و نيز حراست از اين قداست از طريق جاهل نگاهداشتن فريبکارانهء مؤمنان امامی، امری آگاهانه و عامدانه است، در اينجا به چند اظهار نظر واکنشی از سوی برخی مقامات آخوندی رژيم نسبت به سخنان محمدرضا خاتمی اشاره می کنم.

در مطبوعات داخل کشور می خوانيم که رسول منتخب نيا، دينکاری که قائم مقام سياسي حزب اعتماد ملي است، بر اهميت اعمال خط قرمز مربوط به آيت الله خمينی تأکيد کرده و توضيح می دهد که البته: «مطرح كردن مسئله نقد امام (ره) يك پشتوانه قرآني دارد و آن اين است كه امام خميني (ره) معصوم نيست و هر غير معصومي قابل نقد است. البته ما هم قبول داريم كه امام معصوم نبود، خود امام هم قبول داشتند كه معصوم نيستند و بارها فرمودند كه من اشتباهاتي داشته‌ام... (اما) ما امروز اعتبار، مشروعيت، سربلندي و عزّت خودمان را مرهون امام (ره) مي‌دانيم؛ جمهوري اسلامي و قانون اساسي با تأييد و امضاي امام (ره) مشروعيت پيدا كرد؛ و انقلاب اسلامي با ابعاد وسيعش با هدايت و رهبري امام آغاز شد و مشروعيت يافت... شالوده و زيربناي مشروعيت نظام و هويت سياسي- اجتماعي ما، امام (ره) و تفكر ايشان است... امروز در دنيا به خاطر وجود امام‌خميني (ره) به ايراني‌ ها احترام مي‌گذارند». او، پس از اين سخنان کلاً برخاسته از مصلحت، يکپاره پا را فراتر می نهد و می گويد: «اين انسان كامل و ولي خدا يك موهبت بزرگ الهي بود كه به همهء بنيان ‌هاي جمهوري اسلامي ايران مشروعيت بخشيد». بدينسان می بينيم که، از ديد آقای منتخب نيا، آيت الله خمينی اگرچه معصوم نيست اما «انسان کامل و ولی خدا و موهبت الهی» است و، در نتيجه، نمی شود افکار و سخنانش را به نقد کشيد.

از سوی ديگر، محمود رضا جمشيدي، عضو هيئت رئيسه جامعهء مدرسين حوزهء علميهء قم نيز، در گفتگو با خبرنگار سياسي خبرگزاري فارس و در واكنش به سخنان محمد رضا خاتمي دبيركل سابق حزب مشاركت از راه ديگری وارد تحريم نقد افکار خمينی شده و می گويد که: «طرح اين كه امام راحل معصوم نيستند، مقدمه‌اي براي گرفتن نتايج نادرست در مورد افكار ايشان است... امام خميني انسان بزرگي بودند و سراسر عمر خويش را وقف تحقق اسلام ناب محمدي (ص) كردند... ايشان بعد از ورود به عرصه سياست لحظه‌اي از عمرشان را به مانند ساير سياستمداران صرف آلودگي‌هاي دنيوي نكردند. (لذا) كساني بايد وارد آسمان بلند انديشه امام شوند كه مقدمات طي شده توسط ايشان را بگذرانند... حضرت امام بعنوان ولي فقيه، متناسب با زمان و مكان تصميمات مناسبي اتخاذ كردند و البته تعاليم ايشان مقيد به زمان و مكان خاص نيست و نيز آموزه‌هاي ايشان با توجه به اينكه متكي به آموزه‌هاي اسلامي است، قابل نقد نيست!» می بينيد که در اين ديدگاه نيز سخنان خمينی، همچون سخنان خود الله، ديگر «مقيد به زمان و مکان خاصی نيست» و تا ابدالدهر پابرجا و تغيير ناپذير تلقی می شود.

اما، قدسی کردن امام کار آخوند ديگری به نام احمد سالك است که سخنگوي جامعهء روحانيت مبارز بشمار می رود. او، در گفتگو با خبرنگار سياسي خبرگزاري فارس و با اشاره به سخنان محمد رضا خاتمي می گويد: «در هر شرايطي شكستن قداست امام (ره)، شكسته شدن كل حركت انقلابي نظام اسلامي است... معتقدم كه همگي دلسوزان نظام موظفند حرمت امام (ره) را حفظ كنند. زير سؤال بردن قداست امام راحل(ره) حرمت شكني نسبت به تمامي حركت انقلابي مردم ايران است... و اگر اينگونه حرمت شكني‌ها در جامعه رواج يابد، تنها بهره آن نصيب دشمنان مي‌شود». می بينيم که سخنگوی جامعهء روحانيت مبارز رسماً از «قداست امام» سخن می گويد و از آنجا که قداست به اهل اتصال به عالم غيب و معصومين اطلاق می شود، تلويحاً آيت الله خمينی را هم جزو آنان قرار می دهد و «كل حركت انقلابي نظام اسلامي» را ساخته شده بر مبنای اين قداست ارزيابی می کند.

اگر به سنجه ای که ماکس وبر برای تعيين موقعيت يک جامعه در سير پيشرفت تاريخ به دستمان داده برگرديم و بخواهيم ميزان «خرافه زدائی» و «قداست روبی» از پديده ها را در کشورمان اندازه گيری کنيم می بينيم که، بنا بر ادعای سردمداران اين نظام، اساساً کل سيستم حکومت اسلامی و ولايت فقيه بر بنياد «قداست امام» که راه را بر تعبيراتی همچون «انسان کامل»، «ولی خدا» و «موهبت الهی» می گشايد استوار گشته است و حفظ اين سنگ بنا و شالودهء اساسی مستلزم نشکستن قداست امام و به نقد نکشيدن افکار و سخنان اوست. يعنی هرآنچه خمينی گفته و کرده جزو «مسلمات» است، همچون نص قرآن تابع زمان و مکان نيست، و نقد و چون و چرا هم نمی پذيرد.

و براستی چگونه است که آقای محمد رضا خاتمی در هشت سالهء حکومت برادر و حزب اش به ياد نقد افکار بنيانگزار حکومت اسلامی نيافتاده بود اما حالا که تشت رسوائی مشارکتی ها از پشت بام ولايت فرو افتاده به گزينهء نقد افکار امامش رسيده است، آن هم نه برای رسيدن به حقيقت که بمنظور کاستن از ضرری که اين افکار به جناح او زده است.

باری، گويا تا مرقد طلائی آقا برقرار و چاه جمکران در انتظار ظهور نشسته است، نمی توان به رستگاری اين امت اميد بست، چرا که اينگونه اميدها در اينگونه اماکن مقدس تنها در یخچال تاريخ جاسازی شده اند.

برگرفته از سايت «سکولاريسم نو»، به سردبيری اسماعيل نوری علا:

NewSecularism.com


Share/Save/Bookmark

more from Esmail Nooriala