یک روز پاییزی بود. پاییز شیراز بود چی بگم قشنگ بود. به قشنگی بیستا پاییزی که دیدم و حسرت ندیدنش رو
نه سال هست که دارم. روز نبود شب بود ولی خزان که شب و روز نمیشناسه . اون سالهای آخر بود, چه سالهای نحسی بود. چه قدر دلم پر از غصه بود. داشتم دل می کندم و دل کندن به همین راحتیها نبود. یک جورایی مثل جون کندن بود. می خواستم بمونم درد به در میگشتم دنبال یک دلیل محکم که بمونم. میدونستم اگه برم دیگه برگشتنی در کار نیست. یادته اون شب چه قدر خندو نیدیمون؟ وای بشر خدا خفه ات نکنه...
اون شب بعد از مدتها دلم باز شد. نمیدونم چه طور بگم اما وسط اون همه نکبت و نکبت زده انگار یه همصدا پیدا شده بود. یکی که حرف دل من رو میزد ولی همه میفهمیدند. چه زود گذشت , انگار همون دیروز بود. می گم که دل کندن مثل جون کندن هست.
من و تو دنیاهامون خیلی شبیه هم بود. شاید برای اینکه توی یک دنیا بزرگ شدیم. چه خیالهایی داشتیم , چی فکر کردیم چی شد؟ بهمون می گفتند: تو فقط بچه ی خوبی باش ودرست رو بخون. بقیه اش با ما. چه بچه گی بود. سرزمین شیر وعسل , اردیبهشت که میشد بابام میبردم تو کوچه باغیها و می گفت نفس عمیق بکش , بوی بهار نارنج مستت میکنه. تابستونها میرفتیم تیزاب هی میرفتیم , هی میرفتیم مگه بابا ول میکرد. ولی وقتی میرسدیم اون بالا به همه ی سختیهاش می ارزید. کوه بود و آب بود , عظمت بود. سرم رو می چسبوندم به کوه که ازلا به لای خزهایش آب خنک قطره قطره می چکید و فکر میکردم تا آخر عمرم همه چیز به این قشنگی باقی میمونه.دیگه از چی بگم پاییز؟ نمیتونم , آخه پاییز یعنی خود زندگی: خزان , برگها و هزار تا رنگ , خش خش , کلاغها , هوای خنک,عاشقی. نه ساله حسرت به دلش هستم.
کجا بودیم؟ آها یواش یواش بزرگ شدیم و چشمهامون باز شد ودیدیم سرزمین شیر وعسل رو نکبت برداشته. یواش یواش زمزمه های رفتن شروع شد و شاید هم در رفتن. ما بچه های خوبی بودیم ,درسمون رو خوندیم و کم کم فهمیدیم نه خیر باید رفت. اما مگه به این راحتی هست؟ اون سالهای آخر سخت بود , بعضی روزها حتی نفس کشیدن هم سخت میشد. بعد تو اومدی و اون روز نه اون شب هممون رو خندوندی. میدونی چی به دلم نشست؟ این که اهل دروغ گفتن نبودی ,راستش رو میگفتی چه به خودت چه به بقیه. حرفت نه هزل بود و نه هجو ,طنز بود بعضی جاهاش هم سیاه بود ولی خوب زندگی سیاهی هم داره. چه شبی بود ,یادش به خیر. بعد این همه سال هنوز یادم هست. همه چیز خوب بود تا آخرش که دیگه داشتیم میرفتیم. هنوز هم میگم کاشکی زودتر رفته بودم. تو زدی زیر آواز , کاشکی نخونده بودی. تازه داشت یادم میرفت که باید برم , برای چند ساعت. تلخ بود , زیادی تلخ بود. نفس رو که میگرفت هیچی قلب رو هم میگرفت. شعرهای شاملو و فروغ را می انداخت به یادم. دو تا شاعری که نتونستم بفهممشون هیچ وقت , زیادی تلخ بودند. نمیدونم چه طور بگم اما این رو میدونم که زندگی هیچ وقت ثلخ , تلخ نیست حتی تو سیاه ترین لحضاتش. یک چیز قشنگی داره زندگی , یک چیز قشنگی هست توی زنده بودن. من از آدمهایی که اشکهاشون رو می خواهند با آدمهای دیگه قسمت کنند خوشم نمی یاد. از تو همیشه خوشم می اومد , اما اون آوازت رو هنوز که هنوزهست دوست ندارم , این تو نبودی که میخوندی یکی دیگه بود.شاید هم اونی که من میشناختم تو نبودی.
یادت می اید آخرین باری که دیدیم همدیگرو؟ "ف" همیشه میگفت که من و تو انگار دو قلو هستیم از بس که خل بازیهامون مثل هم هست. شب آخر هم عاقل نشدیم , تو خودت رو زدی به جوجه روشنفکر بازی و وسط مهمونی پا شدی رفتی ومن هم خودم رو زدم به بچه با حالی و به روی خودم نیاوردم و همینجوری می رقصیدم. تو رفتی و گفتی به امید دیدار . من موندم و نگفتم بهت که دیگه دیداری در کار نخواهد بود. همین, اصلا نمیدونم چی شد این نامه رو برات نوشتم. بعد از این همه سال هشت سال طول کشید تا تونستم این نامه رو برات بنویسم . راستش برای تو ننوشتم برای دل خودم نوشتم. شاید میخواستم بگم که هنوز به یاد تو و خل بازیهات هستم. بگم که کاشکی اون شب نخونده بودی و یادم نمی اوردی که باید رفت. من که بهر حال داشتم میرفتم. کاشکی اون شب آخر میموندی تا بهت میگفتم که دیگه دیداری در کار نیست. هر جا هستی موفق باشی...
خیلی خوب بابا به امید دیدار!!!
Recently by lascala | Comments | Date |
---|---|---|
صندلیهای خالی | 1 | Jul 21, 2008 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
A song in your life.
by Francesco Sinibaldi (not verified) on Sat Jul 12, 2008 12:05 PM PDTThe shining light
of a twisted
road gives an
attention to that
fine blackbird, living
this present and
the beautiful vision
of a luminous
love: a song in
your life, a delicate
sadness in a vigorous
care.
Francesco Sinibaldi
Just deleted my question
by Souri on Fri Jul 11, 2008 05:09 PM PDTI did a mistake about the name of the poet, sorry.
Very touching !
by Souri on Fri Jul 11, 2008 02:46 PM PDTI loved it. Very simple, very spontaneous and also very sad. You have a good writing skill. Keep posting your amazing works please.
Thanks.