دوئیت تهرانی/شهرستانی

ساختارشکنی گفتمان شهرستانی / تهرانی در شعرهای ابراهیم رزم آرا


Share/Save/Bookmark

دوئیت تهرانی/شهرستانی
by nilofar-shidmehr
02-Nov-2008
 

ابراهیم رزم آرا شاعر خوب شهرمان ونکوور سال گذشته 2007 در ماه نوامبر در سن چهل سالگی به دلیل حمله قلبی درگذشت. این نوشته و شعر کوتاه به خاطره ی این عزیز تقدیم می شود.

— قلبش نکشید

بدنش را، مثل فتیله ی شمعی

که تا آخر

نمی سوزد

و در کام خودش دلسرد می شود

قلب که چنان لرزان شد

خاموشش می کند

نفس خودش هم حتی —

جسم اما

می ماند و باد می کند

با رگهایی پر از پارافین

مسدود.

____________________________

ساختارشکنی گفتمان شهرستانی / تهرانی در شعرهای ابراهیم رزم آرا

مقدمه:

دوئیت تهرانی/شهرستانی

اگر کسی از من یا کسانی از ما بپرسد بچه کجای ایرانیم می گوییم تهران، تهرانی هستیم. ولی این تهرانی بودن تنها به ساکن یک شهر بودن مثل / و کنار  شهرهای دیگر ایران دلالت نمی کند. تهرانی بودن مثل اصفهانی بودن، ارومیه ای بودن، یا صومعه سرایی بودن نیست. زیرا مفهوم تهرانی بودن همیشه در یک دوئیت (دریدا 1967)1، دوئیت تهرانی/شهرستانی ساخته می شود. این مفهوم زبانی— در زبان معنای محور می شود—اگر چه در زبان محدود نمی ماند و در روابط و تعاملات اجتماعی/فرهنگی/سیاسی/اقتصادی وارد شده، مادی می شود و محوریتش را به بدن ها و جسمیت آدمها و روابطشان تحمیل می کند. تهرانی بودن اینجا از آن جهت محور می شود که به یک مرکز یا مرکزیت تبدیل شده که مفهوم شهرستانی همیشه باید در ارتباط با آن و در تقابل با آن— نه به شکل مستقل—ساخته ومعنا شود. اینجا تهرانی بودن به بیان دریدایی (1967) متافیزیک حضور می شود: تهران حضور اولیه و مرکزیتی می شود که سایه اش روی حضور شهرستان سنگینی می کند و آن را به حاشیه می راند.  پس شهرستانی در این دلالت به در حاشیه بودن، نازل بودن، درجه دوم بودن، و عقب مانده بودن معنا می شود—درجه دوم بودنی که بدون حضور مسلط تهران، به عنوان مرکز و اصل، معنایی ندارد پس حضور مستقلش نفی می شود.

اینگونه است که این مفاهیم زبانی در تجربه ی هرروزه مادی می شوند و پایه روابط و تعاملات اجتماعی را بنا می گذارند. البته اینجا باید بگویم که من با عقیده مطلقیت زبان محوری  دریدا موافق نیستم و مثل او بر این باور نیستم که زبان به تمامی بر تجربه ی زندگی و زیست محاط است. ولی با این همه زبان را بخشی مولد می دانم که در تولید و باز تولید و تثبیت و برهم زدن یا اختلال در روابط مادی نقشی تعیین کننده دارد. برای نمونه همین دوئیت تهرانی / شهرستانی در اجرای زبانیش شکل خاصی از روابط اجتماعی را باز تولید و تثبیت می کند، شکلی که در آن آدمها و زبانها و فرهنگها و گفتمانهایی به سبب شهرستانی یا قومی بودنشان به حاشیه رانده می شوند، سرکوب می شوند، مورد ستم قرار می گیرند، تحقیر و حذف می شوند و صدایی هم از کسی در نمی آید. زیرا اجراهای زبانی به شیوه های معمول زندگی کردن تبدیل می شوند که افراد آنها را روزانه زندگی می کنند. در بین ما هم گفتمان شهرستانی / تهرانی در پروسه زندگی هایمان به دانش و باور عمومی تبدیل و در کنار دیگر دوئیت ها و استعاره های زبانی مبنای عقل سلیم، قضاوت صحیح، و حس عام  در آمده است و به یکی از آن ساختارهایی تبدیل شده است که در زندگی های روزمره مدام اجرا و در نتیجه باز تولید می شود.

وقتی در مناسبات روزمره و در گفتگوها به کسی مارک شهرستانی بودن، ترک بودن، کرد بودن و غیره زده می شود، این مارکها به معنای فقدان /نبود و یا نقصان همه آن ارزشهایی است تهرانی با خود حمل می کند.  ولی داستان به همین جا ختم نمی شود چون این ارزشها و نقصانها در بدنها فرافکنی شده و مادی می شوند. از آنجا که دنیای زبان دنیای نموده ها و باز نموده هاست، در این گفتمان زبانی جسم فرد ترک تجسم ( نمود یا وانموده) فقدان خرد و درک، جسم فرد کرد تجسم فقدان رحم و آشتی، و جسم فرد رشتی و قزوینی تجسم فقدان یا نقصان اخلاق مسلط یا نُرم متعارف (در اینجا اخلاق مردسالاری) یا  فقدان شرافت می شود. روابط نهادینه شده در زبان شکل خاصی از آرایش قدرت را می سازد که در آن بدن ها، منابع، اولویت ها، و دانش به صورت نابرابر توزیع می شود. جالب اینجاست که ستمگر و ستم زده هر دو ، از طریق تولید زبانی روابط قدرت ، در ساخت، تثبیت، وحفظ آرایش قدرت در اجتماع مشارکت می کنند.2  

نقش اجرایی زبان و حکم-گفتارها

دیگر نکته ای که در این بحث مهم است نقش اجرایی زبان  است.3 اولین بارج. ال. آستین (1961) زبان شناس و فیلسوف به این نقش اشاره کرد و بعد ها بعضی فیلسوفان پست مدرن مانند دلوز و گاتاری4 (1987)، دریدا5 (1977)، و جودیت باتلر6 (1997) آن را دوباره تئوریزه کردند.  آستین در بحث نظری زبان شناسی خود مطرح می کند که تمام عبارات در زبان تنها نقش توصیفی و توضیحی ندارند بلکه عباراتی هم هستند که صرف بیانشان کاری / عملی در جهان انجام می دهد. این عبارات شامل قولها، قضاوتها، سوگندها، و حکم ها می شوند. برای مثال وقتی عاقدی صیغه عقد را می خواند و می گوید من با این صیغه دوشیزه الف را به عقد و ازدواج دائمی آقای دال درمی آورم، دراین بیان او در واقع کاری را انجام می دهد و آن کار این است که دو بدن را با مناسبات اجتماعی و تاریخی معینی به هم وصل می کند. نمونه ای از این گفتارها که دلوز و گاتاری (1987) آنها را حکم-گفتارها7 می نامند در زبان زیاد است و همه ما هر روز آنها را اجرا می کنیم و در معرض اجرایشان قرار می گیریم. همین حکم-گفتار ساده که مادری به فرزندش می گوید "تو دیگه بزرگ شدی" بچه را به فردی بزرگسال با مسئولیتها، اختیارات، و حقوقی متفاوت در می آورد. یا وقتی کشیشی در مراسم مذهبی مسیحیان تکه ای نان و شراب را به مردم می دهد و می گوید اینها گوشت و خون مسیحند که به شما می دهم، او نه تنها نمود دیگری به آن تکه نان و آن شراب می دهد، بلکه مردم را هم از گناهکار به آمرزیده در می آورد. یا وقتی قاضی ای حکمی را می خواند بلافاصله فردی را از متهم به جنایتکار یا محکوم تبدیل می کند. یا وقتی ما کسی را خاله زنک صدا می زنیم به فرد مورد صحبت، علیرغم جنسیتش، بدنی زنانه می دهیم.

همانطور که دلوز و گاتاری اشاره می کنند حکم-گفتارها به طور معمول تاریخ خاصی دارند. این تاریخ به ضرور نوشته نمی شود ولی اثری قطعی و بلافاصله در تغییر و تبدیل غیر فیزیکی8  بدن ها و ابژه ها دارند. آنها از آن جهت این استحاله را غیر فیزیکی می خوانند که از قرار معلوم فیزیک یا جسم ابژه ها و افراد قبل و بعد از اجرای حکم- گفتار ها ثابت و بی تغییر می ماند. برای نمونه بدن فردی که به حکم قاضی محکوم اعلام می شود در جریان و در اثر قرائت حکم تغییر نمی کند، با آنکه فرد در نتیجه آن حکم از حالتی به حالت دیگر استحاله پیدا می کند.

اعلانهای دست جمعی و نقش هویت سازشان

حکم-گفتارها اثر بسیار مهمی در ساخت روابط و مناسبات بین افراد و آرایش، کارکرد، ونحوه اعمال واجرای قدرت دارند.  توجه به کارکرد آنها همچنان به این جهت اهمیت دارد که زبان را نمی شود بی ارتباط با بخش پراگماتیکش مورد بررسی قرار داد و آن را تنها یک وسیله ارتباطی خنثی دانست. دلیل این مسئله این است که کارکرد پراگماتیک و اجرایی زبان را نمی شود با تئوریهای زبان شناختی (شامل تحلیلهای آواشناسی، ریشه شناسی، و دستور زبان) توضیح داد. حکم-گفتارها جدا جدا، منفرد، و تنها گفتار شخصی یک فرد نیستند بلکه اعلامهایی9 هستند که در گفتار بسیاری از افراد اجرا می شوند. پس این اعلامها دسته جمعی10 یا اجتماعی هستند. حکم-گفتارها در بسیاری از موارد به نرمهای عمل اجتماعی تبدیل شده و کارشان استحاله غیر فیزیکی جسم و بدنهای اجتماع است. این اعلامها نقشی پراگماتیک (اجرایی) و سیاسی به زبان می دهند. برای مثال گفتاری که در آن کسی را شهرستانی صدا می زنند گفتار یک فرد تنها در ایران نیست. این اعلام (فلانی شهرستانی است) یک گفتار اجتماعی است که نقشش استحاله جسم افراد است به چیزی پست تر و بی اهمیت تر که نمود نقصان و فقدان ارزشهای نُرم و معیار است. پس این اعلام نقشی خنثی ندارد بلکه نقشی فعال، مولد، و سیاسی دارد.

یکی از ابعاد مهم و سیاسی اعلامهای دسته جمعی در این است که این مجموعه حکم-گفتارها نقشی هویت ساز دارند و عاملان و کارگزاران ساخت و ساز هویتهای فردی و جمعی می شوند. نکته قابل توجه در اینجا این است که این هویتها در استفاده عمومی و فراگیر در زبان به دانش یا باور عمومی تبدیل می شوند—دانشی که ماشینی مجرد و فراتاریخی می شود که مناسبات و تعاملات خاص و در بسیاری موارد ستمگرانه ای را مرتب تولید می کند. پس افراد این حکم-گفتارها و این اعلامها را هرروزه اجرا و باز تولید می کنند بی آنکه به آنها به عنوان گفتارهایی تاریخی که در بستر خاصی ساخته شده اند نگاه کنند و با بررسی انتقادی-تاریخی11 از نقش سرکوب گرانه ی آنها پرده دری کنند. برای مثال حکم-گفتار" شهرستانی" در گفتارهای ما فراتاریخی شده و افراد وقتی آن را اجرا می کنند به این فکر نمی کنند که این مفهوم-اعلام سازه ای تاریخی است. پس فکر می کنند که مفهوم شهرستانی مفهومی ثابت و ازلی و ابدی در زبان است که ربطی به تاریخ یا اجتماع خاصی ندارد.  دیگر آنکه این اعلامهای عمومی نشان می دهند که این ایده که قدرت ساختاری است یکپارچه وتنها در انحصار دولت بی پایه و مسخره است. چون به قول میشل فوکو12 ( 1969) ما اگر دوروبرمان را نگاه کنیم می توانیم ببینیم که چطور در زندگی های روزمره مان با سیاست های خُرد قدرت سرو کار داریم که در جریان این هویت سازی ها اعمال می شوند و درروابط آدمها و در نهادهای مختلف اجتماعی از بیمارستان و نوانخانه و تیمارستان و دانشگاه حتی در خانه هایمان حضور دارند13.

جریان های هویت ساز تقلیل گرا و تمامیت خواه هستند. آنها اینطور وانمود می کنند که هویتهایی که می سازند یکپارچه، همگن، متجانس، و عمومی اند و می توانند پدیده ها را در برچسب هایی که به آنها می زنند  خلاصه کنند. به همین خاطر آنها لایه های مختلف و نامتجانسی را که در گستره ی هویتها قرار دارند نادیده می گیرند—لایه های ناهمگونی که با وجود تفاوتهای اجتماعی در درون مجموعه هایی که زیر نام یک هویت  واحد یک کاسه شده اند. این تفاوتها، از جمله تفاوتهای طبقاتی، جنسی، قومی، زبانی، لهجه ای، و توانایی/ناتوانی، نشان می دهند که نمی شود بسترهای اجتماعی/ تاریخی/ سیاسی تفاوتها را نادیده گرفت . اینها همچنین از وجود اختلاف در معنا و تعریف هویتها خبر می دهند و روشن می سازند که هویت مفهومی ذاتی نیست، بلکه مفهومی ساخته شده است. هویتها کارزارهایی هستند از تعریف های مختلف و گاهی متضاد و متخالف.   برای نمونه لایه های آشکار تفاوت در گستره ی هویت ترک شامل تفاوتهای زبانی/لهجه/جنسیت/طبقاتی/توانایی نشان می دهد که هویت ترک که در گفتمان ترک/تهرانی، که زیر مجموعه گفتمان شهرستانی-تهرانی است، ساخته می شود نمود، سازه، و یا دلالتی ساختگی بیش نیست. در این دلالت فرد ترک همیشه به شکل فردی با جنسیت مذکر و از طبقه فرودست با لهجه تبریزی (آذری) غلیظ و هوش ابتر و ناتوان نموده می شود. گفتمانی که بر این نموده سوار می شود معناهای بسیار متفاوت و متقابلی از هویت ترک را که از طرف جریانهای مختلف سیاسی و قومی برای مثال ناسیونالیستهای آذری ارائه می شوند را منکر می شود و سعی می کند این نکته را که هویت ترک کارزار تعاریف و معناهای آشتی ناپذیر است پنهان کند.

جریانها و گفتمان های هویت ساز اینطور می نمایند که هویتهایی که می سازند ساختگی نیستند بلکه دلالتی از خاصیت وجودی یا جوهری و درونی پدیده ها هستند و به همین خاطر از آن پدیده ها یا  وجودها جدایی ناپذیرند. در گفتمان شهرستانی- تهرانی اینطور نمایش داده می شود که انگار شهرستانی بودن خصلت آدمهای خاصی است و جزئی جدایی ناپذیر از وجودشان. حالا اگر این آدمها از زادگاهشان به محل دیگری (چه تهران / چه ونکوور/چه هر کجای دیگر دنیا) هم مهاجرت کنند باز هم همان شهرستانی هستند.  پس مثل از کوزه برون همان تراود که در اوست مصداق این آدمهاست. چه بسیار است که می شنویم کسی در ونکوور دیگری را شهرستانی می خواند و این را مبنای ارجحیت خود بر او قرار می دهد.

یک تجربه تکان دهنده

من خودم روزی یکی از این افراد بودم: روزی که درحین گفتگو با یکی از دوستان خوبم شخصی را که در موردش صحبت می کردم شهرستانی خواندم. اما خوشبختانه دوستم که زاده اصفهان است به این حکم-گفتار من اعتراض کرد و گفت نمی داند این شهرستانی چیست که به خصوص تهرانی ها دیگران را به این نام خطاب می کنند. از این دوست سپاسگزارم که با اعتراضش و دم زدن از تبدیل شدن به وجودی فرو دست نسبت به تهرانی و همچنین تبدیل کردن فردی که در موردش صحبت می کردیم به وجودی مهجور و دست دوم به ساختار شکنی گفتمان شهرستانی/تهرانی در گفتار من و آگاهی من کمک کرد. این اعتراض او دوباره نکته فوکو را تصریح می کند که "هر جا که قدرت وجود دارد و قدرت اعمال می گردد، در آنجا مقاومت هم صورت می گیرد. و تنها راه مقاومت در برابر قدرت، مقاومت محلی و بومی است، مقاومت در برابر کاربست ها و عملکرد های محلی شده سرکوب" (نوذری، 1379، ص 232)14. این تجربه را، که من چگونه در حکم-گفتارم در مناسبات سرکوب کننده ی قدرت شرکت کرده بودم، بار دیگر روزی به خاطر آوردم که مجموعه اشعار ابراهیم رزم آرا (1382)15 را بعد مرگش می خواندم و با شگفتی متوجه شدم که او چطور از این گفتمان شهرستانی/تهرانی قدرت ساختار شکنی می کند. یادش گرامی باد.  

دال پایتخت در مقابل دال تهران در شعرهای ابراهیم رزم آرا

رز آرا در مجموعه اشعارش نامی از تهران نمی برد بلکه برای اشاره به تهران از واژه یا دال پایتخت استفاده می کند. واژه پایتخت در شش شعرکتابش هنوز مرا نیافریده اند (1382) که شامل شصت ونه قطعه است آمده است. تفاوت دال پایتخت با دال تهران در این است که "پایتخت" مثل "تهران" تنها نامی خنثی نیست بلکه مفهمومی مولد است. دیگر اینکه "پایتخت" مثل "تهران" واژه ای معصوم نیست، بلکه به ستمی تاریخی اشاره دارد. زیرا تاریخمندی خاصی را در ارتباط با گفتمان قدرت برملا می کند و نشان می دهد که تهران مرکزی است که مفهوم شهرستانی در تقابل با آن ساخته می شود. دال "پایتخت" تهران را نه تنها به عنوان یک شهر بلکه به عنوان مرکزیتی که بر مبنای تخت و تاج ساخته شده معرفی می کند."پایتخت" تاریخ آقا محمد خان قاجار را به یاد می آورد و اینکه مرکزیت تهران بر اساس خشونت  قومی-ناسیونالیستی قدرت استوار شده. چهره ی آقا محمد خان—عقیم بودن و خشونتش—لایه ها، خشونت، و ارزشهای نهفته فرهنگ مردسالاری و قبیله ای را که در خشونت، جنگ طلبی، کشتار و انتقام جویی، و هجوم ریشه دارد هویدا می کند.

در اینجا جا دارد به این نکته اشاره کنم که  استفاده ی رزم آرا از این واژه" پایتخت" برای اشاره به "تهران" در ابتدا بسیار غریب به نظر می رسد. زیرا استفاده از این واژه (حداقل میان بیشتر ساکنین تهران) دیگر مصطلح نیست و این سوال را ایجاد می کند که مگر بعد از سقوط حکومت شاهنشاهی، هنوز هم می شود تهران را پایتخت نامید .رزم آرا نشان می دهد که آری می شود وبا استفاده از این واژه به جای "تهران" این آگاهی را بیدار می کند که تاریخ "پایتخت"— یعنی تاریخ تیره ی دوهزار و پانصد سال پادشاهی— بعد انقلاب اسلامی و سقوط سلطنت به پایان نرسیده است. بلکه مناسبات سرکوبگری، مردسالاری، خشونت سالاری، کینه توزی قبیله ای، و سلطه فردی هنوز که هنوز است هم ادامه دارد.

همانطور که باختین (1986)16 و بسیاری از نظریه پردازان پسا سوسوری نشان می دهند هیچ  گفتاری فردی و جدا افتاده و بی ارتباط با گفتارهای دیگر نیست. همه گفتارها اجتماعی هستند و در ادامه یا در جواب و در ارتباط با گفتارها، گفتگوها، و گفتمان های پیش یا همزمان با خودند. اینکه ابراهیم رزم آرا از واژه به ظاهر منسوخ "پایتخت" استفاده می کند—واژه ای که دستکم در خود تهران برای اشاره به" تهران" به کار برده نمی شود— اتفاقی و بی ارتباط با زبان و خاطره جمعی و آگاهی تاریخی مردم زادگاه او نیست. استفاده از این واژه به نظر می رسد که خاص رزم آرا و بر آمده از زبان فردی او نباشد و این شیوه ای است زنده که هنوز بین بسیاری—به ویژه آنهایی که در تهران زندگی نمی کنند و یا دیگر زبانان در تهران— رایج است. حتی اگر استفاده از مفهوم "پایتخت" از سر ترجمه از زبان دیگر (برای مثال آذری) به فارسی باشد، باز هم آگاهی اجتماعی-تاریخی ناخودآگاه گوینده گان خود را از ستم تاریخی به دیگر زبانان و زبانهای دیگر در ایران نمایش می گذارد. رزم آرا در شعرهای متعددی این ستم زبانی را شفاف سازی می کند، برای مثال وقتی که می گوید:

گم

در هیاهوی انگشت های شوخی و شاید

وقت خواهش یک نشانی

و تنها

مثل غربت یک لهجه در پایتخت (رزم آرا،1382، ص 62).

لهجه به عنوان چیزی که تمیز کننده ی پایتخت نشین از شهرستانی است ابزاری می شود تا گوینده ای که لهجه دارد کنار گذاشته شود، مورد تمسخر (شوخی)  قرار گیرد، تنها شده، و طرد شود. در این طراحی قدرت،  که در گفتارها و مناسبات روزانه اجرا می شود، نیروهای اجتماعی جوری عمل می کنند که شهرستانی ها را که نشانه ی کمتر و ابتر بودن هستند  پنهان و حتی گم کنند. در شعربالا می بینیم که مرز آرا چطوربا چرخش و گسترش دامنه ی معنایی دلالتها نقش و عملکرد این نیرو ها ی اجتماعی را بر ملا می کند. در اینجا  همانطور که می بینیم دال ها /واژه ها به مفاهیم یا مدلولهای متفاوتی از مفاهیم رایج و کلیشه ای و مسلط ربط پیدا می کنند. برای نمونه شوخی به چیزی بیشتر از شوخی: به تمسخر اشاره می کند و گم شدن به حذف شدن. همچنین دال "غربت" انعکاسی از دال "غربتی" پیدا می کند: واژه ای که روابط ستمگرانه ی حذف و حاشیه نشینی و بی اصل و نسبی را (که به  ستم جنسی هم اشاره دارد)  عریان می سازد.

دال پایتخت و برخورد رزم آرا با لایه ها / شاخص های مختلف آن

1) شاخص طبقاتی

در شعردیگری رزم آرا یکی دیگر از لایه های دال "پایتخت" یعنی لایه ی طبقاتی آن را آشکار می کند وقتی که می گوید:

  ساعتهای سوئیسی دقیق کار می کنند

می توانی آنها را با ساعت پایتخت میزان کنی

مو لای درزشان نمی رود

عقربه هایشان از طلاست

یک الماس گنده می درخشد 12 و گاهی روی   

پدر من هم دقیق کار می کرد

می توانستی با او

تمام باربرهای پایتخت را تصور کنی

بازوهایی آهنین

و پیشانی هایی که از عرق همیشه می درخشند

ساعت های سوئیسی هنوز کار می کنند

و پدر

با آن بازوهای آهنین

زیر خاک خفته است (رزم آرا، 1382، ص 72).

در این شعر پایتخت تاویلی دگرگونه پیدا می کند و به نابرابری و ستم طبقاتی اشاره می کند که در جریان مناسبات سرمایه و قدرت ساخته می شود—مناسباتی که گفتمان شهرستانی/تهرانی هرروزه آن را بازسازی می کند و زنده نگاه می دارد. در اینجا پدر نماد همه آن چیزهایی است که گفتمان قدرت از آنها بهره برداری می کند ولی در عین حال این بهره برداری را پشت ظاهر وسوسه انگیز کالاها پنهان می کند تا خود را  فریبنده و معصوم نشان دهد. مقایسه پدر که  به ظاهر هیچ سنخیتی با ظاهر شکوهمند و طلایی پایتخت ندارد با ساعتهایی که با الماس رویشان و عقربه های طلایشان تجسم مناسبات نابرابر اقتصادی در پایتختند، گفتار قدرت را می شکند و بی ثبات می کند.

با آنکه پدر، این باربر در تهران با کار دقیق و سختش، محکوم به مشارکت در ساخت مناسبات نابرابر قدرت است، رزم آرا از شرکت در بازتولید گفتمان شهرستانی/تهرانی سر می زند و با آوردن "پایتخت" به جای "تهران"  و در نتیجه ساختن رابطه دلالتی متفاوتی از مفهوم "تهران" در زبان، آن را به خطر می اندازد. من به شخصه در شعر کمتر شاعر معاصر حضور باربرها را دیده ام و به همین خاطر رزم آرا را تحسین می کنم که این انسانها را وارد شعر فارسی می کند و وجود آنها را در زبان تجسم مادی می بخشد.

2) شاخص توانایی / ناتوانی

مقایسه ی ذکر شده در بالا بین پدر و ساعتهای سويیسی همچنان اشاره ای به لایه توانایی/ناتوانی در مناسبات قدرت دارد و نشان می دهد که آن گروه از محرومانی که به دلیل ناتوانی جسمی نمی توانند در تولید ارزش در روابط سرمایه نقش داشته باشند زودتر از پدر تصویر شده در این شعر از صحنه اجتماع " پایتخت" حذف می شوند و زیر خاک می روند.  

"تهران" یا "پایتخت" در اینجا دیگر فقط شهر زیبای ساعتهای طلایی، برجهای بلند، مردمان شاد و مرفه، شهر ی بزرگ با ارزشهایی والا نیست، بلکه شهر باربرها هم هست که تمام عمر استثمار شده و بعد زیر خاک می روند. همینطور تهران شهر انسانهای معلول و از کار افتاده و ناتوانی است که شانس زنده ماندن و زندگیشان از پدر شعر مرز آرا هم کمتر است. اگر پدر با بازوهایش و کار سختش در گوشه ای از اجتماع دیده می شود، این دیگرانی که توانایی کار سخت را ندارند نامريی هم هستند و دیده هم نمی شوند. چرا که آن ها پیشتر از این پدر شعر ابراهیم رزم آرا از گستره دید و حیات حذف شده اند.

3) شاخص زبان / لهجه

استفاده از واژه "پایتخت" بخشی از لهجه ی رزم آراست—لهجه ای که چنانچه خودش می گوید مثل بغضی است "گره خورده در گلوی پایتخت" (رزم آرا، 1382، ص 82) که هر آن آماده ترکیدن است. این لهجه در اینجا تنها یک لهجه نیست بلکه دلالتی است که تمام مناسبات قدرت و تاریخمندی و نامعصومی گفتمان شهرستانی/ تهرانی را بر ملا و مخدوش می سازد. خصلت این لهجه در این است که نه تنها یکپارچگی و هژمونی گفتمان مسلط قدرت را بر هم می زند و آرایشهای جدیدی را به مناسبات اجتماعی پیشنهاد می کند، بلکه سرکوب ناشدنی و حذف ناپذیر است. پس مثل خاری در چشم پایتخت فرو می رود و خود را پیوسته و مستقل از دوئیت شهرستانی/ تهرانی اعلام می کند. دلیل این مسئله این است که این لهجه به بیان مرزآرا بختکی می شودکه به جان بخت (یا رجحان) "پایتخت" یا "تهران به عنوان مرکز" می افتد.

" این که تو از حوالی پایتخت و من /گمنام این نواحی پرت

یعنی که بختک و بخت" (رزم آرا، 1382، ص 29)

این لهجه به حیث بختک بودنش حذف نشدنی است چرا که معنای بختک در زبان فارسی ناهنجاری سرطان وار است که وقتی به هنجار جان کسی افتاد به آن می چسبد، و تا آن هنجار را بر هم نزده و منهدم نکرده، دست بردار نیست. نکته جالب در شعر رزم آرا که در بالا آورده ام در این است که با وجودی که شهرستانی بودن در لهجه تجسم پیدا می کند، در مقابل تهرانی بودن قرار نمی گیرد بلکه در مقابل "پایتخت" قرار گرفته و آن را به چالش می کشد.  

لهجه به گفته ی رزم آرا نه تنها او را از پایتخت متمایز می کند و در تقابل با آن قرار می دهد و حتی تنها می کند " تنها مثل غربت یک لهجه در پایتخت" (رزم آرا،1382، ص 62)، بلکه به او هویت جدیدی هم می دهد: هویت عاشق، هویت فرهاد بودن. او در شعری می نویسد:

"عشق در خیابان های همین پایتخت لعنتی

له له می زند

و بیچاره فرهاد

کارش به کجا رسیده می بینی

یک جفت کتانی چینی

و هر روز خدا...

این لعنت خدایان است" (رزم آرا، 1382، ص 23)

رزم آرا متاسفانه تنها به اشاره به دیگر لهجه بودن خود بسنده می کند و لهجه اش را در لحن و شکل بیانش منعکس نمی کند. اگر کسی با رزم آرا آشنایی نداشته باشد و نداند که زبان مادریش ترکی آذری است و تنها اشعارش را بخواند، نمی داند سراینده فارسی زبان نیست و نمی تواند لهجه ی او را در شکل ساخت عبارات، کاربرد واژه ها، شکل آوایی کلام، لحن و یا نحوه بیان رد یابی کند. من که با ابراهیم رزم آرا برای مدت کوتاهی آشنایی داشتم به راحتی می توانستم رد پای لهجه را، با آنکه بسیارفصیح و شیوا در فارسی سخن می گفت، در لحن گفتاری او مشاهده کنم. برای مثال وقتی ابراهیم از خودش حرف می زد هیچ وقت جمله اش را با ضمیر فاعلی مفرد "من" شروع نمی کرد، بلکه با ضمیر فاعلی جمع "ما" آغاز می کرد. بارها وقتی شعر مرا نقد می کرد، می گفت: "ما اینطوری می بینیم که این شعر ... است." این تنها یک نمونه از تجسم مادی لهجه در گفتار او بود. با تاسف، به نظر من، این لهجه ی گفتاری در نوشتار او حضور ندارد و زیر گفتمان و لحن مسلط زبان و شعر فارسی پنهان می ماند. او از کلمات، گویشهای خاص، اصطلاحات و دستور زبان مادریش در شعرهای فارسی خود استفاده نمی کند تا به این وسیله زبان فارسی را قطع کند و مرجع بودن و مرکزیت آن را در کشوری با گونه گونه گی زبانی و ملیتی و گویشی گسترده زیر سوال ببرد.

4) شاخص جنسی

آگاهی از لایه جنسی روابط ستمگرانه قدرت که در دال "پایتخت" وجود دارد، به نظر من، در شعرهای رزم آرا نیامده است. گویا شاخکهای حساس شاعر، آنطور که به ستم زبانی و طبقاتی حساس بوده،  به مسایل ستم جنسی حساسیت نداشته تا آنها را ساختار شکنی کند. مرز آرا در شعرهایش که موضوع آنها دوئیت شهرستانی/تهرانی است اینطور به نظر می رسد که به معیارهای مسلط جنسی در ادبیات فارسی یا ادبیات" پایتخت" متعهد می ماند و لایه های تفاوت جنسی درون هویت شهرستانی را نشان نمی دهد.

همان طور که در ابتدای این نوشته توضیح دادم، گفتمان قدرت همیشه سعی دارد آنچه را که از معیار/ نُرم یا مرکز متفاوت است کم و مهجور نشان دهد و به این شیوه حذف و سرکوب کند. برای نمونه در گفتمان پدرسالاری و مرد سالاری زن همیشه به عنوان  ضعیفه، ناقص العقل، جنس دوم، و رقیق الاحساس معرفی می شود.

اگر خوب دقت کنیم می بینیم که در جکها یی که برای ترکها ساخته شده، شخصیت داستان همیشه یک مرد ترک است. این ساختار نشان می دهد که گفتمان قدرت زن و کودک ترک را به طور کامل حذف می کند و هویتشان را منکر می شود. این مرد اگر چه کم هوش و لجوج است و نقصان دارد، خیلی غیرتی است و اگر کسی چپ به ناموسش نگاه کند خونش را می ریزد. در این هویت سازی، هویت های دیگر جنسیتی که با هویت زنانه به معنای مفعولی مربوط می شوند؛ برای مثال هویت همجنس گرایان، حذف و پنهان می شود. این در حالی است که واژه "ترک" دربسیاری از متن ها ی ادبی به مفاهیم و هویتهایی که در این جکها حذف و سرکوب می شوند  اشاره دارد. برای مثال حافظ بسیاری جاها از واژه "ترک" برای اشاره به زنی یا معبودی زیبا استفاده می کند و سعدی در جاهایی این دال را برای اشاره به پسری خدمتکارو جوان به کار می برد که به همجنس بازی (نه هم جنس گرایی) اشاره دارد.  

"شهرستانی" شعرهای مرزآرا هم که در تقابل با پایتخت نشین می آید همیشه مرد است. "پایتخت" اما به شکل مانکن زن ساخته می شود و جنسیت زنانه دارد.  چنین رابطه دلالتی گفتمان قدرت مرد سالاری را زیر سوال نمی برد. همانطور که در بخش پیش اشاره کردم، مرز آرا" شهرستانی" را که قهرمان شعرهایش است به فرهاد تشبیه می کند. این فرهاد آدم لهجه داری است عاشق و محکوم به لعنت خدایان که با یک جفت کتانی چینی خیابانهای پایتخت را به دنبال گمشده اش شیرین گز می کند. ولی آنجور که رزم آرا روایت می کند "خیابان ها پر از مانکن است که یکجور می چرخند  یکجور حرف می زنند  و یکجور خط چشم..." (رزم آرا، 1382، ص 22). در اینجا اینطور به نظر می رسد که رزم آرا کم کم این آدم با لهجه را که در تصویر کفشهای کتانی یا در تصویر پدر با بازوهای  آهنین مادی می شود به سمت تجریدی شدن می برد تا به اسطوره (فرهاد) تبدیل کند. اسطوره گی او در ساختن یکپارچه تمام زنهای غیر از شیرین به شکل مانکن و ساختن شیرین به صورت یک اسطوره ای یا زن اثیری که شکل مادی ندارد صورت می گیرد.  

این اسطوره سازی از ساختار مسلط در ادبیات فارسی و گفتمان مرد سالاری که بر دوئیت زن اثیری (زن اسطوره ای) / زن لکاته (زن مانکن) بنا شده تبعیت می کند. در شعر مرز آرا هویت شیرین (معشوق شهرستانی آواره در پایتخت) که حضور فیزیکی و مادی در شعر ندارد تنها در این دوئیت و در تقابل با زنهای دیگر که به مانکن و نماد ابتذال  تقلیل داده شده اند ساخته می شود. این شیرین هیچ وجود و خصلت مستقلی ندارد که به او هویت بدهد و بدون مانکن ها، که نماینده بخش منفی حضورند، حضوری مثبت ندارد.  

شیرین یا درمقابل مانکن ها هویت می گیرد و یا در مقابل فرهاد به عنوان نماد عاشقی. در اینجا اشاره به این نکته ضروری است که در داستان نظامی و در بیشتر داستانهای ادبیات کهن و کلاسیک فارسی، شامل غزلهای عاشقانه، عاشق همیشه مرد است و زن همیشه معشوق. در داستان شیرین و فرهاد هم شیرین عاشق و در طلب فرهاد نیست، این فرهاد است که مجنون عشق شیرین است. تا آنجا که مدتی سر به صحرا و بیابان می گذارد و بعد هم برای دستیابی به شیرین و بنا به وعده خسرو پرویز—که اگر راهی میان بیستون باز کند شیرین مال او می شود—جان در سر کندن کوه می گذارد. بر خلاف عاشق که نقشی فعال و پویا و به دلیل آن هویتی مستقل دارد، معشوق که زن است نقشی انفعالی و تابع دارد و تنها به خاطر وجود عاشق که در طلب اوست هویت پیدا می کند. در اشعار رزم آرا هم همین روال دنبال می شود. این آدم لهجه دار است که نقش فعال دارد، خیابان ها را گز می کند، و آنقدر عاشق است که:

"می بینی!

من /مجنون ترین فرهاد را

بر بلند ترین آسمان خراش این پایتخت لعنتی

خواهم برد

و یک پنجره / و گرد سوزی کنار آن  

باز هم حکایت عاشقی و حدیث انتظار" (رزم آرا، 1382، ص 11)

برخلاف عاشق، معشوق مفعول و باز نموده ای بیش نیست.او تنها دنباله ی عاشق است. پس وانموده ی معشوق دست کمی از مانکن ها ندارد که بی حرکت ایستاده اند، جان ندارند، و مفعول مطلقند. معشوق شعرهای رزم آرا هم باز نموده یی بیش نیست. زیرا که هنوز مثل معشوق حافظ و سعدی و خیلی شاعر های دیگر نه صدا دارد و نه تجسم فیزیکی مشخص. تنها چیزی که ما از او می دانیم این است که از اهالی" پایتخت" است ولی مثل مانکن ها نیست.

"زمانه زمانه بی ناگهانی است

این که تو از حوالی پایتخت و من /گمنام این نواحی پرت

یعنی که بختک و بخت" (رزم آرا، 1382، ص 29).

به نظر من این درد آور است که شاعری که از گفتمان شهرستانی/تهرانی و از لایه های طبقاتی، زبانی، و توانایی آن ساختارشکنی می کند و در راستای این شاخص ها دوئیت گفتمان قدرت را بر هم می زند، در رابطه با شاخص جنسیتی این گفتمان هنوز گرفتار دوئیت ستمگرانه ی شیرین/مانکن است و در دام اسطوره، که ادبیات کهن فارسی (ادبیات مرکزی و مسلط) بر آن استوار است، می ماند. پس زن به عنوان" دیگری"17 در اشعار رزم آرا حضور فیزیکی و تجسم مادی و حتی صدای مستقل پیدا نمی کند و باز نموده ای باقی می ماند. زن اگر شیرین است باز نموده یک اسطوره می شود؛ و اگرشیرین نیست باز نموده ی مانکنهایی مشابه، خنثی، ساختگی و بی جان. چه بسا اگر معشوق" شهرستانی" در شعرهای رزم آرا جانی مستقل داشت، تفاوتهای خود با شیرین اسطوره ای را به رخ می کشید و به صدا در می آمد که او شبیه شیرین نیست. و بر خلاف شیرین نظامی در رابطه ی عشق نقشی فعال می خواهد و هویتی مستقل از عاشق. چه بسا اگر آن مانکن های شعر رزم آرا صدا و جسمیت داشتند، مثل من که به نمود زن و روابط جنسیتی در ادبیات مسلط ایران و در مناسبات جنسیتی حاکم در جامعه ایران اعتراض دارم، به مرزآرا می گفتند که ما اعتراض داریم، همه زنهای پایتخت را به یک چوب نران یا نزن (در اینجا اصطلاح به یک چوب راندن یا به یک چوب زدن نشان می دهد که چگونه جریانهای تقلیل ساز و یکسان گرا خصلتی سرکوبگر دارند)، ما مانکن نیستیم و همه شکل هم نیستیم و بسیار متفاوتیم. اگر ما را بازنموده ندیده بودی می توانستی فرهاد لهجه دار را هم مادی تر و زنده تر کنی و از اسطورگی صرف نجات دهی.  

با این همه رزم آرا ساختارشکن گفتمان شهرستانی/ تهرانی است و این خودش نقطه شروع و عطفی برای شکستن گفتمانهای سرکوب کننده و ناعادلانه دیگر است. یادش گرامی باد.

NOTES

1- Jacques Derrida.
See Derrida, Jacques. (1976). Of Grammatology. Gayatri Spivac (Transl.). Baltimore: John Hopkins Univeristy Press.
 این ایده را از میشل فوکو گرفته ام. برای خوانش دقیقتر به کتابش که در زیر می آورم مراجعه کنید.
ّ2- Foucault, Michel. (1980). Power/Knowledge: selected interviews and other writings, 1972-1977. Colin Gordon (Ed. & Transl.). New York: Pantheon Books.
3- Illocutionary  speech acts. See:  Austin, J. L. (1970). Performative Utterances. In Philosophical Papers.  HYPERLINK "//en.wikipedia.org/wiki/J._O._Urmson" \o "J. O. Urmson" J. O. Urmson &  HYPERLINK "//en.wikipedia.org/wiki/G._J._Warnock" \o "G. J. Warnock" G. J. Warnock, (Eds.). London: Oxford University Press.
4- Deleuze and Guattari.
See: Delueze, Gilles & Guattari, Felix. (1987). A Thousand Plateaus: Capitalism and Schizophrenia. Brian Massumi (Transl.). Minneapolis: University of Minnesota Press.

5- Jacques Derrida.
See: Derrida, Jaques. (1977). Signature Event Context. In Glyph I (Baltimore, 1977), pp. 172-197.
6- Judith Butler. See: Butler, Judith. )1997(. Excitable Speech: A Politics of the Performative, London: Rutledge.
7- Order-words.
 برای خوانش کامل این مفهوم به کتاب دلوز و گاتاری که در بالا آورده ام مراجعه کنید. 
8- Non-corporal

9- Enunciations

10- Collective assemblages of enunciation

11-  genealogical studies به تعبیر فوکویی 

12- See: Foucault, Michel. (1972). The Archeology of Knowledge. A. M. Smith Sheridan (Transl.). London: Tavistock Publications.

13-  مراجعه کنید. Discipline and Punish: the Birth of Prison برای مطالعه بیشتر در این موضوع به آثار میشل فوکو از جمله
Foucault, Michel. (1979). Discipline and Punish: the Birth of Prison. Alan Sheridan (Transl.). New York: Vintage Books.
 
14- نوذری، حسینعلی. (1379). صورتبندی مدرنیته و پست مدرنیته: بسترهای تکوین تاریخی و زمینه های تکامل اجتماعی. ایران، تهران: انتشارات نقش جهان.

15- رزم آرا، ابراهیم. (1382).  هنوز مرا نیافریده اند. ایران،تهران: انتشارات آروید. 

 16- Bakhtin, M. M. (1986). Speech Genres and Other Late Essays. Trans. by Vern W. McGee. Austin, Tx: University of Texas Press.
17- The other
 


Share/Save/Bookmark

more from nilofar-shidmehr
 
default

کیب ِ قومی

purayaaVali299938838 (not verified)


بدبختانه این دوگانگی تهرانی-شهرستانی به ابزار دست تجزیه طلبان تبدیل شده و به موضوع فارسی زبان و نافارسی‌زبان شیفت پیدا کرده است.

برخی از شهرستانی‌های نافارسی‌زبان تصور میکنند که تمام گوشه و کنایه‌های تهرانی را تمام فارسی‌زبانان باعث شده‌اند در حالی که همه ی شهرستانی‌ها کم و زیاد در معرض غرور برخی تهرانی‌ها (که خود لزوما تهرانی‌الاصل نیستند) بوده‌اند.


default

Iran sokhan

by jaram (not verified) on

zabane parsi ke khood sanskerit ast va boone vajehay ke dar shimi pezeshki fizik andaze giri pe kar miravad khood dar iran pas az arab turko mooghul shekaste va darde sar afarin dar sokhan randan va neveshtar shood-ferdusi ge rami an rang boord ke afarinesh ra khelghat-pill ra fill-parsi ra farsi.....nakhanim baray neshan [deej pool ra deez Full]!!! mikhanand va faravan nemonehay digar-an che pe dahaan furoo va an che buroon mishava kissty an mardoom ya an kass ra namayan mikonad.SePaS-{ram Iran}