بنظر می رسد که دکتر عبدالکريم سروش، در رأس جماعتی که خود را «نوانديشان دينی» و «روشنفکران مسلمان» می خوانند، هر روز سخن تازه ای را مطرح می سازد که اگرچه تاکنون در ميان خود مسلمانان چندان تأثيری نداشته اما همواره کسانی را که مدعی لائيک و سکولار بودن هستند بشدت به هيجان می آورد. گوئی اين دوستان بر آن باورند که دکتر سروش، با هر قدم که بر می دارد، فاصلهء خود با آنان را کوتاه تر می کند. و لذا می پندارند سخن سروش می تواند وسيله ای باشد برای اثبات نظريات اين دوستان مدعی ـ آنگونه که اگر چندی بيشتر صبر کنيم، ايشان را خواهيم ديد که بکلی مواضع فکری خود رها کرده و به لائيک ها پيوسته است!
مثلاً، هفتهء گذشته، در عرض چند ساعت، سه چهار ای – ميل داشتم از سه چهار دوست پراکنده در نقاط مختلف عالم که دارای مضمون واحدی بودند: در سايت رسمی دکتر سروش، (که البته ظاهر نوعی کلوب هواخواهان ايشان را دارد)، اعلام شده که به زودی جديدترين کتاب ايشان به زبان انگليسی منتشر خواهد شد و او در اين کتاب آخرين تفکرات نوانديشانهء خويش دربارهء خدا و دين و وحی و پيامبری را مطرح ساخته است. عين عبارتی که در مقدمه مصاحبهء دکتر سروش با میشل هوبینک، که در بخش عربی رادیو جهانی هلند کار میکند، و به دو زبان انگليسی و فارسی در سايت مزبور آمده، چنين است: «محمد آفرینندهء قرآن است. این چیزی است که اصلاحگر مشهور ایرانی عبدالکریم سروش در کتاباش، بسط تجربهی نبوی، که قرار است ترجمهاش سال آینده منتشر شود، میگوید. سروش با این دیدگاه از بسیاری از اصلاحگران تندروی مسلمان پیشتر میرود... او مدعی است که قرآن نه تنها محصول شرایط تاریخی خاصی است که در بستر آن شکل گرفته است، بلکه برآمده از ذهن حضرت محمّد و تمام محدودیتهای بشری او نیز هست».
کاملاً می شد هيجان ارسال کنندگان ای ـ ميل ها را از فحوای کلامشان درک کرد . البته اين نکته نيز کاملاً معلوم بود که آنها نه بقيهء مطلب را خوانده اند، يا اگر خوانده اند موضوع را درک کرده اند، و نه سخنان دکتر سروش را در يک مصاحبهء توجيهی بعدی ديده اند؛ آنجا که پرسشگر می گويد: «در پاره ای از روزنامه ها و سایت های اینترنتی اخیراً آورده اند که دکتر سروش رسما نزول قرآن را از جانب خدا انکار کرده و آن را کلام بشری محمد دانسته است. آیا چنین است؟» و دکتر سروش پاسخ داده که: «شاید مزاح کرده اند یا خدای نکرده اغراض سیاسی و شخصی داشته اند!»
باری، با توجه به اين نوع نگرش جماعت لائيک ها به نظرات دکتر سروش، فکر کزدم اين هفته توضيح دهم که چرا فکر می کنم هيجان دوستان ما کاملاً بی پايه است و دکتر سروش و ديگرانی که ديدگاه هايي نظير او دارند هرگز قدمی به سوی آنها برنداشته و بر نمی دارند. و برای انجام اين توضيح لازم است ابتدا به اين نکته اشاره کنم که خود دکتر سروش و نيز اصطلاح نوانديشی دينی، هر دو يک پديده هائی متعلق به پس از انقلاب و حتی پس از اتمام جنگ ايران و عراق محسوب می شوند. يعنی، اگرچه ريشه های نوانديشی دينی در ايران را در مسيری آغاز شده از سيد جمال الدين اسدآبادی تا دکتر علی شريعتی جستجو می کنند اما، بايد توجه داشت که آن کوشش ها با آنچه در انديشه های دکتر سروش مطرح می شود تفاوتی اساسی دارند. آنها در دوری از و تخالف انديشندگانشان با قدرت سياسی وقت عمل می کرده اند اما دکتر سروش در دل اسلام مجهز به قدرت سياسی مطرح شده و انديشه می ورزد و، در نتيجه، درک معنا و مضمون انديشه اش بدون توجه به ارتباط آن با حکومت اسلامی ناممکن است.
اما چرا دکتر سروش را پديدهء ماقبل انقلاب اسلامی نمی دانم. دکتر سروش بچه مسلمانی پروردهء مدراس قائميه و مرتضوی و بالاخره دبيرستان مشهور علوی (متعلق به مذهبی هائی همچون کرباسچيان، و نخستين اقامتگاه آيت الله خمينی در بازگشت به ايران) است که پس از فعالیت در انجمن حجتيه، و نيز پس از رها کردن تحصيلات در رشتهء دندانپزشکی دانشگاه تهران، در انگلستان تحصيل فلسفه کرده است. او، پيش از پيروزی انقلاب، و هنگام اقامت در انگلستان، از سرکردگان «انجمن انديشه» بود که دکتر ابوالحسن بنی صدر آن را رهبری می کرد و سروش نيز در جلساتی هفتگی اين انجمن، در پلی تکنيک لندن، برای اعضاء انجمن های اسلامی پراکنده در آن شهر درس اسلام شناسی می داد و کسی بود با ديدگاهی بينابين دکتر شريعتی و مهندس بازرگان. انقلاب هم که شد بچه مسلمان های دانشگاه های لندن سفارت را فتح کردند و دکتر سروش را بر تارک خود نشاندند و سپس ايشان را راهی تهران کردند. در تهران، هنگامی که «امام» ـ لابد پس از ديدن رفيق مائو در رؤيا ـ عزم بر براه انداختن انقلاب فرهنگی کرد، او يکی از دستچين شده های آن رهبر بود.
پس، تا اينجای قضيه، سروش هم يکی بود از ده ها نخبهء انقلاب اسلامی که اگرچه عبا و عمامه و نعلين نداشت، و بجای کار فقه به کار حکمت اسلامی مشغول بود اما، اسلاميت انقلاب و رهبری آيت الله خمينی و ديگر روحانيون همراه او را پذيرفته و در خط آنها فکر و عمل می کرد.
البته، در اين زمينه، همهء کسانی که اکنون در ايران با عناوين مستعار «اصلاح طلبان مسلمان» و «نوانديشان مذهبی» شناخته می شوند با او در ساختن و پرداختن مبانی نظری و عملی حکومت اسلامی همراه و همکار بودند و، در واقع، شايد وفادارترين و مؤمن ترين عناصر انقلاب اسلامی محسوب می شدند. همين ايمان و وفاداری نيز عاقبت موجب شد که، پس از حمله ارتش عراق به خاک ايران، بعنوان فرماندهان و استراتژيست های بسيج و سپاه، در جنگ شرکت کنند. بدينسان، جنگ موجب شد تا بخش اعظم اين نيروها برای مدت درازی از تهران و مراکز قدرت دور شوند.
اما پايان جنگ همراه بود با آشکار شدن واقعيت تسلط دزدان مؤتلفه بر اقتصاد کشور، گشاده تر شدن درهء اختلاف طبقاتی در ايران، و جاخوش کردن دينکارانی که تا ديروز غير انقلابی و حتی ضد انقلابی محسوب می شدند و در غياب «انقلابيون به جنگ رفته» مواضع قدرت را فتح کرده بودند. و کشف اين واقعيت واکنش های گوناگونی را در ميان انقلابيون موجب شد.
در آن زمان، اين باز آمدگان از جنگ کلاً به دو دسته تقسيم می شدند: يک دسته آنها بودند که در زمينهء حکمت و شريعت اسلامی سوادی نداشتند و تنها بمدد شور و شعور کور خود در جبهه ها گل کرده بودند و در پايان جنگ نيز توانستند، بصورت نظاميان رام دست دينکاران به قدرت رسيده، پايه های حکومت آنان را تثبيت کنند و اکنون هم سرداران سپاه و بسيج و ارتشبد و ايستاده پشت سر دينکاران قدرتمند و حاکم محسوب می شوند.
دستهء دوم اما همانها بودند که در سرآغاز انقلاب خود را مالک و صاحب انقلاب و موتور فکری آن می دانستند و اکنون می ديدند که «ارتجاعيون» (در فرهنگ انقلابی مقتبس از مارکسيست ـ لنينيست هاشان) با يک کودتای نامرئی آنها را بيرون دحاکميت جا گذاشته اند.
بدينسان مبارزه ای سخت ميان حاکمان دينکار و ارتش اوباششان از يکسو، و انقلابيون کنار گذاشته شده، از سوی ديگر، آغاز شد. در اين مبارزه، اسلحهء اساسی انقلابيون چيزی نبود جز توسل به «نظريه سازی» بمنظور آنکه پايه های مشروعيت رقيب شان را سست کنند، بی آنکه بر اندام خود حکومت اسلامی صدمه ای بخورد. در واقع اکنون دو دهه است که اين فرمول طلائی نوانديشی دينی و اصلاح طلبی غير براندازانه را تريف و تبيين می کند.
نشريهء «کيان» و حلقهء مشهور نويسندگانش از همين بستر سر بر کشيدند و رفتار در راهی را آغاز کردند که در دوم خرداد 1376، با بقدرت رسيدن خاتمی، به اوج خود رسيد و با نام مستعار «اصلاحات» تثبيت شد. «انقلابيون» ديروز می پنداشتند که پيروز شده و مواضع قدرت را، هم در قوهء مجريه و هم در قوهء مقننه، از ارتجاعيون پس گرفته اند. در اين راهپيمائی بزرگ دکتر عبدالکريم سروش يکی از پاهای استوار محسوب می شد و افکار و نوشته هايش خوراک کافی برای در افتادن اصلاح طلبان با دينکاران محافظه کار و چپاولگر حاکم را فراهم می ساخت. در واقع، در اين دوره بود که خطوط هويت کنونی دکتر سروش ترسيم و مشخص شد و نام او بعنوان نظريه پرداز جنبش نوانديشی دينی و اصلاحات اسلامی مطرح گرديد.
باری، به همهء دلايلی که بر شمردم، بنظر من، محدوهء جغرافيائی و عمق دستگاه نظری دکتر سروش را تنها در صورتی می توان بخوبی دريافت که بکوشيم تا سير انديشهء او را در ارتباط آن با وضعيت سياسی حکومت اسلامی تعقيب کنيم و، برای رسيدن به اين اشراف، بايد بخصوص به اين امر توجه داشته باشيم که «حکومت اسلامی ولی فقيه» بر چه پايه هائی استوار است و چگونه می تواند سلطهء بلامنازع خود بر قدرت را توجيه کرده و فقط نوکران و اوباش حلقه بگوش و جلادمآب را در دور و بر خود نگهدارد و به رقيب «انقلابی» خويش اجازهء نفوذ ندهد.
ترديدی نيست که پايهء اول ساختمان اين حکومت در اين عبارت نهفته است که «دين ما عين سياست ما است». اين نخستين اصلی است که همهء ساختارهای حکومت اسلامی بر آن بنا شده اند.
در عين حال توجه کنيم که در اين عبارت، منظور گوينده ـ آيت الله خمينی ـ از «دين ما» نه دين اسلام که مذهب تشيع، و نيز نه همهء نحله های مختلف تشيع، که نوع دوازده امامی آن است. و حکومت اسلامی، با در دست داشتن اين فيلتر، براحتی ملت ايران را به دو دسته تقسيم کرده است و دسته ای را «خودی» فرض کرده و دسته ای ديگر را «غير خودی» ـ يا، در واقع، «بيگانه» ـ اعلام می دارد. دکتر سروش و همفکرانش هرگز بر اين امر نيز ايرادی نداشته اند، چه رسد که بخواهند آن را رد کنند. تا اينجای کار دکتر سروش و همفکرانش هرگز با تفکيک و تبعيض ناشی از اين اصل مشکلی نداشته و ندارند.
در عين حال، روشن است که اصل «دين ما عين سياست ما است» به معنای نفی کامل انديشهء سکولار هم هست. در اين زمينه نيز همهء نوانديشان مذهبی از نوع دکتر سروش همواره مخالفت خود با سکولاريسم را به وضوح اعلام و آشکار ساخته اند. دبيرکل حزب مشارکت اسلامی، در آغاز تشکيل اين حزب رسماً می گفت که: «حزب ما در دو جبهه می جنگد: جبههء جنگ با ارتجاع و جبههء جنگ با سکولاريسم».
همين چندی پيش، دکتر سروش در کنفرانسی در پاريس، با غرور تمام به مستمعان مسيحی و مسلمان خود مژده داد که اساساً عصر سکولاريسم به پايان رسيده، علم اهميت و صلابت خود را از دست داده، و عصر بازگشت دين فرا رسيده است؛ و افزود که: «بازگشت دین در عصر سکولار زدایی با گذشته متفاوت خواهد بود، زیرا این بار علم با قد و قامت پیشین در برابر دین ظاهر نخواهد شد. علم وجهه اولوهیت خود در قرون ۱۷ و ۱۸ را از دست داده و بسیار نحیف تر شده است. اکنون همه ما می دانیم که موقعیت علم حتی در دنیای آکادمیک بسیار ضعیف تر از گذشته است».
بدينسان، دکتر سروش هرگز با اصل «دين ما عين سياست ما است» مشکلی نداشته و همواره در جهت توجيه و تقويت آن سخن گفته است؛ و سخنان او در مورد فقه و شريعت و وحی و جز اين ها را نمی توان برآمده از زيرمتنی سکولاريستی دانست بلکه، برعکس، همواره کوشش اصلی ايشان آن بوده که ـ در حين مبارزه با آنچه در زبان نوانديشان مذهبی ايران «ارتجاع» خوانده می شود ـ راه را بر سکولاريست ها ببندند و آنها را نيروهائی در حال انقراض معرفی کنند.
حال به پايه دوم حکومت اسلامی بپردازيم که از دل پايه اول بيرون کشيده می شود و می گويد که «در حکومت اسلامی، حاکميت با فقيه و در رأس آنها ولی فقيه است». همانگونه که می دانيم، اين پايهء حکومت اسلامی ايران مدت ها پس از پيروزی انقلاب، تا تشکيل مجلس خبرگان (بجای مجلس مؤسسان)، مطرح نشده بود، و تنها پس از تشکيل غير قانونی آن مجلس، و همراه با مانورهای شگفت انگيز دينکاران متحد شده برای کسب قدرت، سلطنت فقهای امامی را، بعنوان محور اجرائی حکومت اسلامی، بر صدر قانون اساسی جديد نشاند.
نتيجه تثبيت اين اصل پيدايش انشقاق جديدی در خود جامعهء دينداران تشيع دوازده امامی بود و حاکميت جا افتادهء فقها اکنون کل مؤمنان را نيز به دوسته تقسيم کرد: فقها و ديگران؛ که اين خود گرته ای از نظام «تقليد» بود که شکل حکومتی می يافت.
در قانون اساسی جديد فقه و شريعت دوازده امامی بالاتر از قانون، و مبنای استخراج مفاد آن، قرار گرفت و دينکاران امامی متوليان انحصاری حکومت شدند و «دينکار ـ آخوند ـ روحانی» ی برگزيدهء آنان نيز صاحب حکومت و ولی امر مسلمين گشت و فقهای امامی (از آيت الله عظمی های حکومتی گرفته تا طلاب يک تا قبای حوزه های علميه») شهروندان درجه يک محسوب شدند، اغلب مصادر قدرت را تصاحب کردند، و «کت و شلواری ها» و «درجه دارها» نيز در رديف بازوان اجرائی و نوکران گوش بفرمان آنان درآمدند.
در عين حال، پديدهء جديدی که از دل همين پايهء دوم استخراج شد، لزوم «التزام عملی به ولايت فقيه» برای احراز مقامات حکومتی بود که سرآمدی بلامنازع دينکاران را قطعی می کرد. اين پايه نيز بصورت فيلتری برای تشخيص خودی از ناخودی (در بين خودی های مؤمن به حکومت اسلامی حتی) مورد استفاده قرار گرفت و حتی هر «روحانی ناملتزم» را از سلک روحانيون قدرتمند خارج ساخت و به دادگاه ويژهء روحانيت سپرد و خانه نشين کرد.
حال اگر خوب توجه کنيم می بينيم که اگرچه گروه موسوم به نوانديشان دينی و روشنفکران مسلمان و اصلاح طلبان معتقد به حکومت اسلامی با اصل اول مشکلی نداشته و تقويت کنندهء آن هم بوده اند اما، طبعاً، مشکل کارکردی و ساختاری آنان با همين اصل دوم است که عملاً دست آنان را از مصادر قدرت واقعی کوتاه می سازد و، حتی اگر صد در صد هم «ذوب در ولايت» شده باشند، همچنان آنان را به شهروند درجه يک تبديل نمی کند. از لحاظ قدرت نهائی تصميم گيری، خودی های غير معممی نظير رئيس قوهء مقننه (حداد عادل) و قوهء مجريه (احمدی نژاد) اساساً محلی از اعراب ندارند، چه رسد به آنها که از روز نخست سياه لشگر حاکميت را تشکيل می دادند و ـ از وزارت تا شورای انقلاب فرهنگی ـ کارشان صرفاً اجرای منويات دينکاران بوده است.
حال اگر جريانات سياسی ـ فرهنگی کشورمان را يکبار هم از اين ديدگاه مرور کنيم می بينيم که، در طول 20 سالهء اخير، و در «تنازع بقا»ی مابين غير معمم های خودی و معمم های ذوب نشده در ولايت فقيه از يکسو، و دينکاران نشسته بر سرير قدرت، از سوی ديگر، همهء وجههء همت «نوانديشان دينی» مصروف کاستن از مشروعيت اين دينکاران و جا باز کردن برای خودشان شده است. اينجا ميدان عمل و آماجگاه نوانديشی دينی در ايران است: حفظ جمهوری اسلامی همراه با خلع يد از دينکاران حاکم.
متقابلاً دينکاران حاکم نيز، در عين مبارزهء مستمر با سکولاريسم که آنان را مخلوع از قدرت می خواهد، و برای حفظ مزايای انحصاری خويش، با استفاده از لشگر نوکران نظامی و غير نظامی خود، در برابر همين روند «نوانديشی و اصلاح طلبی ضد سکولار» مقاومتی گاه حتی سرکوبگرانه کرده اند. پس، آشکار است که در اين منازعه، طرفين دعوا بر سر يک چيز توافق اصولی دارند و آن «تخاصم با سکولاريسم» است.
بنظر من، حملات نظری اين دسته از نوانديشان مذهبی در ايران هميشه «حکومت دينکاران» را آماج خود قرار داده و هرگز به سست کردن مبانی «حکومت مذهبی» نپرداخته است. يعنی آنها همواره کوشيده اند ـ در عين تظاهر به حکمت گوئی و فلسفيدن ـ صرفاً و مستقيماً مبانی مشروعيت انحصاری فقها در امر حکومت کردن را مورد پرسش قرار دهند و نه بيشتر؛ و لذا کوشش نظری آنها نيز تنها در اين حوزهء تنگ و باريک معنا می گيرد؛ و اگر بخواهيم به کنه نظر آنها پی ببريم چاره ای نداريم جز آنکه آن را بر پسزمينهء اين تقابل داخلی بين خودی ها مورد بازديد قرار دهيم.
آنجا که پای سکولاريسم در ميان باشد، دکتر سروش و همگنانش بالاترين کوشش خود را بکار می برند تا ضرورت وجودی آن را انکار کنند، حتی اگر اين کار منجر به آن شود که حکومت دينی را با سکولار خواندن خود اسلام از خطر برهانند. مثلاً، به سخنان دکتر سروش در همان کنفرانس پاريس گوش کنيد، آنجا که او به معانی و سطوح مختلف سکولاریسم در جهان غرب اشاره می کند و می گويد: «یکی افول و کاهش قدرت مذهب؛ و دیگری جدایی حکومت از کلیساست. معنای سوم از بین رفتن اقتدار روحانیت در امور روزمره زندگی و حذف نفوذ کلیسا از همهء نهادهای اجتماعی نظیر اقتصاد، بازار و آموزش و پرورش است». و ادامه می دهد که: «به این معنای اخیر، دین اسلام همیشه سکولار بوده است. زیرا بر خلاف مسیحیت، در اسلام اموری نظیر ازدواج، روزه، حج، خرید و فروش و غیره بدون حضور روحانیت قابل انجام هستند و مشروعیت دارند... به این معنا، سکولاریسم در تعالیم اسلامی وجود داشته و دارد. در حالیکه در مسیحیت چنین نبود (و) بنابراین، سکولاریزاسیون به معنای رهایی از همهء این قیود مذهبی بود. اما در اسلام بیشتر ابعاد دین سکولار بوده است. در اسلام شما نیازی ندارید که تجدید سکولاریزاسیون کنید. تنها سیاست است که شاید نیازی به سکولاریزاسیون به معنای دوم داشته باشد».
با اينگونه استنتاج های سرهم بندی شده، دکتر سروش، در واقع، مدعی آن است که مشکل حکومت اسلامی ايران در اسلامی بودنش نيست بلکه مشکل آن را بايد در دخالت روحانيت در حکومت دانست. يعنی، بی قشر فقها، حکومت اسلامی می تواند بکار خود ادامه دهد و نيازی نيست تا از طريق اعمال «سکولاريزاسيون» آن را «از مذهب جدا کرد».
البته، صرفنظر از اين پديدهء از درون متضاد و عجيب موسوم به «دين سکولار اسلام» که خود می تواند موضوع بحث مستقلی باشد، همينجا به اين نکتهء فرعی اشاره کنم که دکتر سروش توضيح نمی دهد که وقتی قشر دينکار از قدرت عزل شد اما حکومت اسلامی باقی ماند، آنگاه، تکليف تشخيص اسلامی بودن يا نبودن امور را چه کسی تعيين خواهد کرد؛ و آيا از آن پس بايد حکومت اسلامی را حکومت حکما و فلاسفهء اسلامی دانست؟
باری، به سخن ابتدای اين مطلب برگرديم. بنظر من، عقايد دکتر سروش در مورد آفريده شدن قرآن بوسيلهء پيامبر را نيز نمی توان بدون توجه به کوشش او برای نفی انحصار قدرت حکومت اسلامی در دست فقها درک کرد و جملات ای ـ ميل شدهء دوستان به هيجان آمدهء ما نيز، در عمق خود، حمله ای ديگر به جمع فقهائی محسوب می شوند که خود را «جانشيان عام پيامبر و امام» می دانند. به اين جملات از همان مصاحبهء دکتر سروش با میشل هوبینک، توجه کنيد: «روحانیون ایران در استفاده از منابع فلسفی سنت شیعی برای گشودن افقهایی تازه به روی فهم دینی ما مردد هستند. آنها قدرتشان را بر پایهی فهمی محافظه کارانه از دین مستحکم کردهاند و هراس دارند که مبادا با گشودن باب بحث دربارهء مسایلی از قبیل ماهیت نبوت، همه چیزشان از دست برود».
من، بدليل گريزناپذيری وجود دين در جوامع کنونی بشری، همواره خود را يکی از استقبال کنندگان از نوانديشی راستين دينی و متغير ساختن فهم انسان از آفرينش ـ در همهء معانی و ابعاد آن و بر اساس مقتضيات و زبان قابل فهم زمانه ـ می دانم. بهمين دليل کوشش کسانی همچون دکتر سروش در راستای لغو سنگوارگی شريعت و فقه را بلقوه کار بسيار مفيدی بمی دانم. اما، در عين حال، معتقدم که اين بالقوگی تاکنون به فعل درنيامده است چرا که پيوستگی خلل ناپذير دکتر سروش و ساير «نوانديشان دينی» ايران به اصل «دين ما عين سياست ما است»، و قرار دادن اين نوانديشی بر يک متن سياسی قدرتمدار، موجب می شود تا کوشش های آنان عقيم بماند.
ما اگر به تاريخ روند نوانديشی در اديان مختلف توجه کنيم در می يابيم که اين اکسير را کسی نمی تواند از بيرون از حيطهء کار دينکاران تزريق و اداره و هدايت کند و بکوشد تا، از طريق انکار اهميت قشر دينکاران، در انديشهء خود آنان تحول ايجاد نمايد. نوانديشی دينی (در سطح شريعت و فقه، و نه در مقياس فلسفه و حکمت) همواره بدست دينکاران نوآوری انجام گرفته است که در داخل صفوف روحانيت حضوری مؤثر داشته اند و توانسته اند، چه با حرکتی تدريجی و چه بصورت مبارزاتی انقلابی، فهم شريعتمدار از دين را دگرگون سازند.
به عبارت ديگر، دکتر سروش و همگنانش هرگز نخواهند توانست بدون توسل به سکولاريسم (آن هم نه تنها در معنای جدا کردن مسجد و کليسا از دولت، که در معنای جدا کردن دين و مذهب و شريعت از حکومت) تحولی بنيادين در زندگی مذهبی مردم ما ايجاد کنند و جريانی همچون پروتستانتيزم را در داخل باورمندی های امامی ايجاد نمايند. اين وظيفه بر عهدهء خود روحانيون (همچون لوتر و کالون در غرب و شيخ احمد احسائی و سيد محمدعلی باب در ايران) گذاشته شده است، هرچند که اين تجربه ها نيز چندان بدون خونريزی متحقق نشده اند. به عبارت ديگر، در مسير نوانديشی دينی، دينکارانی همچون مجتهد شبستری يا محسن کديور می توانند بسا بيشتر از دکتر سروش و دکتر عليرضا علوی تبار مؤثر و مفيد باشند.
اما، چگونه است که مجتهد شبستری يا محسن کديور و ديگر همگنانشان، در عين حضور در داخل صفوف دينکاران، و با تسلط اجتهادی بر مسائل مربوط به تفقه، نيز نمی تواند ديوارهای سنگی محافظه کاری را بشکنند و در جهان غمزدهء دينداران امامی حرکتی زندگی ساز ايجاد کنند؟
من پاسخ به اين پرسش را نيز در وفاداری به همان اصل نخستينی می دانم که دکتر سروش هم سخت به آن وابسته است. بگذاريد سخن خود دکتر سروش را تکرار کنم که می گفت: «روحانیون ايران... قدرت شان را بر پایهء فهمی محافظه کارانه از دین مستحکم کردهاند و هراس دارند که مبادا با گشودن باب بحث دربارهء مسایلی از قبیل ماهیت نبوت، همه چیزشان از دست برود». براستی چگونه است که دکتر سروش اين يکی را می بيند اما از ديدار آن يکی غافل است؟ چرا نمی تواند، يا نمی خواهد، پای زشت طاووس عليين شدهء «دين ما عين سياست ما است» را ببيند؟ آيا نه اينکه روحانيت محافظه کار و سنتی، حتی در دوری از قدرت نيز، همواره در حال جنگيدن با نوانديشی دينی بوده است؟ چه رسد اکنون که که خود حکومت را هم تصرف کرده باشد؟
آقای خامنه ای، تکيه زده بر ثروت باد آوردهء نفت، همهء حوزه های علميه را خريده و جيره خوار خود کرده است، بسيج و پاسدار را توانمند ساخته و بجان ديگران انداخته است، نوکرانش را به نمايندگی مجلس و امامت جمعه گماشته است، و سازمان اطلاعاتش را از هارترين عناصر انبوه کرده است. در اين وضعيت چگونه می توان انتظار داشت که «نوانديشی دينی» ـ آن هم بيرون از جمع دينکاران و در ترشحات قلم کسانی چون دکتر سروش ـ راهی به دهی ببرد؟
معنای ديگر سخن من آن است که بدون طرد اصل اولی که گفتم برانداختن اصل دوم (که دست و پای نوانديشی را بسته است) ممکن نيست. اين دومين اصل، جانمايهء خويش را از آن اولی می گيرد و، در نتيجه، نوانديشی نوع سروش را تبديل به امری بی اثر و منتفی می کند.
با آنچه فکر می کنم اين پرسش آخر نيز بايد برای دوستانی که آن ای ـ ميل ها را برای من فرستاده اند مطرح شده باشد: براستی چرا خود دکتر سروش به انکار آن اصل اول نمی پردازد و همچنان به عناد خود با سکولاريسم ادامه می دهد؛ در حالی که آدمی چون او نمی تواند به مفيديت سکولاريسم در تحقق پروژهء نوانديشی دينی فکر و توجه نکرده باشد؟
اجازه دهيد مطلب اين هفته را با پاسخی شخصی به همين پرسش آخرين به پايان رسانم: دکتر سروش، بخاطر محدود کردن انديشهء خود به مبارزه با اصل دوم و کنار نهادن کامل اصل اول، تنها تا زمانی می تواند بعنوان يک شخصيت برجستهء نوانديش مطرح باشد که حکومت اسلامی ايران وجود داشته و بصورت تهديدی برای جهان غرب مطرح باشد.
می دانيم که اکنون بنيادگرائی مبتنی بر ولايت فقيه، مهدويت خونخوار و انتحاری (يا به تعبير آقای عطاء الله مهاجرانی، «استشهادی») موجب آن شده است که بخشی از سياستمداران خوش خيال غربی بدنبال يافتن بديلی کم خرج برای حکومت اسلامی برآيند و، در اين راستا، بی خبر از نکاتی که عرض کردم، دست توسل به دامن نوانديشان و اصلاح طلبان نوع سيد محمد خاتمی و دکتر عبدالکريم سروش بزنند و تصور کنند که اينها می توانند اسلامی متمدن و امروزی را جانشين اسلام آشوبگر و بلا آفرين حاکم بر ايران کنند. در اين محاسبه آنچه مغفول می ماند نقش مهم همين نوانديشان و اصلاح طلبان در پايدار ماندن حکومت اسلامی و جلوگيری از برقراری سکولاريسم است.
يعنی، اگر ـ حتی با پذيرش ريسک متهم شدن به خوشبينی مفرط ـ مبارزات سکولارهای ايران منجر به انحلال حکومت اسلامی و راندن دينکاران به حوزه های علميه شان شود و بحث نوانديشی دينی هم، بجای مطرح بودن کنونی اش در برخی از دانشگاه های سياست زدهء اروپا و آمريکا، به منزلگاه طبيعی خود در قم و مشهد منتقل گردد، آنگاه تکليف دکتر سروش و ديگر نوانديشان، که به ناز طبيبان غربی عادت کرده اند، چه خواهد بود؟ بنظر من، دکتر سروش نسبت به پاسخ اين پرسش، خود بيش از هر کس ديگری وقوف دارد.
برگرفته از سايت «سکولاريسم نو»
www.NewSecularism.com
Recently by Esmail Nooriala | Comments | Date |
---|---|---|
«شورای ملی» در ترازوی سنجش | 7 | Sep 25, 2012 |
ماه مرگ و بی مرگی | - | Aug 12, 2012 |
رهبر کاریزماتیک یا انتخابی؟ | 2 | Aug 06, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
To Tahirih
by Ali (not verified) on Tue Feb 19, 2008 08:31 PM PSTIntegrating into the society requires that the majority of the population gradually adopt a pluralistic view. It means to be able to see good and bad in all ranks, classes, religious groups and institutions and not generalizing and labeling them. And this requites progressive reforms and education.
The only difference between a cleric who believes that Bahais should be executed and a Bahai priest who believes that he hold the exclusivity of the "Truth" is that the former is currently in power and the later is not! Otherwise, they both have absolutist views, an they both wouldn't hesitate to resort to and justify violence and persecution in order to protect their "Truth". And that has been proven time after time in history with all kinds of ideologies, including the ones that based on humanitarian values (Marxism, Christianity...)
So, isolating oneself, being paranoid towards others, seeking revenge for the past, identifying oneself solely with a particular cult, constantly victimizing oneself, claiming moral superiority to others, claiming the exclusivity on the Truth, constantly engaging in ideological and religious debates with others in the aim of converting them...etc is certainly not helping the integration. Please, keep in mind that I do not attribute these behaviors solely to Bahais, a great majority of Muslims, Jews and Christians act the same way. With the difference that there are more variety of views among other religions due to their larger populations. Bahais tend to be much more monolithic.
civil discussion with hooshang!!!!!!!!!!!
by AnonymousIII (not verified) on Tue Feb 19, 2008 08:26 PM PSTAli, the Iranian government is not interested in integration, its either assimilation or annihilation.
Integration is not possible when minorities are oppressed, are you for real?
keep walking
by happy (not verified) on Tue Feb 19, 2008 08:12 PM PSTI feel bad that those cult people lost you hooshang you are such a decorated individual, uniqe indeed in every aspect. anyways a great loss for them.
its gonna be impossible to replace somebody with your potentials.
I am walking straight with
by Hooshang (not verified) on Tue Feb 19, 2008 07:15 PM PSTI am walking straight with my head up, how are you doing? I don't have to analyze and report everything I hear to my underground local consultation sessions with other Bahaiis anymore, I don't need to strategize every word I sy to people around me and report their reaction to my local assembly any more, I don't have to live my life trying to recruite another poor soul to my cult just to keep the dwindling numbers some what reasonable.
So How are you doing lately?
He says they are all losers!!!
by Tahirih (not verified) on Tue Feb 19, 2008 06:17 PM PSTOne of the early Bahais in the west was William sutherland Maxwell, the father of Canadian Architecture.I guess compare to Hooshang he was not good enough??
see for yourself:
//cac.mcgill.ca/maxwells/willbio2.htm
Hoshang how is the old dad?
by Keyanoosh (not verified) on Tue Feb 19, 2008 06:06 PM PSTHow is your walking lately?
Bahaiis as a minority are
by Hooshang (not verified) on Tue Feb 19, 2008 05:45 PM PSTBahaiis as a minority are fallen in dark depth of hating Islam. When a bankerupt ideology comes to surface, members have no choice but blame others for their failiure. The lack of spirit in a cult of Bahaiisim who in words speaks of no politics, but in action consumes all their lives hating moslems for their political differences from the past leads to confused young generation who either leave the cult if they can or just remain silent and go with the flow.
I call the readers attention to simple test. If you read through these comments Bahaiis on one hand want to act as if they respect Islam and its prophet but on the other hand redicule the laws of Islam such as woman's right etc. (you either approve a religion or you don't) This schitzophrenic attitute has cost them a lot and will continue to produce frustrated young Bahaiis who always have to live 2 lives, kind surface and hateful inside.
As to the theological discussions and clarification to why Islam and its laws are better than what Bahaiis like to depict; I advise everyone to go to Bahaiawareness.com.
Bahaiis despite their inflated claims number at about 5 million. Most of these figures are disadvantaged population of the world who would for a piece of bread assume any title you want( I truely feel bad for them and they shouldn't be subject of these missionary movements by Bahaiis). Furthermore, If you ever see and talk to a westener who has become a Bahaii they are typically loser sect of the society.(don't take my word for it just pay attention and you will meet them. They are run aways or those who will not fit in any of their normal groups of civilized society. Some get attracted for pure persian culture and food and they will last as long as these supericial get togethers last.
Ali don't feel bad Bahaiis have to attack their critic because they really psychologically have only one thread left to hang on and that is thinking that they are flawless species. Let them stay in that world because when they get the rude awakening it is a true living hell for them.
I watched my own clan(Bahaiis) give me all kind of names an accusations when I decided not to be part of their cult. They tried everything they could, but God was on my side and brought them nothing but shame. A few Bahaii relatives and friends joined me when they saw this and more of them sympathise with me and they have just remained Bahaii in name because of their circumstances. To this date Bahaiis who did not want to accept this reality are fiercly suffering in rage over our departure and I truely feel bad for them because they do not know and can not comprehend any better.
OK, Ali I am ready to listen to you!!!
by Tahirih (not verified) on Tue Feb 19, 2008 05:35 PM PSTYou Say:""!! As I said before, this is not a way to integrate the society.""
OK, so how do you think all the minorities should be integrated in the society?
If you do not give me an answer about this ,I will not contineue this conversation.
Regards
Tahirih
OK, Ali I am ready to listen to you!!!
by Tahirih (not verified) on Tue Feb 19, 2008 05:34 PM PSTYou Say:""!! As I said before, this is not a way to integrate the society.""
OK, so how do you think all the minorities should be integrated in the society?
If you do not give me an answer about this ,I will not contineue this conversation.
Regards
Tahirih
To Tahirih
by Ali (not verified) on Tue Feb 19, 2008 05:11 PM PSTSee? You can not make a single post in a public forum without accusing other average citizens such as myself of jailing, torturing, murdering and raping people.
All the victims are on your side and the oppressors on mine! Its "your" young people, "your" oppressed women, "your" political prisoners...And of course they are in "my" jails, under "my" sword, and oppressed by the "likes of me"!!
Your view is way too ethnocentric, way too generalizing, and way too black and white. The problem is that you can absolutely not recognize good and bad among every rank of the society. You blame "the clergy" for every problem in Iran and blame every average Muslim of being consciously or unconsciously a collaborator in crime!! As I said before, this is not a way to integrate the society.
Lets listen to what Ali says:
by Tahirih (not verified) on Tue Feb 19, 2008 03:36 PM PST""I just can not get into a civil and constructive debate with people who have been conditioned with so much irrationality, revengefulness and sensationalism!""
Yes we are irrational,we should accept the fact that minorities have no rights in Iran.
Yes we are revengefull,we should accept our young being killed and tortured in your prisons.And not say a word to anyone,just tolerating it silently.
And we are sensationalist,a little hitting with the sword in the mouth and eye area is not a big deal!!!
Ali wake up,see the crulty towards minorities,we are human too ,unlike what you and your likes think.
"" O SON OF SPIRIT! The best beloved of all things in My sight is Justice; turn not away therefrom if thou desirest Me, and neglect it not that I may confide in thee. By its aid thou shalt see with thine own eyes and not through the eyes of others, and shalt know of thine own knowledge and not through the knowledge of thy neighbor. Ponder this in thy heart; how it behooveth thee to be. Verily justice is My gift to thee and the sign of My loving-kindness. Set it then before thine eyes.""
Regards,
Tahirih
I really can't resume this
by Ali (not verified) on Tue Feb 19, 2008 03:03 PM PSTI really can't resume this discussion since it has once again gotten to the point of ABSURD accusations and plain nonsense!!
What the HECK is wrong with you people?!!!
Anyone who slightly criticizes you is accused of nothing less than "whirling his sword" and killing and raping and mass murdering and having a dark soul and stoning his own children!! And you vow to take revenge and bring them to justice for every crime committed by any Muslim at any place and any time in history!!!!
I just can not get into a civil and constructive debate with people who have been conditioned with so much irrationality, revengefulness and sensationalism!
"wouldn't hurt either to take a look at yourselves"
by realAdvice (not verified) on Tue Feb 19, 2008 01:56 PM PSTAli is anyone who does not conform to your sect an arrogant cult member?
Is that why the women are worth half man so they dont dare to be arrogant?
Is that why all religious minorities, ethnic groups in Iran have partial rights so they dont ever show arrogance to your highness.
Why dont you get out of your comfort zone and see for yourself that nobody cares for your brand of truth, not even brother Arab.
how about you go pray and ask god to make you honest, instead of preaching ill advice.
If your advice was any good, you would not be on this blog, but you just dont know what else to do, do you? Spreading hate, and looking for scape goat is not going to cut it.
The only reason you weild your sowrd to get people to conform to your sect is that you think you are it, all else burn in hell fire.
How hypocitical to use the same claim to lable others as arrogant! Listen to yourself now.
Go contribute positively and dont be a hate monger.
Iran will not remain lawless for ever you know and your own kind will find you, then you will beg to be at the mercy of the arrogant.
"because cults usully scare people away"
by CultOfRage (not verified) on Tue Feb 19, 2008 12:53 PM PSTYes, check out the stoning of the 14yo by her sword wielding, murderous dad. They sure usually scare people away, if you can get away in one piece!!!!
Now, redefine CULT by actions not deceit.
Just look at what they do to their own, even the cry of non-cult-members go to the heavens for this child and the crul and dark death she had to suffer at the hands of her own father!
That is classic cult behavior.
Surely there will be a hell of a reward for the like of this father!
The prophet weeps over what has become of his followers.
This is meant for you Ali, not me!!!
by Tahirih (not verified) on Tue Feb 19, 2008 11:39 AM PSTfear this
by sectuality (not verified) on Tue Feb 19, 2008 11:28 AM CST
What scares people is not the sect but its followers, you know what i mean!
no one is safe with you not even yourselves.
Blood in their hand, blood on their lips, sorrow in thier heart, confusion in thier mind, darkness in their soul, hatred in their being, murder in their eyes, fear in their mind, suspicion in their thoughts, rage in their voice! deciet in their intent...!
fear this
by sectuality (not verified) on Tue Feb 19, 2008 09:28 AM PSTWhat scares people is not the sect but its followers, you know what i mean!
no one is safe with you not even yourselves.
Blood in their hand, blood on their lips, sorrow in thier heart, confusion in thier mind, darkness in their soul, hatred in their being, murder in their eyes, fear in their mind, suspicion in their thoughts, rage in their voice! deciet in their intent...!
To ALi:and as far as Hooshang I am not going to acknowledge you.
by Tahirih (not verified) on Tue Feb 19, 2008 07:48 AM PSTI have the flu ,so that is why I have not been answering.
Ali,I have never made fun of your saints,you know that ,but as far as man made saints like mullah's ,yes I am guilty .
Please do not start the Isreal and zionist argument again !!!!
YOU SAY:"" despite not having been nearly as much oppressed as the Jews""
Could you please tell me is there a justified amount of oppression??or we are simply overreacting??
You say we refer to "our truth" arrogantly.WOW such a crime being arrogant,I guess it is as bad as killing and maming using sword to convert,and I am not talking about time of hazrate Rassol,I am talking about a good young man by the name of KAMRAN LOTFI,He was hit every day in the face and mouth by his interogator, with a sword to convert to Islam.The idiot ignorant man was literaly using a sword to hit the prisoners to convert to Islam.And this happened in our life time not 1400 years ago!!!
What do you have to say for this one?
YOU SAY : "" You don't even recognize the intelligence and freedom of choice of others, in choosing what to believe and not to believe in!!""
Really I leave this one to oppressed Hamvatanan in Iran!!Do you think they have a choice even as what to wear??little to choose what to think!!??
You know Ali, just like Jessus that he came in the East but the light of his truth was shed on the west,the same is with Bahai faith ,but I have this naging sense that I should talk to Iranians since this is their prophet too and also for KAMRAN ,or for MONA or for ROYA,and SHIRIN,and I will.
otherwise the progress of Bahai faith is going forward and nothing will stop it.Do not make fun of our centers here and there!!!we are here and will not go away as much as you and your likes want to.
Regards,
Tahirih
Yes, only Jahanshah
by A Reader (not verified) on Tue Feb 19, 2008 04:06 AM PSTYes, only Jahanshah Rashidian has the exclusivity of the title of "roshanfekreh" and he is the one who decides who else can or can't also share this title with him!!
Seroush, another aspect of Islamism
by Jahanshah Rashidian on Tue Feb 19, 2008 03:22 AM PSTیک جنبه غلط انداز اسلیامیست ها ئی مانند سروش سوئ استفاده انان
از فرهنگ سکولار برای توجیه فرهنگ اسلامیست. افرادی مانند
سروش را نباید روشنفکر نامید چون تمام سواد اینان در جهت گشودن
روزنه ای بسوی تاریکفکری مذهبی است. با عمامه یا بی عمامه کسی که
اسلام قرون وسطائی را حقیقت مطلق و تغییر ناپذیر بداند قرنها از قافله علم
و خرد انسان امروزی بدور است.
To "stop the hate"
by Ali (not verified) on Tue Feb 19, 2008 01:53 AM PSTYou are exactly demonstrating what I said in my previous post about Bahais. Once can not criticize any member of the Bahai community without being accused of participating in their "eradication" and "praising clerics of the I.R", just as no one can criticize Israel's actions without being labeled as an "anti-semitic" and be associated with the NAZIs, the Holocaust...etc
If you want to take a word of advice; as a small community you would never be able to integrate into the society and be accepted and respected by others by expressing so much resentment, arrogance and exclusiveness towards others. You can not be a closed cult with a agenda and expect people to trust you. It is not by converting everyone into Bahaism that inner and outer peace and stability will be achieved among Iranians but by respecting the beliefs and views of others and learning to coexist with them. It is easy to always point at others, but it wouldn't hurt either to take a look at yourselves once in a while.
Ali, why don't open your
by stop the hate (not verified) on Mon Feb 18, 2008 09:30 PM PSTAli, why don't open your closed eyes and see what your beloved clergy have done to Iran. Islam is being ruined by the very clergy you praise so much. All you have to do is to look at their criminal record in the last 30 years. You and your kind have tried to eradicate Baha'is without any success for the past 150 years, don't you think it's time to give up your hatred and realize that WE are not going anywhere and the more you try to hurt us the more you hurt yourself and your cause. Idiots like Soroush and other so called muslim intellectuals by helping setting up this tyrannical regime have lost all their crediblity in the eyes of most Iranians. Wake up the smell the coffee!
fear this
by sectuality (not verified) on Mon Feb 18, 2008 08:53 PM PSTWhat scares people is not the sect but its followers, you know what i mean!
no one is safe with you not even yourselves.
Blood in their hand, blood on their lips, sorrow in thier heart, confusion in thier mind, darkness in their soul, hatred in their being, murder in their eyes, fear in their mind, suspicion in their thoughts, rage in their voice! deciet in their intent...!
Bahaiis are opportunistic
by Hoshang (not verified) on Mon Feb 18, 2008 06:24 PM PSTBahaiis are opportunistic and illegitimate child of Zionism. They are walking the same baby steps of Zionists dogging Islam while acting like they are not agaist Islam. I can go on and on in proving why they hate clergy men because simply educated clergy proved that Bab's claim is unfounded. Bab himself agreed and gave it up with signed document that he is not what he calims to be, but bahaiis who actually have out manuvered Babiis are now acting as ASHEH DAGHTAR AS KAASEH.
Tahrih is the guy that last time when I disclosed my bahaii background and spoke of truth about Mona was begging every body's mercy to stop me. Now he is unleashed again and showing his Bahaii face. I tell you these Bahaiis if the things don't go their way they are like sore on the ass that never heals.
As for Nouriaala he is just becoming a bit pushed out of intellectual circles so he has found a refuge in Iranian.com where he time after time is writing articles jumping at the neck of people at the caliber of Soroush. He almost acts like Bahaiis who have no voice until they are provoked then they bring british translated religious mombo jumbos from shogii Afandi who is the equivalent of clergy in the worst way.
Ok Tahrih here I gave you a chance again to do your advertisement pitch. I tell you the more people get to know your cult the better it is because cults usully scare people away.
To Tahirih
by Ali (not verified) on Mon Feb 18, 2008 02:45 PM PSTAfter the Jews got persecuted by the NAZIs, they started acting as if the entire humanity owes them and that they can constantly remind people of their oppression to justify any position they want to take.
Now, despite not having been nearly as much oppressed as the Jews, it seems to me that the Bahai community is (consciously or unconsciously) taking the exact same path as the Jews. They constantly use their oppression as an "immunity" to allow them to take any arrogant position they want. You, yourself go as far as bluntly referring to your own views as "the Truth" and do not hesitate to radically reject the beliefs of others and call their Saints and sacred figures as phonies!! And according to you, if the majority of Iranians do not share your beliefs, it is just because they were "not exposed" to them, or that they were "brainwashed" by the clergy. You don't even recognize the intelligence and freedom of choice of others, in choosing what to believe and not to believe in!! Everyone is ignorant of "The Truth" but a handful of Bahais gathering here and there in their centers!!
Now, I am sure that the same criticism can also apply to a great number of Muslims (and members of other religions and ideologies) as well. But to be brutally honest, there is something about "sects" that scares people off and make them take a defensive position more than they would about others.
To Ali:
by Tahirih (not verified) on Mon Feb 18, 2008 09:13 AM PSTInteresting ,I think I have touched a nerve!For the record I have to say that I have nothing against Islam or Rasole Akram ,or all the Imams(the true ones,not the clergy calling themselves Imam).
I Have never attacked Islam,I voice my opinion,against clergy.They have conceiled the truth about Babi and Bahai faith.They have prevented masses to reach the truth.They have spread hate against our faith,killed us ,mamed us,destroyed our holly places,buldoused our grave yards,taken our money AND ABOVE ALL, has spread rummors about us.
Lets put the truth of our faith aside,what would you have done if the same thing happened to you and your friends and family.
Why they do not let Iranians to hear the truth of Seyed Mohamad Bab????For thousand years people invoked his name and they executed him and his station was conceiled from Iranians!!!
Rest assured that I will be here and there defending him,and Bahaullah (the prince of peace)(glory of God).
There is no abbe gelalod,clergy's time has expired when Bab declared his station.
I have defended Islam many times in this site ,you should know it(since you follow my comments),But I will talk about the truth ,and nothing can stop me .
Regards,
Tahirih
intellectual?
by AAA (not verified) on Sun Feb 17, 2008 09:40 PM PSTI think getting published on this site automatically disqualifies one from being an intellectual. If I were one, I certainly would not put a publication on Iranian.com on my resume.
.
I don't know much about Soroush or this guy but I do know one thing: This clown is not in the same league as Soroush and he should stop pretending that he is.
To Tahirih
by Ali (not verified) on Sun Feb 17, 2008 09:28 PM PSTyou said: "Most our muslim intelectuals come so close to the truth but then they do not see the rest of it!!!"
And I assume this "Truth" that some Muslim intellectuals come so close to but never reach, is that the way of the Bahais is the right way!!
Anytime anything says anything bad against Muslims, no matter how unfounded, baseless and unfair it is, you are the first one to approve it and use the opportunity to advertise for Bahaism!! This is called; "az aabeh gelalood mahi gereftan"!!
روحانیون میدان
Anonymousl (not verified)Sun Feb 17, 2008 07:20 PM PST
روحانیون میدان را برای
برای سپاهی ها خالی نکنند!
جدال پایانی در جمهوری اسمی به حساس ترین مراحل خود نزدیک می شود. این جدال میان فرماندهان سپاه است با روحانیونی که در حاکمیت و در پادگان های نظامی حضور دارند. این بی تعارف ترین و پوست کنده ترین تفسیر روندی است که پیش می رود و ظاهرا کسانی که هنوز آن را به روی خود نمی آورند و یا حاضر نیستند به آن اعتراف کنند، خود را فریب میدهند. شاید هاشمی رفسنجانی و آیت الله مهدوی کنی جسورترین روحانیونی باشند که به این جدال اعتراف کرده اند. البته هر یک با زبان و تفسیر خود، اما عمق ترس و هشدار هر دو یکی است. مهدوی کنی همگان را از تکرار مشروطه می ترساند (یعنی بیرون آمدن دست قدرت از آستین یک رضاخان و در زدوبند با امریکا و انگلیس). هاشمی رفسنجانی هم با لولوی "خطر حذف روحانیت از صحنه" مسئله را غیر مستقیم مطرح می کند. از جمله در سخنرانی روز گذشته خود در کنگره بین المللی علامه محمد جوادبلاغی در قم.
رفسنجانی دراین سخنرانی گفت:
برخی رندانه تلاش میکنند که انقلاب را از روحانیت جدا کنند. باید مواظب باشیم و روحانیت هم باید با امت اسلامی در کنار هم حرکت کنند.
در همین سخنرانی هاشمی رفسنجانی در باره انتخابات نیز گفت:
وقتی مردم ببینند رایشان موثر است و آنچه رای دادهاند همان است، بسیار جدیتر وارد صحنه میشوند. مردم امروز با 100 سال پیش قابل مقایسه نیستند و همه به دخالت در سرنوشت خود اهمیت میدهند. لذا راه درست روحانیت این است که مردم را در صحنه نگه دارد و مانع تفرقه مردم شود. خطرناکتر از تفرقه دینی، تفرقه سیاسی است و اینکه گروههای وفادار به انقلاب را رو در روی هم قرار دهند و بدنه نظام را ضعیف کنند.
//peiknet.com/1386/02BAHMAN/28/PAGE/36RAFSANJ...
Die Religion ... ist das Opium des Volkes Repeat over and over.
by KamDeen (not verified) on Sun Feb 17, 2008 05:34 PM PSTExcellent article. But it has been said 150 years ago and we still don't get it. I say it again and we have to say it every day until we begin to see its liberating meaning : "Religion is the opium of masses"
Die Religion ... ist das Opium des Volkes.
As long as masses are high on this opium nothing is going to change. Let alone our philosophers like soroosh.
Briliant,Mr nooriala.
by Tahirih (not verified) on Sun Feb 17, 2008 02:55 PM PSTI have to say that I have the most respect for you sir.This is such a briliant article ,for me as a bahai, it looks like a pre requisit paper to the main paper.Most our muslim intelectuals come so close to the truth but then they do not see the rest of it!!!
Alas,,You are saying that all the change has to happen by the clergy like sheykh ahmad ahsai,or seyed Bab,then no body is even aware of his mission and the mission of Bahaullah.
these 2 luminaries of truth have talked about the need for humanity to investigate the spiritual truth by themselves,and in this time of humanity we should not have clergy.But nobody is listening!!
WHY??I am sure there are lots of negative comments about it,but the truth is from the conception of Babi and bahai faith ,clergy have been trying with a vengence to stop the spread of truth.
It was not and is not to their benefit ,since,God has said that they are expired!!!
Bahaullah say in one of his Tablets the following about clergy.
""“O heedless one! Rely not on thy glory, and thy power. Thou art even as the last trace of sunlight upon the mountain-top. Soon will it fade away as decreed by God, the All-Possessing, the Most High. Thy glory and the glory of such as are like thee have been taken away, and this verily is what hath been ordained by the One with Whom is the Mother Tablet. ""