(1)
در شکل آدمیزاد مرگ را امروز دیدم. در دستشویی خانه ام.
داشت دندانش را می شست. چراغ روشن بود وارد که شدم. تصویرش در آینه منعکس شده بود کنار یک لیست لغت به زبانی بیگانه که به آینه چسبانده بود و جایی برای تصویر من باقی نگذاشته بود.
مردی لاغر بود. و تمیز. بهش می آمد وسواسی باشد. کلاه گیس قاضی ها یا نجیب زاده هارا بر سر داشت. چهره ی فیلسوفی را داشت که تصویرش روی کتاب نقد عقل محض بود: با چهره ای استخوانی و خیلی جدی که وقار، نه پیری، آن را سایه زده بود.
با دقت بیش از اندازه، در همان حالی که لغت حفظ می کرد، بین دندانهایش را نخ می کشید. در مورد زمان خیلی با ملاحظه بود: از هر ثانیه یِ پانزده دقیقه فرصتی که بین دیدار دو آدم خردمند داشت، عاقلانه استفاده می کرد: دقیقا بیست و هشت ثانیه صرف هر دندان، صرف حفظ هر کلمه جدید می کرد.
او مرا در تاریکی تنها گذاشت: در حالی که روی توالت نشسته بودم و دراحوال آخرین پیشاب نابخردانه ام غور کرده بودم.
(2)
شنیدم مرگ را امروز که آواز می خواند با صدای یک زن در حمام خانه ام.
ارکستر کاملی بود با سازهای آبی: آب روی سینه هایش ضرب گرفته بود؛ آب روی کپلهایش که به شکل زنگ ناقوس بود ضربه می زد؛ آب روی مثلثی که میان رانهایش بود می کوبید.
من روی صندلی به خواب رفته بودم، خسته از پیش پا افتادگی روز. و بیدارنشدم پیش از آنکه صدای ریزش آب را شنیدم، و میان پرده هایش آن ظریفترین صدا ها را.
از خودم پرسیدم مگر کس دیگری هم در خانه من زندگی می کند و در حمام را باز کردم تا نور اتاق به خزینه ی تاریک حمام بریزد و حقیقت را نمایان کند.
اول صدایش در گوشهایم بارید و بعد سایه روشن بدن برهنه اش را روی پرده حمام دیدم. چنان حقیقی وخالص می خواند که هیچ انسانی نتوانسته بود.
این بود که خواستم آن لبهای کف آلود را ببوسم، شیر آب را ببندم، و خودم سازهایش را بنوازم. ولی پرده راکه عقب زدم تا به او بپیوندم، شنیدم که شیر بسته می شود، آب خالی و صدای او خاموشی می گیرد.
او در را پشت سرش بست. و مرا خشک در تاریکی بر جا گذاشت.
(3 )
هنوز وارد دستشویی نشده، تا چراغ را زدم مرگ را دیدم که روی توالت نشسته بود. غوز کرده، به خودش فشار می آورد جیش کند در حالی که کتاب من "آموزش ادرار به کودکانتان" روی زمین بغل پایش باز بود.
کتاب را چندی پیش خریده بودم. برای مطالعه وقتی که خودم را خالی می کردم. سرگرم کننده بود. البته من، همانطور که می دانید، بچه ای ندارم. ولی یکی پیدا کردم: امروز در دستشویی، با موهای بور و چشمهای بادامی و سیاه شبیه چشمهای چینی ها.
همین که وارد شدم، سرش را به طرف من برگرداند و نیازمندانه از گوشه چشم نگاهم کرد. پاهایش را به جلو و عقب تکان می داد و شلوارش دور مچهایش تاب می خورد.
کتاب را برداشتم و همانطور که پشتم به او بود با شرمساری ورقش زدم. حتی یک کلمه هم از همه ی آنچه خوانده بودم یادم نمی آمد.
نزدیک بود زرد کنم که یکدفعه صفحه اش را پیدا کردم و دانستم که چه کنم . اما سرم را از روی کتاب برداشتم، چراغ ناگهان خاموش شد و دیدم که او رفته.
پس روی توالت نشستم. هنوز گرم بود. آماده ی ادرار بودم. ولی ناتوان از عمل.
Recently by nilofar-shidmehr | Comments | Date |
---|---|---|
ببویید نسرین را مردم ایران | 1 | Nov 21, 2012 |
مفهوم حجاب و ارتباط حقوقی آن - ۲ | - | Oct 29, 2012 |
مفهوم حجاب و ارتباط حقوقی آن - ۱ | 6 | Oct 26, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
او در را پشت سرش بست. و مرا خشک در تاریکی بر جا گذاشت.
Azarin in vacation (not verified)Fri Dec 26, 2008 02:10 AM PST
What's interesting is the link between the first and the last piece, and the common ending in all the pieces: the protagonist left out by death in the bathroom (the kingdom of death) and left out in the dark.
It reminded me of Bergman's "The Seventh Seal":
//www.youtube.com/watch?v=duFYMX-9Pgk&feature...
I especially loved the second part. It also made me wonder...as if I was the one being "Khoshk in taariki".
Great writing my dear Nilofar...as usual!
Azarin
A nice writing to read.
by persian westender on Wed Dec 24, 2008 01:36 PM PSTA nice writing to read. It reminded me a very interesting read on " Personification of death" by Robert Kastenbaum. It actually evaluated the way which death is illustrated as 'a person with personality' from different perspectives.
Nightmare
by Jahanshah Javid on Tue Dec 23, 2008 06:44 PM PSTA stranger in your most private space. Losing control where you could hide from the world. A real nightmare. Excellent writing.